همه آنچه که در بخش های قبلی بیان شد، متذکر این معناست
که: وضعیت رقت باری که طی همه سال های گذشته و یکی دو قرن اخیر بر حیات
فرهنگی و مادی ساکنان زمین و بطور خاص شرق بزرگ سایه افکنده حاصل و محصول
غفلت از «پرسش» است. اساساً این اقوام و بزرگان اهل علم و فرهنگ آنها خود
را مستغنی از پرسش می دانستند چنانکه خود را ناگزیر از مشی در مسیری که غرب
فراروی آنان قرار داده بود می شناختند.
پرسش از سه موضوع اساسی (مبدأ
هستی، انسان و طبیعت) در خود و با خود پرسش های دیگری را دارد. پرسش از
«علم جدید» و مبادی و مبانی آن، پرسش از «تکنیک» و ماهیت آن و نسبتی که با
«علم جدید» و بشر پیدا می کند، پرسش از «مقصد» و ماوائی که غرب آنرا مطلوب و
مقصود غایی می شناسد در زمره پرسش های جدی فرارو هستند و پاسخ آنها می
تواند نقشی بنیادین و اساسی در «وضعی» که بشر اخذ می کند و نحوه بودن او در
عرصه هستی داشته باشد.
وجه تمایز جدی و بنیادین «علم جدید» و همه آنچه که درسنت شرقی از آن به مثابه «علم» یاد می شود در «ارتفاع یا تنزل» شأن عالم و آدم است.
علم جدید شأن «آدمی و طبیعت» را به مرتبه «انرژی صرف» تنزل می دهد و سپس به
مدد «تکنولوژی» اسباب تصرف و تملک این «انرژی» را فراهم می سازد تا «قدرت و
سلطه» تمامیت معنا و مفهوم خود را در زمین آشکار سازد.
در مقابل این
علم که به تعبیر جناب دکتر نصر در کتاب «نیاز به علم مقدس» از سرشت تفکر
انسان گونه (امانیسم) و عقل باورانه و دنیوی سازی جهان نشأت گرفته و تنها
ملتزم به یک مرتبه و ساحت از حیات است، منشأ علم دینی کلام وحی، ائمه دین
(مرتبط با منبع وحی) و پیراسته از پندار انسانی است. به همین جهت از خصلت
سکولاریزم و برونگرایی محض دور است. و بواسطه جوهر قدسی اش متکی به نظامی
تغییرناپذیر، اصیل و مقدس است. که در هیئت معرفتی نظام مند ساختار سلسله
مراتب هستی را از «مبدأ» الهی تا دانی ترین مراتب برملا می سازد.
در این نظام معرفتی معنادار، عالم مادی در فروترین ساحت از واقعیت قرار می گیرد.
«سلسله
مراتب موجودات» برای تمام علوم سنتی طولی مانده است و عالم مادی را به
نفسانی، نفسانی را به خیالی و خیالی را به عقلانی و عقلانی را به عالم
فرشته مقرب مرتبط می سازد. تمدن های سنتی به مبدأ الهی عالم و نیز اتکای
وجودی مخلوقات مادی بر مراتب واقعیت فراتر، آنقدر اطلاع داشتند که خطای
فاحش معکوس ساختن «مراتب موجودات» را به سلسله مراتب عرضی (افقی) مرتکب
نشوند و از برداشت امروزین از تطور انواع ـ که هیولایی است از دیدگاه سنتی ـ
سر در نیاورند.»5
طرح ارتباط مقدس و معنادار «سلسله مراتب موجودات» در
نظام سنتی و دینی، نه تنها «انسان» و «طبیعت» را در یک وفاق و هماهنگی عظیم
جلوه گر می کند بلکه، حسب همین ارتباط، ضرورت وحدت میان عمل و نظر و «علم و
اخلاق» را متذکر می شود. چنانکه، اخلاق بصورتی گسترده همه امور و از جمله
جوامع انسانی، جانداران، نباتات و حتی جمادات را در بر می گیرد و انسان را
در برخورد با همه موجودات مکلف به حراست از ادبی ویژه می کند.
این «ادب
ویژه» مانع از تعرض «خودمدارانه» و تصرف خودسرانه عالم طبیعت می شود. چه در
این نظام، هر یک از موجودات به مثابه بازتابهایی از امر مقدسند و وجهی از
اسماء و صفات را که کلیت مطلق آن در مبدأ هستی و حقیقه الحقیقه مطلق متجمع
است باز می نمایند.
از همین رو، خاستگاه و غایت این علوم، توسعه، تصرف و
تملک و دست اندازی در طبیعت نیست بلکه، رهنمایی است که آدمی را متذکر سیر
از ظاهر به باطن می شود تا امکان نیل به معرفت و حقیقت را فراهم آورد و
سودمندی آن هم معطوف به برآورده شدن نیاز کلیتی است به نام انسان که در خود
و با خود «جسم، نفس و روح» را داراست.
