درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

تربتت روی چشم!

جوان عادت داشت نمازش را با مهر تربت کربلا بخواند. او نمازش تمام شد و مثل همیشه مهر را در جیبش گذاشت. مادر نگاهی به پسرش انداخت و گفت: ای بابا، پسر جان چند بار بگویم، آن مهر تربت را در جیبت نگذار، وقتی می خوابی رویش  می روی و بی احترامی است، تازه ممکن است بشکند.

جوان با بی اعتنایی گفت: اتفاقاً چند بار مهر های قبلی ام هم شکسته.

چند روزی گذشت، پدر جوان با ناراحتی از خواب بیدار شد و گفت: خواب عجیبی دیده ام؛ خواب دیدم که حضرت امام حسین (علیه‏السلام) به دیدن من آمده اند و در کتابخانه‏ام نشستند و با مهربانی فرمودند: به پسرهایت بگو بیایند تا به آن‏ها جایزه بدهم. پسرها حاضر شدند و خدمت آقا رسیدند، در حالی که لباس‏های فاخر و هدایای زیبا نزد امام(ع) بود.

حضرت حسین(ع) یک یک فرزندان را صدا زدند و داخل اتاق طلبیدند و به آن‏ها جایزه دادند تا این که نوبت به مرتضی رسید (که مهر تربت را پیش از این در جیبش می‏گذاشت)، حضرت(ع) نگاه ناراحت کننده‏ای به او کردند و به من فرمودند: این پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جیب خود گذاشته و شکسته است، آن گاه او را مثل دیگر فرزندان طلب نکردند.

پسر جوان تازه متوجه شده بود که چه کرده است، تازه حواسش جمع شده بود که حرمت تربت حسین(ع) واجب است و جایش روی چشم.

منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانی‏ پور  نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان  صفحات 55 و 56؛ با تصرف و تلخیص

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد