پوشیدن لباس سیاه درنماز مکروه شمرده شده
ولی عمامه استثناء شده وخود پیامبراکرم نیز عمامه ی سیاه در نماز برسر می
گذاشت(دراین باره مراحعه کنید به سنن النبی نوشته ی علامه طباطبائی) ودرروز
غدیر نیز وقتی امام علی علیه السلام را به جای خود به خلافت معرفی می کرد
بر سر او عمامه ی سیاه خود را گذاشت واورا ولی امر مومنین معرفی کرد (دراین
باره به کتاب معالم المدرستین مرحوم علامه عسگری مراجعه فرمائید )درعزای
امام حسین (ع) نیزپوشیدن سیاه یکی از ویژگیهای مهم شیعه محسوب میشود و
شیعه از باب اینکه لباس مشکی نشانه حزن و اندوه است (چنانکه در شهادت امام
حسین(ع) و عزاداری آن حضرت سیره نقل شده) فتوا دادهاند به جواز، بلکه فتوا
دادهاند به اینکه بعید نیست لباس سیاه در ماه محرم به قصد حزن و عزاداری
راجح باشد ،در خصوص عزاداری برای امام حسین(ع) و در منابع تاریخی از همسران
پیغمبر و... روایاتی نقل شده که به چند نمونه اشاره می شود:
1. ابونعیم
اصفهانی روایت میکند: «زمانی که خبر شهادت امام حسین(ع) به ام سلمه رسید
در مسجد پیامبر(ص) خیمهای سیاه برپا نمود و خود نیز جامة سیاه پوشید.[1]
2.
مسعودی در اثبات الوصیه چنین روایت میکند که امام مجتبی(ع) پس از دفن پدر
در مسجد کوفه خطبه خواند در حالی که عمامهای سیاه بر سر و طیلسانی مشکی
(یعنی جامهای بلند که بر دوش میاندازند) در بر داشت.[2] و نمونههای دیگر
که در تاریخ آمده است از جمله: مرجوم مجلسی در بحارالانوار نقل کرده: «پس
از شهادت امام حسین(ع) و یاران آن حضرت کسی از زنان بنیهاشم و طایفه قریش
نبود مگر آن که برای امام حسین(ع) لباس سیاه پوشیده بود»[3]
نمونه های
دیگر که اشاره به پوشیدن لباس دارد میتوان به پوشیدن لباس مشکی دختر ام
سلمه و زنان انصار در عزای حمزه و شهیدان اُحد و همچنین سیاه پوشیدن اسماء
بنت عمیس در عزای جعفر طیّار اشاره کرد.[4]
برخی از روایات درباره نهی
از پوشیدن لباس سیاه در زمان صدر اسلام به جهت عدم رعایت بهداشت از سوی
مردم بود لذا تاکید می شد لباسهای سفید بپوشید ؛ لذا نمی توان گفت که
پوشیدن لباس سیاه حرام ولباس سفید واجب است؛ بلکه هر رنگی نشانه خاص وبرای
جنسیت خاص قرار داده شده است ؛ پوشیدن لباس سیاه در مرگ خویشان وعزاداری
اهل بیت که نشان از نمایش حزن درونی است از مصادیق تعظیم شعائر الهی است؛
شما دراین مسئله هیج تردیدی نداشته باشید .
پوشیدن لباس مشگی در عزای
امام حسین نه تنها حرام نیست بلکه به اتفاق همه فقهای بزرگ شیعه مستحب
ودارای فضیلت فراوان است ؛ آیه الله العظمی نجفی مرعشی وصیت کرد پیراهن
سیاهی که در عزای جدم امام حسین می پوشیدم هنگام دفن همراهم درقبر قرار
دهید.
درکتاب وفیات الائمه ص 85 در ارتباط با عزاداری بر
امیرالمومنین (ع) آمده : حسن وحسین وبرادرانشان از مراسم خاک سپاری پدر
بازگشته ودرخانه نشستند .امام حسن (ع) درآن روز از خانه بیرون نیامد
.عبدالله بن عباس فرزند عبدالمطلب نزد مردم آمد وگفت : امیر المومنین وفات
یافت وبه جوار رحمت خدا منتقل شد وپس از خود نیز جانشینی قرار داد که اگر
شما مردم مایل باشید او برای هدایت امت مسئولیت را بردوش بگیرد واگر مایل
نباشید هر کس سراغ کار خودبرود .مردم با ضجه وفریاد ،گریه سر دادند و
درخواست خروج آن حضرت را ازخانه کردند . امام حسن (ع) درحالی که برفقدان
پدرش می گریست ولباس سیاه به تن داشت ازمنزل بیرون آمد، ازمنبر بالا رفت
،حمد وثنای الا هی را به جای آورد ،سپس از رسول خدا (ص) یاد کرد بر اوسلام
ودرود فرستادوگفت : « ای مردم ، از خداپروا کنید وبا اطمینان بدانید که
فرمانروایان وپیشوایان شما واهل بیت پیامبر خدا ،ماییم که خداوند درباره آن
ها فرموده « انمایریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهر کم تطهیرا».
ای مردم ، به راستی مردی در این شب جان به جان آفرین تسلیم کردکه هرگز
گذشتگان نظیر اورا ندیده اند وآیندگان نیز شبیه اورا نخواهند دید .
اوحقیقتا همراه رسول خدا جهاد می کرد وجانش را برای اودر طبق اخلاص می نهاد
. رسول خدا او را با پرچم خود راهی کارزار می کرد ، در حالی که جبرئیل
ازسمت راست ومیکائیل ازسمت چپ ، اورا مراقب ونگهبان بودند واوازمیدان باز
نمی گشت تااین که خداوند فتح وپیروزی را به دست او هموار می ساخت. »
(برگرفته از کتاب پاسخ به پرسش های سپاه صحابه، تالیف آقای علی کورانی عاملی)
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . عیون الاخبار و فنون الاثار، عماد الدین قرشی، ص 109.
