درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

راضی ام به رضای تو(سنگ صبور)

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانًا وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِای کسانی که ایمان آورده ‏اید اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید برای شما وسیله‏ ای برای جدائی حق از باطل قرار می‏ دهد (و روشن بینی خاصی که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت) و گناهان شما را می‏ پوشاند و شما را می‏ آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظیم دارد.

29 انفال

دلم شور می‌زد، دستانم ناخودآگاه می‌لرزید، نمی‌دانستم وقتی می‌بینمش باید چه‌کار کنم! نمی‌توانستم آن قیافه‌ی همیشه آرام و لبخندبه‌لب را در این شرایط تصور کنم. هر چه نزدیک‌تر می‌شدم اضطرابم بیشتر می شد.
از میان جمعیت راهی باز کردم و نزدیک شدم. با صورتی خیس از اشک بالای قبر ایستاده بود، لبهایش تند تند تکان می خورد و نگاهش خیره مانده بود به خاکهایی که مردها توی گودال می ریختند. نمی توانستم نزدیک تر شوم، اما به خودم نهیب زدم، باید در این شرایط سخت کنارش باشم، باید دلداری اش بدهم، هر چه باشد من دردش را خوب می فهمم. من میدانم از دست دادن پدر یعنی چه!
هر طور بود به اضطرابم غلبه کردم آرام آرام نزدیکش شدم، دستم را گذاشتم روی شانه اش، برگشت و با نگاه اشک آلود نگاهم کرد، لبهایش هنوز داشت بی صدا تکان می خورد، بغلش کردم، فشردمش، صدای خفه و خسته اش زیر لب می گفت: الحمدلله الحمدلله الحمدلله


 یادش بخیر کهف الشهداء

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد