درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

آدمهای همیشه مخالف!

 چند وقتی می شد که به تمام بحثهای سیاسی، اقتصادی، اعتقادی، ورزشی و ... خلاصه تمام مباحثه های اطرافم توجه خاصی می کردم. نتیجه ای که گرفتم این بود که خیلی از افراد، بیشتر از اینکه بخواهند عقیده ی خودشان را بیان کنند، قصد تخریب گفته های طرف مقابل را دارند و بیشتر به فکر اشکال گرفتن از کلام دیگرانند. متوجه شدم که چنین افرادی، از همان ابتدا، به ایراد و اعتراض از حرفهای طرف مقابل می پردازند تا خودی نشان دهند. حقیقتش را بخواهید نمی دانستم این کار در اسلام تعریف خاصی دارد و گناه بزرگی شمرده می شود؛ اما وقتی فهمیدم، از شدت زشتی این عمل در دین اسلام و ناآگاهی خودمان خیلی متعجب شدم! این کار را در علم اخلاق «مِراء» می گویند.

مِراء، یعنی «خرده گیری و اشکال گرفتن از کلام دیگران، برای اینکه نقص کلام آنها آشکار شود» (1) و معمولا با انگیزه ی برتری جویی و خودنمایی علمی پدید می آید به این معنا که فرد در گفت و گو با دیگری به ایراد و اعتراض از سخنان او می پردازد تا هوش و دقت و زیرکی خود را نشان دهد. امام صادق (علیه السلام) درباره ی مراء می فرمایند:

«مراء دردی بسیار سخت است و ویژگی بدتر از آن در انسان نیست. مراء خلق و خوی شیطان و خویشاوند اوست؛ پس هیچ کس در هیچ حالی مراء نمی کند مگر آنکه از خودش و دیگران ناآگاه و از حقایق دین محروم باشد.» (2)

اگر تا امروز اهل بگو مگو کردن بودیم و در هر بحثی، همین عادت مراء را داشتیم، وقتش رسیده است تا فکری به حال خودمان کنیم و این اخلاق شیطانی را  کنار بگذاریم. درست است که یک دفعه نمی شود عادات زشت را رها کرد، اما تمرین و پایداری، حتما نتیجه بخش خواهد بود، ان شاالله.

اولین کاری که لازم است بکنیم، این است که دست از خودبزرگ بینی برداریم! سعی کنیم بیشتر بدانیم و کمتر ادعای دانش و همه چیزفهمی! کنیم و کمتر اظهار نظر کنیم. زیرا هر چقدر خودمان را بالا بدانیم، بیشتر وسوسه می شویم تا از کلام دیگران اشکال بگیریم تا نقص کلام آنها را آشکار کنیم.

دومین راهکار این است که گفتار و رفتارمان را مثبت کنیم، به این صورت که سعی کنیم همیشه یا دیگران را تأیید کنیم یا حتی اگر حرفی خلاف اعتقادات ما می زنند، بگومگو نکنیم. در واقع مثل آدمهایی نباشیم که همیشه مخالف اند و تا دیگران اظهارنظری می کنند، سریع او را ضایع می کنند و از حرف او ایراد می گیرند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه و آله) می فرمایند: «پرهیزکارترین مردم آن است که خرده گیری از سخن دیگران را ترک کند، اگرچه حق با او باشد.»(3)

راهکار دیگر هم این است که به عواقب کاری که می کنیم فکر کنیم. معمولا افرادی که با دیگران زیاد بگومگو می کنند و مدام در حال خرده گیری از حرفها و نظریات دیگران هستند، آدمهای محبوبی نیستند. امیرالمومنین علی (علیه السلام) در این باره می فرمایند: «میوه و ثمره ی مراء، دشمنی بسیار است.»(4)

البته ذکر یک نکته در اینجا ضروری است و آن هم اینکه سه مفهوم «مراء»، «جدال» و «خصومت» بسیار به هم نزدیک هستند و تا حدودی هم پوشانی دارند. در اینجا برای جلوگیری از اشتباه، تعریف این دو مورد را هم بیان می کنیم.

جدال، در علم اخلاق به معنی پیکار لفظی جهت چیره شدن بر طرف مقابل و ساکت کردن اوست. خصومت هم به معنی پیکار لفظی با دیگران به قصد به دست آوردن مال یا استیفای حق (به دست آوردن حق) است. در حقیقت هر سه ی اینها پیکارهای لفظی هستند با انگیزه های مختلف و این نیت ما است که تفاوت اینها را معلوم می کند.

در هر شرایطی و به هر نیتی، بگومگو کردن با دیگران عملی است که در دین ما به شدت مورد نکوهش واقع شده؛ برای مثال امام رضا (ع) به نقل از امام علی (ع) می فرمایند: «خداوند کسانی را که در دین او جدال می کنند لعنت می کند. آنان در زبان پیامبر خدا نیز لعنت شدگانند.»(5)
اما گاهی، همین مجادله کردن، در دین پسندیده و مورد پذیرش است. اگر می خواهید با انواع جدال و نوع مثبت آن آشنا شوید، قسمت بعدی این مطلب را مطالعه کنید.


