درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

آشنایی با شیطان‌پرستی(قسمت اول)


 سال 1960 را می‌توان به صورت جدی آغاز دور جدید حیات و فعالیت شیطان‌پرستان در آمریکا دانست (1) ، ‌صرف‌نظر از انواع شیطان‌پرستی که طی سالیان متمادی باستانی همچون یونان ، عراق ، ‌ایران و ... وجود داشته است . هدف این پژوهش بررسی و مطالعه جریان خاص شیطان‌پرستی مسیحی است که در سال 1960 میلادی رسماً در کشور آمریکا فعالیت خود را به عنوان یک فرقه و مکتب آغاز کرده‌است.

 

1. تعریف کلی

سال‌های پس از رنسانس را می‌توان به سال‌های افسار گسیختگی جهان غرب در تمامی ابعاد فردی و اجتماعی و جنبه‌های متعدد منتهی به روابط انسانی توصیف کرد .
پس از برداشته شدن یوق تعالیم متعصب کلیسای کاتولیک از گردن انسان غربی ، چند کنش عمده فکری و فلسفی شکل گرفت که شرح آن در حوصله این مقال نمی‌گنجد ،‌ لکن آنچه قابل توجه است ، رویکر‌د‌های متفاوت به مساله انسان و رابطه او با خدا است که زمینه‌های شکل‌گیری بسیاری از جریان‌های فلسفی را فراهم آورد.

نکته‌ای که نباید از ذهن دور بماند ،‌تاثیرات گسترده مکاتب یونانی و شرقی بر اندیشه متفکران غربی است .
در هر حال با در نظر گرفتن موارد فوق‌الذکر دامنه انتقاد‌گرایی به مباحث اصلی توحیدی یعنی جایگاه خدا ، انسان و شیطان نیز رسید .

قرن‌ها بعد یعنی در سال‌های آغازین قرن بیستم برخی از عناصر فاسد‌‌الاخلاق با اتکا به گرایشات و نظریات توراتی و پروتستانی به صورت مخفیانه جریان «شیطان‌پرستی» را با ویژگی‌هایی همچون گناه‌گرایی، ‌قتل، ‌تجاوزات جنسی، هدم اصول اخلاقی، بی‌توجهی به مسائل توحیدی و ... پایه‌گذاری کردند .

اگرچه فطرت خداجوی انسانی عاملی بازدارنده در تمایل یافتن تعداد وسیعی از افراد جامعه انسانی به این جریان شده ، لکن استفاده از موسیقی‌های جذاب و متنوع ، انجام اعمال خارق‌العاده و دور از ذهن ،‌ تهی‌شدن انسانی غربی و عصر جدید از معنویت و اتصال به منبع فیض موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروه‌ها فراهم آورد .
 
نکته حائز اهمیت آن است که علی‌رغم عدم استقبال عمومی از عضویت در گروه‌های شیطان‌پرستی ، آموزه‌ها و تعالیم گمراه‌کننده‌ای توسط ایشان و به وسیله ابزارهایی که در اختیار ایشان توسط قدرت‌های بزرگ سیاسی قرار گرفته ، ‌منتشر شده و می‌شود و این گروه‌ها در سراسر جهان همواره به عنوان کانون های فحشا و فساد شناخته می‌شوند .

 سال 1960 را می‌توان به صورت جدی آغاز دور جدید حیات و فعالیت شیطان‌پرستان در آمریکا دانست (1) ، ‌صرف‌نظر از انواع شیطان‌پرستی که طی سالیان متمادی باستانی همچون یونان ، عراق ، ‌ایران و ... وجود داشته است . هدف این پژوهش بررسی و مطالعه جریان خاص شیطان‌پرستی مسیحی است که در سال 1960 میلادی رسماً در کشور آمریکا فعالیت خود را به عنوان یک فرقه و مکتب آغاز کرده‌است.

نکته ضروری نقش قابل توجه یک مامور شناخته شده سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا در شکل‌گیری جریان مذکور می‌باشد که طی پژوهش به آن اشاره خواهد شد .

2. شیطان‌پرستی دینی (2)
اگرچه ضروری است که متذکر شویم اینکه اساساً آیا می‌توان شیطان‌پرستی را دینی خواند ، محل سوال‌های جدی است ، لکن با توجه به اینکه در اغلب کشورها چنین دسته‌بندی ارائه شده است از عنوان « شیطان‌پرستی دینی » عیناً استفاده می‌شود .

 مبنای بنیادین این نوع از گرایش به شیطانیسم ، پرستش یک نیروی ماوراء الطبیعه اساطیری و یا چند خدایی می‌باشد . عمده پیروان آن به « خدایان » رم باستان ، ‌الهه‌های شرقی و ... گرایش دارند . (3)

اما رکن اصلی این نوع نیز مانند سایر انواع تاکید بر پرورش استعدادهای شخصی انسان و در حقیقت خودپرستی است .

3. شیطان‌پرستی فلسفی

این نوع گرایش عبارت است از اینکه محور و مرکز عالم انسان است‌» این شاخه از شیطان‌پرستی به پایه‌گذاری این فرقه به نام « آنتوان لاوی  »(4) نسبت داده می‌شود .
 این نوع شیطان‌گرایی نیز مانند دو نوع دیگر یعنی دینی و گوتیک از مبنای اعتقادی یهودیت نشات گرفته است .

 آشنایی گذرا با « آنتوان لاوی »
 نام کامل وی « آنتوان شزاندر لاوی » (Anton Szandor Lavey) می‌باشد . وی در یازدهم آوریل سال 1930 میلادی در شیکاگو آمریکا متولد و به همراه خانواده‌اش به سانفرانسیکو عزیمت نموده و تا زمان مرگش در آنجا ساکن می‌شود .

وی شخصیتی ناهنجار و ناسازگار بوده که در سن 17 سالگی ضمن فرار از تحصیل و حضور در خانه به عنوان خدمه و دلقک به یک سیرک می‌پیوندد .

لاوی در سال 1950 میلادی در دایره جنایی پلیس آمریکا به عنوان عکاس جنایی مشغول به کار می‌شود (5) که تاثیرات عمده‌ای را نیز می‌پذیرد .

آنتوان در سال 1952 با « کارول لنسیگ » ازدواج می‌کند اما بنابر دلایلی اعم از عدم  التزام به اصول اولیه اخلاقی و پایبندی به روابط خانوادگی و شیفتگی به زن دیگری به نام « داین هگارتی » از همسر اولش جدا شده و از سال 1960 به بعد روابط نامشروعی را با وی آغاز می‌کند . لاوی یک فرزند نامشروع از هگارتی که هرگز با وی ازدواج نکرد را به دست می‌آورد .

 وی همچنین علاقه وافری به نوازندگی پیانو داشته و طبق اطلاعات موجود در همین سال‌ها روابط جدی و پردامنه را با برخی عناصر سازمان (CIA) همچون « مایکل آکینو » (6) برقرار می‌کند .

این فرد مرتبط با سازمان جاسوسی آمریکا در تاریخ 30 آوریل 1966 در حال که برای جمعی از اعضای حلقه‌های سری « دایره اسرار‌آمیز » با سری تراشیده سخن می‌گفت ، مدعی بنیان‌گذاری « ‌کلیسای شیطان » شد .

نامبرده کتابی را تحت عنوان « انجیل شیطان » و کتاب دیگری نیز با نام « آئین ‌پرستش شیطانی » به چاپ رساند . روز مرگ لاوی با نام « هالووین » در آمریکا شناخته می‌شود .

4. شیطان‌پرستی گوتیک (7)
 این نوع شیطان‌گرایی نیز مانند دو نوعی که در گذشته اشاره شده نوعی از شر‌پرستی با اشاره به تاریکی و از کثیف‌ترین فرقه انحرافی به حساب می‌آید . در موسیقی متالیکا نیز سبکی به نام گوتیک وجود دارد .

 کثیف‌ترین اعمال مانند خوردن نوزادان ، ‌تجاوزات جنسی و ... به این گروه نسبت داده می‌شود. (گرچه گفتنی است برای تمام گروه‌های شیطانی این اعمال از واجبات  به حساب می‌آید.) میل و درخواست به‌ « برگشت تاریکی » در این شاخه بارز است . همانند اعضای گروه « آکنکار » که با لباس‌های تیره به غارها و تاریکی‌ها برای فریاد کشیدن پناه می‌برد.


پی‌نوشت‌ها :
(1) نگاه کنید به سوابق تشکیل گروه‌های دیگری همچون رپ ، متالیکا و ... که همگی در یک برهه زمانی شکل گرفته است .
(2) Religious Satanism
(3) نگاه کنید به مقاله « نقدی بر انواع گروه‌های شیطان‌پرستی » ترجمه « کیوان معمر » .
(4) http://fa.wikwpedia.org
(5) همان
(6) مایکل آکینو«Michael Aquino» متولد 28 اکتبر 1986 بنیانگذار معبد ست است . همچنین او در ارتش و سازمان سیا «CIA» مشغول فعالیت بوده است . وی به خاطر اختلافاتش باآنتوان لاوی ، معبد ست را در 1975 در سانفرانسیسکو تاسیس کرد. معبد سِت (Temple of Set) یکی از مخوف ترین، مشهورترین و مخفی ترین سازمان‌های شیطان پرستی است. معبد سِت اولین جامعه مخفی است که ادعای رهبری جهانی «طریقت دست چپی ها » در جهان را دارد. تعالیم آن شامل فلسفه شیطان و تمرینات سحر است.سِت (Set) نام یکی از خدایان مصراست.آکینو  و گروهی دیگر ار کشیشان کلیسای شیطان به خاطر اختلافات فلسفی و مدیریتی  از آن جدا شده و سازمان معبد ست را تشکیل دادند.در همان سال، معبد سِت به عنوان یک کلیسای بی فایده در  کالیفرنیا به ثبت رسید.بارز ترین تفاوت میان  کلیسای شیطان (Church of Satan) و معبد ست مربوط به مفهوم  شیطان است.معتقدین به کلیسای شیطان (C.o.S)، که سِیتنیست (سیطنیست Saitanist) نامیده می‌شوند  اعتقاد دارند که  شیطان موجودی نمادین است، و وجود خارجی ندارد. آنها از شیطان برای نشان دادن توجهات خود و به استهزاء گرفتن مسیحیت بهره می‌گیرند.در حالی که پیروان معبد سِت که سِتیانس (Setians) نامیده می شوند معتقدند که شیطان واقعی وجود دارد که به آن «پادشاه تاریکی » (The Prince of Darkness) می‌گویند.آنها او را «سِت، پادشاه حقیقی تاریکی» ("Set" the TRUE Prince of Darkness) می‌نامند. سِیتِن (Satan) نامی است مأخوز از انجیل به عنوان پادشاه تاریکی؛ ولی سِت (Set) نام خداوند مرگ و عالم اموات در  باستان است.
(7) Gothic Satanism
 

منطقه ای کردن دین؛ فرقه سازی دینی


 نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع مسلمان نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن، دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که گاه آنچه تصوف و عرفانش خوانده اند؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است.


باطل زشت و کریه است و هیچ کس حاضر نیست آن را در آغوش گیرد؛ برای همین است که برای جلب مخاطب و مشتری، گریز و گزیری ندارد از اینکه خودش را به انحاء اشکال ممکن بزک کند و بپیراید. این مهم را در سوره حجر و در آنجایی که شیطان بر تزیین برای تحریف و اغوا تأکید می کند به شفاف ترین گونه ممکن شاهدیم؛ آنجا که گفت: قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ [1] (شیطان گفت پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان مى‏آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت).