[2] . بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج 45، ص 196، همان، ج 79، ص 84، باب التعزیه و الماتم.
[3] . همان.
[4] . ر.ک سیاهپوشی در سوگ ائمه، علی ابوالحسنی، ص 95.
منبع:سایت اندیشه قم
به نظر مىرسد عقیده به مهدى در دورههاى اغتشاش و عدم امنیت مذهبى بر تحولات سیاسى اوایل اسلام (قرنهاى هفتم و هشتم میلادى) رواج یافته باشد.
شاید مختار بنابو عبیده ثقفى، رهبر شورش مسلمانان غیر عرب در عراق، در
سال686 م. اولین کسى باشد که از این نظریه براى نگهداشتن یاران خود در
کنار یکى از پسران على، علیهالسلام، (داماد پیامبر، صلىاللهعلیهوآله)
به نام محمد بن حنفیه، استفاده کرد. حتى بعد از مرگ محمد بن حنفیه نیز این
اعتقاد ادامه یافت. ابوعبید [مختار] فکر مىکرد که مهدى یا همان محمد حنفیه
زنده مانده است و در معبد خود در حالت پنهانى (غیبت) زندگى مىکند. و
مجددا ظاهر خواهد شد تا دشمنان خود را نابود کند،در سال 750 م. انقلابیان
عباسى از پیشگوییهائى که در آن هنگام درباره آخرالزمان رایجبود، استفاده
کردند. این پیشگوییها مىگفت که مهدى از خراسان که در مشرق قرار دارد، قیام
خواهد کرد و پرچمهاى سیاهى را حمل مىکند.
اعتقاد به مهدى در هر
زمان که بحرانى رخ مىدهد، مورد تاکید قرار مىگیرد، بنابراین بعد از جنگ
«لاس ناواس دو تولوسا» .DE) TOLOSA) (LAS NAVAS در سال 1212 م. که بیشتر
خاک اسپانیا از دست اسلام خارج شد. مسلمانان اسپانیایى حدیثى را بین خود،
رد و بدل مىکردند که منسوب به پیامبر، صلىاللهعلیهوآله، بوده و پیشگویى
مىکرد که اسپانیا مجددا توسط مهدى فتح خواهد شد. در هنگام تصرف مصر توسط
ناپلئون نیز شخصى ادعا کرد که مهدى است و در دوره کوتاهى در مصر سفلى ظاهر
شد. از آنجایى که مهدى اعاده کننده قدرت سیاسى و خلوص دینى اسلام است، در
جامعه اسلامى این عنوان مورد ادعاى انقلابیون قرار کرفته است. بویژه شمال
آفریقا شاهد تعدادى از این مدعیان، به نام مهدى بوده است. مهمترین
آنها«عبیدالله» مؤسس سلسله فاطمیون (در سال909 م.) است. «محمدبن تومرت»
بنیانگذار نهضت المهاد در «موروکو» در قرن دوازدهم میلادى و «محمد احمد
مهدى سودانى» که در سال 1881 م. بر علیه دولت مصر، شورش کرد نیز از این
جملهاند.
پاسخ به اشتباهات و انحرافات:
اینک به نحو اجمال و اختصار به پاسخ اشکالات فوق مىپردازیم.
نویسندگان مقالات مزبور معتقدند: «اسلام دینى نیست که در آن ظهور منجى انتظار برود و جایى براى مسیح نجاتبخش در آن وجود ندارد».
براى پاسخ مىگوییم:
اسلام
دینى است که اساس تعلیمات خود را برتذکرات فطرى پایه گذارى کرده، و از
فطرت انسانها به عنوان گنجینه عظیمى از ودیعههاى الهى بهره برده و آن را
پشتوانه اصول معارفى و تربیتى خود قرار داده است. یکى از اصول غیر قابل
انکار فطرى که همواره در طول تاریخ بشرى توسط ادیان و مذاهب تکرار شده،
موضوع فرارسیدن روز موعودى است که عموم رسالتهاى آسمانى با همه ابعادشان
اجرا شوند و پس از رنجهاى طولانى و نگرانیهاى جا نفرسا، انسانیت مسیرى
مطمئن و قرارگاهى مجهز براى تلاشهاى آرمانى خود بیاید. شهید «صدر» (2) در
این زمینه مىگوید:
انتظار آیندهاى اینچنین، تنها در درون کسانى
که با پذیرش ادیان، جهان غیب را پذیرفتهاند راه نیافته، بلکه به دیگران
نیز سرایت کرده است. تا آنجایى که مىتوان انعکاس چنین باورى را در
مکتبهایى که جهتگیرى اعتقادى شان، با سر سختى، وجود غیب و موجودات غیبى را
نفى مىکند، مشاهده کرد.
براى مثال، در ماتریالیسم دیالکتیک که
تاریخ را بر اساس تضادها تفسیر مىکند نیز روزى مطرح است که تمامى تضادها
از میان مىرود و سازش و آشتى حکمفرما مىگردد.
بدین سان مىبینیم
که تجربه درونى که بشریت در طول تاریخ در مورد این احساس داشته، درمیان
دیگر تجربههاى روحى، از گستردگى و عمومیتبیشترى برخوردار گردیده است.
دین
اسلام نیز در عین حال که به این احساس روحى همگانى، استوارى مىبخشد; با
تاکید بر این عقیده که زمین همانگونه که از ظلم و بیداد پر شود; از عدالت و
دادگرى آکنده خواهد گشت، به این احساس، ارزش عینى بخشیده و جهت فکرى
باورمندان به این اعتقاد را، به سوى ایمانى به آینده روشن، متوجه مىسازد.