در مقام بازشناسی علوم سنتی از
علوم جدید، می توان از علم مقدس و نامقدس سخن گفت. البته از دیدگاه سنتی
هیچ حوزه موجه و معقولی نیست که کاملاً نامقدس تلقی شود. عالم مظهر اصل
الهی است و هیچ قلمروی از واقعیت نیست که کاملاً از آن اصل جدا شده باشد.
حضور در قلمرو و حق و تعلق به آنچه که واقعی است، به معنای غوطه ور شدن در اقیانوس امر مقدس و از عطر مقدس آکنده شدن است.
علوم
مابعدالطبیعی و کیهان شناختی متعلق به تمدنهای سنتی به طور قطع علوم مقدسی
هستند، از این حیث که بر علم به ظهور، نه به عنوان حجاب، یابلکه به عنوان
نماد و توشیح ذات الهی، به عنوان آیه خداوند هستند6.
1-نیاز به علم مقدس- سیدحسین نصر، ص 171
2-علم در اسلام- ص 39
1-درباره علم، رضا داوری، ص 18
¤ «آرون گورویچ» پدیدارشناسی و فلسفه علم، ترجمه حسین معصومی همدانی، نشریه فرهنگ ویژه پدیدارشناسی(1) ص .89
3-درباره علم، رضا داوری، ص 29
4-همان- ص 31
5- نیاز به علم مقدس- سیدحسین نصر، ص 171
6-درباره علم، رضا داوری، ص 29
پرسش از طبیعت» به منزله پرسش از «جایگاه و شأن طبیعت» و نسبت آن در یک نظام نظری با «انسان» و «مبدأ هستی» است.
رویکرد
انسان به «طبیعت» و نحوه «تعامل» او در بافتی یکدست ناظر بر «تعریف و
جایگاهی» است که انسان حسب دریافت کلی خود درباره هستی از «طبیعت و جهان»
ارائه می کند.
بخش مهمی از ناهنجاری ها و بحران های عارض بر مناسبات
فردی و اجتماعی انسان در وجوه مختلف اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی معطوف به
نحوه درک و تلقی ویژه او از طبعیت است.
«طبیعت» صحنه گسترده ای است که
انسان بر پهنه آن حضور می یابد، نقش می آفریند، با عوامل و قوای درونی و
بیرونی خود درگیر می شود، خود را می شناسد، برمی خورد، برکشیده می شود،
کمال می یابد و حاصل تعاملات گوناگون را به تجربه می نشیند. از اینهمه نمی
توان گذشت، آن را نادیده انگاشت و با مسامحه درباره اش عمل کرد. چیز کوچکی
در حاشیه حیات نیست که بشر بتواند آنرا نادیده انگارد.
آدمی تا چشم باز کرده طبیعت را اولین قدمگاه خویش
یافته. در برابر بزرگی و وسعت آن سرفرود آورده، با طوفانها و گردبادهایش
مبارزه کرده، از تماشای غروب و طلوع و زایش زمینش بهره برده و در خلوت و
تنهایی با آن به گفتگو پرداخته و در پی سؤالی بزرگ که از میان سینه اش
برخاسته از خود پرسیده که کیم؟ چیستم؟ مرا چه نسبتی با این طبیعت است؟
و.... حضور بی واسطه در عرصه هستی در آغازین روزهای حیات (و تا قبل از پیدا
شدن «متافیزیک» بعنوان راهی برای پاسخگویی به پرسش های کلی) و تعامل صمیمی
انسان با طبعیت، دریافت و بینشی را فراروی او قرارداد که امکان دستیابی به
«پاسخهایی آرامش بخش» را فراهم می ساخت. حکمتی پیراسته از شائبه های علم
حصولی و هرگونه «آموزه انسانی».
«طبیعت» با موسیقی و هارمونی دلربای
رنگها و انعکاس موزون و تکرار شدنی رخدادها، و اصواتی که ریشه در جان هستی
داشت، به تمامی پرسشهای «نهاد ناآرام انسان» را پاسخ می گفت: پاسخی روشن
برای پرسشگری که می پرسید: کیستم؟ از کجایم؟ مقصدم کجاست؟ پاسخهایی که پرده
از راز برمی گرفت.