این دغل کاری، آدمیان را فریب می دهد و آنان را به دام می کشاند و در بند می کند. معنویت گرایی و اوج آن، عرفان، نیز به این آفت گرفتار آمده است. معنویت جاذبه دارد و همگان می خواهند همنشین آن باشند. درست است که تاریخ، کم و بیش از افراد و گاه گروه هایی نام برده است که جنبه روحانی بشر را نفی کرده اند؛ اما هیچ گاه این نگاه؛ حکومت نیافت و اصلاً نتوانست فرهنگی غالب و مانا شود؛ و مگر می شود همواره خورشید را نادیده گرفت؟ حتی در جوامع غربی که مدت ها این نیاز سرکوب می شد، گرایش به معنویت گسترش یافته است و اندیشه وران آن سامان این موضوع را در کانون بررسی های خود قرار داده اند؛ ولی این سخن بدین معنا نیست که عرفان از هجوم باطل در امان مانده است. آن چه امروزه به نام عرفان، ذهن های جامعه را به خود مشغول کرده، از جنبه های گوناگون آفت زده است. این انحراف ها را هم می توان در منشا آن یافت و هم در غایتی که برای آن تصور شده است. راه رسیدن به غایت و همچنین موانع راه نیز گاه به اشتباه تبیین شده است.

نگاهی به پیدایش و تطور عرفان در جوامع مسلمان نشان می دهد که آن چه نام عرفان را با خود به یدک می کشد، تنها آبشخور آن، دین نبوده است و ریشه پاره ای از آموزه های عارفانه را باید در آن سوی مرزهای دین جست و جو کرد. بررسی های تاریخی نشان می دهد که گاه آنچه تصوف و عرفانش خوانده اند؛ متاثر از فرهنگ های بیگانه بوده است: مثلا در اوایل حکومت بنی عباس، گروهی از تارکین دنیا و دوره گردان های هندی و مانوی در عراق و ممالک دیگر اسلامی عقاید خاص خود را نشر دادند. خرقه پوشیدن هم از رسوم هندی ها است. البته بوداییان نیز بر آن تاثیر گذاشتند. سیاحان بودایی سرگذشت بودا را منتشر و او را سرمشق زهد و ترک دنیا معرفی کردند.

از جمله شباهت های نزدیک میان بوداییان و مسلک تصوف، ترتیب مقامات است که سالک آرام آرام و به ترتیب از مقامی به مقام دیگر بالا می رود تا به مقام فنا می رسد. مسیحیت هم در تصوف تاثیرگذار بوده است. مسیحیت از راه مرتاضان و فرقه های سیار راهبان به ویژه فرقه های سوریه ای که در اطراف بودند و اغلب از فرقه نسطوریه به شمار می آمدند، بسیار چیزها به صوفیه اسلام آموخته است. [2] تاثرپذیری از فرهنگ های بیگانه با مکتب اهل بیت همخوانی ندارد.

پیشوایان دینی بارها شاگردان و پیروان خود را از زانوی ِتلمذ زدن در مکتب دیگران برحذر داشته اند؛ چرا که دیگران علم خویش را از یک منبع مطمئن دریافت نکرده اند و چه بسا آلوده به مطالبی باشد که هر چند در ظاهر زیبا است اما نتایجی سوء دارد. نتایجی که در نگاه نخست، فرد بدان پی نمی برد اما گذر زمان آن را برملا می کند؛ ولی علوم اهل بیت، علم ناب است و مغشوش به جهالت های علم نمایانه نیست و اصلاً علم و معارف را جز در خانه اهل بیت نمی توان یافت.[3]

بی توجهی به مکتب اهل بیت، مدعیان عرفان را به سخنانی واداشته که حتی در میان معروفین به تصوف نیز مخالفانی داشته؛ ولی چون با رنگ و لعابی فریبا عرضه شده، خواستگارانی پیدا کرده است. از این مدعیان نقل شده که انسان در مرتبه ای، از تکلیف ساقط است... این ادعا با واکنش تندی روبرو شد. از غزالی منقول است: فردی اگر خیال کند میان او و خدا حالتی است که در آن حالت نماز از او برداشته می شود و نوشیدن شراب برایش حلال است و یا استفاده از اموال سلطان جائر مباح است که برخی از مدعیان تصوف چنین گمانی را دارند؛ بی تردید باید کشته شود. [4] این سخن که امروزه به شکل "مهم این است که دل پاک باشد" ترجیع بند گفته های دلدادگان اباحه گری است، نمی تواند بدون پشتوانه نظری باشد و چون این سخن در فضای اسلامی پخش می شود، حتماً باید پشتوانه ای از آیات قرآن و روایات برای آن ساخت.

در برخی متون، تفاسیری ارائه شده است که چه بسا اسباب سوء استفاده عارف نمایان قرار می گیرد. بزرگانی مانند محقق لاهیجی، انسان هایی زاهد و وارسته بودند که عبارت " لیعبدون " در آیه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ [5] (و جن و انس را نیافریدم جز برای این که مرا بپرستند) را به لیعرفون تفسیر کرده اند.[6] البته این تفسیری به حق و درست است؛ اما توسط برخی از مدعیان عرفان، مستند بی مهری آنان به شریعت قرار گرفته است. به گونه ای که آنان عمل به شریعت را ترک کرده، از انجام عبادت دریغ می ورزند به این بهانه که، غایت خلقت بر اساس این تفسیر، معرفت است و باید برای دست یابی به آن کوشید؛ پس عبادت اهمیت ندارد و اصرار بر آن بی معنا است و سقف اعتبار آن محدود است.

تردیدی نیست که عبادت بدون معرفت، عملی بدون روح است؛ معرفت به عبادت ارزش می بخشد، اما این امر نباید دست آویزی برای ترک عبادت باشد. آن چه از ظاهر آیه برمی آید و بزرگان اهل تفسیر هم بدان اشاره کرده اند، اصالت داشتن عبادت است و فرموده اند: حقیقت عبادت، برترین هدف خلقت است. حقیقت عبادت این است که فرد از خود و هر چیزی جدا شود و خدا را یاد نماید. بدیهی است چنین عباداتی مترتب بر معرفت است.[7]

روایات بسیاری همین مطلب را تایید می کند. در روایتی از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمودند: خداوند بندگانش را آفرید تا او را بشناسند و چون شناختند او را بپرستند و عبادت کنند و با عبادت خدا از عبادت دیگران بی نیاز شوند.[8]

درباره عبادت و جایگاه آن، گاه برخی با استناد به آیه «واعبد ربک حتی یاتیک الیقین» [9] (و پروردگارت را پرستش کن تا این که مرگ تو فرا رسد) ادعا کرده اند که این آیه گویای این است که با حصول یقین، تکلیف نیز برداشته می شود. مرحوم علامه طباطبایی در تبیین تداوم تکلیف تا هنگام مرگ می فرمایند: نوع انسان غایتی دارد که این غایت با جامعه تحقق می یابد. وقتی جامعه شکل می گیرد به قوانینی نیاز دارد که این قوانین پایبند باشد؛ چه این قوانین صلاح جامعه را در پی داشته باشد و چه قوانین عبادی باشد که انسان را به غایت کمالش می رساند. دلیل این پایبندی برای فرد ناقص کمال طلب کاملاً روشن است، چون او باید از این قوانین پیروی کند تا به کمال برسد. انسان کامل هم باید به این قوانین پایبند باشد؛ زیرا معنای کمال این است که برای وی در دو جنبه علم و عمل ملکه ای حاصل شده است که از این ملکه اعمالی سر می زند که به نفع فرد و جامعه باشد و فرد و جامعه را اصلاح نماید. از این ملکه همچنین عباداتی متناسب و در شأن این معرفت تحقق می یابد که به مصلحت فرد و جامعه است. حال اگر خدا اجازه دهد که چنین فردی از انجام آن قوانین سرباز زند، این وضع منجر به فساد جامعه می شود. از آن گذشته، وقتی یک ویژگی در فردی به ملکه تبدیل شد، خود به خود آثار آن ملکه به منصه ظهور می رسد و نمی توان او را از آن بازداشت.[10]



  • دشمن و فرقه سازی

منظور از فرقه سازی، جداسازی یک جزء از یک کل است که در ادیان مختلف سابقه داشته است. در این باره روایاتی نیز نقل شده که از جمله آنها روایت افتراق است که، امام پنجم(ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل فرموده اند که: امت موسی بعد از او به هفتاد و یک فرقه، و امت عیسی پس از او به هفتاد و دو فرقه و امت من نیز بعد از من به هفتاد و سه فرقه منشعب می شوند که در هر امتی، تنها یکی از این فرقه ها اهل نجات هستند.[11]

در زمان پیامبر اکرم(ص) تنها فرقة منافقین را مشاهده می کنیم و گاهی هم صحبت از فرقة فاسقین است. جنس صحبت های آن حضرت به نحوی بود که از طرفی راه معین بود و همگان می دانستند که از کدام مسیر باید بروند و از سوی دیگر این مسیر تعیین شده سنخیتی با مطامع مادی نداشت و آنها که اهل استفاده های مادی بودند خواسته هایشان از این طریق تأمین نمی شد. در راه تعریف شده ایشان افراد باید پیرو معنویت باشند که ضمن آن از مادیات در حدّ تعدیل شده استفاده می کردند. این افراد پس از پیامبر(ص) به دنبال نفسانی گری خود رفتند و فرقه سازی را شروع کردند. اینها هم در ماجرای رحلت حضرت نبی اکرم (ص) و پس از آن عملاً بر وحی پا گذاشتند. چرا که سخنان پیامبر(ص) برخاسته از وحی بود وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى [12]

اینان همة این مطالب را منکر شدند و سلیقه های شخصی خودشان را وارد نمودند. از اینجا بین مسلمانان اسمی و مسلمانان حقیقی جدایی افتاد. فرقه هایی که از این پس ساخته می شد عموماً شخصی بود. البته در آن دوران عده ای که به دنبال رسیدن به مقام و منصب بودند فرقه سازی می کردند ولی فرقه هایی که امروزه به وجود می آیند علاوه بر آن جنبه سیاسی هم دارد.

حکومت هایی که اسلام را مانعی جدی در برابر خواسته های خود می بینند برای شکستن این سد اقدام به فرقه سازی می کنند تا با برنامه ریزی بتوانند بر تمام ابعاد وجودی ملت ها مسلط شوند. از جمله فرقه سازی ها و انعواج هایی که به وجود آوردند در مسیحیت بود به نحوی که آن را از پویایی اصیل خود خارج سازند و آن خوی مبارزاتی دین را که همواره در برابر هر بی عدالتی و نفسانی گری با تمام وجود می ایستد از آن بربایند: در انجیل لوقا و همچنین متی آمده که اگر کسی به سمت راست شما سیلی زد شما طرف چپ خود را هم بگیرید تا به آن سیلی بزند؛ یا اگر کسی عبایتان را گرفت شما قبای خود را هم به او بدهید. اینها همه درس ذلت است تا کسی نتواند نفس بکشد و اگر هم زمانی مردم خواستند قیام کنند همین به اصطلاح دینداری و تدینشان آنها را از این تصمیم منصرف کند و سرجایشان بنشاند. این در حالی است که در آیین اسلام به مسلمانان توصیه می شود که دربرابر دشمنان انسانیت و غاصبان حقوق مسلم مردم با همه توان بایستند وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ.[13]

طبیعی است که دشمنان اسلام – به ویژه در چند دهه اخیر که زهر اسلام سیاسی را هم چشیده اند - برای رویارویی با این فرهنگ اقدام به فرقه سازی کنند. بی شک فرقه سازی که هر روز به شیوه ها و شگردهای مختلفی انجام می شود غایتی جز از پای افکندن گرایشات ناب اسلامی جوامع و تسلط پایدار دشمنان و بهره جویی هرچه بیشتر ایشان را ندارد.