نگاهى به ادبیات مذهبى در ادیان الهى و حتى آیینهاى بشرى نشان دهنده اعتقاد
دیرینه انسانها به روز موعود است که در آن عدالتبه دست مصلحى جهانى، در
سرتاسر آفاق گسترده مىشود. تکرار اصل ظهور یک منجى و نیاز به آن، دلیلى بر
فطرى بودن این احساس است.
اعتقاد به ظهور یک منجى موعود نه فقط در
دین مسیحیتبلکه در دیگر ادیان الهى و یا حتى آئینهاى بشرى مورد بحث و
تاکید قرار گرفته است. به عبارت دیگر این امر یک اعتقاد فطرى است که در طول
تاریخ بشرى توسط سفیران الهى پیوسته تذکر داده شده است. (3) اما ویژگى
اسلام به عنوان آخرین دین الهى در این است که جزئیات این امر را نیز مورد
بحث قرار مىدهد و ریشههاى فطرى بودن عقیده به مهدویت را نیز بیان مىکند.
محمد بن یعقوب کلینى (م 328 ق.) در کافى به اسناد خودش از حمران
بن اعین، از ابوحمزه از امام باقر، علیهالسلام، نقل مىکند که فرمود:
اخذ
الله المیثاق على النبیین و قال الستبربکم؟ قالوا بلى و ان هذا محمدا
رسولى و ان علیا امیرالمؤمنین و الاوصیاء من بعده، علیهمالسلام، و لاة
امرى و خزان علمى و ان المهدى، علیهالسلام، انتصر به لدینى و اظهر به
دولتى و انتقم به من اعدائى و اعبد به طوعا و کرها قالوا اقررنا ربنا و
شهدنا. (4)
خداوند از پیامبران میثاق و پیمان گرفت و فرمود: آیا من
پروردگار (مالک) شما نیستم؟ گفتند آرى، سپس فرمود و اینکه این محمد،
صلىاللهعلیهوآله، رسول من است و على، علیهالسلام، امیرالمؤمنین و
جانشینان بعد از او، علیهمالسلام، ولى امر من (و اولى به تصرف) و خزانه
داران علم من هستند و همانا بوسیله مهدى، علیهالسلام، دین خود را یارى
مىکنم و دولتخود را توسط او نمایان مىسازم، و با او از دشمنانم انتقام
مىگیرم و بوسیله او با گردن نهادن یا اکراه، پرستیده مىشوم. گفتند اى
پروردگار ما، اقرار کردیم و گواه هستیم.
این روایت نشان مىدهد در
عوالم قبل از این عالم هنگامى که خداوند میثاق توحید را از پیامبران اخذ
مىکرد، میثاق ولایت چهارده معصوم را نیز از آنها اخذ کرد. این اخذ میثاق
در روایتهاى متعددى در مورد تمام انسانها وارد شده است. (5)
نویسنده
مقالات بریتانیکا در مورد مهدى، علیهالسلام، ادعا کرده است که عقیده به
مهدى در دورههاى اغتشاش و عدم امنیت مذهبى و تحولات سیاسى اوایل اسلام
(قرنهاى هفتم هشتم میلادى) رواج یافته است.
با توجه به آنچه در
مورد فطرى بودن اعتقاد به ظهور منجى گفته شد، رواج اعتقاد به مهدى، در
دورههاى اغتشاش و عدم امنیت مذهبى و سیاسى، نه تنها تردیدى در اصل مهدویت
ایجاد نمىکند بلکه تاکید دیگرى بر فطرى بودن آن است. زیرا امور فطرى
هنگامى ظهور و بروز پیدا مىکنند که انسان با مشکلات و مصائب شدیدى روبرو
مىگردد. در آن هنگام که کشتى آسیب دیده در دل دریاى طوفانى دچار امواج
مىشود مسافران کشتى هر لحظه خود را در ورطه غرق شدن مىبینند، براساس
فطرت، ناخودآگاه متوسل به یک نجاتدهنده مىشوند که مىتواند آنها را نجات
دهد و شروع به دعا براى نجات خود مىنمایند. در صحنه اجتماعى نیز هر گاه
امنیت و عدالت در جامعه دستخوش آسیب گردد همان یادآورى فطرى باعث مىشود
افراد جامعه به وجود منجى که مىتواند امنیت و عدالت را برقرار کند، متوسل
گردند. و انتظار ظهور چنین شخصى را در دل بپرورانند.
البته در چنین
مواقعى همواره افرادى وجود دارند که بنابر دلایل مختلف مانند حس جاهطلبى،
دخالتبیگانگان و یا حتى انگیزه اصلاح اجتماعى، خود را به نام همان منجى
موعود مىنامند، و مقام وى را مدعى مىشوند. در حقیقت هنگامى کالاى تقلبى
رواج پیدا مىکند که نوع اصیل آن نیز وجود داشته باشد. و اگر طلایى وجود
نداشت کسى نیز به عرضه طلاى تقلبى اقدام نمىکرد. بدیهى است که از نظر
شیعیان تمامى ادعا کنندگان ذکر شده در مقالات بریتانیکا غیر واقعى و دروغین
مىباشند. زیرا همگى آنها علاوه بر نداشتن علایم امامت، نتوانستند به صورت
جهانى به گسترش عدالت اقدام نمایند.
نویسنده مقاله بریتانیکا مدعى است که قرآن، کتاب مقدس اسلامى اشارهاى به
او یعنى مهدى، علیهالسلام، ندارد و به هیچ حدیث قابل اعتمادى، یعنى گفته
منسوب به محمد، صلىاللهعلیهوآله، نیز در مورد مهدى نمىتوان اشاره کرد!!
مراجعه به برخى آیات قرآن بطلان این ادعا را نشان مىدهد، که از جمله مىتوان به آیات ذیل توجه نمود:
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره علىالدین کله و لو کره المشرکون. (6)
او
همان خدایى است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا آن را بر تمام
ادیان غلبه و چیرگى دهد، هر چند که مشرکان ناخوش داشته باشند.