طبیعت راز باران، راز طوفان، راز زلزله، راز سبزی و
تنومندی، راز ارتفاع، راز رنگها و بوییها، راز آمدن و شدن آدمی در پهنه
طبیعت و هستی را بر صفحه صاف و شفاف آینه خود منعکس می ساخت تا انسان، این
موجود پرسشگر که بی هیچ «غرض» و «قصد» و میلی به «تملک و تصرف و سلطنت» به
پرسش می پرداخت هم نوا و هماهنگ با «آهنگ عمومی هستی» چون مسافری منزل به
منزل طی طریق کند. تا آنجا که گوش جانش «نیوشای راز هستی» شود. درعموم آثار
اساطیری کهن شرقی، طبیعت با زبانی رمزآلود، بیانگر وجه باطنی هستی و
نمایشگر تعلق همه عناصر و پدیده ها به عالمی ماورائی است که قدرت و عظمتش
بر کل هستی و طبیعت سیطره دارد. همه آنچه که از آن به عنوان «بینش اساطیری»
یاد می شود ناظر بر ارتباط دقیق و هماهنگ میان اعمال انسان، عکس العمل
طبیعت و سنت ثابت و لایتغیری است که عدول از آن ممکن نیست و انسان با حضور
آگاهانه در عرصه طبیعت، تجربه پی درپی و صرافت طبع از این ارتباط و
قانونمندی پرده برمی دارد و خود را با آهنگ آن هماهنگ می سازد تا از تبعات
اعمالش در امان بماند.
دراین «بینش» باران و طوفان و زمین، رها و یله،
بی قانونمندی و ضابطه نیستند چنانکه هریک از آفریده ها از درجه ای هوشمندی و
جانی آگاه برخوردارند و در هیات نمادها پیامهایی را که متذکر انسان می
شوند تا او خود را با کل هستی و کیهان بزرگ و گسترده هماهنگ سازد.
در
واقع، طبیعت، در خود تجلیاتی از یک مبدأ کل را دارد، پژواکی از عالمی وسیع و
شاعرانه شاید از همین روست که در میان اقوام کهن درخت و کوه و صحرا و یا
هریک از پدیده ها وجهی «مقدس» و یا «شوم و نامیمون» را با خود دارند و
انسان خود را مکلف به حراست «امر مقدس» و دوری از همه آنچه که منعکس کننده
شومی و پلیدی است می شناسد. امواج این نگاه همه پهنه طبیعت را در می نوردد و
حتی پرنده ها و سایر حیوانات را هم دربرمی گیرد.
در «بینش اساطیری»
ایرانی که بخشی از آنرا در لابلای آثار حماسی (چون شاهنامه فردوسی طوسی)می
توان ملاحظه کرد، صفات اهورایی و رذایل اهریمنی در گستره وسیعی از جهان
منتشر است، و هریک از موجودات در خود و با خود وجهی از این صفات را دارا
هستند، ایران سرزمین اهورایی در نسبت با نور و روشنایی همواره در جدال با
توران که حامل رذایل اهریمنی است بسر می برد بهمان سان که قهرمانان اساطیری
هریک حامل همین وجوه هستند و انسان، قهرمانی است که شناسای این صفات، حافظ
فضایل و مجاهد طریق نور و روشنایی معرفی می شود.
در آیین زردشتی، زمین فرشته است که در هیئت این جهانی نمود یافته. بهمان سال که «گل ها» نمادی از یک واقعیتی بهشتی و آسمانی اند.
درکلیه
سنت های شرقی، تصرف در طبیعت مشروط و منوط به آیین ویژه ایست که حراست از
آن انسان را از غلتیدن در آفت ها و آسیب ها که همانا عکس العمل طبیعت اند
در امان می دارد. از همین روست که آئین های مقدس همواره در پیوندی راز آلود
با طبیعت و انسان قابل ملاحظه اند.
جشنها و سوگ ها، پاسداشت قانونمندی
ها و سنت های ثابت هستی اند. این آئین ها جملگی انسان را در مراجعه به مبدأ
و حراست از آن یاری می دهند و امکان تداوم نسبت میان انسان و طبیعت و آن
کل واحد را که مصدر همه صفات است فراهم می کنند. جشن های سده، مهرگان،
نوروز در زمره این قبیل جشن ها هستند.
سنت های دینی شرق اسلامی نیز که
پس از دریافت های شاعرانه اساطیر شرقی از عالم، بصورت مدون در سطوح سه گانه
اعتقادی، فرهنگی و اعمال و آداب قابل مطالعه و تفحص اند. ناظر بر «نگاه و
دریافتی» ویژه و متفاوت با همه آنچه که در تاریخ چهارصدسال اخیر غرب جاری
شده هستند.
بارزترین وجه این دریافت در توجه به «شأن معنوی» طبیعت است
که طبیعت را از حیثیتی کاملاً کمی، مادی و زمینی (چنانکه غرب می پندارد)
خارج کرده و شأنی الهی و آسمانی به آن می بخشد.
این نسبت پیوند طبیعت را
با کل واحد و حقیقتی الهی نشان می دهد و در مجموعه ای هماهنگ از آن تصویری
از «عالم کبیر» که حامل و حاوی مجموعه اسماء و صفات حق تعالی است ارائه می
دهد؛ با این تفاوت که صفت مطلقیت تنها متعلق به اصل الهی است.
شأن الهی از طبیعت پلی می سازد تا انسان به مدد آن امکان سیر به عالم معنا بیابد.
