درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

فرزند ستارگان

تصور کنید که ستارگان قادر به زاد و ولد بودند! از ازدواج دو ستاره ی پرنور چه اتفاقی می افتاد؟ یک ستاره ی پرنور تر به دنیا می آمد! و این تکثیر ستاره ها در نهایت نتیجه ای نداشت جز آنکه در تمامی کهکشان ها، چیزی جز نور باقی نمی ماند. آن هم نوری که هیچ کس یارای تصوّرش را ندارد. ما در جهان کسی را می شناسیم که «فرزند ستارگان» است و او را می خوانیم: «فرزند ستارگان درخشان؛ یابن انجم الزاهره!» (1)
البته «فرزند ماه های نورانی» (2) و «فرزند خورشیدهای درخشان» (3) نیز از صفت کسی است که باقی مانده ی نور خدا در زمین است. حضرت مهدی – ارواحنا له الفداء- کسی است که هر کس ایشان را دیده است، یک چیز در نظرش مانده است و هر چه توصیف کرده است در آن ویژگی محو شده: نورانی بودن.

اگر اهل خواندن داستان تشرفات (ملاقات بزرگان با حضرت مهدی (عجلّ الله تعالی فرجه)) باشید، احتمالاً این توصیفات را زیاد شنیده اید: نوری وارد شد، فضا نورانی شد، از خیمه نوری بالا می رفت، در چهره اش نور خاصی بود!

از ویژگی های منحصر به فرد حضرت مهدی (عج)، نور خاصّی است که چهره ی ایشان را در بر گرفته است. امام محمّد باقر(علیه السلام) در توصیف چهره ی ایشان فرمودند: «...جوانى است با قامت متوسط، نیکو رو و خوش مو و مویش تا پشت دوشش می ریزد. نور رخسارش سیاهى محاسن و سرش را تحت الشعاع قرار می دهد، پدرم فداى فرزند بهترین کنیزها!» (4)
نورانیت امام عصر (عج) هم به لحاظ روح بزرگ و هدایتگر آن حضرت است و هم در جسم آن حضرت قابل دیدن است.
 
نوری که عرش را روشن می کرد
آیت الله ناصری، در سخنرانی خود راجع به ویژگیهای منحصر به فرد حضرت مهدی (عج) بیان کردند: «در میان پرندگان زیبا طاووس جلوه دیگرى و جذابیت خاصى دارد. لذا شب معراج نبى‌‌اکرم (ص) وقتى به انوار معصومین رسیدند نور امام زمان (ع) بیشتر جلب توجه کرد. سؤال کردند: پروردگارا این نور سبزى که شمشیر به دست ایستاده نور کیست؟ حضرت حق در پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله) حالات و آثار وجودی امام زمان (عج) را بیان فرمودند.» (5)

رسول خدا(ص) در خطبه ی غدیر پس از جمله ی معروف «هر کس که من مولای اویم، علی مولای اوست» فرمودند: «پروردگارا، یاری کن کسی را که امام را یاری می کند، بخاطر آنکه امامِ هدایت کننده را که همچون ماه شب چهارده تاریکی ها را روشن می کند یاری می کند...» (6) منظور از این نور، نور هدایتگری حضرت مهدی(عج) است.
 
روشن تر از خورشید
نور حضرت مهدی (عج)، اختصاص به خود ایشان دارد. چهره ی ایشان آنقدر نورانی است که در زمان حکومت ایشان، مردم از نور خورشید بی نیاز می شوند.
از امام صادق (ع) در تفسیر آیه ی «و أشرَقَتِ الارضُ بِنورِ ربِّها» (7) (و زمین به نور پروردگارش روشن می شود.). ایشان فرمودند: «پروردگار زمین، امام زمین است» از ایشان پرسیدند: پس هرگاه ظهور کند، چه می شود؟ امام پاسخ دادند: «مردم از روشنایی خورشید و ماه بی نیاز می شوند و به نور امام بسنده می کنند.» (8)

آقای ما، سرچشمه و منبع نور است. امام رضا (ع) درباره ی ایشان فرمودند: «آن حضرت سایه ندارد» (9)
 
شاید برایتان سوال باشد که نور این خورشید، امروز چه شده است که قابل رؤیت نیست؟ امام عصر (عج) فرمودند: «... و امّا چگونگی بهره بردن مردم در غیبت از من، همچون بهره بردن از خورشید است هنگامی که در پشت ابرها پنهان شود...» (10)
 
