درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

حرف حساب: توسّل به حضرت جواد الائمّه(ع)

درباره ی آیت الله سید عبدالکریم کشمیری می گویند: بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه و ماشین و رزق و ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:

«سوره یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد (ع) تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد. گاه امر می کرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسّل به این امام کریم مجرّب می دانست.»

«روح و ریحان»، صص 101 و 102؛ به نقل از نویسنده : به کوشش: حسن قدوسی زاده،

یکتایی تو عروس خدا...

 هر چند تو تنها دختری بودی که پیراهن عروسی ات را در شب ازدواج بخشیدی، امّا بانو، تو نه همچون شاهزادگان و دختران کسرایان، بلکه به شکوه هر چه تمام تر به خانه ی علی(علیه السلام) وارد شدی. گویی خداوند جز تو زنی و جز علی(ع) مردی در عالم نداشت و گویی جز شما، زوجی این چنین کفو و هم تراز پیدا نمی شد.(1) و البتّه چنین بود بانو؛ اگر غیر از این بود، آیا خداوند عقد تو و علی(ع) را در آسمان ها می بست؟ عقدی که هزاران فرشته شاهدش بودند.(2)

تو آنچنان که شایسته ی والا مقامی ات بود به خانه ی علی(ع) وارد شدی؛ ای بتول! ای طاهره! ای مطهّره! دوشادوش تو زنان هلهله کنان، نه آن که ترانه بخوانند که تکبیر می گفتند.(3) بانو باید هم چنین می کردند که ساقدوشان تو جبرائیل امین(ع) و میکائیل مقرّب(ع) بودند و میهمانانت، هفتاد هزار فرشته از عرش.(4)

میهمانان عروسی تو، فقط اهالی عرش نبودند. علی(ع)، آن تازه داماد شاد از پیوند با تو، وقتی به سرای مسجد النّبی رسید، از شرم آنکه مبادا کسی ولیمه ی عروسی دختر رسول الله(صلی الله علیه و آله) را نخورد، همه را دعوت کرد. در عروسی تو بانو، تمام مسلمانان شاهد بودند که چگونه سفره ای که یک دیگ بیشتر نداشت، به شهری نان و گوشت داد.(5) و این تنها برکت سفره ی تو نبود بانو!

ای مبارکه! تو مادر پربرکت ترین خانواده ی عالم بودی؛ تو؛ مادر دو نور، همسر نور، فرزند نوری؛ بی جهت نیست که ازدواج تو نورٌ عَلَی نور بود.
بانو! برکت این خانواده از تو بود؛ نبود؟ مگر نه آنکه تو خیر کثیری؟ ای کوثر رسول...!

پی نوشت:
1. برگرفته از این روایت از امام صادق(علیه السلام) که خداوند جلب و علا فرمود: اگر علی(علیه السلام) نبود، کفوی در زمین برای فاطمه(علیها سلام) نمی بود.» (ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی، تهران، چاپ ششم، 1376، ص592.)
2. این روایت در هنگامه ی ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی(علیهما السلام) از رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل شده است که خطاب به مولی الموحدین(علیه السلام) فرمودند: « خداوند فاطمه را به شما تزویج کرده است، و براى این عقد هزاران هزار فرشته را گواه گرفته، و به درخت طوبى وحى فرستاده که بر این فرشتگان درّ و یاقوت نثار کند، حور العین این درّ و یاقوت‏ها را تا روز قیامت به همدیگر هدیه میکنند.» (طبرسى، فضل بن حسن، زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام / ترجمه إعلام الورى - تهران، چاپ: اول، 1390 ق. ص 225.)
3. طوسى، محمد بن الحسن، الأمالی،  قم، چاپ: اول، 1414ق. ص257.
4. طبرسى، فضل بن حسن، زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام، همان.
5. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زندگانى حضرت زهرا علیها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) ترجمه روحانى - تهران، چاپ: اول، 1379، ص: 424.

تو خود بخوان حدیث مفصل (کسب اطلاعات نظامی در مورد قریش..)