در
سنت اسلامی، جهان مزرعه ایست که انسان دانه استعداد و عمل خود را در دل آن
می نشاند تا پس از گذار از نشئه ملکی و نیل به عالم ملکوت و ارواح و بهشت
سرمدی بر و میوه آن را درو کند. این استعداد که از سوی کل مطلق در نهاد و
بستر طبیعت نهاده شده طبیعت را در هیئت متذکری نشان می دهد که انسان از برگ
برگ درخت ها و گلهایش درس «بودن» و «شدن» را می آموزد.
این دریافت از
کلیه آفریده ها ذاکری تسبیح گوی می سازد. (یسبح مافی السمواه والارض) که در
سیر تکوینی از مصدر غیبی به سوی مکمن غیبی در حرکتند. (انالله و اناالیه
راجعون).
نسبت حقیقی و مشترک انسان و طبیعت با منبع فیض، ارتباط
معنادار، مطلوب و آرامش بخشی را میان آندو فراهم آورده. چنانکه، این تمایل
ذاتی چون نیرو و قوه محرکی قوی انسان را برای خلاصی از آنچه که با جان او
نسبت ندارد راهی کوه و صحرا و دشت می سازد. در این وضع، طبیعت با خلوت انس
خود امکان تأمل، تذکر و شنیدن ندای روح الهی و موسیقی گوشنواز ملکوتی را
تقدیم آدمی می کند. از همین روست که نزد همه کسانی که در شرق و میان سنتهای
فرهنگی آن سیر می کنند هر یک از موجودات حامل جانی و فهمی مخصوص به خود و
متناسب با وسعت وجودیشان هستند. جانی هوشیار و تسبیح گوی و به قول شیخ اجل
سعدی شیرازی:
دیدم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح خوان و من خاموش.
این
تلقی رخصت هرگونه تعرض و بی حرمتی به طبیعت را از انسان سلب می کند. چه،
«چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست» عالم جملگی آیه های روشن حضرت
خداوندی هستند. نشانه های مبین که «جلال و جمال» خداوند را در خود متجلی می
سازند.
در طبیعت، جلال و جمال درهم می آمیزند، هیبت کوه و غرش طوفان،
لطافت شبنم و برگ گل هر یک سهمی از اسماء و صفات کمالی را بارز می سازند تا
حیات و سرزندگی از میانه سربرآرد و انسان هوشیارانه بر صحن طبیعت و جهان
زیست کند. سنتهایش را دریابد، خود را با آهنگ و موسیقی آن هماهنگ سازد و با
گذار از ظاهر به باطن و معنا برسد.
نگاه ابزاری و صرفاً کمی به طبیعت،
حسب غلبه تاریخ غربی، شأن طبیعت را به «واقعیتی صرف» نازل ساخت. و سلب
حیثیت معنوی از آن کلیه آفریده ها را در هیئت اشیایی بی روح، مادی و
غیرمرتبط با هم تصویر کرد.
این حکم دست انسان را در تصرف و مصرف آزاد ساخت تا به هر صورت و شکل که نفس اماره اش طلب کند از آن بهره ببرد.
دست
اندازی بی قید وشرط، با خود و درخود آشفتگی در آهنگ گوش نواز «طبیعت و
جان» آدمی را داشت. از همین رو و به سرعت شالوده اخلاقی ست، انسان بی هدف و
طبیعت درگیر با بحران شد.
انانیت و تمامیت خواهی بیماری های فردی و
اجتماعی را دامن زد و نگرش تک ساحتی به طبیعت موجب از بین رفتن پلی شد که
انسان را از کانون بحران خلاصی می بخشید و به او امان تولد دوباره قبل از
تجربه مرگ محتوم می داد.
تسری این نگاه به طبیعت، از تملک و تصرف مقدمه ای برای «تسلط» بلامنازعه و از «قدرت» ابزاری برای تداوم آن ساخت.
گوش
جان معلمان و مبشران عالم جدید بر همه پیامهای طبیعت بسته شد تا چشم
ظاهربینی از آنهمه تسبیح و ذکر و یاد و اسم و صفت و آهنگ تنها ناظر «تنازع
برای بقا» شود. درسی که سبعیت و درنده خویی را مبدل به قانون ثابت و
پذیرفته شده بشر جدید می ساخت. تا برای برخورداری و تصرف و سود بیشتر،
بدرد، ببرد و تمامی شئونات را لگدمال هوا و هوس خود سازد.
غرب و علوم
جدید مبتنی بر آن، با ارائه طرحی «صرفاً ریاضی» از موجودات، هرگونه نسبت
آسمانی درباره منشأ طبیعت را منتفی دانست تا وهمیاتی چون «تجربه گرایی صرف و
آمپریسم» اساس نظر و عمل انسان برای زیستن و تداوم این زیستن شود.