پی نوشت:
1. قمی، عبّاس، مفاتیح الجنان، ذیل دعای ندبه.
2. یابن الاقمار المنیره، به نقل از همان منبع.
3. یابن الشموس الطالعه، به نقل از همان منبع.
4. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار) - تهران، چاپ: بیست و هشتم، 1378 ش، ص 239.
5. ماهنامه ی موعود شماره ی 37، ویژگی های حضرت مهدی، سخنرانی آیة الله ناصری
6. أسرار آل محمد علیهم السلام، ترجمه کتاب سلیم، ص513؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث 5/3، تولید موسسه نور.
7. سوره ی غافر، آیه ی 69
8. تفسیر القمی، ج 2، ص 253؛ به نقل از نهاوندی، علی اکبر، العبقری الحسان، نشر مسجد مقدس جمکران، ج 7، ص 354
9. کمال الدین و اتمام النعمه، ص 372؛ به نقل از همان، ص 355.
10. همان، ترجمه پهلوان، ج‏2، ص: 239؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.

مردی که از همه بیشتر می داند

یک چیز در تاریخ، همیشه مدّعیان خلافت و امامت را رسوا کرده است: نادانی! از همان زمان که در سقیفه، عدّه ای لباس خلافت را بر تن خودشان دوختند بگیرید تا همین چندی پیش که خدای کچل در خوزستان اعدام شد ! فرق بین امام حقیقی با امام دروغین همین است: امام حقیقی می گوید: «سَلونی؛ بپرسید پیش از آن که مرا از دست بدهید» (1) و امام دروغین فریاد می زند: «اگر علی نبود، عمر هلاک می شد.» (2)

در تاریخ، نمونه های نادانی مدّعیان زیاد است. مثلاً: در زمان شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)، عموی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) که با نام «جعفر کذّاب» مشهور است ادّعای امامت کرد. «ابوالادیان» از یاران امام حسن عسکری (ع) برای تشییع آن حضرت به سامرا آمده بود و بسته ای را همراه داشت که امام حسن (ع) به او سپرده بود تنها به امام پس از او بسپرد. حضرت، نشانه های حضرت مهدی (عج) را نیز داده بودند که از آن جمله «خبر داشتن از محتوای نامه ها» بود. ابوالادیان هم وقتی با «نمی دانم» جعفر کذاب رو به رو گشت، خیالش راحت شد که او امام نیست! (3)

امام صادق (ع) نیز فرمودند: «به حقیقت خداوند حجتش را در زمینش قرار نمی دهد که اگر چیزی از او سوال شود، بگوید نمی دانم.» (4)
 
امام چقدر می داند؟
جواب سوال «امام چقدر می داند؟»، «همه چیز را می داند» است. از علوم غیب گرفته تا دانش فیزیک و نجوم و طب و ادبیات! همه چیز! در ضمن برای یادگیری آنها نیازمند تحصیل علم هم نیست، بلکه خداوند این امامان هدایتگر را مجهّز به سلاح علم کامل کرده است.

امّا آن علمی که باعث می شود وقتی امام را دیدیم، او را به جا بیاوریم، علمی است که امام صادق (ع) از آن سخن می گویند. امام صادق(ع) فرمودند: «من آنچه در آسمانها و زمین است، مى ‏دانم و آنچه در بهشت و دوزخ است را مى ‏دانم و گذشته و آینده را مى ‏دانم»، سپس اندکى تأمل کردند و دیدند این سخن بر شنوندگان سنگین و قبولش سخت به نظر آمده، به همین دلیل ادامه دادند: «من این مطالب را از کتاب خداى عزّوجلّ مى ‏دانم. خداى عزوجل مى ‏فرماید: «بیان هر چیز در قرآن است. (5)» (6)
به عبارت دیگر، امامان از احوال ما خبر دارند و از درون و نیّت ما. از دیروز و امروز و آینده ی ما. روایات زیادی در زندگی اهل بیت (ع) این ماجرا را شهادت می دهد.
 