در یک نگاه کلی می توان گفت که همة آنچه استکبار جهانی نامیده می شود در مقابل تشیع اثنی عشری بیش از همه گرایش ها احساس زبونی و ضعف می کنند؛ چون شیعه خود را وسیعاً و عمیقاً مقید به قرآن کریم و احادیث و روایات صحیح و پیروی از ائمه(ع) می داند و حاضر نیست سر تعظیم در برابر هیچ فرد یا گروهی فرود آورند. برای نابودی فرهنگ پویای تشیع از جمله حربه های دشمن ایجاد و اشاعه فرقه ها و دسته هایی چون صوفی گری، بابی گری و بهایی گری بود. امروزه نیز در رسانه های مکتوب، دیداری و شنیداری خود شاهد تولید گونه های متنوعی از معرفت های باصطلاح معنوی ِغیر ملتزم به وحی هستیم؛ عرفانهایی که دارای پلاک و علایم خاصی است و به جای قطع تعلق و تکلف مخاطب و پرهیز وی از زخارف دنیا، بیشتر او را به انزوا می کشاند و به جای تسکین آلام او به تخدیر وی می پردازد.

در طول تاریخ، شیعیان رفتارها و عکس العمل های شاخص و قابل توجهی از خود نشان دادند و چنان که گفته شد در برابر خواست های شیطانی غارتگران، با استعانت از فرامین اسلام ناب محمدی، صفوف مرصوصی را پدید آوردند؛ چه در جریان تحریم تنباکو و چه پیش از آن، همواره علما و بزرگان شیعه پیشاپیش نهضت های دینی و مذهبی حرکت و جان فشانی می نمودند تا اصالت اسلامی و به تبع آن اصالت شیعی از بین نرود. این مقاومت های جانانه بود که کشورهای استعماری نظیر انگلستان و فرانسه و در دوره های بعد امریکا و روسیه و... را واداشت تا با فرقه سازی به نوعی مبارزه رذیلانه و پنهان با جوهر دین برآیند. نکته قابل تامل اینکه، ایادی استعمار برای اینکه به نحو مؤثری به اغراض خود دست یابند، برای عوام فریبی و کورکردن جای پای خود، مزدوران و کارگزارانشان را از میان سست عنصرترین افراد همان سرزمین هایی برمی گزیدند که عزم چیرگی بر آنان را داشتند. آنها به این وسیله فرصتی می یافتند تا بدون آنکه در روی صحنه باشند، از پشت صحنه به کارگردانی امور بپردازند؛ که بی شک از آسیب های مستقیم هم در امان می ماندند. به عنوان مثال رییس شیخی مذهب ها یک عالم بود؛ و بنیان گذاران بابیت و بهاییت نیز خود را عالم معرفی کرده بودند و در برخی فرق دیگر هم چنین ادعاهایی قابل مشاهده است. دشمنان از ضعف این علما استفاده کرده، با همراهی آنان عده ای را چشم و گوش بسته به دنبالشان کشاندند و اقدام به فرقه سازی نمودند. سردستة بسیاری از فرقه هایی که به وجود آمده افراد با سواد و در عین حال بی ایمان و یا فاقد اعتقاد راسخ بوده اند؛ افرادی که یا فریب دشمنان را خورده و یا عمداً از همراهی با آنان به دنبال کسب مقام و منصبی بوده اند. عوام مردم هم به واسطة جهالتشان، دل به اباطیل ایشان داده و از ایشان تبعیت کرده اند؛ هرچند که بعضی از آنان در میانة راه توبه کرده و بازگشته اند.

به عنوان مثال وهابیت که در میان اهل تسنن به وجود آمد و رشد کرد با بهره برداری از عوام بود که اطلاعات چندانی از دین نداشتند و گرنه کسانی که معتقد باشند و نسبت به دین اعتقاد راسخ داشته باشند زیر بار این حرف ها نمی روند. [14]

فرقه های انحرافی، همیشه دیگران را با برخورد و رفتار خوب و همچنین هدایای مالی به سمت خود جذب می کنند. ویژگی مشترک همه اینها این است که در مناطقی نضج یافته اند که افراد اطلاعات دینی اندکی داشته اند؛ قادیانی و پنجابی و دیگران در پاکستان به دنبال چنین محیط ها و مردمانی بوده اند. البته نکته ای را هم که باید متذکر شد این است که هرچند منابع شیعه بسیار بارور و منطق آن بسیار قدرتمند است اما از آنجا که در نظام اطلاع رسانی، استراتژی منسجم و محکمی نداریم و تئوریسین های کارآمد را چنان که باید و شاید برای حضور هرچه مؤثر در این میدان فرا نمی خوانیم، نمی توانیم تاثیرگذاری شایسته و پرتداومی داشته باشیم.

اصلی ترین پیامد این فرقه سازی ها از بین بردن اصالت دین است. با از بین رفتن اصالت دین آنها سروری می یابند و ما دچار ذلت می شویم که این در تمام ابعاد قابل بررسی است.

از جمله تئوری هایی که به گونه های مختلف – به خصوص در آثار هنری ایشان مشاهده می کنیم – منطقه ای کردن دین – است. به این معنی که از نظر آنان آنچه دین خوانده می شود تنها برآورنده نیازهای روحی و امکانی برای پالایش روحی فرد است. هرکسی با هرنوع دینی که دارد به دنبال ارتباطی شخصی با خداست؛ البته خدایی که وجدانی است نه حقیقی. هر انسانی در دنیای ضمیرش برای پاسخگویی به رویدادهای بیرونی و انفعالات عاطفی خود به توجیهاتی دست می یازد و منشاء و منبعی را ذکر می کند.

اما می دانیم که ایشان چنین فرضیه هایی را تنها برای گمراه کردن مسیر فکری جهانیان بیان می کنند ولی در نهان به شدت کمر به نابودی دین بسته اند. فرقه سازی هم از جمله برنامه های کاربردی ایشان برای نابودی گرایشات اصیل و درست دینی است. امروزه اکثر فرق مشغول به فعالیت هستند اما فعال ترین آنها در شرق فرقة " وهابیت" است؛ و بعد از آنان فرق مختلفی چون تصوف اعم از "ذهبی ها"، "گنابادی ها"، "کمیلی ها"، "اویسی ها" و... که از فضای باز جمهوری اسلامی ایران حداکثر بهره برداری را می کنند. بعد از اینان مسیحیت انحرافی باب میل صهیونیسم جهانی است که در شهرها و روستاهای مختلف به شدت مشغول به فعالیت هستند. اینها انجیل هایشان را قطعه قطعه کرده و برای هر منطقه ای آن را به زبان خودشان ترجمه کرده و در میان مردم پخش می کنند. البته باید اعتراف کردکه اینان در جذب تعداد قابل توجهی از مسلمانان شناسنامه ای و [صرفاً] پدر و مادری، موفقیت هایی هم داشته اند.

تحرک جدّی مبلغین بهائی و به تبع آن رشد بهائیت در ایران از دوران سلطنت مظفرالدین شاه قاجار آغاز شد و در دوران سلطنت احمدشاه قاجار و رضاشاه پهلوی، که بهائیان از نفوذ و حمایت فراوان در دستگاه دولتی برخوردار بودند، شدت یافت. معهذا، رشد جمعیت بهائیان ایران به طور عمده از دهه 1330 شمسی آغاز شد. در سال های 1326-1330 محفل ملّی بهائیان ایران برنامه خود را برای گسترش بهائیت به مرحله اجرا گذارد و شدت تبلیغات و فعالیت ایشان از اردیبهشت 1334 اعتراض شدید آیت الله العظمی بروجردی را برانگیخت. پس از ابراز نارضایتی های شدید آیت الله العظمی بروجردی حکومت پهلوی ناگزیر به محدودکردن فعالیت بهائیان شد. به دستور شاه پزشک مخصوص بهائی او، سرلشکر عبدالکریم ایادی، مدت کوتاهی ایران را ترک کرد و در ایتالیا اقامت گزید و در 16 اردیبهشت مقامات نظامی (سرتیپ تیمور بختیار فرماندار نظامی تهران و سرلشکر نادر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش) به تصرف و تخریب حظیرةالقدس، مرکز بهائیان تهران، یاری رسانیدند. بختیار این محل را به مقر رکن دوّم ستاد ارتش بدل نمود. حسین خطیبی، که فردی مطلع بود، در آن زمان شمار بهائیان ایران را 300 هزار نفر و بهائیان تهران را 50 هزار نفر تخمین زد.وی در نامه مورخ 30 اردیبهشت 1334 به دکتر مظفر بقایی می نویسد: "مخصوصا چیزی که سر رشته را دراز می کند اصرار آیت الله بروجردی برای شدت عمل دولت نسبت به افراد فرقه بهائی است."

آخرین آمار بهائیان به آوریل 1985 تعلق دارد که مرکز سازمان جهانی بهائیان (حیفا، اسرائیل) شمار اعضای خود را در سراسر جهان چهار میلیون و 739 هزار نفر اعلام کرد. از این تعداد، 59 درصد در قاره آسیا، 20 درصد در آفریقا، 18 درصد در آمریکا، 1 /6 درصد در استرالیا و نیم درصد در اروپا ساکن بودند. در این آمار تعداد بهائیان ساکن در ایران اعلام نشده است. معهذا، ادعا شده که 2,807,000 نفر از بهائیان در قاره آسیا زندگی می کنند. از آنجا که ایران مهم ترین مرکز بهائی نشین در آسیا و جهان است، می توان حدس زد که از دیدگاه مرکز سازمان جهانی بهائیان حداقل دو میلیون بهائی در ایران زندگی می کنند. به دلیل فقدان آمار رسمی بهائیان در ایران راهی برای ارزیابی این رقم و سنجش میزان صحت و سقم آن در دست نیست. این تصوّر وجود دارد که مرکز بهائیت هماره درباره شمار پیروان خود اغراق کرده و در مقابل منابع ضد بهائی در ایران نیز هماره رقم بهائیان را ناچیز جلوه داده اند.

بهائیانی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر و یا از ایران خارج شدند، عموماً به مشهورترین و ثروتمندترین خانواده های بهائی تعلق داشتند و به دلیل تصدی مناصب عالی دولتی یا دستیابی به ثروت های عظیم از طریق پیوند با حکومت پهلوی مورد تعقیب قرار گرفتند. افرادی مانند امیر عباس هویدا، حبیب ثابت، هژبر یزدانی، عبدالکریم ایادی، هوشنگ انصاری، غلامرضا ازهاری و غیره، به عنوان شاخص ترین چهره های فرقه بهائی در ایران، تمامی بهائیان ایران نبودند و اعدام یا فرار ایشان از کشور به معنی پایان حیات بهائیت در ایران نبود.