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره علىالدین کله و کفى بالله شهیدا. (7)
او
همان خدایى است که رسول خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا اینکه آن را
بر تمام ادیان چیرگى و غلبه دهد و خداوند براى شهادت کافى است.
یریدون لیطفئوا نور الله بافواهم و الله متم نوره و لو کره الکافرون. (8)
مىخواهند
تا نور خدا را با دهانهایشان فرو نشانند، در حالیکه خداوند تمام کننده نور
خود خواهد بود هر چند که کافران ناخوش داشته باشند.
به صراحت این
آیات دین اسلام به رغم خواسته کافران و مشرکان باید بر تمام ادیان جهان
چیره شود و این هدف و اراده خداى متعال است. باید از مدعیان پرسید آیا
تاکنون چنین اتفاقى در جهان افتاده است؟ و اسلام بر همه ادیان غالب و چیره
گشته یا هنوز باید براى تحقق این فرموده خداى متعال در انتظار بود و چشم به
راه آنکس که رسول خدا، صلىاللهعلیهوآله، به وى بشارت داده، که این کار
به دست تواناى او انجام خواهد شد.
انسان در شگفت مىشود که چگونه
حقایق نادیده انگاشته شده و افرادى که گویا از همان مصادیق بارز مخالفان در
آیات فوق هستند به کتمان یکى از بر جستهترین و بارزترین عقاید اسلامى که
توسط رسول خدا بیان شد، پرداختهاند. روایات منقول از رسول خدا،
صلىاللهعلیهوآله، در امر قیام «مهدى، علیهالسلام» از منابع سنى و
شیعى، افزون بر صدها حدیث است که در صدها کتاب و اثر، آمده است.
قیام حجتحق در آخرالزمان تا آنجا قطعى است که اهل سنت از رسول خدا، صلىاللهعلیهوآله، نقل کردهاند که فرمود:
من انکر خروج المهدى فقد کفر بما انزل على محمد، صلىاللهعلیهوآله. (9)
هر کس قیام مهدى را انکار کند همانا بر آنچه بر محمد، صلىاللهعلیهوآله، نازل شده، کفر ورزیده است.
روایات
انبوهى که بسیارى از آنها فوق حد تواتراند از طریق اهل سنت در قیام مهدى،
علیهالسلام، از سوى رسول خدا، صلىاللهعلیهوآله، نقل شده که از آن جمله
است:
لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله عز و جل ذلک الیوم حتى یبعث فیه رجلا من ولدى اسمه اسمى. (10)
اگر
از عمر جهان جز یک روز باقى نمانده باشد خداوند بزرگ آن روز را طولانى
خواهد کرد تا اینکه برانگیزد در آن روز مردى را از فرزندانم که نام او نام
من است.
المهدى حق و هو من ولد فاطمة. (11)
مهدى حق است و او از فرزندان فاطمه، علیهالسلام، است.
در
مجلدات اول و دوم از دوره پنج جلدى «معجم احادیث الامام المهدى» بیش از
پانصد و چهل حدیثبه نقل از رسول خدا، صلىاللهعلیهوآله، آمده است که
بیشتر آنها از طریق اهل سنت روایتشده است. منابع و مآخذ دو مجلد 408 کتاب و
رساله مىباشد که حدود بیست اثر از آنها از شیعه و همگى مآخذ دیگر از اهل
سنت است. در این آثار انبوه ویژگیهاى فروانى از «مهدى، علیهالسلام» و
قیام و نهضت جهانى او ترسیم شده است.
نکته مهمتر آنکه امر قیام
مهدى در آخرالزمان تا آن پایه قطعى بوده که اهل سنت آثار مستقل در موضوع
«مهدى». قیام او نگاشتهاند. از جمله در خلال «کتابنامه امام مهدى» نوشته
على اکبر مهدىپور که بیش از دو هزار اثر تالیف شده در باب مهدویت را
معرفى نموده، هفتاد نوشته مستقل از اهل سنت نیز شناسانده شده است. هم چنین
مؤلف این اثر، در مقدمه خود مىنویسد:
هم اکنون بیش از یکصد جلد کتاب مستقل، از علماى اهل سنت در دست داریم که پیرامون آن موعود جهانى، نگارش یافته است. (12)
در «کتاب خورشید مغرب»، تالیف محمد رضا حکیمى نیز بیش از چهل اثر از این دست گزارش شده که از آن جملهاند:
- البرهان فى علامات مهدى آخرالزمان، على بنحسامالدین معروف به متقى هندى (975 ق.).
- البیان فى اخبار صاحب الزمان، محمد بن یوسف گنجى شافعى (658 ق.).
- العرف الوردى فى اخبار المهدى، جلالالدین سیوطى (911 ق.).
- صفةالمهدى، ابونعیم اصفهانى (430 ق.).
- عقدالدرر فى اخبار المنتظر، یوسف بن یحیى بن شافعى (قرن هفتم). (13)
-
احقاق الحق و ازهاق الباطل، مجلد سیزدهم، مجموعهاى از روایات اهل سنت و
از منابع ایشان است در اینکه ائمه، علیهمالسلام، دوازده نفرند. و ویژگیهاى
دوازدهمین امام، علیهالسلام.
- « احقاق الحق» مجلد چهاردهم، نیز
مجموعهاى است از روایات از طریق اهل سنت در تفسیر آیات قرآن کریم که
مربوط به اهل البیت، علیهمالسلام، و از جمله مهدى، علیهالسلام، مىباشد.
پىنوشتها:
1. ORTHODOX
2. امام مهدى حماسهاى از نور، ص14-13.
3. ر.ک: امام مهدى حماسهاى از نور، ص14-13.
4. تفسیرالبرهان، ج2، ص47، ذیل آیه 172، سوره اعراف.
5. براى مصادر فراوان دیگر، رک: مدرک یاد شده ص46 51، بحار الانوار، ج25، ص1 تا36.
6. سوره توبه (9)، آیه33.
7. سوره فتح (48)، آیه 28.
8. سوره صف (61)، آیه 8.
9. احقاق الحق، ج13، ص213، به نقل از ابنحجر عسقلانى در لسان المیزان، ج5، ص130، چاپ حیدرآباد.
10. معجم احادیث الامام المهدى، ج1، ص142-143، به نقل از یازده اثر از اهل سنت.
11. معجم احادیث الامام المهدى ج1، ص136-141، به نقل از 50 کتاب از اهل سنت که برخى از آنها، صحاح و مسندهاى ایشان است.
12. ج1، ص9، ج2، صص ،828 -829.
13. براى خصوصیات چاپى آثار همانند دیگر ر.ک: معجم احادیث الامام المهدى ج2، ص46-49.
اشاره: اندیشه پربار »غیبت و مهدویت« در طول تاریخ از دستبرد فکرى و عقیدتى و آسیب
بداندیشان در امان نبوده و هر از چند گاهى کسانى با دستاویز قرار دادن این اندیشه
به فریب مردم عوام پرداخته اند.
سابقه این عمل حتى به پیش از دوران تولد امام مهدى، علیه السلام، مى رسد. جریان
فطحیه و واقفیه و بسیارى از فرقه هاى دیگر که در طول تاریخ بتدریج از جریان شیعه
امامیه (اثنى عشرى) جدا گشته، دستاویزى جز روایاتى که از طریق نبى اکرم، صلّى اللّه علیه وآله،
درباره غیبت آخرین امام نقل شده بود، نداشتند.
در سده هاى اخیر نیز فرقه هایى اندیشه ناب مهدویت را وسیله اى براى رسیدن به اهداف
و آمال دنیوى خویش قرار دادند و چند صباحى خلق روزگار را به خود مشغول ساختند.
بدون شک آسیب شناسى اندیشه مهدویت و پالایش این اندیشه از افکار انحرافى بر غناى هر
چه بیشتر آن خواهد افزود و نسل جوان را نیز از درافتادن به برخى از این انحرافها
حفظ خواهد کرد. در سلسله مقالات حاضر تلاش شده که به گونه اى علمى و مستند برخى از
اندیشه هایى که در دوران معاصر در ارتباط با موضوع مهدویت مطرح شده اند مورد نقد و
بررسى قرار گیرد. باشد که مورد توجه اهل نظر قرار گیرد.
2. بابیه و بهائیه
بابیه
بنیانگذار فرقه بابیه سیدعلى محمد شیرازى است. از آنجا که او در ابتداى دعوتش مدعى
بابیت امام دوازدهم شیعه بود و خود را طریق ارتباط با امام زمان مى دانست، ملقب به
»باب« گردید و پیروانش »بابیه« نامیده شدند. سید على محمد در سال 1235 ق. در شیراز
به دنیا آمد. در کودکى به مکتب شیخ عابد رفت و خواندن و نوشتن آموخت. شیخ عابد از
شاگردان شیخ احمد احسائى (بنیانگذار شیخیه) و شاگردش سیدکاظم رشتى بود و لذا سید
على محمد از همان دوران با شیخیه آشنا شد، به طورى که چون سید على محمد در سن حدود
نوزده سالگى به کربلا رفت در درس سید کاظم رشتى حاضر شد. در همین درس بود که با
مسائل عرفانى و تفسیر و تأویل آیات و احادیث و مسائل فقهى به روش شیخیه آشنا گردید.
قبل از رفتن به کربلا، مدتى در بوشهر اقامت کرد و در آنجا به »ریاضت کشى« پرداخت.
نقل شده است که در هواى گرم بوشهر بر بام خانه رو به خورشید اورادى مى خواند. پس از
درگذشت سیدکاظم رشتى تا مریدان و شاگردان وى جانشینى براى او مى جستند که مصداق »شیعه
کامل« یا »رکن رابع« شیخیه باشد؛ میان چند تن از شاگردان رقابت افتاد و سید على
محمد نیز در این رقابت شرکت کرد، بلکه پاى از جانشینى سید رشتى فراتر نهاد و خود را
باب امام دوازدهم شیعیان یا »ذکر« او، یعنى واسطه میان امام و مردم شمرد. هجده تن
از شاگردان سیدکاظم رشتى که همگى شیخى مذهب بودند (و بعدها سیدعلى محمد آنها را
حروف حىّ: ح = ^ و، ى = 10 نامید) از او پیروى کردند.
على محمد در آغاز امر بخشهایى از قرآن را با روشى که از مکتب شیخیه آموخته بود
تأویل کرد و تصریح کرد که از سوى امام زمان، علیه السلام، مأمور به ارشاد مردم است.
سپس مسافرتهایى به مکه و بوشهر کرد و دعوت خود را آشکارا تبلیغ نمود. یارانش نیز در
نقاط دیگر به تبلیغ ادعاهاى على محمد پرداختند. پس از مدتى که گروه هایى به او
گرویدند، ادعاى خود را تغییر داد و از مهدویت سخن گفت و خود را مهدى موعود معرفى
کرد و پس از آن ادعاى نبوت و رسالت خویش را مطرح کرد و مدعى شد که دین اسلام فسخ
شده است و خداوند دین جدیدى همراه بإ؛ کتاب آسمانى تازه به نام »بیان« بر او نازل
کرده است. على محمد در کتاب بیان خود را برتر از همه پیامبران دانسته و خود را مظهر
نفس پروردگار پنداشته است.
