عزیزدلم...
دارم نزدیک میشم بروزی که باتو...
ازسجاده ام هم خجالت کشیدم...
کفشامو بغل گرفتمو نیومده بغضی که گلوموفشارمیداد...یهو ترکید
دست خودم نبود
باصلوات خودموبضریحت رسوندمو...انگارکه یه تیکه رخت آویزون حرمت شدم
اون چیزی که بازنمی شدگره کارم نبود...
گره مشتم بودکه تو شبکه های ضریحت قفل شده بود...
نتونستم ...
دل تو دلم نبود... خودمورسوندم اینجا...
آره همینجا...
نشسته باز دلم، پشت درب بسته ی آنجا!
گرفته باز دلم ،بهر قبر مخفی زهرا (س)
آی شهدا!
دلهای ما، تنگ براتووووون...
زندگی بی حضورتون، ننگ برامون...
شلمچه وهویزه وفکه ومجنون
از دوری شما شدیم دلخونِ دلخون...
هستی ما، ولایته
آرزومون شهادته
آرزمون شهادته
آرزمون شهادته...
ما، سینه زن های اهالی الستیم
ما غصه دار روی سیلی خورده هستیم...
ای آنکه خون کردی دل سید علی را!
برگرد و تا سربند یازهرا نبستی!
خداحافظ
ای خدای من ...
احساس غربت و مظلومیت شیعه را در مدینه ای که وطن تشیع هست با ظهور فرزند مدینه التیام ببخش.
ادخلوها بسلام آمنین...
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﯾﺾ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ، ﻭﻓﺘﯽ ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺑﮕﻮ ﮐﺠﺎﺕ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺯﻝﻣﯽ ﺯﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ!!!
ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﮕﻪ ﻣﺮﯾﻀﻣﻮﻥ ﭼﯿﻪ ﻭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﯽﺳﭙﺮﺩﯾﻢ!
ﭼﻮن که ﻣﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﺎﺩﺭﻣﻮﻥ، ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ!
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﺭﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!
ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﮕﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﻭ ﯾﺎﺩﺕ ﻣﯿﺎﺩ؟!
ﺧﺐ! حالا ﺗﻮ ﺟﻮوﻥ ﺷﺪﯼ و ﺍﻭﻥ ﭘﯿﺮ ﺷﺪﻩ
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ باشه...
ﺣﺎﻻ ﻭﻗﺘﺸﻪ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺜﻞ بچگیهات ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ، ﺣﺴﺶﮐﻨﯽ!
ﺣﺎﻻ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻩ، ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﻪ، ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ...
ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻬﺶ ﺑﺎﺷﻪ...
امام صادق (ع) به یکی از اصحاب خود فرموند:
چه مانعی دارد وقتی یکی از شما دچار غم و اندوه میشود وضو بگیرد و به جایگاه عبادت خود برود و دو رکعت نماز بخواند و دعا کند که خداوند آن اندوه را از وی برطرف نماید مگر فرموده خدای تعالی را در سوره بقره نشنیدهای که میفرماید:
برای غلبه بر مشکلات و ناگواریهای خود از صبر و نماز مدد بخواهید.
آِیه 45 سوره بقره
(جانباز شیمیایی حبیب الله شیخی قهی)
به خواهران بگویید اگر می خواهند جانبازان شیمیایی راحت تر تفس بکشند، حجاب و عفاف را رعایت کنند.
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست
طلا و غذا نیست
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد میکند
فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود
فقر ، همه جا سر میکشد
فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست
فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است