این فرقه که بیشترین تأکید خود را بر انحراف عقیدتی نسل جوان معاصر- به خصوص تحصیلکرده - نهاده است با سلاح شبهه سازی به بنیان کنی ذهنی بپردازد. فرقه ای که حتی می کوشد تا خودش را به عنوان یک اقلیت دینی معرفی کند. اسناد و مدارک تاریخی، حاکی است که بهائیان در ترویج فرهنگ و نظام تعلیم و تربیت امریکایی در کشورمان، پیشگام بوده اند. مدرسه بهائیان در تهران، "تربیت"، از 1910م/ 1328ق به صورت رسمی با انجمنی در امریکا (که در تاسیس آن نیز بهائیان نقش داشتند) رابطه برقرار کرد. به تقاضای مدرسه تربیت و برای گسترش روابط بیشتر بین ایران و امریکا، ژانویه 1909 "انجمن تربیتی ایران و امریکا" رسما اعلام وجود و درخواست حمایت کرد. این انجمن اهدافش را در جراید امریکا اعلام داشت و مؤسسانش یک معلم امریکایی را برای تعلیم کودکان راهی ایران کردند. با حمایت مالی انجمن توسط "سیدنی اسپراگ " امریکایی، در 1910 کمیته ای در تهران تشکیل شد تا مسئِولیت اداره مدرسه تربیت و انجمن تربیتی ایران و امریکا را بر عهده گیرد. اسپراگ، در نامه ای، ضمن اعلام این خبر، از باشگاهی به نام «محفل مرتب» سخن می گوید که اعضایش با جمع 600 دلار توانسته اند گام نخست را جهت تاسیس یک مدرسه دخترانه بردارند و در ادامه، لزوم اعزام یک معلم زن امریکایی را یادآور می شود.[15]

یکی از اعضای هیات رئیسه "انجمن تربیتی ایران و امریکا"، میرزا احمد خان سهراب اصفهانی، از سران شاخص بهائیت و از همراهان عباس افندی در سفر امریکا بود که وی را در بازگشت به فلسطین بدرقه کرد.[16] سهراب، پس از مرگ شوقی افندی (سومین پیشوای بهائیت) انشعابی در فرقه ایجاد کرد که در امریکا با عنوان "سهرابیان" شهرت و طرفدارانی دارد.

سهراب در نامه ای که به عنوان انجمن ایران و امریکا در 30 ژوئن 1910 برای وکلای مجلس شورای ایران فرستاد، یکی از ابزارهای پیشرفت و توسعه را گسترش تعلیمات شمرد و ادعا کرد که: این امر تنها زمانی تـحـقـق مـی یـابـد کـه ایـرانـیان (همچون چینی ها) جوانانشان را برای تحصیل راهی امریکا کنند تا در مراکز علمی آن کشور به تحصیل پردازند.[17] همزمان با این امر، نماینده سیاسی ایران در واشنگتن (نبیل الدوله) نیز، که همچنین از روِسای بهائیت در امریکا بود، در نامه نگاریهای خود از امریکا به وزارت خارجه ایران (در اواخر سال 1329ق)، از اولیای امور کشورمان می خواست که گروهی دانش آموز را برای آشنایی با سیستم امریکایی به امریکا بفرستند. او همچنین از مدرسه ای در پنسیلوانیا سخن می گفت که خانم مدیر آن آماده است تا اطفال ایرانی را با همان مقدار شهریه مدارس اروپایی در مدرسه اش بپذیرد. وی حتی به دیدار وزیر خارجه امریکا رفت و به وی گفت: در این شرایط که ایران به سوی مدنیت گام بر می دارد، جای آن است که تمدن غرب نیز به حمایت از این کشور بپردازد.[18]

اعضای انجمن تا آن تاریخ، حدود 700 دلار را برای پیشبرد اهدافشان به ایران فرستادند و از این راه گروهی از دانش آموزان مدرسه تربیت را تحت پوشش عده ای از امریکاییان قرار دادند؛ دانش آموزانی که با توجه به انطباق اسامی شان (عزت الله، نورالله، فضل الله، نصرت الله و...) با نامهای رایج در بین بهائیت، ظاهرا بهائی بودند.[19] انجمن ایران و امریکا، با این اقدامات، در واقع، بر مبنای تز عباس افندی عمل می کرد که در همان سالها در امریکا بیان داشته بود: "قطعه امریک نزد حق، میدان اشراق انوار است..." [20] حاصل این سیاست، ناگفته پیدا بود: "بیشتر کودکانی که در مدارس وابسته به بهائیان طی عهد قاجار، تحصیل کرده بودند در عصر پهلوی اول جوانانی شدند که به استخدام ادارات جدیدالتاسیس درآمده بودند و تمایلات غرب گرایانه شدیدی را از خود بروز می دادند." [21] دکتر مهدی حائری یزدی علت مقابله شدید آیت الله بروجردی با بهائیان را چنین ذکر می کند:

"در مسئله بهائی ها تا آنجایی که ایشان تشخیص می داد، که بهائی ها یک گروه ناراحت کننده و اخلالگر در ایران هستند. مسئله صرف اختلاف مذهبی نبود. اینطوری هم که معروف بود تا یک اندازه ای هم درست بود که این گروه یک نوع سروسری با منابع خارجی دارند و بیشتر مجری منافع خارجی هستند تا منافع ملّی. در این طریق مرحوم آقای بروجردی به هیچ وجه تردیدی از خودش نشان نمی داد که [از] آن چه گروه بهائی ها از دستش برمی آید [جلوگیری کند] از اذیت ها و کارهای موذیانه ای که بهائی ها دارند و درباره مسلمان ها دریغ نمی کنند. یعنی به طور مخفیانه افراد خودشان را وارد مقامات اداری می کنند و مقامات را اشغال می کنند. بعد هم مسلمان ها را ناراحت می کنند. می زنند. از بین می برند. از این کارها خیلی زیاد می کردند." [22]

کسانی که در برابر حقانیت دین و به خصوص اسلام همواره مبادرت به فرقه سازی کرده اند تقریباً در این اصول با هم اشتراک داشته اند:

- تأکید فراوان بر نوآوری در دین و نمایاندن این دسیسه شیطانی به عنوان نوآوری دینی.

- حذف اخلاق گرایی دینی به عنوان رویکردی سنتی و نخ نما شده و تأکید بر نسبی بودن و سیال بودن مفاهیم اخلاقی.

- تبلیغ روشنفکری بدعت گذار و مرتد.

- کشاندن نسل جوان به سوی نوعی قشری گری و تبلیغ رنگارنگ اندیشه های واپس گرا.

- تبلیغ مستمر اباحه گری و شکاکیت به مثابه مهمترین شاخصه انسان جدید.

- عوام فریبی و گفتار درمانی و استفاده از بیان خطابه ای به جای بیان برهانی و استنباطی.

- اشاعه آنارشیسم به عنوان نشر آزادی و حریت انسانی.

 

پی نوشت:

[1] - حجر / 39
[2] - غنی، قاسم؛ تاریخ تصوف در اسلام، ج2، ص155- 157
[3] - کافی، ج1، ص51
[4] - الاقناع موسی الحجاوی، ج2، ص 210
[5] - ذاریات، 56
[6] - شرح گلشن راز، ص 7
[7] - المیزان، ج18، ص 388
[8] - ابوالفتح کراجکی، کنزالفوائد، ص 151
[9] - حجر، 99
[10] - المیزان، ج12، ص200
[11] - کلینی، کافی، ج 8، ص 224
[12] - سورة نجم (53)، آیات 3 و 4
[13] - سورة انفال (8)، آیة 60
[14] - جالب است بدانید سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمدبن عبد الوهاب، بنیان گذار وهابیت، علیه این فرقه و جعلیات برادرش کتاب نوشته و اعتراض جدّی کرده است.
[15] - بررسی مناسبات ایران و امریکا...، موجانی، ص 139ـ 138
[16] - اسرارالاثار، فاضل مازندرانی، 3/143ـ 142
[17] - بررسی مناسبات...، ص 140
[18] - همان، ص 148
[19] = همان، ص 144
[20] - آهنگ بدیع، سال هشتم (1332)، ش 6 و 7، ص 103. و نیز ر.ک. خطابات عبدالبهاء، 1/33
[21] - بررسی مناسبات ایران و امریکا، ص 153
[22] - به نقل از سایت موعود http://www.mouood.org
 

عرفان‌های دروغین


 شیطان‌پرستان معتقدند که دنیا در دست نیروی پلید است و برای اینکه ما به قدرت برسیم باید خود را به پلیدی‌ها بسپاریم.  در بودیسم هم به همین‌گونه ظلم‌پذیری وجود دارد، تا جایی که رهبر بوداییان تبت (دالایی لاما) با اعدام صدام مخالف بود و یا بدون ملاحظة ظلم‌هایی که در فلسطین اشغالی می‌شود با سران اسرائیل و آمریکا ملاقات می‌کند. در آثار پائلو کوئیلو این کنار آمدن با ظلم‌ و ستم‌ به ویژه در "رمان‌های کوه پنجم" و "شیطان و دوشیزه پریم" مشهود است.




  • گفت‌گوی فارس با محمدرضا مظاهری سیف
   انسان فطرتی الهی دارد، فطرت، شیفته عاشق شدن و دل بستن است؛ اما اگر این عاشقی غیر الهی باشد، نتیجه‌اش چیزی جز گمراهی نیست. مکاتب و فرقه‌های معنویت‌گرایی در کشورمان در حال تبلیغ هستند، اما آن‌چه که به نام معنویت به جوانان ایرانی ارائه می‌شود، خلسه، بی خیالی، گذرا بودن زندگی و پوچی است. این فرقه‌های باطل سعی دارند جوان ایرانی را بین آسمان و زمین معلق نگه‌دارند، تا به مطامع خود برسند. معنویت در فرهنگ امروز انسان مدرن یا پست مدرن هر گونه فراروی، روگردانی و نه گفتن به معیارها و هنجارهای زندگی مادی مدرن است. اما هیچ یک از ادیان الهی سعی نکرده است به پرسش‌های انسان مدرن پاسخ به روزی بدهد، می‌بایست برای حل این مساله چاره‌ی اندیشید. معنویت‌های نوظهور ساختار، اهداف و محتوای مناسبی ندارند و با به کارگیری ادبیات سهل و دلپذیر و عدم قید و بند ، سعی در جذب جوانان دارند. بررسی علمی و نقادانه فرقه‌های نوظهور ، به‌ویژه آنها که در ایران فعال تر هستند ـ امری مهم و ضروری است. عدم توجه و کوتاهی، زیان‌های جبران ناپذیری را به فرهنگ و از همه مهمتر عرفان ناب اسلامی وارد خواهد کرد.

محمدرضا مظاهری سیف ، استاد دانشگاه و پژوهشگر در این گفت‌وگو به بررسی عرفان اسلامی و معنویت‌های نوظهور و دروغین می‌پردازد و می‌گوید: عرفان اسلامی برای ارائه و حضور در عرصه، نیازمند زبان نو و مخاطب‌شناسی و به روز شدن است، باید عرفان حقیقی و ناب اسلامی از پس پرده بیرون بیاید و روی عرفان‌های دروغین را سیاه نماید.


  • عرفان چیست؟

عرفان و یا در حقیقت عرفان به الله، به معنای شناخت خداوند است. عرفان سیر معنوی و روحانی است که انسان را از مرتبه کنونی به مراتب عالی‌تر و رابطه نزدیک‌تر با خداوند می‌ رساند و او را در دانایی و عشق و قدرت بی‌کران محو می‌سازد. به تعبیر قرآن انسان را در مراتبی نظیر "افق مبین" و از آن هم بالاتر به "قاب قوسین" و "او ادنی" سیر می‌دهد. البته این نیم رخی از عرفان اسلامی است.

ارائه یک تعریف فراگیر از عرفان کار دشوار و پیچیده‌ای است. معنویت از جنس بینش و نگرش است ما به نوعی تلقی خاص از عالم می‌گوییم معنوی و در مقابل آن تلقی مادی وجود دارد. در نگرش مادی به جهان، انسان و زندگی فراتر از ظواهر فیزکی و اداراکات حواس ظاهری به امور دیگر اعتنا نمی‌کند؛ حالا یا آنها را یکسره به دست انکار می‌سپارد و یا مهمل و بی‌معنا می‌شمارد.

نگرش معنوی به باطن توجه داشته و از حواس باطنی بهره می‌برد. در جریان‌های و مکتب‌های گذشته از این که به باطن عالم توجه می‌شود، قلب یا دل به عنوان مهمترین مرکز ادراک در وجود انسان مورى استفاده قرار می‌گیرد. اگر از این وسیلة شناخت به درستی استفاده شود عرفانی رو به رشد و هدایت شده خواهیم داشت و در غیر این صورت با معنویتی منحرف روبرو هستیم.

