درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

نگذار ستاره مان خاموش شود!

نه ستاره خاموش بود.
و ستاره ی دهم رو به خاموشی می رفت.
عمر این ستاره کوتاه بود، مثل گل.
خیر این ستاره بسیار، مثل آب.
اگر نگاه او غم از دل مردمانش می شست و لبخند بر لبان آنان جاری می ساخت،
کسی کاری نکرد، که لحظه ای بار غم از دلش برود.
تنها کاری کردند این بود که به جای مرهم نهادن بر زخمهای بیشمارش، با ناخن سرکشی، زخم بازش را ریش ریش کردند.
اگر صحبت به زبان هفتاد و دو قوم، تخم اعتماد و اطمینان را در دل دوستانش و بذر کینه را در دل دشمنانش می کاشت، او خود کسی را نداشت مگر« الا بذکر الله تطمئن القلوب»
آنقدر به امامی که مهربان بود بد کردند، که از پشت پرده سخن گفتن برایش آسانتر بود ازدیدن چهره های قیر اندود گناهکار.
 
کاش اینقدر جهانمان تاریک نبود.
کاش جهانمان اینقدر بی ستاره نبود.
کاش این ستاره خاموش نمی شد...

نشانه های تو در شهر...


 از تو
ای بانوی نور و آینه
در شهر ما
نشانه هایی مانده است.
نه قدم برداشتن برای ولیّ؛
نه به جان خریدن درد و رنج برای دین؛
نه اطاعت از رسول خدا(ص)؛
نه محبّت سایه گستر و گرم؛
نه ترحّم بر حال همسایه؛
نه حیا؛
نه حُجب.
از تو در شهر
فقط
«ناپیدایی» ات
پیداست...


 

مدینه گواه باش...


 

 مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟
چرا از اشک، شستی دامن غم پرور خود را؟

مدینه، رهنمائی کن به سادات بَنی الّزهرا
که در خاک تو گم کردند قبر مادر خود را

مدینه تو به جا ماندی و زهرا  اوفتاد از پا
عجب یاری نمودی دختر پیغمبر خود را

مدینه، بیم آن دارم که زینب بی پدر گردد
کمک کن تا علی از خاک بردارد سر خود را

مدینه، گریه کردی بر علی آن شب که پیغمبر
گرفت از دست او آزرده جسم همسر خود را

مدینه، هیچ بانویی کنار خانه اش تنها
نبیند بین دشمن دست بسته شوهر خود را

مدینه، یاد آر از آن غروب درد آلودت
که بیمار علی زد ناله های آخر خود را

مدینه، کاش در اشک علی گم می شدی آن شب
که پنهان کرد زیر گل گُل نیلوفر خود را


مدینه، روز محشر پیش پیغمبر گواهی ده
علی شب در کفن پیچید جسم همسر خود را

مدینه، اشک (میثم) خون شده اینک قبولش کن
که در دامان تو از دیده ریزد گوهر خود را

استاد غلامرضا سازگار

خاک مَحرم بود

از آن روز که رسول رحمت(ص)
علی(ع) را
خفته بر خاک دیده و
«ابوتراب»ش خوانده بود،
حکایتی داشت فاطمه(س) با این خاک...
همراز بوتراب شدن،منبع تصویر: roze.ir
کاری بود
که بانوی جهانیان،
خوب بلد بود.
نشان به آن نشان
که بعد از فاطمه(س)
امیر تنهای کوفه
هم سخن «چاه» بود...

آنگاه که رکن اوّل شکست،
هنگام خیانت شیطان رسید.
ان زمان که از در و دیوار خانه ی وحی
آتش شعله می کشید،
بانوی بهشتیان
بر خاک نشست،
چنگ زده بر کمربند پدر خاک.

باور کن،
این خاک بود
که قیامت را عقب انداخت؛
وگرنه
فرو افتادن چندین و چند باره ی زانوی حیدر کرّار بر زمین
وقتی که شنید فاطمه(س) رحلت کرده است،
زمین را می شکافت،
کوه ها را می گسیخت،
اقیانوس را شعله ور می ساخت.

خاک،
مَحرم آن روزها بود.
فاطمه(س) را در بر گرفت؛
بی آنکه نشانی از او بدهد.
او
آخرین سخنان علی(ع) را،
وقتی که صورت بر گور همسر نهاده بود و نمی خواست برخیزد،
شنید.

گویی
بعد از آن همه همراهی و پیوستن و آویختن به علی(ع)
در انتها
فاطمه(س) هم
ابوتراب شده بود...

مرا با مولایم آشنا کن!

حاج غلام عباس حیدری دستجردی ساکن قم می‌گوید:
عصر روز جمعه ‌ای بود که در مسجد بالا سر حضرت رضا (علیه السّلام) نشسته و مشغول دعا بودم که یک دفعه دستی از بالای سرم پایین آمد و کتاب «مفاتیح» را از دستم گرفت، دعائی را از مفاتیح به من نشان دادند و فرمودند: «این دعا را بخوان!»

من کتاب را گرفتم و دعائی را که قبلا می‌ خواندم، ادامه دادم.  دیدم برای مرتبه دوّم و سوّم دستور خواندن همان دعای مخصوص که چند مرتبه خواندم را دادند. در این حال یک دفعه به خود آمدم که این چه دعایی است که سه نوبت این سیّد که بالا سر من ایستاده، امر به خواندن می ‌کند؟ نگاه کردم، دیدم «دعا در غیبت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) است.
سر بلند کردم تا از او تشکر کنم، کسی را ندیدم به خود گفتم: «وای بر من که امام خود را دیدم و نشناختم.»

آن دعائی که سفارش شد و چند مرتبه خواندم این بود:
«اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی‏؛

خدایا خودت را به بن بشناسان که اگر معرفت درباره ات نیابم، رسولت را نخواهم شناخت. خدایا رسولت را به من بشناسان همانا اگر او را به من نشناسانی، حجتت را نخواهم شناخت. خدایا حجتت را به من بشناسان؛ همانا اگر نسبت به حجتت معرفت نداشته باشم، از دینم گمراه می شوم.»


کتاب شیفتگان حضرت مهدی (عج) جلد اول ص 145