رسول خدا (ص) و مسلمانان پس از اینکه مطلع شدند که عده ای از قریشیان به سمت بدر آمده اند، مثل همیشه ابتدا به کسب اطلاعات نظامی از طرف مقابل خود اقدام کردند.
برای مثال نخست خود پیامبر (ص) با یک سرباز دلاور، پس از طی مسافتی، نزد رئیس قبیله ای رفتند و در خلال صحبت، از او پرسیدند: از قریش و محمد (ص) و یاران او چه اطلاعی داری؟

او چنین گفت: به من گزارش داده اند که محمد (ص) و یاران او در فلان روز از مدینه حرکت کرده اند. اگر گزارش دهنده راستگو باشد، اکنون او و یارانش در فلان نقطه هستند (نقطه ای را نشان داد که مسلمانان در آنجا مستقر شده بودند) و نیز به من خبر داده اند که قریش در چنین روزی از مکه حرکت کرده است، اگر گزارش رسیده صحیح باشد، احتمالا حالا در فلان نقطه هستند (نقطه ای را معین کرد که قریش درست در آنجا تمرکز داشتند.)

علاوه بر این یک گروه گشت که در میان آنها زبیر عوام و سعد ابی وقاص هم بودند، به فرماندهی حضرت علی(ع)، کنار آب بدر رفتند تا اطلاعات بیشتری به دست آورند و این نقطه معمولاً مرکز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود. این افراد در اطراف آب، به «شترِ آب کشی» با دو غلام که متعلق به قریش بودند، برخورد کردند و هر دو را دستگیر کرده به محضر پیامبر (ص) آوردند. پس از بازجویی، معلوم شد که آن دو مأمورند که آب به قریش برسانند.

پیامبر (ص) از آنها پرسیدند که قریش کجا هستند؟ گفتند: پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته است. سپس از تعداد نفرات سوال کردند. آنها گفتند: دقیقاً نمی دانیم. حضرت (ص) فرمودند: روزی چند شتر می کُشند؟، گفتند: یک روز ده شتر و روز دیگر 9 شتر. حضرت رسول (ص) فرمودند: پس نفرات آنها بین نهصد و هزار است. و بعد از سران آنها سوال نمودند و آنها پاسخ دادند: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوالبختری بن هشام، ابوجهل بن هشام، حکیم بن حزام و امیة بن خلف و ... در میان آنها هستند. در این هنگام پیامبر (ص) رو به اصحاب خود کردند و فرمودند :«مکه جگر پاره های خود را بیرون ریخته است». سپس دستور دادند این دو نفر زندانی گردند تا تحقیقات ادامه یابد.

از دیگر اقداماتی که برای کسب اطلاعات جنگی در مورد دشمنان انجام شد این بود که دو نفر ماموریت پیدا کردند وارد دهکده «بدر» شوند و اطلاعاتی از کاروان کسب کنند. آنها در کنار تلی نزدیک به آب پیاده شدند و وانمود کردند که تشنه هستند و آمده اند آب بخورند. اتفاقاً در کنار چاه دو زن را دیدند که با یکدیگر سخن می گویند. یکی به دیگری می گفت: چرا قرض خود را نمی پردازی، می دانی که من نیازمندم؟ دیگری در پاسخ او گفت: فردا یا پس فردا کاروان می رسد و من برای کاروان کار می کنم، سپس بدهی خود را ادا می نمایم . «مَجدی بن عمرو» که در نزدیکی این دو زن بود، گفتار بدهکار را تصدیق کرد و آن دو زن را از هم جدا نمود.
هر دو سوار از شنیدن این خبر خوشحال شدند و پیامبر (ص) را از آنچه شنیده بودند آگاه ساختند.

بالاخره کارها انجام شد و لشکر مسلمانان خود را آماده جنگ با قریش کرد. در این وقت سپاه مجهز قریش از راه رسید و چون از تپه ای که رو به روی مسلمانان بود، سرازیر شدند، رسول خدا (ص) سر به سوی آسمان بلند کرده و فرمودند:

«بار الها این قریش است که با تمام نخوت و تکبر خود به سوی ما می آیند تا به دشمنی با تو برخاسته و رسول تو را تکذیب کنند، پروردگارا! من اینک چشم به راه نصرت و یاری تو هستم. همان نصرتی که به من وعده داده ای، پروردگارا! تا شب نشده آنان رانابود کن.»

منبع: فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، ج1، ص407؛ با تصرف و تلخیص.

آﻣﻮزه منجی ﻣﻮﻋﻮد در آیین زرتشتی

در طول تاریخ، مردمان همه ی زمانها با مشکلات و سختی ها و ظلم ها رو به رو بوده اند و همین آزردگی خاطر باعث شده است که میل به منجی و انسان نجات بخش، خواسته ای فراموش نشدنی در طول سالها و در میان همه ی ادیان باشد.

 آیین زردشت نیز از این مورد مستثنی نیست. در جای جای آیین زردشت و در میان کتب این آیین بارها سخن از منجی به میان آمده است.

ﺳﻴﺮی ﻛﻮﺗﺎه در آیین زرتشتی  
ﺑﻨﺎﺑﺮ ﮔﻮاهی ﺗﺎرﻳﺦ، زرﺗﺸﺖ(1) قدیمی ترین پیامبر آریایی است. اﻓﻼﻃﻮن (2) در ﻛﺘﺎﺑﺶ ﺑﺮای ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎر از او ﻧﺎم ﺑﺮده اﺳﺖ و ﺑﺮخی از داﻧﺸﻤﻨﺪان زﻣﺎن ﻗﺪﻳﻢ ﻧﻴﺰ در آﺛﺎر ﺧﻮد از وی ﻳﺎد ﻛﺮده اﻧﺪ و او را ﺷﺶ ﻫﺰار ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از اﻓﻼﻃﻮن داﻧﺴﺘﻪاﻧﺪ. سخنی ﻛﻪ اﻛﺜﺮ ﻣﺤﻘّﻘﺎن ﺑﺎ آن ﻣﻮاﻓﻘﻨﺪ، آن اﺳﺖ که اﻳﻦ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ در 1000 ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از ﻣﻴﻼد، ﻇﻬﻮر ﻛﺮده اﺳﺖ. ﻧﺎم اﻳﻦ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ در «اوﺳﺘﺎ»،(3) "زره ﺗﻮﺷﺘﺮه"(4) آﻣﺪه ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺘﺮ زرد ﻳﺎ اُﺷﺘﺮ ﻧﻴﺮوﻣﻨﺪ اﺳﺖ.

زرﺗﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺪای ﻳﻜﺘﺎیی ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪ ﻛﻪ او را اﻫﻮرا ﻣﺰدا یعنی داﻧﺎی ﺗﻮاﻧﺎ می ﺧﻮاﻧﺪ.(5) وی ﺟﻬﺎن را ﺑﻪ دو ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺘﻤﺎﻳﺰ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻛﺮد. اﺻﻞ و ریشه یکی از آﻧﻬﺎ را ﻛﻪ منشأ همه ﺧﻴﺮﻫﺎ و ﺧﻮبیﻫﺎ ﺑﻮد، «اﺳﭙﻨﺘﻪ ﻣﻴﻨﻮ»(6)ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﻣﻘﺪّس می داﻧﺴﺖ و اﺻﻞ دﻳﮕﺮ را ﻛﻪ همه زشتیﻫﺎ و ﺑﺪیﻫﺎ و ﺗﺎریکیﻫﺎ از آن ﺻﺎدر ﺷﺪه ﺑﻮد، «اﻧﮕﺮه ﻣﻴﻨﻮ» ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی پلید و ﻧﺎﭘﺎک، ﻧﺎم ﻧﻬﺎد.
در آیین زرتشتی، ﺑﻪ مسئله اﻧﺘﻈﺎر و ﻇﻬﻮر، اﻫﻤّﻴﺖ ﺧﺎصّی داده ﺷﺪه اﺳﺖ؛ ﭼﻨﺎنﻛﻪ در ﻣﺘﻮن زرتشتی ﺑﺸﺎرتﻫﺎ و ﻧﻜﺘﻪﻫﺎیی درباره ی ﻇﻬﻮر منجی آورده شده و هم چنین ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎی بسیاری را که شبیه ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎی منجی در اعتقادات شیعیان است، بیان می کند.