اساسی‌ترین نکته دربارة عرفان همین شکوفایی استعدادهای معرفتی درون است که اگر به درستی فعال شود انسان را به اوجی می‌رساند که هیچ موجود دیگری به آن راه ندارد و به معراجی می‌برد که حضرت جبرئیل هم در آن عرصه پر بریزد.

چون دل علاوه بر شناخت و معرفت، کانون عواطف و هیجانات هم است، عرفان ظرفیت بالایی در ایجاد عواطف و هیجانات گوناگون دارد. که البته معمولاً هیجانات مثبت مثل امید، شادمانی، عشق و آرامش را به دنبال می‌آورد و صد البته جریان‌های گوناگون و مکاتب متنوع معنویت‌گرا در سطوح متفاوتی این احساسات را پدید می‌آورند.
بنابراین عرفان نوعی نگرش باطن‌گرا (معنوی) به عالم و آدم است که بر دل و دریافت‌های درونی تکیه دارد و هیجانات زیادی ایجاد می‌کند.

با این تعریف سنت‌های ساحری سرخ پوستی نیز معنوی و از نوع عرفانی به شمار می‌آیند، همانطور که دین حنیف حضرت ابراهیم علیه السلام عرفان شمرده می‌شود. به نظر من در این روزگار که عرفان‌های کاذب رواج گسترده‌ای در دنیا پیدا کرده‌اند، بهتر است که تعریفی فراگیر از عرفان ارائه دهیم و سپس معیارها و شاخص‌های تمایز عرفان راستین از عرفان‌های کاذب را تبیین کنیم.

  • معیارهای عرفان سؤال بعدی بود که خودتان مطرح کردید، این معیارها را برایمان بگویید؟

معیارهای عرفان با معیارهای عرفان راستین متفاوت است. عرفان سه شاخص دارد که با آن می‌توانیم در بین مکاتب معنوی بخش عرفانی را از مکاتب معنوی که صرفاً اخلاقی یا فلسفی هستند جدا کنیم. در اندیشه‌ای که شهود، وحدت و فنا باشد اثری از عرفان وجود دارد. عرفان از راه شهود درونی و هدف گرفتن وحدت با حقیقتی غایی پیروان خود را به فنا می‌رساند. در بسیاری از ادیان و جریان‌های معنویت‌گرای نوظهور این سه را می‌توان یافت اما در برخی دیگر مثل شیطان‌گرایی یا فرقه شاهدان یهوه تنها با یک جنبش اخلاقی مواجهیم که یا ارزش‌های اخلاقی فطرتاًً خوب و وجداناً نیک را توصیه می‌کنند و یا برعکس.

اما اگر منظور معیارهای عرفان درست و نادرست است بارزترین ویژگی مکاتب نادرست عرفانی عبارت از معطوف و محدود شدن به کاهش رنج و تحمل پذیر کردن زندگی این جهانی است. دومین ویژگی سکولار بودن است، زیرا رویکردی این‌جهانی داشته و قلمرو آن به دنیا محدود می‌شود به این معنا که تمام توجهات باطنی آنها برای دست‌‌یابی به امری دنیوی و خوشی و کامیابی در این جهان است. دلیل دیگر سکولار بودن این مکاتب عرفانی این است که هیچ نسبت ضروری با دین برقرار نمی‌کند و با اینکه عمدتاً ریشه در ادیان دارند، بر عرفان بدون دین تصریح می‌کنند و مدعی هستند که معنویت بدون دین وجود دارد این موضوعی است که هم در تحقیقات مطرح خارجی می‌بینیم هم از روشنفکران داخلی می‌شنویم. استیس کتاب معروفش با نام فلسفه و عرفان را با این پیام تمام می‌کند که عرفان بدون دین می‌تواند وجود داشته باشد و کسانی همانند کتز و پرودفوت به همین نتیجه می‌رسند.

این وضعیت بی‌نسبتی و لابشرطی در رابطه با ادیان را در اندیشه‌های دالایی‌لاما، اکنکار، فالون‌دافا و برخی از فرقه‌های داخلی می‌بینیم حتی در شیطان‌پرستی، شیطان پرست یهودی، مسلمان و مسیحی داریم. چنانکه در اکنکار، اک مسیحی، بودایی، لائیک و مسلمان می‌توانیم داشته باشیم و در این بین دین و اعتقادات هیچ اهمیتی ندارد. زیرا اندیشه و تفکر و معرفت در حقیقت جایگاه مناسبی پیدا نمی‌کنند.

یکی دیگر از ویژگی‌ها ستم‌پذیری است. عرفان‌های نادرست انسان را از توجه به امور مربوط به قدرت در حوزة عمومی باز می‌دارند. تأکید تک بعدی بر مدارا، محبت و انسان دوستی، آن‌قدر دوز بالایی پیدا کرده که به صورت مخدر عمل می‌کند و نمی‌گذارد که انسان‌ها در برابر ظلم و ستم فریاد بکشند یا در مقابل جنایت دست خود را بلند کنند.

این معنویت ها می کوشند مردم را تسلیم نظم موجود و مطیع قدرت‌های فائق گردانند و سکوت در برابر ستم را به آنها می آموزند و به عنوان یک ارزش اخلاقی و معنوی تعلیم می دهند. در فالون دافا اعتقاد براین است که هر کس که مورد ظلم واقع می شود، در حال تصفیة روحانی و جبران ظلمی است که در زندگی پیشین بر دیگری رواداشته است. کسی که به یاری مظلوم می رود در حقیقت تزکیه او را با مشکل مواجه ساخته است.

با ایجاى روحیة ظلم پذیری، عزت‌ و آزادگی انسان مخدوش می‌شود. در برخی از مکاتب عرفانی، به راستی عزت انسان لگدمال می‌شود، با هر توجیه و بهانه سعی در نادیده گرفتن آزادگی انسان دارند و پیروان آنها نیز در نهایت متقاعد می‌شوند که راه عرفان همین است. اگر این توجیهات را از این مکاتب حذف کنیم، می‌بینیم که این مکتب با جان و روح بشر ناسازگار است. عزت و آزادگی انسان یک حقیقت غیرقابل انکار است، این مکاتب که اجازه به ظلم پذیری می‌رسند حتماً در تزکیه نفس مشکلی دارند زیرا انسانی که از درون آزاد شود، ذلت و بردگی را در زندگی نمی‌پذیرد. بدون شک این جریان‌های عرفانی در مراحلی نمی‌گذارند یا نمی‌توانند کاری کنند که پیروانشان از پلیدی‌ها جدا شوند و از قید و بندهایی که جان بشر را محدود کرده رها شوند و از این روی به ستم خواهی و سکوت و تسلیم در برابر پلیدی‌ها رضایت می‌دهند.

شیطان‌پرستی یکی از معروف‌ترین مکاتبی است که این اصل را پذیرفته و ترویج می‌کند. برخی از فرقه‌های شیطان‌پرستی می‌گویند که باید در نیروی شیطان فنا شد و خود را به شیطان سپرد تا او در ما عمل کند که همان فنا در حقیقت غایی است، بعد قلب خود را باید به شیطان‌ سپرد. حضرت علی (ع) در وصف اولیا شیطان می‌گویند: "شیطان در سینه این افراد تخم‌ می‌گذارد و این تخم‌ها به جوجه تبدیل می‌شوند، تمام بدن این افراد را اشغال می‌کند و شیطان با چشم، گوش و زبان این افراد می‌بیند و حرف می‌زند."

شیطان‌پرستان معتقدند که دنیا در دست نیروی پلید است و برای اینکه ما به قدرت برسیم باید خود را به پلیدی‌ها بسپاریم. این تفکر در نهایت انسان را به کجا می‌رساند، نتیجه این تفکر، ذلت، ظلم و ستم می‌شود. در بودیسم هم به همین‌گونه ظلم‌پذیری وجود دارد، تا جایی که رهبر بوداییان تبت (دالایی لاما) با اعدام صدام مخالف بود و یا بدون ملاحظة ظلم‌هایی که در فلسطین اشغالی می‌شود با سران اسرائیل و آمریکا ملاقات می‌کند. در آثار پائلو کوئیلو این کنار آمدن با ظلم‌ و ستم‌ به ویژه در "رمان‌های کوه پنجم" و "شیطاو و دوشیزه پریم" مشهود است. این شاخص‌ می‌تواند خط بطلانی بر تمام عرفان‌های کاذب و دروغین باشد زیرا با سرشت انسان در تضاد است.

هم از این رو معنویت‌های نوظهور در جامعة ما به نوعی قتلگاه عزت و آزادگی انسان هستند، اگر چه این ذلت و اسارت را به نام مدارا، عشق، انسان‌دوستی، آرامش درون و معنویت ارائه می‌دهند.

ناتوانی از ایجاد تحول در زندگی و شخصیت افراد و جوامع، با تمام تبلیغات و سرو صدایی که در مورد تحول خلاق و تغییر زندگی و غیره دارند، خصوصیت دیگری است که عرفان‌های درست را از نادرست جدا می‌کند. ماهاریشی ماهش بنیان‌گذار ترانسندنتال مدیتیشن معتقد است که ما نمی‌توانیم دنیا را متحول کنیم، خودمان را هم که خیلی نمی‌توانیم متحول کنیم پس بیاییم نگرش و تفکر خود را تغییر دهیم تا زندگی شادتر، آرامتر و کامیاب‌تر شود.

موضوع دیگر عقلانیت است. اگر عقلانیت از یک عرفان بیرون گذاشته شود، عرفان مقبولی نخواهد بود. عرفانی که می‌گوید باید مسائل و توجیهات را بدون حضور عقل پذیرفت، مطلوب نیست. در عرفان سرخ‌پوستی، استفاده از مواد مخدر و توهم‌زا جایز است، تا انسان را به سمت تجربة صورت‌های دیگر دنیا ‌ببرد. البته تجربه ناب عرفانی در افقی بالاتر از عقل اتفاق می‌افتد اما تعارضی با عقل ندارد. در عرفان حقیقی تضادی بین عقل و شهود و یا عشق نیست. عقل، رسول درونی است، که باعث هدایت انسان می‌شود، در عرفان حقیقی نه تأکید بر شهود بایستی عقل را نادیده بگیرد و نه عقل می‌بایست برای شهود باطنی و درونی محدودیت ایجاد کند. عقل و شهود مکمل هم هستند، عقل مقدمه‌ای برای شهود محسوب می‌شود و موانع را از سر راه آن برمی‌دارد. تا عقل نیاید و خالق و هستی بخش را نشناسد نمی‌توان به شهود آن رسید و صد البته کسی هم که در همین سطح عقل می‌ماند از شناخت و معرفت ناب و برتر محروم شده‌است.

گذشته از همة این‌ها بزرگ‌ترین مشکلی که همیشه آن را گوش‌زد کرده‌ام این است که معنویت‌های نوظهور که غالباَ در شمار عرفان‌های کاذب ارزیابی می‌شوند، عظمت‌های میراث معنوی بشر را به چوب حراج سپرده و به تاراج هوس‌ها بخشیده‌اند. تعالیم باشکوه اپانیشاد، مسیح، لائوتزو و سایر اندیشمندان معنوی که شاید در روزگار خود پیامبرانی بوده‌اند، امروز به سخیف‌ترین صورت ممکن باز تولید می‌شود.