این
دریافت ماشینی و کمی، به اعداد، ارقام و آمار حیثیتی مقدس داد تا انسان
غربی مجال هرگونه تعرض به «مقدسات» و سنت های دینی را بیابد.
از اینجا بود که زاویه ای در «نگرش» انسان به هستی و «عمل» در صحنه طبیعت حادث شد که پیامد آن جز بحران نبود.
بحران
زیست محیطی، آلودگی دریاها و آسمانها، قحطی و گرسنگی، بیماریهای خانمان
برانداز، احساس بیهودگی ولاادریگری انسان غلبه طاغیان و جابران حامی
استعمار و امپریالیسم، و بالاخره دور افتادن از معنا و معنویت جملگی حاصل
این زاویه بزرگ بودند.
ساکنان شرق بزرگ و از جمله مسلمین هیچگاه مجال طرح «پرسش بزرگ از غرب» را فراهم نساختند.
چشمان
آنان چنان بر دستاوردهای مادی و صورت مدرنیته دوخته شده است که حاضر به
نقد جدی و علمی غرب هم نیستند، اینان در غرب آینده خود را می نگرند و
برآنند تا در کنار غرب تجربه کننده همه ساحتهای فرهنگی و تمدنی آن شوند.
چنانکه بی گمان تمامیت «بحران» ناشی از این امر را هم تجربه خواهند کرد.
«پرسش
از طبیعت»، ناظر بر مطالعه «نظر و عمل» انسان غربی طی چهارصد سال اخیر
درباره طبیعت و جهان است. همه نقطه عطف هایی که در آنها اندیشمندان «آرایی»
را عرضه کردند که امکان تغییر نگاه و دریافت انسان از دریافتی سنتی و متکی
بر نگاه دینی به عالم به دریافت کمی و سکولار فراهم آمد. آرایی که امروزه
به عنوان «علم» صحن کلاسهای درسی، کتب و مطبوعات و سایر رسانه ها را
انباشته است. آرایی که دست بشر را در دخل و تصرف بلامنازعه طبیعت باز
نگهداشته و بدان مشروعیت بخشیده است.
این پرسش ضرورتاً ناظر بر بازنگری و
احیاء همه دریافتهای مغفول سنتی شرقی و دینی است. بی گمان تا آن زمان که
تحولی بزرگ بشر را با گذر دادن از «دالان تنگ و تاریک» خودمحوری آخرین
سالهای باقی مانده از تاریخ غرب به صحن و سرای روشن تاریخی که به نام دین و
حق آغاز می شود برساند باید انتظار کشید اما، ناگزیر این انتظار می بایست
قرین با تفکر، آمادگی و مجاهده بزرگ باشد.
این مجاهده انسان منتظر را به
با ترک انانیت و سلب حیثیت از خود مستعد گذار از ظاهر و غربزدگی می سازد
تا شاید «حق و حقیقت» از طریق امام مبین بر او جلوه کند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
پرسش از «انسان» پس از «پرسش از خدا» دومین پرسش فراروی
همه متفکران است. به ویژه کسانی که سر در پی گفتگو از ابتناء «بنای معرفتی
و هستی شناسی» پیراسته از شائبه های غربزدگی اند.
این «پرسش» تکلیف
بزرگی را متوجه عالمان حوزه مطالعات نظری از میان ساکنان شرق بزرگ اسلامی و
به ویژه پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام ساخته است.
تعریف از «انسان»
همه معنی بودن و نحوه بودن در عرصه تاریخ و گستره زمین را معلوم می سازد.
از همین روست که می توان گفت: «وجه تفارق جدی فرهنگها و تمدنها را در تعریف
ویژه هر یک از آنها از «انسان» می توان جستجو کرد.
درواقع، فرهنگ ها و
تمدن ها، به ازاء خارجی «انسان» هستند. چنانکه ناهنجاری، درهم ریختگی و
بحران مناسبات نیز به حجم اغتشاش درون انسان و نگاه «کلی» معطوف به انسان
برمی گردد.
غرض این نوشتار توصیف جامع پیامدهای حاصله از تغییر در تعریف از انسان نیست بلکه مراد متذکر شدن وجوه قابل تأمل دوجریان است. جریانی پوشیده و پنهان مانده در سایه تاریخ غربی و جریانی ساری که اینک علی رغم آنکه به پایان خود نزدیک می شود چشم سروجان بسیاری از ساکنان مشرق را مبهوت خویش ساخته و رخصت پرسش را طی دو قرن اخیر از آنها ستانده است.
در سنت های شرقی و به طور خاص در سنت دینی، انسان مسافری است که برای درک و
تجربه ابدیت پای بر گرده خاک نهاده است. نه مخلوقی صرفاً مانده وهم و
پندار و ماده و نه موجودی سرمدی، ابدی و هم عرض با فرشتگان و ارواح. او،
برای رسیدن به منزل مقصود و تجربه «خودمطلق» ناگزیر به استعانت جستن از وحی
است.