ﻣﻮﻋﻮد و منجی ﮔﺮایی در ﻛﻬﻦ ﻧﺎﻣﻪﻫﺎی زرتشتیدر آﺛﺎر و ﻛﺘﺐ زرﺗﺸﺘﻴﺎن، ﭘﻴﺮاﻣﻮن آخرالزّمان و ﻇﻬﻮر ﻣﻮﻋﻮد ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺑﺴﻴﺎری آﻣﺪه اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ از آن ﻣﻨﺠﻴﺎن ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺰار ﺳﺎل از دﻳﮕﺮی ﻇﻬﻮر ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد. (7)

منجی گرایی در کتاب زند و هومندر ﻛﺘﺎب «زﻧﺪ و ﻫﻮﻣﻦ»، از ﻇﻬﻮر منجی ﺑﺰرگ «ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ» ﺧﺒﺮ داده شده و درﺑﺎره ﻧﺸﺎﻧﻪﻫﺎی ﻇﻬﻮرش میﮔﻮﻳﺪ:
ﻛﻪ ﭘﺲ از ﺟﻨﮓ ﻫﺎی ﻧﻪ ﻫﺰار ﺳﺎله اﻫﺮﻳﻤﻨﺎن و اﻳﺰدان ﻛﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزی نسبی اﻫﺮﻳﻤﻦ ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ، ﻟﻄف اﻫﻮرا ﻣﺰدا ﺷﺎﻣﻞ اﻳﺰدان ﺷﺪه و ﺑﻪ ﭘﻴﺮوزی ﻧﻬﺎیی ﺑﺮ اﻫﺮﻳﻤﻨﺎن ﻧﺎﺋﻞ میﮔﺮدﻧﺪ و ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺳﻌﺎدت واقعی ﺧﻮاﻫﺪ رﺳﻴﺪ و اﻧﺴﺎن ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺧﻮشبختی ﺗﻜﻴﻪ ﺧﻮاﻫﺪ زد. (8)

ﺑﺮ اﺳﺎس آﻣﻮزه ﻫﺎی اوﺳﺘﺎیی، اﻳﻦ ﻣﻨﺠﻴﺎن یکی ﭘﺲ از دﻳﮕﺮی، ﺟﻬﺎن را ﭘﺮ از ﻋﺪل و داد ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛﺮد و آﻧﺎن ﺑﻪ ﺗﺮﺗﻴﺐ زیر می آﻳﻨﺪ:
«هوشیدر 1000ﺳﺎل ﭘﺲ از زرﺗﺸﺖ، اﻫﻮراﻣﺰدا ﻋﺎﻟﻢ «ﻓﺮوﻫﺮ» (ﻋﺎﻟﻢ روﺣﺎنی) را ﺑﻴﺎﻓﺮﻳﺪ ﻛﻪ ﻋﺼﺮ ﻣﻴﻨﻮی ﺟﻬﺎن ﺑﻮده اﺳﺖ.

در ﻫﺰاره دوم، ﻫﻮﺷﻴﺪرﻣﺎه از روی ﺻﻮر ﻋﺎﻟﻢ روﺣﺎنی، در ﺟﻬﺎن ﺟﺴﻤﺎنی ﺧﻠﻘﺖ ﻳﺎﻓﺖ. در اﻳﻦ دوره، اﻣﻮر ﺟﻬﺎن و زندگی ﻣﺮدﻣﺎن ﻓﺎرغ از ﮔﺰﻧﺪ و آﺳﻴﺐ و ﺑﻼ ﺑﻮد و ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ، ﻋﺼﺮ ﻃﻼیی ﺗﺎرﻳﺦ دﻳﻦ ﻣﺰدﻳﺴﻨﺎن ﻧﺎﻣﻴﺪه می شود.

در ﻫﺰاره ﺳﻮم، ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ دوران ﺷﻬﺮﻳﺎران و ﺧﻠﻘﺖ ﺑﺸﺮ و ﻃﻐﻴﺎن و ﺗﺴﻠّﻂ اﻫﺮﻳﻤﻦ اﺳﺖ. ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ رواﻳﺎت زرتشتی و ﺑﻨﺎ ﺑﻪ پَشت ﻧﻮزدﻫﻢ، در آخرالزّمان از زرﺗﺸﺖ ﺳﻪ ﭘﺴﺮ ﻣﺘﻮﻟّﺪ می شود ﻛﻪ ﺑﺎ ﻧﺎم ﻋﻤﻮمی ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ ﺧﻮاﻧﺪه می شود. اﻳﻦ ﻧﺎم ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﺑﺮای ﺗﻌﻴﻴﻦ آﺧﺮﻳﻦ ﻣﻮﻋﻮد تعیین شده و او آﺧﺮﻳﻦ ﻣﺨﻠﻮق اﻫﻮراﻣﺰدا ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد.

ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ ﻳﺎ ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺖ، ﻣﻮﻋﻮد ﻧﺠﺎت دﻫﻨﺪه ﻳﺎ ﺳﻮد رﺳﺎﻧﻨﺪه، ﻣﻮﻋﻮد کلّی زرﺗﺸﺘﻴﺎن از ﻓﺮزﻧﺪان زرﺗﺸﺖ ﻛﻪ در آﻏﺎز رﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﻣﺘﻮﻟّﺪ می شود و ﻣﺮدﮔﺎن را آﻣﺎده ﺣﻴﺎت اﺑﺪی ﻛﻪ ﺳﺮاﺳﺮ ﭘﺎکی و ﻧﻮر اﺳﺖ، می کند. در آیین زرتشتی ﺳﻪ ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ وﺟﻮد دارد ﻛﻪ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺑﻪ ﻓﺎصله ﻫﺰار ﺳﺎل ﻇﻬﻮر می کند. به سومین آنها در ﺳﻦّ سی سالگی اﻣﺎﻧﺖ رﺳﺎﻟﺖ ﻣﺰدﻳﺴﻨﺎ (9) واﮔﺬار می شود و ﺑﺎ ﻇﻬﻮر او، اﻫﺮﻳﻤﻦ، ﻧﻴﺴﺖ و ﻧﺎﺑﻮد می گردد.(10)

ﻛﻴﺨﺴﺮو، ﮔﻴﻮ، ﮔﻮدرز، ﭘﺸﻮﺗﻦ و ﮔﺮﺷﺎﺳﺐ ﻛﻪ ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻋﺘﻘﺎد زرﺗﺸﺘﻴﺎن از ﺟﺎوداﻧﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ، روز واﭘﺴﻴﻦ ﺑﺮﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺧﻮاﺳﺖ. ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ را در ﻛﺎر ﻧﻮﺳﺎزی ﺟﻬﺎن ﺣﻤﺎﻳﺖ و ﻳﺎری ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﻛﺮد و از ﭘﺮﺗﻮ ﻓﺮّ اﻳﺰدی ﻛﻪ ﺑﺎ آﻧﺎن اﺳﺖ، دروغ رﺧﺖ ﺑﺮﺑﺴﺘﻪ، زندگی ﺟﺎودان و ﻣﻌﻨﻮی آﻏﺎز ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ. اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺑﻌﺪ از ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﺷﺪن و ﭘﺎک ﺷﺪن از ﮔﻨﺎه و ﭘﻠﻴﺪی، ﻓﻨﺎ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ. ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ ﺑﺮای اﻳﻦ ﻛﺎر ﮔﺎوی را ﻗﺮﺑﺎنی می کند و از ﭼﺮبی او، ﻋﺼﺎره ﻫﻮﻣﺎ را ﺑﻪ دﺳﺖ می آورد و ﺑﺎ ﭼﺸﺎﻧﺪن آن ﺑﻪ ﻣﺮدم، آﻧﺎن را ﺟﺎودانی می ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﭘﻴﺮان ﺑﻪ ﺳﻦ 40 سالگی و ﻛﻮدﻛﺎن ﺑﻪ ﻫﻴﺌﺖ و ﺷﻜﻞ 15 ﺳﺎلگی ﺑﺮمیﮔﺮدﻧﺪ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم اﻫﺮﻳﻤﻦ ﺷﻜﺴﺖ میﺧﻮرد. و ﺳﺮور و ﺧﻮشی ﺑﻪ ﺟﻬﺎن ﻫﺪﻳﻪ می شود.» (11)

منجی در جاماسب نامه در «ﺟﺎﻣﺎﺳﺐ ﻧﺎﻣﻪ» آﻣﺪه اﺳﺖ: «ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺲ، ﻧﺠﺎت دﻫﻨﺪه ﺑﺰرگ، ﭘﺲ از ﻇﻬﻮر، دﻳﻦ را در ﺟﻬﺎن رواج ﺧﻮاﻫﺪ داد. ﻓﻘﺮ و ﺗﻨﮕﺪستی را رﻳﺸﻪﻛﻦ ﻛﺮده و اﻳﺰدان را از دﺳﺖ اﻫﺮﻳﻤﻦ ﻧﺠﺎت داده و ﻣﺮدم ﺟﻬﺎن را ﻫﻢﻓﻜﺮ، ﻫﻢﮔﻔﺘﺎر و ﻫﻢﻛﺮدار میﮔﺮداﻧﺪ.»

