درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

عاشق که باشی و دلتنگ...



عاشق که باشی و دلتنگ دست تو در عشق بند است

از کعبه هم می گریزی ترسا و صنعان ندارد

عاشق که باشی و دلتنگ دست دلت می نویسد

بی شک خدایت دخیل است، دست تو جریان ندارد!

چون قلب رکن یمانی قلب تو را می شکافد

در سنگ، گل می نشاند کاری به باران ندارد

او خاک را می شکافد تا اینکه زمزم بجوشد

پیمانه در دست هاجر نقش بیابان ندارد


عاشق که باشی و دلتنگ حرفت به دل می نشیند

مقبول طبعش می افتد، موسی و چوپان ندارد



هنوز دلتنگم..


پ ن

حرف حساب: خودت را گناهکار بدان!

آیت الله مجتبی تهرانی، می گفتند:
«هر چه قدر هم آدم خوبی شدید، باز به خدا بگویید که خدایا، آیا بنده ای بدتر از من داری؟ امام زین العابدین(علیه السلام) با این که معصوم بودند، در دعای ابو حمزه عرض می کنند: «اسوَءُ حالاً مِنّی» یعنی پروردگارا! کسی که حالش بدتر از من باشد، میان بنده های تو هست؟

رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) صبح ها هفتاد مرتبه استغفار می فرمودند؛ نه این که بخواهند به ما درس بدهند، اصلاً؛ واقعا خودشان را در مقابل عظمت خدا مقصر می دانستند که هر چه هم عبادت و بندگی کنند، در مقابل عظمت الهی باز هم ناچیز است.»
 
منبع: سایت دارالارشاد

مُسکّن قلب

آیا تا به حال در زندگیتان به جایی رسیده اید که در حالی که اشک از چشمانتان سرازیر می شود، با اطمینان کامل خودتان را بدبخت ترین آدم دنیا بدانید؟
چه واقعه و موضوعی شما را تبدیل به بدبخت ترین آدم دنیا کرده است؟

آیا هم نشین افرادی بوده اید که در مکالماتشان دائم از درد و مصیبت هایشان حرف می زنند و خود را بدبخت ترین آدم دنیا می دانند و درست در همان لحظه شما دارید به مشکلات وحشتناک خودتان فکر می کنید و در دلتان به او می خندید و مشکلات او به نظرتان مسخره می آید؟

چرا مشکلات زندگی، اینقدر در نظر ما آدم های این دوره و زمانه بزرگ شده است و ما آدم ها کم طاقت؟

حالا خودتان را در فضاهای زیر تصور کنید:
شما جوانی هستید پرتلاش که پس از سالها درس خواندن، در کنکور قبول نشده اید و ...

شما مردی هستید که پس از مدت ها به تازگی صاحب خانه شده اید و روزی عده ی دیگری هم سراغ همان خانه می آیند و ادعای مالکیت می کنند و متوجه می شوید که فروشنده کلاهبردار پولتان را برداشته و فرار کرده و ...

شما مادری هستید که بعد از سالها کودک دلبندتان به دنیا آمده و حالا درست در اوان جوانی در حادثه ای در مقابل چشمانتان، به بدترین نحو ممکن، جانش را از دست می دهد.

شما دختری هستید و عده ای از خدا بی خبر ارثی که پدرتان برای شما گذاشته را غصب می کنند و ...

شما مردی هستید از تبار حق و در مقابل چشمانتان تک تک اعضای خانواده تان را در اوج عطش قطعه قطعه می کنند و ...

حالا قرار گرفتن در کدام یک از موقعیت های بالا سخت تر است؟ راستی مشکلات زندگی شما دشوار تر بوده یا موقعیت های بالا؟

اگر خداوند عالم را صاحب همه ی صفات نیک بدانید، حتماً این را هم قبول دارید که او هیچ گاه به بنده اش ظلم نمی کند و قصد آزار و اذیت او را ندارد، اوج این صفت خداوند زمانی معلوم می شود که حتی هوای بنده اش را در مسافرت هم دارد و نماز مسافر را شکسته می خواهد.

بچه ی هفت ساله هم که به مدرسه می رود، معلم از او امتحان می گیرد تا میزان توانایی او را بسنجد. در نظام عالم هم همین طور است، پروردگار عالم هم با ایجاد فراز و نشیب هایی در زندگی بندگان، گاهی آنها مورد امتحان قرار می دهد.

اما آیا این همه سختی از طرف خداوند بی پاسخ می ماند؟

رسول خدا(ص) در این باره می فرمایند:
«به درستى که بنده مومن اگر بداند آنچه را خداى تعالى براى او آماده و مهیا فرموده است در مقام بلا، هر آینه آرزو مى کند که بدنش با قیچی پاره شود.»(1)

وعده ی بهشت و آمرزش گناهان از جمله پاداش هایی است که خدای متعال در مقابل مصیبت و بلا نصیب انسان می کند:

حضرت محمد(ص) می فرمایند:
«کسى که مصیبتى به او رسد، چه جزع کند و چه نکند، چه صبر کند یا صبر نکند، پاداش او از خداى تعالى بهشت است.»(2)

«بلائى وارد نیامده به مردى و زنى از اهل ایمان خواه برخود و خواه بر فرزند و خواه بر مالش جز آنکه خداى عزوجل را ملاقات مى نماید و بر او گناهى نخواهد بود.»(3)

 هم چنین پیامبر اسلام(ص) صبر بر بلا را راه رسیدن به مقامات بلند می دانند:
«چون منزلتى در علم خداى تعالى براى بنده اى گذشته باشد و عملش او را به آن منزلت نتواند رساند، مبتلا فرماید او را به رنج جسد یا تلف مال یا مرگ فرزند که بنده بر آن بلایا شکیبایى کند و در عوض صبرى که کند، خداى عز و جل او را به آن منزلت برساند.»(4)

پی نوشت:
1.       کافى 2: 198 در کتاب المومن 15: تنبیه الخواطر 2: 4، 2 التحصیص محمد بن همام با تفاوت اندکى در عبادت .
2.       من لا یحضره الفقیه، ج1، ص111، ح 518؛ البحار، ج 82،  ص116،ح 8
3.       سنن الترمذى 4: 28
4.       سنن ابو داود، ج3،183؛ مسند احمد بن حنبل ، ج5، ح272
 

شرمنده ام، عمه

نیمه شب بود، عکس ماه در آب حوض وسط حیاط خودنمایی می کرد. سید صدر الدین دائم در رختخوابش پهلو به پهلو می شد و آرام و قرار نداشت. صدای طلبه ها در گوشش می پیچید و یاد حرف هایشان می افتاد. بندگان خدا راست می گفتند، چند ماهی بود که شهریه های ناچیزشان هم پرداخت نشده بود و فقر آنها را به ستوه آورده بود.
منبع تصویر: aviny.com
سید صدر چند ماهی برای پرداخت شهریه ها از این و آن پول قرض کرده بود، اما دیگر جرأت قرض کردن هم نداشت.

سید که دیگر فکرش به جایی قد نمی داد، زیر لب استغفراللهی گفت و از جایش بلند شد. تجدید وضو کرد و راهی حرم عمه اش حضرت معصومه (س) شد.

آن شب، حرم خلوت بود. سید صدر سر به زیر انداخت و با ابروان در هم گره کرده، وارد صحن شد. چند رکعتی نماز خواند و بعد از تعقیبات، آمد پای ضریح و با ناراحتی گفت: عمه جان! این رسمش نیست که عده ای طلبه ی غریب در همسایگی شما از گرسنگی جان بدهند و شما هیچ کاری نکنید، اگر نمی توانید کاری بکنید، به برادرتان حضرت علی بن موسی الرضا (ع) یا به جدتان حضرت امیر المومنین (ع) متوسل شوید وگر نه خودتان کاری کنید.