در این معنویات صحبت از شادی، معنا، زندگی، عشق، خدا، آرامش، روح و... است اما هیچ کدام در معنای حقیقی و عظیمی که دارند به کار نمی‌روند. این معانی سحطی و حداقلی که معنویت های نوظهور ارائه می دهند، به راستی اسراف در میراث معنوی بشر است. عشقی که پائولو کوئیلیو معرفی می کنند و در توضیح آن به شرح فرازهایی از رسالة پولس قدیس می پردازد عشق مقدسی که در مسحیت مطرح بوده نیست. عشق پاک مسیحی که حتی در منع روابط مقدس زناشویی نیز به افراط رفته و آن را ممنوع می داند کجا و عشق روسپی‌گرایانة کوئیلیو در رمان های ورونیکا و زهیر کجا؟ سرور عرفان کجا و سرخوشی دالایی لاما که تنها آرزوی خود را خوراکی خوب و خوابی‌خوش اعلام می‌دارد کجا؟ نفس مطمئنة قرآن کجا و ریلکسیشن ماهاریشی کجا؟ عشق مقدس الذین آمنوا اشد حبا لله کجا و الاهة لذت اشو کجا؟


  • مبنای عرفان‌های غیر اسلامی چیست؟ غایت پیروان سایر عرفان‌ها چیست؟


نهایت عرفان‌های غیر اسلامی، برخی روشن‌بینی‌ها، آینده بینی و پیشگویی است و گاهی راه رفتن روی آب و حرکت در هوا و غلبه بر نیروی جاذبه است، پشه هم می‌تواند روی آب راه برود. این عرفان‌ها ذره‌ای ارزش ندارند، خلیفه‌الله و انسان کامل کجا معنا می‌یابد. به طور کلی برمبنای غایت‌شناسی می‌توان مکاتب عرفانی را به این ترتیب دسته‌بندی کرد:

مکاتب عرفانی یا خداگرا هستند یعنی سرانجام سیر و سلوکشان به فنای در جلوه‌های خداوند می‌رسد مثل عرفان در ادیان ابراهیمی، یا انسان‌گرا هستند که نهایت سیرشان به لایه‌های عمیق و والای وجود انسان می‌رسد مثل عرفان هندویی که به آتمان (نفس متعالی) پایان می‌یابد و یا طبیعت‌گرا هستند و سرانجام به اتحاد با نیروی طبیعت دست می‌یابند مثل عرفان تائوئیسم که به فنای در تائو فرجام می‌گیرد. بنابراین مکاتب معنویت‌گرای عرفانی را به خداگرا، انسان‌گرا و طبیعت‌گرا تقسیم می‌کنیم.

این تقسیم را می‌توان ادامه داد مثلاً مکاتب خداگرا سه شاخه پیدا می‌کنند عرفان خداگرای انسان باور که عرفان اسلامی است به این معنا که خداوند را به عنوان غایت سیر وسلوک معرفی می‌کند و استعداد و شایستگی انسان را به عنوان خلیفه الله و مظهر تمام صفات عالی الاهی باور می‌کند. عرفان مسیحی خداگرای انسان انگار است زیرا برای خداوند تجسمی انسانی قائل است و او را از مرتبة والا فرومی‌آورد. در عرفان یهودی با نوعی عرفان خداگرای انسان ستیز روبرو هستیم چون خدا سرچشمة شرّ و جور و گناه است و انسان با درگیری و گاهی سرکشی در برابر او می‌تواند به او نزدیک شود شیطان‌گرایی و شیطان پرستی در روزگار ما ریشه‌ای محکم در عرفان یهودی دارد.

عرفان‌ انسان‌گرا نیز دست‌کم دو شاخة اصلی پیدا می‌کند: الاهی همان عرفان هندویی است که خالق جهان (برهمن) را با نفس متعالی انسان (آتمن) اساساً یکی می‌داند. آنها جملة معروفی دارند که می‌گویند آتمن همان برهمن است و برهمن همان آتمن است. دیگر عرفان انسان‌گرای الحادی است که در بودیسم تحقق یافته در این سنت معنوی خدایی وجود ندارد و نهایت سلوک عرفانی رسیدن به مرحلة آناتمان یا نابودی نفس است مرحله‌ای که نفس به عنوان جوهر درک کنندة رنج با همة تعلقات و آرزوها و ادارکات و نادانی‌هایش و به تعبیر بوداییان با همة (دارما)ها از بین می‌رود و در افق برتر رهایی را تجربه می‌کند.

عرفان طبیعت‌گرا نیز به دو شاخة اصلی واقع بین که تائوئیسم نمایندة آن است و وهم‌گرا که در شمنیسم تبلور یافته، تقسیم می‌شود. تائوئیسم وحدت با نیروی طبیعت را در متن زندگی و تحولات آن تجربه می‌کند، اما شمنیسم که بیش از همه در عرفان سرخ‌پوستی و شیطان‌پرستی به چشم می‌خورد به اوهام و سرگرمی با سحر و جادو و استفاده از مواد مخدر و توهم‌زا می‌پردازد.



  • گرایش انسان به عرفان از کجا ناشی می‌شود و علت چیست؟

عرفا، همه یافته‌های خود را با همه عمقی که دارد، یک حقیقتی می‌دانند که هم‌اکنون به حقیقت پیوسته است. در واقع، واقعیتی است که هم‌اکنون وجود دارد، فقط ما افراد عادی در حجاب و اوهام و مسائل دنیوی غرق شده و از آن غافل هستیم، این واقعیت، همان‌ وجود و حقیقت عالم، یک حقیقت اصیل و نامتناهی است. همه پدیده‌های دیگر، نمودی از حقیقت اصیل و یگانه هستند، که همان افق وحدت وجود است. عرفا اعتقاد دارند که باید این حقیقت را شناخت.

چرا گرایش به عرفان هست به دلیل اینکه ما در این واقعیت زندگی می‌کنیم، چیزی است که در حال حاضر وجود دارد، در حقیقت فاصله بین ما و خدا نیست، ما با تمام وجودمان و روح‌مان به آن اصل متعالی گرایش داریم. هم‌اکنون با او و فانی در او هستیم. استیس، یکی از محققان حوزه عرفان می‌گوید: حرف عرفا را اگرچه نمی‌شود درک کرد و برای رسیدن به معنای حرف آنان باید زحمات فراوانی را متحمل شویم، اما همه ما، با این حرف‌ها احساس همدلی داریم. هنگامی که با یک عارف برخورد کنیم، احساس همدلی می‌کنیم، زیرا حقیقت انسان، همانی است که عارف می‌گوید. ما پرتوی از روح خدا و نور خدا هستیم، حقیقت عرفان همین است.
اولین و مهمترین علت پیدایش و گسترش معنویت‌های نوظهور این است که همه انسان ها فطرتی الاهی دارند که همواره آنها را به سوی خداوند فرامی خواند و این صدایی است که هیچ گاه خاموش نمی شود و نوری است که فروغ آن افول نمی کند و "لاتبدیل لخلق الله". فطرت همان بعد ملکوتی و روحانی انسان است که در عالم الست و در محضر ربوبی بوده و او را به روشنی شناخته است. عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) می‌پرسد: کدام فطرت است که آیه شریفه "فطرة الله التی فطر الناس علیها" از آن یاد کرده؟ امام فرمود: اسلام است که وقتی خداوند از بشر بر توحید خویش پیمان می‌گرفت به مؤمن و کافر فرمود: ألست بربکم.
ابن مسکان می‌گوید از امام صادق ع پرسیدم گواهی گرفتن که در آیه "و إذ أخذ ربک من بنی آدم من ذریتهم فأشهدهم علی أنفسهم ألست بربکم قالوا بلی.. . " آمده آیا دیدن حقیقی بوده است؟ فرمود: آری، اما مردم آن را از یاد برده‌اند. ولی اصل آن معرفت را از دست ندادند، و بزودی به یاد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست می‌رفت هیچ کس نمی‌فهمید که خالق و روزی دهنده‌اش کیست. "

از کنارهم گذاشتن این دو روایت معلوم می‌شود که فطرت و سرشت خاص انسانی شاهد ربوبیت خداوند نسبت به خویش و گواه تعلق و نیاز خود به پروردگار مهربان و بی‌نیاز است. فطرت سطحی از وجود انسان است که در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال و شکوه و کمال و نور و سرور و علم و قدرت و لطف و رحمت و سایر کمالات اسمائی و جلوه‌های صفات عالی الاهی است. از این جهت گرایش‌هایی از جان آدمی سربرکشیده و او را به سوی سرچشمة‌ بی‌کران هستی و کمال هدایت می‌کند.

با تکیه بر این سرمایة معنوی درون و مطالعة فطرت و دنبال کردن آرزوها و خواسته‌هایش می‌توان به اصل هستی و زیبایی و عشق و کمال رسید. کسی که کتاب فطرت را مطالعه کند به خدا می‌رسد و فطرت هادی درونی و دعوت رسای خداست که از درون هر انسان برخواسته، او را به سوی مقصد حقیقی و اصل خویش فرامی‌خواند.

طبیعت انسان اما همین تن مادی است که بیشتر مردم خود را با آن اشتباه می‌گیرند و فراموش می‌کنند که در حقیقت روح‌اند و هویت اصیل‌شان منوط به فطرت و بعد ملکوتی‌ وجودشان است. طبیعت انسان مقتضیات و نیازهایی دارد که محدود اند اما در قلب هر انسان شیطانی وجود دارد که او را می‌فریبد و تمایلات طبیعی را با فریب و تزویر بجای گرایش‌های فطری جا می‌زند و خدایی دروغین و کمال مطلوبی سرابی درست می‌کند. اگر مردم فطرت الاهی خود را نشناسند و مقتضیات آن را با مقتضیات طبیعت بدرستی تشخیص ندهند، از هدایت‌های فطری محروم و در تمنیات طبیعی گرفتار می‌شوند. در این صورت فریفتة اموری خواهد شد که مطلوب حقیقی و مورد تمنای فطرت نیست.

البته هدایت فطری و دعوت الاهی که نور او در وجود ماست هیچ گاه خاموش نمی‌شود؛ ولی کسانی که از پس حجاب طبیعت آن را می‌شنوند و می‌بینند، از ملاقات با حقیقت ناب محروم شده، از کژراهة تمناهای طبیعی برای تحقق خواسته‌های فطری می‌کوشند و خود فریبی معنوی از همین جا آغاز می‌شود. در این وضعیت انسان در پی خواسته‌های طبیعی می‌رود و می‌پندارد که حقیقت و معنویت را خواهد یافت. یا خواسته‌ها مادی و عادی خود را معنویت و مصداق راستین نیاز فطری خویش می‌انگارد.

معنویت‌های نوظهور در راستای تمنای فطری انسان هستند ولی پاسخی مسخ شده به آن می دهند. فطرت شیفتة عاشق شدن و دل بستن است اما معنویت های نوظهور نظیر اشو و کوئیلو عشقی هوسناک و شهوت آلود را پیش نهاد می‌کنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت و قهاریت و شکوه و جلال و جبروت، و تجربة هیبت و خشیت در برابر آن است اما مرلین منسون، اریک آدامز، اکسل رز و سایر شاعران و خوانندگان گروه‌های مختلف متال پاسخ آن را با کلیپ ها و موسیقی هولناک، اشعار پرنفرت و طنین‌ها وحشت انگیز و حجم صدای بالا می‌دهد. ما شیدای پرستیدن هستیم ولی سایبابا خود را خدای پرستیدنی و خالق هستی معرفی می کند و کسی که خدای حقیقی را نشناسد قلبش از شیفتگی به پرستیدن و خضوع کردن تهی نیست، پس بناچار در برابر سای تعظیم می‌کند یا گوساله‌ای ضعیف‌تر از او را می‌پرستد.