پی نوشت:

1.    آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 166.
2.    محدث نوری، مستدرک الوسایل، ج 9، ص 73، ح 10243؛ به نقل از آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 167.
3.    محدث نوری: مستدرک الوسایل، ج 9، ص 75، ح 10247، به نقل از مجتبی تهرانی ص 165.
4.    آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 173.
5.    علامه مجلسی: بحارالانوار، ج 2، ص 129، ح 13؛ به نقل از همان، ص 190.


امام حسن(ع) و فتنه کور صفّین

بعضی از وقایع تاریخی، دردآور است؛ نه از جنس دردهایی که مظلومان می کِشند؛ بلکه از آن دردهایی که نادانان و احمق ها بر دوش حمل می کنند. از آن دردهایی که آدم بعد از شنیدنش می گوید: «خلایق هر چه لایق!»؛ البتّه خدا نکند انسانی خودش خطاب این جمله باشد؛ همانند کسانی که بعد از ماجرای حکمیت در جنگ صفّین، چنین خطابی از امام حسن  مجتبی(علیه السلام) دریافت کردند.

در این مطلب، به سخنان امام حسن(ع) در محکوم کردن عمل معاویه اشاره می کنیم.

حکمیت چه بود؟
ماجرای حکمیت زمانی اتّفاق افتاد که معاویه در جنگ صفّین در حال شکست بود. آنگاه این ملعون حیله گر، دست به عملی زد که ولوله ای به جان سپاه امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) انداخت. او ه لشکرش دستور داد که قرآنها را بر سر نیزه بزنند و با این حرکت اعلام کنند که میان دو سپاه «قرآن» باید داوری کند.
بعد از این فریب معاویه، سپاه حضرت علی(ع) دو دسته شدند:

دسته اوّل گروهی بودند ظاهر بین که معنای حقیقی امامت را از یاد برده بودند و فریاد زدند که «حکمی جز حکم قرآن نیست.» و بعد از چندی، از میان همین گروه خوارج پدید آمدند و سبب ساز جنگ نهروان شدند.

دسته ی دوم، کسانی بودند که می دانستند قرآن حقیقی، نه آن قرآن کاغذی و مکتوب بر سر نیزه، بلکه همین مولایی است که در میانشان راه می رود. بنابراین بی آنکه خم به ابرو بیاورند، به قران ناطق چنگ زدند و از فریبکاری معاویه به خشم آمدند.

پس از این، از هر دو سپاه، کسی را انتخاب کردند که وضعیت پایان جنگ را معلوم کند. به این واقعه «حکمیت» (یعنی داوری) می گویند.
شامیان، عمرو بن عاص را برگزیدند و عراقیان، ابوموسی اشعری را.

مرحوم شریف قرشی در کتاب «زندگانی حسن بن علی(ع)» با نگاهی به این برهه تاریخ، با دلسوزی گفته است: «عراقی ها از این حکمیت مفتضح، ننگ و عارى براى خود خریدند که هرگز تاریخ آن را فراموش نمى‌کند و شاعران در هجو (بدگویی) «ابو موسى» شعرها گفتند؛ از جمله «ایمن بن خریم اسدى» درباره‌اش چنین گفت:
اگر براى مردم مشورت مهمى پدید آمد که آن را بزرگ مى‌ شمارند به ابن عباس مراجعه کنید
ولى مراجعه شد به مرد سست رأى بی خردی از یمن که نمی داند پنج ضرب در شش چند می شود.»(1)

در نتیجه ی حکمیت، امیرمؤمنان(ع) با رأی ننگین ابوموسی اشعری، از خلافت کنار گذاشته شد و با آنکه ابوموسی با ابن عاص قرار گذاشته بودند که عبدالله بن عمر را خلیفه کنند، امّا عمرو بن عاص بر خلاف قولش، معاویه را به عنوان خلیفه اعلام کرد و بدین ترتیب، حضرت علی(ع) بار دیگر با حماقت مردم، از جایگاه حقّ خود کناره گرفتند. در صورتی که اگر مردم به افرادی چون «ابن عبّاس» یا «مالک اشتر» مراجعه می کردند، مسیر تاریخ، سیر دیگری را رقم می زد.(2)

موضع گیری امام حسن(ع) درباره حکمیت
بعد از حکمیت، اختلافات بسیاری میان قبایل عراق ایجاد شد. امام حسن(ع) برای آنکه آتش فتنه ها را خاموش کنند، در چنین زمانی وارد عمل شدند و برای مردم این چنین روشنگری کردند:

«اى مردم! دربارۀ این دو مرد که به حکمیت انتخاب شدند، سخن بسیار گفتند. ما آنها را انتخاب کردیم تا به وسیله ی قرآن بر ضد هوس ها حکم دهند؛ ولى آنها بر اساس هوس خود علیه قرآن حکم دادند. بنابراین، چنین کسانى را نباید حَکَم (داور) گفت بلکه آنها متّهم هستند.