سید این ها را گفت و با حالت قهر از حرم بیرون آمد. چند ساعتی گذشت. صدای جر جر لولای قدیمی در حجره، او را به خودش آورد، کربلایی محمد، خادم سید، وارد اتاق شد و گفت: آقا یک نفر با کلاه شاپو و چمدانی در دست آمده و می گوید باید همین الان شما را بیند.

سید صدرالدین صدر، تاملی کرد و گفت: بگو بیاید داخل.

مرد وارد شد و چمدان را در گوشه ای قرار داد، به سرعت برای دست بوسی سمت سید آمد و گفت: ببخشید، می دانم بد موقع مزاحمتان شده ام، مسافرم و وقت زیادی ندارم، الان که سوار ماشین بودم و داشتم از قم رد می شدم، نگاهم به گنبد طلایی حرم حضرت معصومه (س) افتاد و با خودم گفتم که چه می دانی پیرمرد، خطر در کمین است و معلوم نیست تا ساعتی دیگر هم عمرت به دنیا باشد، برو و دین خدا و امام (ع) (خمس) را پرداخت کن تا فردای قیامت، که دستت از دنیا کوتاه است، مشغول الذمه نباشی.

مرد این ها را گفت و مشغول حساب و کتاب شد. میزان وجوهاتش که معلوم شد، در چمدان را باز کرد و یک جا همه اش را پرداخت کرد و رفت.

وجوهات مرد، کفاف خرج و مخارج یک سال طلاب را داد. عمه ی سید، حسابی شرمنده اش کرده بود.

 

منبع: بارگاه فاطمه معصومه (علیها السلام)، تجلیگاه فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، سید جعفر میر عظیمی؛ با تصرف و تلخیص.

آرام تر از صدای پای مورچه

خورشید تمام توانش را صرف گرم کردن زمین کرده بود و هرم گرما به صورت ابوهاشم می خورد. او حسابی تشنه اش شده  بود و بالاخره بعد از دیدن صدها سراب، مردانی را دید که روی حصیر نشسته بودند و مشغول استراحت بودند. ابوهاشم سمت آنان رفت و کمی آب طلب کرد؛ در حالی که او مشغول نوشیدن جرعه آبی بود، حرف های مردان را شنید که می گفتند: اگر خدا به خاطر گناهان کوچک ما بخواهد ما را مؤ اخذه کند، پس انصاف و عدالت او کجا رفته؟ مردم معصیت هایى مرتکب مى شوند که عمل ما در مقابل آنان هیچ است.

ابوهاشم که حالا سیراب شده بود، در حالی که داشت سلام بر لبان تشنه ی امام حسین(ع) می داد، یاد حرف های چند روز پیش امام حسن عسکری(ع) افتاد و رو کرد بر مردان و گفت: چه مى گویى مرد؟، گناه، گناه است، چه فرقى مى کند؟
- آرى، ولى گناه هم کوچک و بزرگ دارد.

- نه، اشتباه تو همین جاست، کم اهمیت شمردن گناه کوچک، گناه کبیره است.
- فتوا مى دهى ابوهاشم؟
- اشتباه نکن، این سخن از من نیست. چند روز پیش نزد امام حسن عسکرى (ع) بودم، ایشان مى فرمودند: «یکى از گناهانى که آمرزیده نمى شود، این است که شخص، گناه خود را کوچک بشمارد و بگوید که کاش گناه من فقط همین یکى باشد»؛ سخن امام را که شنیدم با خودم فکر کردم که از این به بعد باید بیشتر مراقب اعمال و افکارم باشم، در این لحظه امام حسن عسکری (ع) سخنانشان را ادامه دادند و فرمودند: اى ابوهاشم، مواظب آنچه از دلت مى گذرد، باش و بدان که شرک و ریاکارى، گاهى پنهان تر و آرام تر از راه رفتن مورچه روى سنگى سیاه در دل شب است.

منبع: منتهى الامال ،ج 2،ص 714 و 715؛ به نقل از حیات پاکان، محدثی، ج5؛ با تصرف و تلخیص.