علت دیگر پیدایش و گسترش معنویت‌های نوظهور بن‌بست‌ها و شکست‌های فلسفی تمدن جدید است. از عصر روشنگری در مغرب زمین اندیشه‌ای پیدا شد که بعدها تمام جهان را فراگرفت و آن ایده توانایی بشر در تأمین سعادت و بی نیازی از دین و تعالیم مقدس بود. انسان دورة رنسانس پنداشت که با سه شعار "عقل"، "طبیعت" و "پیشرفت" می‌تواند بهشت موعود را در زمین بناکند و فریاد استغنا از دین و معنویات و خداوند را در زمین طنین افکن سازد.

با گذشت چند قرن و وضعیت فلاکت بار زمین در قرن بیستم و پس از دو جنگ ویران‌گر جهانی و آسیب‌های گسترده محیط زیست به واسطة تکنولوژی و رشد دانش بشری در سه شعار عصر روشنگری تردید جدی پدید آمد، آیا عقل برای فهم هر آنچه که به سعادت بشر می انجامد کافی است؟ آیا طبیعت تنها حقیقت هستی است و جهانی فراتر از آن وجود ندارد؟ و آیا پیشرفت علمی و مادی می تواند به خوشبختی و کامیابی بشر منجر شود و براستی انسان قرن بیستم از مردمان پنج قرن گذشته از آرامش و رفاه و خوشبختی بیشتری برخوردارند؟

این تردیدها مرحلة نوینی را برای تمدن کنونی بشر ایجاد کرده که آن را دورة پست مدرن می‌نامند. در این دوران مرز میان مدرن و کهن کمرنگ شده و بشر درمان ناکامی ها و جبران شکست های خود را در میراث کهن بشری از جمله معنویات می‌جوید. روش‌های جادویی سرخ‌پوستی، سنت‌های معنوی شرق نظیر بودیسم و هندوییسم منشأ زایش صدها و هزاران فرقة گوناگون در دنیای امروز است. بطوری که نویسندگان و اساتید معنویت‌گرا یا رگ و ریشه‌ای هندی دارند مثل راجنیش اشو، کریشنا مورتی و دالایی‌لاما و در غیر این صورت عموماً سفری به هند داشته و دوره‌های را در آنجا دیده‌اند نظیر وین دایر و بعضی بقدری تحت تأثیر قرار گرفته‌اند که همانند شَکتی گواین اسم خود را عوض کرده و نام الاهه‌ای مؤنث به نام شَکتی را بر خود نهاده است.

در این بین کسانی هستند که مستقیماً تعالیم کهن معنوی را فراگرفته و ترویج می‌کنند مانند ماهاریشی ماهش استاد T.M و دالایی‌لاما رهبر بوداییان تبت. یا مانند پائول توئیچل (پایه‌گذار اکنکار) از ترکیب معنویت‌های کهن و تخیلات خود مکتبی جدید درست می‌کنند. تعالیم لی‌هنگجی که امروزه با نام فالون‌دافا در دنیا ترویج می‌شود هم ترکیبی از بودیسم و تائوئیسم است. فرد دیگری در ایران که با بخشی از علوم جادویی آشنایی دارد، دست به تلفیق تعالیم مسیحی و اسلامی با آموزه‌های ادیان هندی زده و جریان معنویت‌گرایی به نام رام‌الله به راه انداخته‌ است.

بعضی دیگر نیز دست به ابداع می‌زنند اما به حد یک فرقه یا مکتب جدید نمی‌رسند. مثلاً وین دایر میان انجیل و تعالیم مسیحی از یک سو و سبک خاصی از مدیتیشن که به ویپاسانا معروف است ترکیب ایجاد کرده و روش مراقبه‌ای تازه‌ای را پدید‌ آورده است. به هر ترتیب یکی از زمینه‌ها یا علل پیدایش معنویت‌های نوظهور شکست تمدن معنویت ستیز مدرن و بازگشت انسان معاصر به سنت‌های کهن معنوی است.

علت دیگر این است که در دهه‌های آخر قرن بیستم بحران‌های روانی و اجتماعی به طور گسترده‌ای دامن گیر بشر شد. در این شرایط راهی جز بازگشت به معنویت و یاد خداوند وجود نداشت کسانی مثل ویکتور فرانکل نشان دادند که با معنویات می‌توان به از شدت این بحران ها کاست و به سطوح قابل تحملی از رنج روانی رسید.

معنویات می‌توانستند فرصتی به بشر دهند که از مشکلات و تعارضاتی که زندگی امروزین برای‌شان به بار آورده بود فاصله بگیرند و فارغ شوند و به درون خود پناه ببرند و جهانی دیگر را تجربه کنند و از منبعی معنوی نیرو بگیرند. این نیاز موجب شکل گیری فرقه‌های رنگانگ و گوناگون معنویت‌گرا منجر شد.

معنویت‌های نوظهور با ارائة مدیتیشن‌های گوناگون دقایقی متفاوت را در زندگی انسان مدرن ایجاد می‌کنند ساعاتی که شخص می‌تواند در خود فرورود، از اندیشه‌های روز مره بیرون بیاید و به امور دیگری مثل روح، جهان نامرئی، دنیای درون، نور و صوت خداوند، رویاها و صورت‌های دیگر واقعیت! بیندیشد. اندیشه‌های کارلوس کاستاندا به وضوح انسان را از واقعیت به دنیای وهم می‌برد و با این تز که باید صورت دیگر واقعیت را تجربه کرد به گیاهان توهم زا و مواد مخدر رو می‌آورد.

علت دیگر ماهیتی سیاسی دارد. در روزگار ما که کانون‌های وابسته به سرمایه داری ترجیح می‌دهند انسان‌ها به خود نیایند تا هوای عزت و شرافت بر دل‌شان بوزد، به انحراف طبیعت‌گرایانة فطرت بشری دامن زده، می‌کوشند تا راه طبیعت را بسان راه فطرت بیارایند و با هزاران فرقه‌ای که به نام معنویت و عرفان ساخته و پرداخته‌اند مردم را به حیرت و رنجی مضاعف فروکشند. در حقیقت این ظلم مضاعف و پنهانی است که به لباس مکر و نیرنگ درآمده و زنجیر استضعاف و بردگی را در روپوشی از حریر معنویت و اطلس عرفان به دست و پای انسان معاصر می‌آورزد.

در دهه 1960 جنبش‌های دانشجویی تمام اروپا و آمریکا را فرا‌گرفت. در این جنبش‌ها جوانانی که با ارزش‌های سرمایه‌داری و نظام تمدن مدرن راضی نشده، احساس سرخوردگی و ناکامی می‌کردند دست به شورش‌های خیابانی زدند. در گیرودار همین جنبش‌ها بود که معنویت‌های نوظهور جوانه زد، و مفاهیمی نظیر عشق، تجربه جهان نامرئی، شیطان، ماری جوانا، ال اس دی و غیره وارد فرهنگ جوانان غربی شد.

در همان سال‌ها مراکز تحقیقاتی نظیر مؤسسة تاویستاک در انگلستان و باشگاه پژوهشی روم توانستند گروهی همانند بیتل‌ها را طراحی کنند که بعدها صدها نمونه از آن برای سرگرم کردن مردم جهان از گوشه کنار سربرآورد. امروز می‌بینیم که موسیقی راک، هوی متال، بلک متلال و... به عنوان موسیقی اعتراض چگونه جوانان دنیا را انرژی‌زدایی می‌کند و قدرت ایجاد تغییر در دنیا را از آنها می‌گیرد. گروه سپوترا در یکی از ترانه‌هایش می‌خواند:

" .... لجوج از آغاز
فرمانبر از هیچکس، بی‌هیچ دلیل
زندگی حق ماست
چرا از ما دور نمی‌شوی؟
ما بدون فرمان‌دهندگان زندگی می‌کنیم
بدون قوانین و مقررات زندگی می‌کنیم
دیواری را خراب می‌کنیم
که می‌خواهد ما را درون خود نگه دارد... "
گروه دیگری بنام منووار در ترانة نفرت Hatred از آلبوم سوار بر شکوه اینطور می‌خواند:
" .... نفرت ، قدرت من است ، زجر و مجازات ـ نفرت و نفرت
با قلبی آکنده از نفرت که خون تیره در سرتاسر رگ‌هایشان جریان دارد
استخوان‌هایت را خرد می‌کنم ، صورتت را له می‌کنم
گوشتت را می‌درم ، جسمت را نابود می‌کنم .... "

این ترانه‌های و ترانه‌های دیگری که همه نوعی قیام علیه نظم موجود و هنجارهای رایج است با فریاد و سرو صدای بلند و حرکات تند و یکنواخت اجرا می‌شود‌، که نتیجة روانی و فیزیولوژیکی آن خستگی جسمانی و فکری و رخوت است. و این در حالی است که گروه‌هایی مثل رولینگ استون اساساً با قرص‌های توهم‌زا نظیر اکس برنامه‌های خود را اجرا می‌کنند.

تمدن جدید در قرن بیستم وضعیت بسیار ناپایداری را تجربه کرد و طراحان تمدن و نیروهای سلطه‌گر آن تصمیم گرفتند که نقطة ضعف سلطه‌گری خود را که روی خرابه‌های معنویت و دین بنا شده بود،‌ به نقطة قوت خود تبدیل کنند. پس به این نتیجه رسیدند که از معنویت در راستای ترمیم و تقویت استیلای خود بهره‌برداری کنند. برای دست یابی به این هدف معنویت ویژگی‌های بسیار مناسبی داشت. نخست اینکه ابزار جذابی بود که گویی اقبال عمومی هم با آن موافق می‌شد و دوم اینکه شامل موضوعاتی بود که تمام ابناء بشر در طول تاریخ و عرض جغرافیا به آن دلبستگی داشتند و می‌توانست زمینه‌ساز مقبولیت سلطه‌ای فرافرهنگی و جهانی باشد.

این راهکار تازه ویژگی جالب سومی هم داشت و آن اینکه در قیاس با گذشتة معنویت ستیز تمدن غرب، تحول و تنوع رضایت بخشی را برای اهالی تمدن غرب ایجاد می‌کرد؛ از این رو به فکر طراحی جریان‌ها و فرقه‌های معنویت‌گرایی افتادند که در گستره‌ای وسیع و تنوعی جذاب، مردم را برای مدت زیادی سرگرم سازد.

پایه‌های اساسی تحکیم و تداوم سلطه‌گری این است که سلطه‌گران برنامه‌های مناسب و مؤثری را برای سرگرم سازی سلطه‌پذیران ترتیب دهند، به طوری که احساس کنند وضعیت سلطه، مطلوب، رضایت‌بخش و قابل تحمل است. اگر سلطه‌گران بتوانند احساس خوبی برای سلطه‌پذیران ایجاد کنند در حقیقت اقتدار خود را تثبیت و پایدار کرده‌اند.

یک علت جزئی‌تر که می‌توان برای برخی دیگر ذکر کرد استفاده از سحر و جادوست. همانطور که قوانین کشف شدة فیزیکی در عالم عمل می‌کنند و شما از راه دور می‌توانید صدای دوستان را در آن سر دنیا بشنوید، دستة دیگری از قوانین وجود دارد که به نوعی در جهان مؤثر اند. برخی از فرقه‌های معنویت‌گرا امروزه از تکنیک‌های سحر و جادو استفاده می‌کنند که در نفوس ضعیف تأثیر می‌گذارد. اما این فنون در کسانی که اهل ایمان اند اثری ندارد. نیروی جادوی شیطانی در برابر قدرت معجزه‌گر الاهی همانند ریسمان‌های ساحران در برابر معجزة موساست. خداوند در سورة نحل می‌فرماید: "لیس له سلطانٌ علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون" نه تنها کسانی که از نیروی شیطانی استفاده می‌کنند، حتی خود شیطان هم بر اهل ایمان که بر پروردگارشان توکل می‌کنند، تسلطی ندارد.

