مادر جان!
ما گم شدیم.
یتیم و بی پناه و سردرگم...
نشانی های تو را،
در مسمار و
پهلوی شکسته و
درب سوخته،
جا گذاشتیم و
هر چه فکر می کنیم،
یادمان نمی آید،
فاطمه (س)،
که بود؟
در گوشمان روضه خوانده اند مظلومیت تو را
و نگفته اند
عظمتت را.
به سینه کوفته ایم برای محسنت،
و آمدن منتقمش را
به دعا ننشستیم.
برای «مسمار» شعرها ساخته ایم و
برای خطبه ای که خواندی،
خطی نگفته ایم.
مادر جان!
ما شما را گم کردیم؛
هم نشانی شما را،
هم نشانی زائر مزارتان را...
نمی دانم رمز این «بی نشانی» چیست؟
مادر و پسر، خوب به هم رفته اید...
سلام علیکم
پس کی مطلب جدید!؟؟؟
علیکم السلام
راستش اینروزا فکرم حسابی مشغول بوده
فرصت نبود
امیدوارم بزودی فرصت نوکری نصیبمون بشه...
بیچاره چوب کبریت کوچک ...
آتش از سرش شروع شد ولی بر جانش افتاد ....
فکرت را مراقب باش !
چقدر آهنگ وبلاگت سنگینه...
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد... چادرے ها زهــــــــرایے نیستند!
اگر عدو را با سیاهے چادرشان به خاک سیاه نکشانند... چادرے ها زهــــــــرایے نیستند!
اگر سیاهے چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند... چادرے ها زهـــــــــرایے نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته اے نباشند... چادرے ها زهــــــــرایے نیستند!
اگر فکرشان، هدفشان، راهشان، نگاهشان، عشقشان و حجابشان فاطمےنباشد...!
آنگــاه کـه دلـــت گـرفــت ، آنگــاه کـه دلتنـگــی، امانتـــ را بریــد ، دیگر مـنـتِ " زمیـ ـ ـن " را نــکـش !
بخــاطـر بیــاور، راهِ آسمـان بـاز است ... پــر بکـش !
او همیشــه آغــوشش بـاز استــــ ، نگفتــه تـو را می خوانــد ... . . بـه سمت خـدا قــدم بــردار ، تا ده قـدم آمدنـش بــه ســوى خــود را ، بــه تمــاشـا بنشیـنـی...
عادت به روضه کرده دلم روضه خوان کجاست
صاحب عزای فاطمه، آن بی نشان کجاست
قربان اشک روز و شب چشم خسته ات
مولا !فدای مادر پهلو شکســــته ات...
مدینه !
آن زمان را یاد داری...
تو زهرای جوان را یاد داری...
مزار بی نشان را یاد داری...
جفای دشمنان را یاد داری...
حقیقت را چرا انکار دارند!!!
مدینه !
یار مارا می شناسی؟
علی مرتضی را می شناسی؟
امام مجتبی را می شناسی؟
مدینه!
کربلا را می شناسی؟
تو ایران و رضا(ع) را می شناسی؟
پیام از آن غریب و یار دارم...
حسینی ها !
حســـــــــــــــــــــــین(ع) ، مادر ندارد...