این تجربه بدون گذار از خود و قربانی کردن خود در آستانه عالم
معنا و آسمان نیست چه، تنها این واقعه شریف است که او را از بند محدودیت ها
خلاصی می بخشد.
همه تعلق و نسبت این مخلوق موجود متوجه نظام ماندگار و
ابدیت که ازطریق وحی درباره اش آگاهی پیدا می کند. دستیابی به این مرحله و
تجربه آن نیازمند قدرت و توانایی ویژه ایست که خالق هستی پیشاپیش آنها را
در جان انسان به ودیعه نهاده است.
این در گرانبها و جوهر دلربا انسان را در میانه «ازل و ابد» متوجه و متذکر حقیقت و راز هستی می نماید.
این
نسبت که حسب آموزه های دینی ازطریق نفخه رحمانی به انسان اعطا شده او را
مستعد و مکلف پذیرش تعبدی احکام خالق هستی و وجود مطلق می سازد تا با
استعانت و عنایت او امکان گذار از جهان ملکی را بیابد.
تمسک و توسل به
همه آنچه که انسان در سنت های دینی مکلف بدانست او را یاری می دهد تا در
سلسله مراتب وجودی از ظاهر و تجربه بیرونی حیات بگذرد و چونان مسافری منزل
به منزل ارتقاء حاصل کند. تاآنجا که در پیوستن به حق (و فنای فی الله) در
سرمدیتی نفوذ کند که او را از هرگونه تغییر و تبدیل درامان می دارد و حیات
الی الابد را نصیب او سازد.
این توانایی ذاتی عروج و تجربه معنوی را
خداوند با اعلام احکام و آئین های مقدس و دعوت انسان (ازطریق وحی و انبیاء)
برای پذیرش آن از قوه به فعل مبدل می سازد تا او بتواند امکان ارتباط با
ذات سرمدی رابیابد وبرای همیشه از حیات وهمی خلاصی پیدا کند. از اینجاست که
سیر او همواره از ظاهر به باطن است.
درآموزه های مقدس دینی، انسان نه
موجودی تک ساحتی بلکه، کلیتی است متشکل از جسم و نفس و روح، جهان صغیری که
تمامی وجوه جهان کبیر را در خود و با خود منعکس می سازد. در این دریافت
ابتناء انسان نه تنها بر دخل و تصرف در جهان نیست بلکه، جهان تنها منزلی
است برگذار، مزرعه ایست برای کاشتن ورفتن. از این رو، تربیت یافته این سنت
«سلطه» و «قدرت» را مقصود، منظور و غایت بودن خود نمی شناسد. چه، او بعنوان
واسطه میان آسمان و زمین جانشین «خلیفه خدا» و منعکس کننده همه صفات و
اسماء الهی است و همین مقام او را در برابر خداوند مسئول می شناسد.
در
سنت های دینی، کالبد انسان، حامل قوای متعدد و گوناگونی است. این قوا نه
تنها امکان درک نسبش را با سایر موجودات و حقیقت هستی می دهد بلکه به او
امکان درک حقایق هستی، کشف راز هستی، نیل به مقام عظمای ولایت، فنای فی
الله و بالاخره نیل به اقامت الی الابد در جوار رحمت الهی را می بخشد.
«سرشت مقدس» امکان رویارویی با دنیاگرایی صرف را به انسان می دهد و باعث می شود تا دیگر بار انسان عاصی امکان بازگشت بیابد.
«مقام
و شأن» تعریف شده برای انسان در «سنت دینی اسلامی» ژرف تر و وسیع تر از
همه آنچه که در میان سایر آموزه های شرقی مضبوط است خود را می نمایاند.
چنانکه بخش بزرگی از قرآن کریم و بیانات نبی اکرم(ص) و ائمه دین، علیهم
السلام را تشکیل می دهد اما، نکته قابل توجه مقام «ولایت»، تولیت، سلطنت،
نظارت و تربیت «انسان کامل» است که بعنوان مصداق تام «خلیفه الله»، در نسبت
با نوع انسان بلکه عموم مخلوقات در مرتبه و حد اتصاف به صفات عالی کامل
تر،غنی تر و رفیع تر است. چنانکه در جمیع صفات کمالی موجودات اشرف، افضل
اوسع و اعلا و اکمل است. این مرتبه که ازسوی حضرت باری تعالی که خود حقیقه
الحقیقه مطلق است بدو داده شده او را بعنوان واسطه کلیه فیوضات رحمانی و
قطب آسیای عالم امکان و مرکز آن و آیت عظمای الهی مثل اعلای الهی معرفی می
نماید.