ﭼﻨﺎنکه آﻣﺪه اﺳﺖ: «ﺳﻮﺷﻴﺎﻧﺖ مزدیستنان، ﺑﻪ ﻣﻨﺰله ﻛﺮﻳﺸﻨﺎی(12)ﺑﺮﻫﻤﻨﺎن، ﺑﻮدای ﭘﻨﺠﻢ ﺑﻮداﺋﻴﺎن و ﻣﺴﻴﺢ ﻳﻬﻮدﻳﺎن،فارقلیط ﻋﻴﺴﻮﻳﺎن و مهدی (عج) ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن اﺳﺖ.» (13)
ﺟﺎﻣﺎﺳﺐ و زرتشت، ﻫﺰار ﺳﺎل ﻗﺒﻞ از ﺑﻌﺜﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ(ص) ﺣﻜﻢ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ ﻗﺮآن، ﻧﺸﺎن می دﻫد ﻛﻪ شریعت رسول الله(ص) ﺗﺎ روز ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺎقی ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد و ﮔﻔﺘﻪاﻧﺪ: در اﺑﺘﺪای ﻣﻮت او ﺳﻠﻄﻨﺖ حکومت از دﺳﺖ اﺻﺤﺎﺑﺶ ﺧﻮاﻫﺪ رﻓﺖ و ﺑﻌﺪ از ﭘﺎﻧﺼﺪ ﺳﺎل ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﺮاﺟﻌﺖ می کند و ﻃﺎﻟﺒﻴﻦ ﺑﺮ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﺴﺘﻮلی میﺷﻮﻧﺪ و ﻋﺪل و اﻧﺼﺎف را ﻇﺎﻫﺮ می کنند.(14)
در ﻛﺘﺎب «ﺟﺎﻣﺎﺳﺐ»، ﺷﺎﮔﺮد زرﺗﺸﺖ و ﺑﺮادر ﮔﺸﺘﺎﺳﺐ پسر ﻟﻬﺮاﺳﺐ، در ﻣﻮرد ﻣﻮﻋﻮد ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭼﻨﻴﻦ آﻣﺪه اﺳﺖ:
«ﻣﺮدی ﺑﻴﺮون آﻳﺪ از زﻣﻴﻦ از ﻓﺮزﻧﺪان ﻫﺎﺷﻢ، ﻣﺮدی ﺑﺰرگ ﺳﺮ و ﺑﺰرگ ﺗﻦ و ﺑﺰرگ ﺳﺎق و ﺑﺮ دﻳﻦ ﺟﺪّ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎ ﺳﭙﺎه ﺑﺴﻴﺎر رو ﺑﻪ «اﻳﺮان» ﻧﻬﺪ و آﺑﺎد ﻛﻨﺪ و زﻣﻴﻦ ﭘﺮ از داد ﻛﻨﺪ. در زﻣﺎن وی ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﮔﺮگ ﺑﺎ ﻣﻴﺶ آب ﺧﻮرد.»(15)

منجی در کتاب زنددر ﻛﺘﺎب «زﻧﺪ»، از ﻛﺘﺎبﻫﺎی ﻣﺬهبی زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﭼﻨﻴﻦ آﻣﺪه اﺳﺖ: «آﻧﮕﺎه پیروزی ﺑﺰرگ از ﻃﺮف اﻳﺰدان میشود و اﻫﺮﻳﻤﻨﺎن را ﻣﻨﻘﺮض میﺳﺎزﻧﺪ و ﺗﻤﺎم اﻗﺘﺪار اﻫﺮﻳﻤﻨﺎن در زﻣﻴﻦ اﺳﺖ و در آﺳﻤﺎن راه ﻧﺪارد و ﺑﻌﺪ از ﭘﻴﺮوزی اﻳﺰدان و ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ ﺗﺒﺎر اﻫﺮﻳﻤﻨﺎن، ﻋﺎﻟﻢ ﻛﻴﻬﺎن ﺑﻪ ﺳﻌﺎدت اصلی ﺧﻮد رﺳﻴﺪه، بنیآدم ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻧﻴﻚبختی ﺧﻮاﻫﺪ ﻧﺸﺴﺖ.» (16)
«سوشیانس ﻧﺠﺎت دﻫﻨﺪه ﺑﺰرگ ﭘﺲ از ﻇﻬﻮر، دﻳﻦ را ﺑﻪ ﺟﻬﺎن رواج ﺧﻮاﻫﺪ داد. ﻓﻘﺮ و ﺗﻨﮕﺪستی را رﻳﺸﻪﻛﻦ ﻛﺮده و اﻳﺰدان را از دﺳﺖ اﻫﺮﻳﻤﻦ ﻧﺠﺎت داده و ﻣﺮدم ﺟﻬﺎن را ﻫﻢ ﻓﻜﺮ، ﻫﻢﮔﻔﺘﺎر و ﻫﻢﻛﺮدار میﮔﺮداﻧﺪ.»

