درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

عزیز دلم...

سلام  عزیز دلم...

توفیق نوکری بیش از این نداشتم...

حلال کنین آقا...

اگه کم گذاشتیم...


دلم گرفت از بس تو کوچه هایی که هنوز عمه جانتون به این سر و اون سر زل زد و گریست...

شاید هنوز دلتنگ دوم محرمید...

حسین جان بیا برگردیم...


مگه ولی نعمتمون نفرمودند :اگه هر مشکلی دارید بزاریدپای جدمون حسین(ع) و گریه کنید...

بسم الله...


اومدم تو روضه

دلم گرفته بود و غمگین از همه جا...

اصلا آقا دنبال بهونه بودم که گریه کنم...

یه رفیق سالهای جنگ...

ریه ای نداره تا نفس بزنه...

گاهی بخاطر من خون بالا میاره...


میخواد بشینه تا رسم ادب رو بجا بیاره...

اما طاقت نمیاره...

سرفه ... سرفه ... سرفه...

آخرش ختم به خون...


همه جمع شدن تا نفسای اخرش رو ببینن چطور داره جون میده...

عزیز دلم...

طاقت نمیارمو فقط این دکتر و اون دکترو صدا میکنم ...

یا امام رضا(ع)


من نه بچه خودتونه      ....      بدادش برسید...

سیدم از هوش رفت...

حالی برام نمونده...


دلتنگ خنده هایی که هر روز با اون ماسک رو صورتش بدون هیچ .....

واژه کم میارمو اشک شاید دلتنگی منو کمتر کنه...



برای رفیقی که الان تو کماست دعا کنین...