«انسان کامل» در سیر مراتب، ولی، دستگیر، نصیر و مربی سایرین از
میان انسان های پس از خود است تا بعنوان هادی و مهدی آنها را به سرمنزل
سعادت، عبودیت و کمال رهنمون شود. از همین رو و به دلیل افضلیت، سایر
موجودات و ازجمله انسان، تابع او و مکلف به تبعیت از اویند تا بدینوسیله
امکان گذار از برهوت زمینی را با کسب کمالات و صفات عالی الهی حاصل آورند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
بازنگری در مبانی و منابع، «معرفت» درباره مبدأ و منشأ
هستی و پیراستن آموزه ها از شائبه های التقاط و امتزاج و تجدید بنای آن
مبتنی بر معارف حقیقی نقطه آغازین خروج از غربزدگی است.
غلبه معارف صرفاً حصولی بر حوزه های نظری شرق بزرگ و شرق اسلامی حجاب ضخیمی میان انسان و حقیقت هستی کشیده است.
رجوع
حیث تفکر بشر به «دریافت حصولی» موجب قطع رابطه میان انسان و امامت حقیقی و
سست شدن رشته تعلق او به حق شد و به میزان ارتباط و نسبتش با آن دریافت از
توحید و عبودیت نیز دور افتاد.
تکیه بر «دریافت حصولی» طی چهار صد سال
اخیر که دنیامداری عمیقاً بر حیات فرهنگی انسان غربی سایه افکند موجب
اصالت یافتن « نفس اماره» در نوع نگاه و دریافت از هستی شد چنانکه بشر خود
را دایرمدار همه امور، منبع شناخت و مبنای آن فرض کرد تا آنجا که به تمامی
حیات او، از توحید و انسانیت حقیقی تهی شد.
این رویکرد، موجب دگرگونی در «مبنای نگرش» به هستی و همچنین «منبع نگرش» شد.
برای
کسی که متوجه و متذکر جایگاه و ساحت مباحث نظری و مبنا و منبع آن در صحنه
حیات انسان و پیوستگی تام همه اعمال فردی و اجتماعی بدان نیست این مباحث
محلی از اعراب ندارد و بود و نبودش را به هیچ می انگارد. درحالی که کلیه
کنش ها و واکنشهای انسان در عرصه تاریخ و ازجمله ظهور و بروز «فرهنگ و
تمدنی» که کلیه مناسبات فردی و جمعی را سامان می دهد وابستگی تمام به این
موضوع دارد و غفلت از آن به منزله غفلت از اصول و اساس است.
این گفت وگو
همواره در رأس تعالیم و مواضع انبیاء الهی در هدایت مردم و گذر دادن آنها
ازطریق باطل و رساندن آنها به حقیقت قرار داشته چنانکه موضع گیری و مخالفت
کفار نیز قبل از هر چیز متوجه بیان پیامبران از مبدأ هستی بوده است.
اصلاح نگرش درباره مبدأ هستی و هدایت آن در
طریق حقیقی، سنگ بنای فرهنگ و تمدن الهی مطلوب انبیاء به شمار می رفته.
کلمه طیبه «لااله الا الله» بعنوان اولین شعار و مبین اساس نظر پیامبر
اکرم(ص) به هستی است.
«انبیاء»، «الهی» مردم را به سوی خدایی دعوت کردند که خارج از بحث و فحص ها «ما به ازاء خارجی» داشت.
از
همین رو در مطالعات دینی سنتی و شرقی- اسلامی، «علم توحید» شریفترین علم
است و بعنوان «اصول اعتقادی» نقطه مرزبندی مهم و حساس میان «متدین» بودن یا
«خارج بودن» از دین بشمار می آید.
موحد، در باور خود خدایی را اعتبار می کند که مابه ازاء خارجی دارد. چنانکه او را مبدأ و اصل جهان هستی و منشأ هر موجود می شناسد.
«پیامبران»
غرب جدید، مبلغ خدایی غیرحقیقی شدند و با رویگردانی از خدای ادیان، همه
شئونات ویژه او را متوجه انسان دانستند. از همین رو دیگر جایی برای تکبیر
حق و حیرت و خشیت در برابر او نماند. گسست رابطه و تعلق به حق انسان را در
برهوت زمین رها، بی یاور، بی معنی و مقصد ساخت. به هر حال «انسان» مبدل به
«طاغوت» شد. چه خود را به عنوان «منبع نظر» و رأی نفسانی خود را نیز به
منزله مبنای نظر گرفت.
اگر، بت پرستان و جهال عهد جاهلیت از خدای
محمد(ص) رویگردان بودند، موجودی خارج از خود را در هیأت لات و هبل و عزی
پرستش می کردند و ولایت طاغوتی جعلی و غیرحقیقی را در خود پرورش می دادند و
مهر و علاقه خود را متوجه آن طاغوت می ساختند اما، انسان غربی در مرتبه ای
نازلتر از عهد جاهلی، خود بر مسند خلافت، نشست و بر صندلی امر و نهی تکیه
زد تا اعلام حسن و قبح کند، درواقع این انسان «خود» طاغوت شد. میان آنکه
«ولایت طاغوت» را در گردن دارد و آنکه خود طاغوت می شود فاصله شگرفی است.