در زمانى که على محمد هنوز از ادعاى بابیت امام زمان، علیه السلام، فراتر نرفته بود
به دستور والى فارس در سال 1261 ق. دستگیر و به شیراز فرستاده شد و پس از آنکه در
مناظره با علماى شیعه شکست خورد اظهار ندامت کرد و در حضور مردم گفت: »لعنت خدا بر
کسى که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند.« پس از
این واقعه شش ماه در خانه پدرى خود تحت نظر بود و از آنجا به اصفهان و سپس به قلعه
ماکو تبعید شد. در همین قلعه با مریدانش مکاتبه داشت و از اینکه مى شنید آنان در
کار تبلیغ دعاوى او مى کوشند به شوق افتاد و کتاب »بیان« را در همان قلعه نوشت.
دولت محمد شاه قاجار براى آنکه پیوند او را با مریدانش قطع کند در سال 1264 ق. وى
را از قلعه ماکو به قلعه چهریق در نزدیکى ارومیه منتقل کرد. پس از چندى او را به
تبریز بردند و در حضور چند تن از علما محاکمه شد. على محمد در آن مجلس آشکارا از
مهدویت خود سخن گفت و »بابیّت امام زمان« را که پیش از آن ادعا کرده بود به »بابیت
علم خداوند« تأویل کرد. على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و
چون از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را
غلط خواند. در نتیجه وى را چوب زده تنبیه نمودند و او از دعاوى خویش تبرى جست و
توبه نامه نوشت. اما این توبه نیز مانند توبه قبلى او واقعى نبود، از این رو پس از
مدتى ادعاى پیامبرى کرد. پس از مرگ محمد شاه قاجار در سال 1264ق. مریدان على محمد،
آشوبهایى در کشور پدید آوردند و در مناطقى به قتل و غارت مردم پرداختند. در این
زمان میرزا تقى خان امیرکبیر صدراعظم ناصرالدین شاه تصمیم به قتل على محمد و فرو
نشاندن فتنه بابیه گرفت. براى این کار از علما فتوا خواست. برخى علما به دلیل دعاوى
مختلف و متضاد او و على محمد در مجالس علما نتوانست ادعاى خود را اثبات کند و چون
از او درباره برخى مسائل دینى پرسیدند، از پاسخ فرو ماند و جملات ساده عربى را غلط
خواند.
رفتار جنون آمیزش شبهه خبط دماغ را مطرح و از صدور حکم اعدام او خوددارى کردند. اما
برخى دیگر على محمد را مردى دروغگو و ریاست طلب مى شمردند و از این رو حکم به قتل
او دادند. على محمد همراه یکى از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
همان طور که دیدیم سید على محمد آراء و عقاید متناقضى ابراز داشته است اما از کتاب
»بیان« که آن را کتاب آسمانى خویش مى دانست، برمى آید که خود را برتر از همه انبیاى
الهى و مظهر نفس پروردگار مى دانسته و عقیده داشت که با ظهورش آیین اسلام منسوخ و
قیامت موعود در قرآن، به پا شده است. على محمد خود را مبشر ظهور بعدى شمرده و او را
»من یظهره اللَّه« (کسى که خدا او را آشکار مى کند) خوانده است و در ایمان پیروانش
بدو تأکید فراوان کرد. او نسبت به کسانى که آیین او را نپذیرفتند خشونت بسیارى را
سفارش کرده است. وى از جمله وظایف فرمانرواى بابى را این مى داند که نباید جز
بابیها کسى را بر روى زمین باقى بگذارد. باز دستور مى دهد غیر از کتابهاى بابیان
همه کتابهاى دیگر باید محو و نابود شوند و پیروانش نباید جز کتاب بیان و کتابهاى
دیگر بابیان، کتاب دیگرى را بیاموزند.
بهائیه
فرقه بهائیه، فرقه اى منشعب از فرقه بابیه است. بنیانگذار آیین بهائیت، میرزا
حسینعلى نورى معروف به بهاءاللَّه است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب
برگرفته است. پدرش از منشیان عهد محمدشاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانى بود
و بعد از قتل قائم مقام فراهانى از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا
حسینعلى در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهاى مقدماتى ادب فارسى و عربى را زیر
نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. پس از ادعاى بابیت توسط سید على محمد شیرازى در
شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابى شد و به ترویج
بابیگرى، بویژه در نور و مازندران پرداخت. برخى از برادرانش از جمله برادر کوچکترش
میرزا یحیى معروف به »صبح ازل« نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.
پس از اعدام على محمد باب به دستور امیرکبیر، میرزا یحیى ادعاى جانشینى باب را کرد.
ظاهراً یحیى نامه هایى براى على محمد باب نوشت و فعالیتهاى پیروان باب را توضیح داد.
على محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه اى براى یحیى فرستاد و او را وصى و
جانشین خود اعلام کرد. برخى گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلى و به امضاى
میرزا یحیى بوده است و حسینعلى این کار و نیز معرفى یحیى به عنوان جانشینى باب را
براى محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و على محمد در پاسخ به نامه ها
میرزا یحیى را وصى خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش
حسینعلى قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینى میرزا یحیى معروف
به
در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللَّه ملاقات و
حمایت دولتهاى خویش را به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز
پیشنهاد نمودند.
صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلى
زمام کارها را در دست گرفت. امیرکبیر براى فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلى
خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت، اما چند
ماه بعد، پس از برکنارى و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا
آقاخان نورى، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت. در همین سال تیراندازى
بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابیها انجامید، و
چون شواهدى براى نقش حسینعلى در طراحى این سوءقصد وجود داشت، او را دستگیر کردند.
اما حسینعلى به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق
دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلى به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاءاللَّه
با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت. او پس از رسیدن به بغداد نامه اى به سفیر روس
نگاشت و از وى و دولت روس براى این حمایت قدردانى کرد. در بغداد کنسول دولت
انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاءاللَّه ملاقات و حمایت دولتهاى خویش را
به او ابلاغ کردند و حتى تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والى
بغداد نیز با حسینعلى و بابیان با احترام رفتار کرد و حتى براى ایشان مقررى نیز
تعیین شد. میرزا یحیى که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب مى دانستند، با
لباس درویشى مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاءاللَّه به بغداد رسید.