توصیف ظهور در کتاب گاتهادر ﻛﺘﺎب «ﮔﺎﺗﻬﺎ» (17)ﻛﻪ بخشی از اوﺳﺘﺎی زرﺗﺸﺘﻴﺎن اﺳﺖ، ﺟﻤﻼتی ﻧﺎﻇﺮ ﺑﻪ ﻣﻬﺪی ﻣﻮﻋﻮد آﻣﺪه اﺳﺖ: «ای ﻣﺰدا ﺑﺎﻣﺪاد روز ﻓﺮاز آﻳﺪ، ﺟﻬﺎن را دﻳﻦ راﺳﺘﻴﻦ ﻓﺮاﮔﻴﺮد ﺑﺎ آﻣﻮزشﻫﺎی اﻓﺰاﻳﺶ ﺑﺨﺶ ﭘﺮﺧﺮد، رﻫﺎﻧﻨﺪﮔﺎن ﻛﻴﺎﻧﻨﺪ، آﻧﺎن ﻛﻪ ﺑﻬﻤﻦ ﺑﻪ ﻳﺎرﻳﺸﺎن ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ، از ﺑﺮای آﮔﺎه ﺳﺎﺧﺘﻦ، ﻣﻦ ﺗو ﺮا ﺑﺮﮔﺰﻳﺪم ... .»(18)

پی نوشت:

1.    پیاﻣﺒﺮ آرﻳﺎیی در ﻗﺮن ﻫﻔﺖ ﻗﺒﻞ از ﻣﻴﻼد ﻣﺴﻴﺢ.
2.    دوﻣﻴﻦ ﻓﻴﻠﺴﻮف از ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن ﺑﺰرگ ﺳﻪ ﮔﺎﻧﻪ ﻳﻮﻧﺎنی ﺳﻘﺮاط، اﻓﻼﻃﻮن و ارﺳﻄﻮ اﺳﺖ.
3.    ﻛﺘﺎب ﻣﻘﺪّس زرﺗﺸﺘﻴﺎن ﺷﺎﻣﻞ ﭘﻨﺞ ﻗﺴﻤﺖ: ﻳﺴﻨﺎ، وﻳﺴﭙﺮد، ﻳﺸﺖﻫﺎ، وﻧﺪﻳﺪاد، ﺧﺮده اوﺳﺘﺎ.
4.    زرﺗﺸﺖ ﻛﻨﻮنی.
5.    ﺧﺪای ﻳﻜﺘﺎ در اﺻﻄﻼح زرﺗﺸﺘﻴﺎن.
6.    ﻣﻘﺪّس.
7.    او ﺧﻮاﻫﺪ آﻣﺪ، صص 108 و 122.
8.     ﺟﺎﻣﺎﺳﺐ ﻧﺎﻣﻪ، ص 131
9.    آیین و ﻛﻴﺶ ﻣﺰداﭘﺮستی.
10.    ﻓﺮﻫﻨﮓ أﺳﺎﻃﻴﺮ یاحقی، ص 260.
11.    ﻫﻤﺎن.
12.    ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎی ﺟﺬاب ﻣﺘﻌﺎل. ﺧﺪا و ﻣﻮﻋﻮد در ﻫﻨﺪ.
13.    ﻣﺤﻤّﺪ(ص) و ﺑﺸﺎرتﻫﺎی ﻛﺘﺐ ﻣﻘﺪس درﺑﺎرة أﻫﻞ ﺑﻴﺖ(ع)، ص 102.
14.     ﺑﺸﺎرت ﻋﻬﺪﻳﻦ، ص 258.
15.    ﺑﺸﺎرت ﻋﻬﺪﻳﻦ، ص 258.
16.    ﻣﻬﺪی ﻣﻮﻋﻮد، ص 335.
17.    ﻛﻬﻦﺗﺮﻳﻦ و ﻣﻘﺪّسﺗﺮﻳﻦ ﻗﺴﻤﺖ اوﺳﺘﺎ.ﺳﺮودﻫﺎی زرﺗﺸﺖ.
18.    ﮔﺎﺗﻬﺎ، ص 98.