علم حضرت مهدی(عج)
حضرت مهدی(عج) میراث دار علم همه ی انبیا و همه ی امامان هستند. ایشان به قول زیارت جامعه ی کبیره، «معدن علم» هستند. (7)
امام صادق (ع) فرمودند: «علم بیست و هفت حرف است، تمام آنچه پیغمبران آورده‏اند دو حرف است که مردم تا به امروز جز دو حرف ندانسته ‏اند و چون قائم ما بپاخیزد بیست و پنج حرف دیگر را برآورد؛ و به ضمیمه آن دو حرف دیگر، در میان افراد بشر آشکار و پراکنده [می]سازد.» (8)

همچنین کمیل، از امیرالمؤمنین علی (ع) روایت کرده است که فرمودند: «ای کمیل! هیچ علمی نیست مگر این‏که من افتتاح کننده ی آنم و هیچ چیزی نیست مگر این‏که قائم آن را به پایان می ‏رساند و خاتمه می‏ دهد. به نظر می رسد منظور از «چیزی»، در این روایت به قرینه ی اوّل حدیث، علم باشد. (9)
 
علم، نشانه ی امام
پاسخ ائمه از روی هوا و هوس و سلیقه ی خودشان نیست. بلکه مستند به کلام خداوند (قرآن) و سنّت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) است. بنابراین اگر ما مختصری از قرآن و سنّت ندانیم، احتمال اینکه فریب مدّعیان را بخوریم زیاد است! مدّعی هم که این روزها کم نیست!

از طرف دیگر، باید مدّ نظر داشته باشیم: از همین حالا تا روزی که قیامت فرا می رسد، اگر کسی گفت: «نمی دانم!» امام نیست. چون از نشانه های امام، «علم مطلق» است. امام رضا (ع) فرمودند: «امام نشانه هایی دارد؛ از آن جمله اینکه داناترین مردم و حکیم ترین ایشان و... است.» (10)
 
راه ساده ی شناخت امام این است: چیزی از ایشان بپرسید...!
 
پی نوشت:
1. جمله ی مشهور امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که در چند جا آن را فرموده اند:  سَلونی قبل ان تفقدونی. کلینى، محمد بن یعقوب، أصول الکافی / ترجمه کمره‏اى - ایران ؛ قم، اسوه، چاپ: سوم، 1375 ش. ج‏1 ؛ ص603؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.
2.  جمله ی مشهوری از خلیفه ی دوم که بارها در طول دوران خلافت خود تکرار و اقرار کرده است. ابن بابویه، محمد بن على، الخصال / ترجمه کمره‏اى - تهران، نشر کتابچی، چاپ: اول، 1377ش، ج‏2؛ ص70. با استفاده از همان نرم افزار.
3. ابن بابویه، محمد بن على، کمال الدین / ترجمه پهلوان - ایران ؛ قم، دارالحدیث، چاپ: اول، 1380 ش. ، ج‏2، ص: 224؛ با استفاده از همان نرم افزار.
4. بحارالانوار، ج 26، ص 139؛ به نقل از نجیب محمد، سید حسین، سرّ خدا، نشر موعود عصر، ص 123.
5. سوره نحل، آیه 89.
6. اصول کافی، ج 1، ص 388؛ روایت دوم.
7. عبّاس، قمی، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره. السّلام علیکم یا اهل بیت الرّحمة و النّبوّة و معدن العلم و موضع الرّسالة.
8. بحار الانوار، ج 52، ص 336؛ به نقل از موسوی اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، نشر مسجد مقدّس جمکران، ج 1، کشف علوم، ص 279.
9. بحار الانوار، ج 77، ص 269؛ به نقل از همان، ختم علوم، ص 133.
10.  بحارالانوار، ج 25، ص 116؛ به نقل از نجیب محمد، سید حسین، سرّ خدا، همان.

حرف حساب: ای که پنجاه رفت و در خوابی



آیت الله مجتبی تهرانی می گفتند:
«اگر انسان می خواهد فکر کند که این دنیا آخرش چیست، بهترین راه این است که به گذشته فکر کند. به این فکر کند که عمری که کرده است، در این مدت چه شده است؟ باقی عمرش هم همین خواهد بود دیگر! چرا غفلت می کنیم و غافلیم؟ چرا فکر مردن نیستیم.

ای که پنجاه رفت و در خوابی      مگر این چند روزه دریابی

گاهی خودمان را نصیحت کنیم. به خود بگوییم که رفقای ما همه مرده اند، آنها که از ما قوی تر و پول دارتر بودند مردند، پس ما هم می میریم.