در این هنگام بغداد و کربلا و نجف مرکز اصلى فعالیتهاى بابیان شد و روز به روز بر
جمعیت ایشان افزوده مى شد. در این زمان برخى از بابیان ادعاى مقام »من یظهره اللهى«
را ساز کردند. مى دانیم که على محمد باب به ظهور فرد دیگرى پس از خود بشارت داده
بود و او را »من یظهره اللَّه« نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان
بیاورند. البته از تعبیرات وى برمى آید که زمان تقریبى ظهور فرد بعدى را دو هزار
سال بعد مى دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب »بیان« خویش
مى دانسته است. اما شمارى از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را »من
یظهره اللَّه« یا »موعود بیان« دانستند. گفت شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر
این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحى حسینعلى و همکارى یحیى یا
کشته شدند یا از ادعاى خود دست برداشتند. آدمکشى هایى که در میان بابیان رواج داشت
و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و
مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانى گردید و دولت ایران از دولت
عثمانى خواست بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280
ق. فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهارماه به ادرنه منتقل شدند. در این
زمان میرزا حسینعلى مقام »من یظهره اللهى« را براى خود ادعا کرد و از همین جا نزاع
و جدایى و افتراق در میان بابیان آغاز شد. بابیهایى که ادعاى او را نپذیرفتند و بر
جانشینى میرزا یحیى (صبح ازل) باقى ماندند، »ازلى« نام گرفتند و پذیرندگان ادّعاى
میرزا حسینعلى (بهاءاللَّه) »بهائى« خوانده شدند. میرزا حسینعلى با ارسال نوشته هاى
خود به اطراف و اکناف رسماً بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیرى نگذشت
که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.
منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج
یافت و هر یک از دو طرف بسیارى از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاءاللَّه در کتابى
به نام »بدیع«، وصایت و جانشینى صبح ازل را انکار کرد و به افشاگرى اعمال و رفتار
او و ناسزاگویى به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب »تنبیه النائمین«
کارهاى بهاءاللَّه را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده
است که در این میان صبح ازل برادرش بهاءاللَّه را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت
بهاءاللَّه تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود. سرانجام حکومت عثمانى براى پایان
دادن به این درگیریها بهاءاللَّه و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به
قبرس تبعید کرد، اما دشمنى میان دو گروه ادامه یافت. بهاءاللَّه مدت نه سال در قلعه اى
در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در
هفتاد و پنج سالگى در 1308 ق. در شهر حیفا از دنیا رفت.
میرزا حسینعلى پس از اعلام »من یظهره اللهى« خویش، به فرستادن نامه (الواح) براى
سلاطین و رهبران دینى و سیاسى جهان اقدام کرد و ادعاهاى گوناگون خود را مطرح ساخت.
بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خداى خدایان، آفریدگار
جهان، کسى که »لم یلد و لم یولد« است، خداى تنهاى زندانى، معبود حقیقى، »ربّ ما یرى
و ما لایرى« نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ترویج کردند،
و در نتیجه پیروانش نیز خدایى او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.
گذشته از ادعاى ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب »اقدس« را نگاشت که بهائیان آن
را »ناسخ جمیع صحائف« و »مرجع تمام احکام و اوامر و نواهى« مى شمارند. بابیهایى که
از قبول ادعاى او امتناع کردند، یکى از انتقاداتشان همین شریعت آورى او بود، از این
رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمى توانست در فاصله بسیار کوتاه روى دهد.
بویژه آنکه احکام »بیان« و »اقدس« هیچ مشابهتى با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از
بین بردن همه کتابهاى غیربابى و قتل عام مخالفان بود، در حالى که اساس بهائیت، »رأفت
کبرى و رحمت عظمى و الفت با جمیع ملل« بود. با این حال میرزا حسینعلى در برخى جاها
منکر نسخ بیان شد.
مهمترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سیدباب، سرعت نگارش و زیبایى خط بود. نقل
شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب مى نوشت. بسیارى از این نوشته ها بعدها به
دستور میرزا حسینعلى نابود شد. نوشته هاى باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایى،
انشایى، نحوى و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاءاللَّه ایقان بود که در اثبات قائمیت
سید على محمد باب در آخرین سالهاى اقامت در بغداد نگاشت. اغلاط فراوان و نیز اظهار
خضوع بهاءاللَّه نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهاى
پایانى زندگى میرزا حسینعلى پیوسته در معرض تصحیح و تجدیدنظر قرار گیرد.
بهائیه پس از بهاءاللَّه
پس از مرگ میرزا حسینعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260 - 1340 ق.) ملقب به
عبدالبهاء جانشین وى گردید. البته میان او و برادرش محمدعلى بر سر جانشینى پدر
مناقشاتى رخ داد که منشأ آن صدور بارزترین مقام ادعایى او ربوبیت و الوهیت بود. او
خود را خداى خدایان، آفریدگار جهان، کسى که »لم یلد و لم یولد« است، خداى تنهاى
زندانى، معبود حقیقى، »ربّ ما یرى و ما لایرى« نامید.
