درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

به بهانه شما یا ثامن الحجج(ع)...(1)

مفهوم زیارت

از آنجا که در آستانه ایامی زیارتی مخصوص حضرت رضا (ع) قرار داریم، پیرامون آن مطالبی را بیان می کنیم.
در مذهب حقه تشیع، مفهوم زیارت اهل بیت از جایگاه ویژه ای برخوردار است که ریشه در اعماق وجودی ارادتمندان به ایشان دارد. در حقیقت زیارت، تمایل قلبی و جوشش درونی است. مقوله زیارت از دو منظر قابل بررسی است. از نگاه علم فقه، از مصادیق تولی و تبری بحساب می آید و از نگاه علم کلام، پیوندی ناگسستنی است با آن ذوات مقدسه. به زبان ساده زیارت، ملاقات با شخصیتی با عظمت است که فقط به قصد تعظیم و بزرگداشت اوست. پس برای انجام آن، باید از مواردی اجتناب کرد.

دو حقیقت در مفهوم زیارت نهفته است:
1- زیارت حقیقی زمانی است که زائر برای انجام آن از امور طبیعی و مادی منصرف شده و فقط قصد مزور- ائمه معصومین- را داشته باشد. در حدیثی شریف آمده است: « زُرنا فَانصَرِف، ما را زیارت کنید و سپس بازگردید » اشاره روایت به این نکته است که در کنار زیارت انگیزه ی دیگری نداشته باشد. بنابراین بعد از زیارت بازگردد.
2- زائر، مزور - ائمه معصومین- را حی و زنده بداند. اگرچه بحسب ظاهر 13 تن از معصومین حیات مادی ندارند اما به این معنا نیست که زنده نیستند. آنان حیات برزخی دارند که در مقایسه با زندگانی دنیا حیات کاملی است. زنده بودن در عالم برزخ بحسب تجرد روح است که در فلسفه نیز به اثبات رسیده است.
در قرآن کریم آیات متعددی در خصوص حیات برزخی آمده: « وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»  و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند. بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده می شوند. زیارت، زمانی معنا پیدا می کند که ملاقات شونده در قید حیات باشد. پس لازم است که مزور را زنده بدانیم.

یادت باشه بهت بگم...

آقاجونم...

نمیدونم چطور شروع کنم...

حتماً دیدین و شنیدین که میگن فلانی دنبال یه بهونه بوده تا...کاری رو انجام بده

بقول حاج حسین آقا اصلا کارشما خونواده بهونه نمیخواد...


با یه همسفر

نیابت نبودو بلکه اجابت شما...

گرم صحبت ودلواپسی ...

باقیش به پای دل...


ناگهان یک اتوبوس...

یاپسر ام البنین...

همسفر...

یادت باشه بهت بگم...




حدود ساعت5 عصربود که از هتل زدیم بیرون...

من، داداش سلمان و حاج احمدآقا...

أ آدخل یا الله...

                                                                و...

واردصحن شدیم...

تویکی از حجره های روبه ایون طلاش جامون دادند...

آخ که دلم لک زده براش...

نگفتنش بهتره شاید...


بعدروضه راهی حرم شدیم...

توحرم با صحنه ای مواجه شدم...

یه بچه ...

قبلا دیده بودمش ...

معلوم نبودمشکلش چیه...

بدنش سوخته بود... نمی دونم

شاید مردم یه همچین فکری میکردند      

امانه من بلکه متوجه برخی نجواهای مردم با علمدارشدم...

یابن ام البنین...

یابن ام البنین...

یابن ام البنین...

بعضیا میگفتندآقا اگه حاجت مارو نمیدی موردی نداره اما بده دست خالی برگرده...

شفاشو بده

یابن ام البنین...

بعد اون شب دیگه تو حرم ندیدمش....


نمی دونم خودتون بگید...




سوغات تو از علقمه آیا بخورد تیر ؟

یک مشک پر از حسرت لبها بخورد تیر ؟

 

با دست رشیدت که در آغوش کشیدیش

این آرزوی توست مبادا بخورد تیر

 

تا چند قدم مانده به بی تابی طفلی

تو آمدی و آمدی .... اما بخورد تیر

 

***

 حالا که به این خیمه تشنه نرسیدی

تو خواسته ای آن قد و بالا بخورد تیر

 

تو خواسته ای دست ترت را که بیفتد ...

چشمی که رسیده است به دریا بخورد تیر

 

تو خواسته ای حال که آبی نرساندی

سرتا سر شرمندگی ات را بخورد تیر

 

***

 تو خواسته ای تا همه دار و ندارت

پیش قدم حضرت زهرا بخورد تیر