از اینرو «کفر و شرک» غربی، پیچیده، تودرتو و چندوجهی بنظر می رسد که رسوخ
در آن بسیار سخت می نماید. این سخن بیان دیگر این کلام است که انسان غربی،
«همه مطلقیت و مقبولیت» را که اساسا مخصوص «خدای واحد بی شریک لایتناهی»
بود متوجه خود ساخت. از همینجا گفتگو و اعلام نظر درباره همه چیز و ازجمله
«خدای ادیان توحیدی» و تمامی عوالم ملکوتی و مجرد ات مورد قبول آنان را در
شأن خود و مخصوص خود فرض کرد و به همه آنها «حیثیتی جدید» داد.
«حیثیت و
تعریف» جدید انسان غربی از خالق و مبدأ هستی چیزی جز موجودی تعریف شده و
محدود در عقل کمی و دریافتهای تجربی نبود. این موجود جعلی و البته نسبی
خارج از اراده انسان هیچ قدرتی نداشت و از هیچ منصب و مسندی برخوردار نبود
بلکه، اساسا محدود در محبت و علاقه ای حقیر و بی چیز بود. از همینجا اساسا
تسری این نسبیت گرایی در حوزه «فرهنگ و تمدن» صورتهای مختلف حیات انسان
معاصر را «طغیانگر و عاصی» جلوه گر می سازد.
«دین جدید» روشنفکران غربی،
دینی صرفا عقلی به اصطلاح «دینی طبیعی» بود. چه، حسب نگاه نوبه هستی،
«طبیعت» از هر استدلالی دقیقتر جلوه می کرد. چنانکه «بیکن» همین موضوع را
اعلام کرده بود.
«طبیعت از هر استدلالی دقیقتر است.» 1
در قرن هیجدهم خردمندانی چون الکساندر پوپ آیینی موافق مفهوم علوم طبیعی جدید ترتیب دادند.
«خدا در همه چیزها مخصوصاً قوانین طبیعت تجلی می کند و بنابراین قانون الهی و قانون طبیعی یکی است.» 2
تلطیف باوردینی درباره مبدأ هستی به سایر مفاهیم نیز سرایت کرد و موجب تغییر جدی در تمامی دریافت ها شد و از جمله در اخلاق.
معتقدان
به ادیان آسمانی، «اخلاق» را مأخوذ از منبع لایزال فیض الهی و تنظیم کننده
همه روابط انسانی برای مشی در طریق دین می شناختند و به مفاهیم ارزشی
بعنوان مفاهیمی ثابت که از تأییدات آسمانی برخوردار بود می نگریستند اما،
نزول مفاهیم دینی تا حدقوانین صرفاً طبیعی موجب شد تا «زیبایی و جمال» ملاک
امر اخلاقی فرض شود. از اینرو هرچیز زیبایی بعنوان امری اخلاقی جلوه گر
شد.
به عبارت دیگر، نسبیت در مفهوم و موضوع منبع شناخت و مبانی آن منجر
به بروز نسبت در مفاهیم اخلاقی نیز شد و بهمین ترتیب سایر مفاهیم را نیز
متأثر ساخت.
باتوجه به این مطلب، قطع تعلق بشر به دیانت به معنی شرقی و
اسلامی، موجب تعلق تام به طبیعت و جهان محسوسات شد. از اینرو، پیش و بیش از
آنکه دیانت راهبر باشد، طبیعت و تمنیات طبیعی اوست که وی را رهبری می
نماید.
مطالعه درباره نحوه تغییر و تبدیل دریافت دینی و تأثیر این تحول و
تبدیل در ساحت های دیگر حیات انسان غربی ضروری شناسایی عصر حاضر، فرهنگ و
تمدن و غربی و اخذ تصمیم درمیان مبادلات و معاملات با غرب است. عدم پرسش
نوعی سهل گیری را عارض بر حیات فکری و فرهنگی مسلمین ساخته تا آنجا که بی
آنکه بدانند التفاط و امتزاج فکری و فرهنگی را روزی خویش ساخته اند.
خروج از این وضع انفعالی و اخذ تصمیم جدی برای گذار از آن در گرو این پرسش بزرگ است. در بخش های آتی سایر پرسشها مطرح خواهد شد.
بی
گمان طرح دقیق همه مباحث دراین مجال نمی گنجد. بر حوزه های مختلف علوم
دینی و مؤسسات متولی امر است که «پرسش از غرب» را در دستور کار گروه های
مطالعاتی خود وارد سازند مشروط به آنکه خود «آلوده به آلودگی غربزدگی مضاعف
و منفعل در برابر غرب و فرهنگ آن نباشند.
اسماعیل شفیعی سروستانی
یی نوشت:
1- ص 402- تاریخ اندیشه اجتماعی
2- همان- ص 404