»لوح عهدى« از سوى میرزا حسینعلى بود که در آن جانشین خود را عباس افندى و بعد از
او محمد على افندى معین کرده بود. در ابتداى کار اکثر بهائیان از محمدعلى پیروى
کردند اما در نهایت عباس افندى غالب شد. عبدالبهاء ادعایى جز پیروى از پدر و نشر
تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانى، رسماً و باالتزام تمام، در
مراسم دینى از جمله نماز جمعه شرکت مى کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در
آن دیار بکلى از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزید. در اواخر جنگ جهانى اول، در
شرایطى که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمزبالفور، وزیر خارجه
انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنى بر تشکیل وطن ملى یهود در
فلسطین را صادر کرده بود، مسائلى روى داد که جمال پاشا، فرمانده کل قواى عثمانى،
عزم قطعى بر اعدام عبدالبهاء، و هدم مراکز بهائى در عکا
و حیفا گرفت. برخى مورخان، منشأ این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس
که تازه در فلسطین مستقر شده بود، مى دانند. لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه
انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبدالبهاء و بهائیان بکوشد. پس
از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبدالبهاء براى امپراتور انگلیس، ژرژ پنجم، دعا کرد و
از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد.
پس از استقرار انگلیس در فلسطین، عبدالبهاء از دولت انگلیس نشان شهسوارى (نایت هود)
دریافت کرد و به عنوان »سر« ملقب گردید. عبدالبهاء در سال 1340 ق. درگذشت و در حیفا
به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپارى او نمایندگانى از دولت انگلیس حضور داشتند و
چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامى مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به
جامعه بهائى ابلاغ کرد.
از مهمترین رویدادهاى زندگى عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه
عطفى در ماهیت آیین بهایى محسوب مى گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایى بیشتر به
عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه اى از متصوفه شناخته مى شد و رهبران
بهائیه براى اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوى دلیل مى پرداختند و این
دلایل را براى حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه مى کردند. مهمترین متن
احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهى اسلامى تشابه داشت. اما فاصله گرفتن
رهبران بهائى از ایران و مهاجرت به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با
غرب، عملاً سمت و سوى این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشناى دینهاى شناخته
شده، بویژه اسلام، دور کرد. عبدالبهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه
در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود،
آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاءاللَّه نیز در مدت اقامتش در بغداد با
برخى از غربزده هاى عصر قاجار مثل میرزا ملکم خان، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.
همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلى آخوندزاده که سفرى به آن دیار
کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکرى میرزا حسینعلى بى تأثیر
نبود. نمونه اى از متأثر شدن عبدالبهاء از فرهنگ غربى مسأله وحدت زبان و خط بود که
یکى از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعى »اسپرانتو«
است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانى یافته بود، ولى بزودى غیر عملى بودن آن آشکار
شد و در بوته فراموشى افتاد. موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک
تقلید (تحرى حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت
عالم انسانى، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومى، تساوى
حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجبارى، صلح عمومى و تحریم جنگ. عبدالبهاء این
تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد مى کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمى وجود
نداشت. این اصول دوازده گانه متأثر از تفکر ماسونى و نظریه پردازان مشرب
فراماسونرهاى انگلیسى است. ماسونیت با نشر این تعالیم سعى در استحاله تمامى
فرهنگهاى مذهبى در تفکر و فرهنگ غربى داشت چنانکه پیامد نشر این تفکر »امانیسم« و »لیبرالیسم«
مذهب همه روشنفکران گردید و مبشر جهانى شد که با تبلیغ فرهنگ جهانى سعى در مستولى
ساختن فرهنگ و تمدن مغرب زمین بر تمامى سرزمینهاى غیرغربى داشت.
پس از عبدالبهاء، شوقى افندى ملقب به شوقى ربانى فرزند ارشد دختر عبدالبهاء، بنابه
وصیت عبدالبهاء جانشین وى گردید. این جانشینى نیز با منازعات همراه بود زیرا بر طبق
وصیت بهاءاللَّه پس از عبدالبهاء باید برادرش محمد على افندى به ریاست بهائیه مى رسید.
اما عبدالبهاء او را کنار زد و شوقى افندى را به جانشینى او نصب کرد و مقرر نمود که
ریاست بهائیان پس از شوقى در فرزندان ذکور او ادامه یابد. برخى از بهائیان ریاست
شوقى را نپذیرفتند و شوقى به رسم معهود اسلاف خود به بدگویى و ناسزا نسبت به
مخالفان پرداخت. شوقى برخلاف نیاى خود تحصیلات رسمى داشت و در دانشگاه امریکایى
بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود. نقش اساسى او در تاریخ بهائیه، توسعه
تشکیلات ادارى و جهانى این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادى در اروپا
و امریکا سرعت بیشترى گرفت و ساختمان معبدهاى قاره اى بهائى موسوم به »مشرق الاذکار«
به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقى افندى به آن »نظم ادارى امراللَّه« نام داد،
زیر نظر مرکز ادارى و روحانى بهائیان واقع در شهر حیفا (در کشور اسرائیل) که به »بیت
العدل اعظم الهى« موسوم است اداره مى گردد. در زمان حیات شوقى افندى حکومت اسرائیل
در فلسطین اشغالى تأسیس شد و شوقى از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستى
بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.
بنابر تصریح عبدالبهاء پس از وى بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل
با لقب »ولى امراللَّه« باید رهبرى بهائیان رإ؛ برعهده مى گرفتند و هر یک باید
جانشین خود را تعیین مى کرد. اما شوقى افندى عقیم بود و طبعاً پس از وفاتش دوران
دیگرى از دو دستگى و انشعاب و سرگشتگى در میان بهائیان ظاهر شد. ولى سرانجام همسر
شوقى افندى، روحیه ماکسوفل و تعدادى از گروه 27 نفرى منتخب شوقى ملقب به »ایادیان
امراللَّه« اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در
1963 تأسیس کردند. از گروه ایادیان امراللَّه در زمان حاضر سه نفر یعنى روحیه
ماکسول و دو تن دیگر در قید حیات اند و با کمک افراد منتخب بیت العدل که به �
پى نوشت:
×. در نگارش این مقاله، از کتاب »دانشنامه جهان اسلام«، ج1، ص19-16، ص743-733
استفاده شد.