«ابو موسى» در اینکه «عبد اللّه عمر» را خلیفه خواند، در سه مورد اشتباه کرد:
اوّل اینکه «ابو موسى» بر خلاف رأى «عمر» سخن گفت، زیرا «عمر» از پسرش راضى نبود و او را جزء شورا قرار نداد.
دوم آنکه معلوم نبود [عُمر براستی] او به چنین کارى رضایت دهد و در اشتباه سوم [این بود] که اصولاً انصار و مهاجرین، «عبد اللّه عمر» را به چیزى نمى ‌گرفتند و آنها که داور و حاکمان مردمان بودند، کارى  را به او نمی‌ سپردند [و به او اطمینان نداشتند].

«اگر می خواهید داورى درست را ببینید، داوری «سعد بن معاذ» را در مورد «بنى قریظه» بیاد آورید»(3)
«سعد» در آن حکمیت بر طبق رضاى خدا داورى کرد و اگر خدا از آن حکم راضى نبود پیغمبر به  نظر سعد رضایت نمی داد.»
حضرت حسن بن علی(ع) با این سخن نشان دادند که خود اهل بیت(علیهم السلام) نیز از ماجرای حکمیت در رنجند. ایشان با جمله ی آخرشان گویی اعلام کردند: «ما از عمل ابوموسی اشعری ناخرسندیم؛ پس خداوند هم از او راضی نیست.» (4)



پی نوشت:
1. قرشی، باقر شریف، «زندگانی حسن بن علی(ع)»، تهران، بعثت، 1352، ج 1، ص 351.
2. همان.
3. سعد بن معاذ بن نعمان انصارى از قبیلۀ اوس است که به دست مصعب بن عمیر (مبلّغ پیامبر در مدینه) مسلمان شد و وقتی اسلام آورد، به قبیلۀ بنى عبد الاشهل گفت: حرف زدن با مردان و زنان شما بر من حرام است تا اینکه مسلمان شوید و آنها مسلمان شدند و بدین ترتیب، قلبشان در برابر سخنان تبلیغی او آرام شد و سخنش را پذیرفتند.
4. با استفاده از «زندگانی حسن بن علی(ع)، همان، ج1، صص 350- 360.

امام مهدی و بانوان حریم ولایت

«...ای فاطمه! ما خاندانی هستیم که شش امتیاز به ما داده شده که به احدی از گذشتگان داده نشده و به کسی نیز در آینده اعطا نخواهد  شد: پیامبر ما اشرف پیامبران است، وصی ما برترین اوصیاست و آن همسر توست، شهیدان ما از هر شهیدی برتر است و آن عموی پدر توست، کسی که با دو بال در بهشت پرواز میکند که از ماست و آن جعفر است، دو سبط امت از ماست و آن دو پسر توست، آن مهدی که عیسی بن مریم پشت سرش نماز میخواند از ماست.»

بانوان حریم ولایت از سری کتاب های 40 حدیث، از کتب زیبا، آموزنده و خواندنی است که موسسه ی فرهنگی موعود عصر (عجل الله تعالی فرجه) آن را به چاپ رسانده است.

این کتاب مجموعه ی 40 حدیث است که درباره ی حضرت فاطمه ی زهرا ( سلام الله علیها) و حضرت مهدی (علیه السلام) است و هر بخش دارنده ی نکات جالب و گوش نوازی است.

این کتاب در سال 84 توسط انتشارات موعود به چاپ رسیده و منتشر شده است و 84 صفحه دارد.

نشانه های تو در شهر...


 از تو
ای بانوی نور و آینه
در شهر ما
نشانه هایی مانده است.
نه قدم برداشتن برای ولیّ؛
نه به جان خریدن درد و رنج برای دین؛
نه اطاعت از رسول خدا(ص)؛
نه محبّت سایه گستر و گرم؛
نه ترحّم بر حال همسایه؛
نه حیا؛
نه حُجب.
از تو در شهر
فقط
«ناپیدایی» ات
پیداست...


 

مدینه گواه باش...


 

 مدینه در کجا گم کرده ماهت اختر خود را؟
چرا از اشک، شستی دامن غم پرور خود را؟

مدینه، رهنمائی کن به سادات بَنی الّزهرا
که در خاک تو گم کردند قبر مادر خود را

مدینه تو به جا ماندی و زهرا  اوفتاد از پا
عجب یاری نمودی دختر پیغمبر خود را

مدینه، بیم آن دارم که زینب بی پدر گردد
کمک کن تا علی از خاک بردارد سر خود را

مدینه، گریه کردی بر علی آن شب که پیغمبر
گرفت از دست او آزرده جسم همسر خود را

مدینه، هیچ بانویی کنار خانه اش تنها
نبیند بین دشمن دست بسته شوهر خود را

مدینه، یاد آر از آن غروب درد آلودت
که بیمار علی زد ناله های آخر خود را

مدینه، کاش در اشک علی گم می شدی آن شب
که پنهان کرد زیر گل گُل نیلوفر خود را


مدینه، روز محشر پیش پیغمبر گواهی ده
علی شب در کفن پیچید جسم همسر خود را

مدینه، اشک (میثم) خون شده اینک قبولش کن
که در دامان تو از دیده ریزد گوهر خود را

استاد غلامرضا سازگار