راجع به گذشته ی خود فکر کنیم که چه کردیم؟ بقیه اش هم همان خواهد بود. دل خود را به دنیا خوش نکنیم. به خود بگوییم قدیم تر که ما جوان و قوی بودیم، این همه گرفتاری داشتیم، بقیه ی عمر که بدتر است. دل خود را به چه چیز خوش کنیم؟»

خاطره ی زیارت


نمی دونم خودش رضاست یانه ولی به حرمت اعتکاف هایی که با هم بودیم ،اجازه میخوام یه دردی که تو سینش بود رو بنویسم.
یه بار که رفته بودمشهد امام رضا(ع) از قول مردی حرف میزدکه خیلی حالشو گرفته بود...میگفت اینطور بهش گفته:
اذن دخول خواندم و وارد حرم شدم. به نشان ادب دست به سینه سلامی دادم و قدم از قدم برداشتم. قدم اول، قدم دوم، در قدم سوم میخکوب شدم. پاهایم خشک شد و چشمانم خیره ماند به یک مرد.

شکل و شمایل نه چندان امروزی ای داشت: کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید. از لهجه ی نداشته اش می شد فهمید که از بچه های تهران است و از محله های قدیمی. بلند بلند با امام صحبت می کرد: یا امام رضا اینطوری به من تو دهنی نزن آقا! غلط کردم... انگار که اشکها روی گونه اش سوار سرسره بودند.

مردم اطرافش جمع شده بودند، خادمی جاافتاده روبروی او ایستاده بود، اشکش بی صدا فریاد می زد. همه سراپا گوش شده بودیم تا ببینیم چرا این ها اینطور گریه می کنند. کنار مرد یک پسر بچه ی پنج ـ شش ساله هم ایستاده بود که انگار پسرش بود.

ـ شش ماه پیش همسرم به خاطر بیکاری و بی پول بودن، من و پسرم رو رها کرد به امان خدا و رفت. من ماندم و این پسر با کوهی از مشکل. هرچه بیشتر تلاش می کردم، کمتر نتیجه می داد، به هر دری می زدم بسته بود. دلم رو زدم به دریاو با دل پر اومدم سراغ امام رضا، داد می زدم: من زنم رو دوست داشتم، پسرم و زندگیم برام ارزش داشت. چرا هرچی داد می زنم جوابمو نمی دی؟ تو رضا نیستی، تو رئوف نیستی، تو...

پسرم کتم را می کشید: بابا من گشنمه، بابا من غذا می خوام...

ـ چرا به من می گی؟

ـ پس به کی بگم من گشنمه؟

ـ به این بگو (با دست به گنبد امام اشاره کردم)

ـ امام رضا من گشنمه...

ـ در همین حال بودم که این خادم جلو آمد و غذا را به دست پسرم داد: این برای شماست.

همه در فکر فرورفته بودند، به مشکلات این مرد، گرسنگی بچه، این خادم، کرم امام رضا و...

خادم شروع به صحبت کرد:
مثل همیشه وقت ناهار، رفتم غذاخوری، اتفاقا گرسنه هم بودم. غذا را گرفتم و پشت میز نشستم. بسم اللهی گفتم و قاشق اول را بالا آوردم، اما انگار راه گلویم را گم کرده بودم. نمی توانستم غذا را در دهانم بگذارم، هرچه بازی بازی کردم انگار که گلویم بسته شده بود. فکری به سرم زد، حالا که نمی توانستم غذا را بخورم، ظرفی گرفتم و غذا را در آن ریختم. به خودم گفتم : وقتی از غذا خوری خارج شدم، ظرف را می دهم به دست اولین زائری که دیدم.

وارد حیاط شدم و اولین زائری که دیدم این پسر بچه بود: این برای شماست...



جاش خیلی خالیه( علت اینکه میگفت خرجی ماهیانمو خودش میده این بود...؟)حاج داداش راضی باش

یتیمان رنج نکشیده

http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/ZAHRA/kamel/140.jpg


نود و پنج روز

تنها نود و پنج روز *
دنیای بی پدر را تاب آوردی...
و چه بی رحمیم ما
که دنیا را هزاران سال

بدون پدرمان نفس می کشیم


اللهم عجل لولیک الفرج...