عشق بازی با خدا

 منوچهر در عملیات کربلای پنج بدجوری شیمیایی شد. تنش تاول می زد و از چشمانش آب می آمد.
سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد. گاهی برای پاکسازی و مرزداری می‌رفت منطقه. هر بار که می‌آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود.
نمی‌توانست غذا بخورد. می‌گفت: دل و روده‌ام را می‌سوزاند. همه‌ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمی‌دانستیم شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. دکترها هم تشخیص نمی‌دادند. هر دفعه می‌بردیمش بیمارستان، یک سرم می‌زدند، دو روز استراحت می‌داند و می‌آمدیم خانه.

سال 69 مصدومیتش شدیدتر شد. عملی روی منوچهر انجام دادند تا ترکش ها ی سمی را از بدنش خارج کنند. از همان موقع شیمی درمانی هم شروع شد.
روزها به سختی می گذشت و منوچهر حالش روز به روز بدتر می شد، به طوری که تا شش ماه نتوانست حرکت کند. بعد از آن هم با عصا راه می رفت. مدتی بیناییش را از دست داد و بعد از استفاده از آمپول های زیاد تا حدودی بهبود یافت.

بدنش پر از تاول بود طوری که نمی توانست بخوابد. ریه سمت چپش را هم از دست داد و نیمی از روده اش را هم برداشتند. سردردهای شدید گرفت. از درد، خون دماغ می ‌شد و از گوشش خون می آمد.

منوچهر با خدا معامله کرده بود. او حاضر نشد مفت ببازد، حتی ناله هایش را. همیشه می گفت: این درد ها عشق بازی است با خدا.

چند سال گذشت. دیگر بیماری منوچهر را از پای درآورده بود. دکتر من را صدا زد و گفت: نمی دانم چطور بگویم، ولی آقای مدق، تا شب بیشتر دوام نمی آورد. ریه ی سمت چپش از کار افتاده. قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرومی رود توی قلبش. دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش را می گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد، نه می توانست بخوابد، نه بنشیند.

یکدفعه کف اتاق را نگاه کردم. دیدم کف اتاق پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم: منوچهر جان، چه کار می کنی؟، گفت: روی خون شهید وضو می گیرم.

دو رکعت نماز خوابیده خواند. دستش را انداخت دور گردنم و گفت: من را ببر غسل شهادت کنم. مستاصل ماندم. گفت: نمی‌خواهم اذیت شوی.
سرم را گذاشتم روی دستش. گفت: دعا بخوان. آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می‌ خواندم. حمد و سه تا قل هوالله و انا انزلناه می‌خواندم. خندید و گفت: انگار تو عاشق‌تری. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کرده‌ای؟ هم دیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت: تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن.

من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفت: خدایا، من راضیم به رضایت دلم نمی‌خواهد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشد. منوچهر لب خند زد و خدا را شکر کرد.

می‌خواستند منوچهر  را ببرند سی سی یو. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهایش را گرفت و نادر شانه‌هایش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید.
دهانش خشک شده بود. آب ریختم در دهانش. نتوانست قورت بدهد. آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون، اما هیچ وقت یادم نمی رود که چه «یا حسین» قشنگی گفت، از ته ته قلبش.
این ها فقط تکه ای از زندگی شهید منوچهر مدق از زبان همسرش بود. گاهی خواندن، فقط خواندن بخشی از سختی های زندگی شهدا آدمی را وادار می کند تا ساعت ها اشک بریزد، ولی همیشه با خود می اندیشم که چه طور آدم هایی در همین حوالی سختی های به این بزرگی را یک تنه به دوش کشیده اند و باز هم اسم آن را عشق بازی با خدا گذاشته اند./


منبع: کتاب اینک شوکران 1، نویسنده : مریم برادران، گروه روایت فتح؛ با تصرف و تلخیص.