اما به هر روی نیرویی در برخی از کلمات، اشکال و افعال وجود دارد که اگر با ترکیب خاصی و نیز با نیت و صورت ذهنی هماهنگی همراه شوند، منشا اثر خواهند بود. ستارة پنتاگرام که در بسیاری از فرقه‌‌های شیطان پرستی مورد استفاده قرار می‌گیرد و در حرز شرف الشمس که از امام علی علیه السلام روایت شده وجود دارد، اگر در زمان و مکان و شرایط خاص رسم شود، تأثیر گذار خواهد بود و بسیاری از کلمات و حروف عربی و عبری به همین ترتیب اثر می‌گذرند. این حروف و نمادها روی سی دی‌ها، لوگوها و حتی بدن و صورت رهبران و پیروان این فرقه‌ها دیده می‌شود، و موجب جذابیت و تأثیر گذاری آنها می‌گردد.


  • با این تفاسیر می‌توان از عرفان اسلامی دفاع کرد، بگذارید این‌گونه بگویم، آیا عرفان اسلامی داریم؟

بله که عرفان اسلامی داریم. اساساً دینی وجود ندارد که عرفان نداشته باشد. تمام مکاتب معنویت‌گرا و عرفانی در روزگار ما به نوعی ریشه در تعالیم انبیا دارد. هر قومی پیامبری داشته ولی در طول زمان تعالیم آنها دستخوش تحریف شده و به صورت امروزی در آمده و به خاطر همان جوهرة آسمانی و نبوی است که می‌توانند تا حدودی به نیاز فطری انسان پاسخ دهند، اگر چه پاسخ‌شان ناقص و پر از اشتباه و تحریف است.

قرآن سراسر پر از عرفان است آنجا که از دیدار با خداوند و لقاء پروردگار سخن می‌گوید، آنجا که از ذکر و نسیان او حرف می‌زند، آیاتی که در مورد جهان پیش از دنیاست و به عهد و پیمان با پروردگار می‌پردازد. آیات توحید که همه چیز را فانی و هالک می‌داند. آیاتی که تمام امور عالم را جریان قدرت و ارادة او معرفی می‌کند از انداختن تیر (و ما رمیت أذ رمیت و لکن الله رمی) گرفته تا کشاورزی (أ أنتم تزرعونه أم نحن الزارعون) آیا شما کشت می‌کنید یا ما؟

احادیث به ویژه احادیث باب توحید، امام شناسی و حجت، جبر و اختیار و نیز متون دعا که انفجار بزرگ عرفان است. از دعای عرفه امام حسین و اما سجاد تا مناجات شعبانیه، خمس عشر، دعای صباح حضرت علی و دعای بعد از زیارت امام رضا. و دعاهایی که سرشار نام خداست نظیر دعای سحر، جوشن کبیر، مجیر و سمات و... و نیز زیات نامه‌هایی همانند زیارت جامعه کبیره، زیارت حضرت زهرا در روز یکشنبه و سایر زیاراتی که مقام و منزلت ائمة به عنوان عارف کامل تبیین شده است. منابع دینی به ویژه منابعی که دراختیار شیعیان است، لبریز از اسرار عرفانی است.

  • موضوع دیگری که وجود دارد، بحث تصوف، صوفی‌گری و ارتباط آنها با عرفان است. آیا می‌توان تصوف و عرفان را یکی دانست؟

تعاریف مختلفی از عرفان و تصوف ارائه شده است، شهید مطهری معتقد بودند که چهره اجتماعی و فرهنگی جریان معنویت‌گرای اسلامی را تصوف نام نهاده‌اند و چهره معرفتی و شناختی و فلسفی آن را عرفان نامیده‌اند. عده‌ای نیز عرفان را به آن جریان معرفتی و تربیتی اهل بیت که به اصحاب سرّ خود تعلیم می‌دادند اطلاق می‌کنند و تصوف را به جریان ریاکارانة رقیب که از سوی کسانی همچون سفیان صوری ترویج می‌شد نسبت می‌دهند. این تعاریف هر کدام گوشه‌ای از حقیقت را می‌نمایند. اما به نظر می‌رسد که باید عرفان و تصوف را به یک معنا به کار برد، حداقل مصداق یکی است، زیرا بسیاری از بزرگان همانند سید حیدر آملی و حتی امام خمینی که بی‌شک در نظام تربیتی اهل بیت رشد کرده‌اند، مفاهیم عرفان و تصوف را به یک معنا در مورد راه روش خویش به کار برده‌اند.

در اینجا باید توجه داشت که در عرفان و تصوف از ابتدا انحراف ایجاد شده و این انحراف ادامه دارد. عرفان اسلامی، در واقع تعالیم باطنی بود که اهل بیت(ع) به اصحاب خاص منتقل می‌کردند، افرادی مانند اویس قرنی، ابوحمزه ثمالی، کمیل و.... از این تعالیم باطنی برخودار می‌شدند. اهل بیت (ع) دو ویژگی‌ داشتند؛ یکی حکومت بر قلب‌ها و باطن و دیگری حکومت بر جامعه بشری، این دو برتری بود که ائمه اطهار از آن بهره‌ می‌بردند. جریان مقابل اهل بیت (ع) با وجود غصب حکومت ظاهری، شاهد مقبولیت ائمه بودند که ناشی از حکومت آنان بر قلب‌ها و باطن مردم بود، که تأثیری بر عام و در عین حال تأثیری بر خواص داشت. غاصبین برای مبارزه با این ویژگی‌ ائمه، به ساختن جریان‌های معنویت‌گرا و باطن‌گرای انحرافی دست زدند. فردی مانند سفیان سوری، پشمینه‌پوش، اهل زهد و ریا، به امام صادق بابت شیک‌پوشی خرده می‌گیرد و انتقاد می‌کند که چرا از سیره پیامبر دور شدی، امام صادق (ع) در پاسخ دست او را می‌گیرد و زیر لباس رویین خود قرار می‌دهد و می‌فرمایند: که در زیر این لباس، لباس ضمخت پوشیده‌ام تا تنم را به لذت عادت ندهم. اما تو در زیر این پشمینه لباس نازک و نرم پوشیده‌ای. این جریان ظاهرگرا و ریاکار که در مقابل عرفان متین شکل گرفت و آرام‌آرام برای خود جایگاهی بدست آورد، در کنار روند سالم، به حیات خود ادامه داد، تا به امروز رسیده است و با معرکه‌گیری در گوشه ‌و کنار کشور به حیات خود ادامه می‌دهد. هرچند عرفانی حقیقی‌ نیز، سینه به سینه در حال انتقال و ادامه حیات است.

عوامل پیدایش معنویت‌های نوظهور


 معمولاً این‌طور گفته می‌شود که ما در عصر بازگشت انسان به معنویت یا بازگشت معنویت به زندگی بشر به سر می‌بریم؛ اما نگاهی به روند شتاب‌زده و گستردة معنویت‌گرایی که بیش از چند دهه از عمر آن نمی‌گذرد، به وضوح نشان می‌دهد با پدیدة انفجار معنویت رو به رو هستیم.


معمولاً این‌طور گفته می‌شود که ما در عصر بازگشت انسان به معنویت یا بازگشت معنویت به زندگی بشر به سر می‌بریم؛ اما نگاهی به روند شتاب‌زده و گستردة معنویت‌گرایی که بیش از چند دهه از عمر آن نمی‌گذرد، به وضوح نشان می‌دهد با پدیدة انفجار معنویت رو به رو هستیم. انسان مدرن که به سختی، دور از معنویات نگه داشته می‌شد و در تمدنی زندگی می‌کرد که غیر از جهان و زندگی مادی برای چیز دیگری ارزش قائل نبود، حریص، عجول و عنان گسیخته به معنویات روی آورده و همانند مردمانی که در قحطی به سر می‌برند و انبار نانی یافته‌اند، سنت‌های کهن عرفانی و معنوی را برگرفته، هر کس تکه یا تکه‌هایی از مکاتب مختلف را چنگ زده، می‌کوشد روح تشنة خود را با آن سیراب کند.

«میلتون»، پرکارترین محقق در حوزة جامعه‌شناسی ادیان نوپدید می‌نویسد:
بیش از دو هزار فرقة معنویت‌گرا در آمریکا و بیش از دوهزار جریان معنویت‌جویی در اروپا است و درصد کمی از آنها مشترکند.

در حقیقت، با گذشت حدود چهل سال، قریب به چهار هزار مکتب و فرقة عرفانی و معنوی در جهان غرب شکل گرفته است. این جریان‌های معنویت‌گرا، طیف بسیار متنوعی را شامل می‌شوند که از عرفان ادیان ابراهیمی تا استفاده از مواد مخدر و روابط آزاد جنسی را در بر می‌گیرد. در واقع، هر چیز که به نوعی فرصت رهایی از چارچوب‌های جامعة مدرن و روگردانی از هنجارهای تمدن مادی و سرمایه‌داری را فراهم کند، معنویت شناخته می‌شود.

در این شرایط، معنویت، هر آن چیزی است که برای اعراض از زندگی مادی و تمدن غالب و ارزش‌ها و هنجارهای سرمایه‌داری فرصتی فراهم سازد. مادیات برای انسان معاصر، همین مدل یکنواخت زندگی غربی و ارزش‌ها و اهداف زندگی روزمره است و به هر نحو که بتوان از این چارچوب بیرون زد و نفسی کشید، صورتی از معنویت ایجاد شده است. معنویت در فرهنگ امروز انسان مدرن یا پست مدرن هر گونه فراروی، روگردانی ونه گفتن به معیارها و هنجارهای زندگی مادی مدرن است.

در دنیای امروز که مرزهای فرهنگی کمرنگ شده و سواره‌نظام و پیاده‌نظام رسانه‌ای، ابر فرهنگ غرب را در جهان می‌گستراند، جهان اسلام نیز از حضور این جریان‌های هزار رنگ منزه و پاک نمانده است؛ از این رو مطالعة نقادانة این فرقه‌ها ـ به‌ویژه آنها که در ایران پرکارترند ـ ضروری است و کوتاهی در این امر زیان‌های جبران ناپذیری را به فرهنگ و سایر ساحت‌های حیات اجتماعی وارد خواهد کرد.

کثرت فرقه‌های معنویت‌گرایی که در ایران رایج هستند، به راستی همت، دانش و مهارت محققان را به مصاف می‌طلبد. البته ممکن است بعضی از صاحب‌نظران ارجمند گمان کنند که بهتر است تنها عرفان اسلامی را ارائه دهیم و در این صورت از نقد مستقل این فرقه‌های معنوی بی‌نیاز هستیم. در حالی که از چند جهت نقد مستقل این جریان‌ها ضروری می‌نماید: نخست اینکه این فرقه‌ها به سبب نفوذ در فرهنگ مسلمانان، تعالیم و روش‌های خود را با برخی آموزه‌های اسلام همانند معرفی کرده، اذعان می‌کنند ما همان چیزی را می‌گوییم و می‌خواهیم که عرفان اسلامی می‌جوید، تنها زبان و شیوة ما امروزی، متفاوت و مردمی‌تر است؛ به این دلیل لازم است تفاوت‌ها و کاستی‌های این جریان‌های معنویت‌گرا نقادی و تبیین شود، تا از این تشبیه جلوگیری کرده و این شبهه را برطرف کند. دوم اینکه عرفان اسلامی برای ارائه، نیازمند زبان و مخاطب‌شناسی امروزین است و نمی‌توان با خواندن آثار گذشته به تنهایی با جامعة امروزی ارتباط برقرار کرد و تحفه‌ای محبوب و دلنشین به جامعة فرهنگی ارمغان داد. معنویت‌های نوظهور با اینکه ساختار، اهداف و محتوای مناسبی ندارند، معمولاً ادبیات سهل و دلپذیری را به کار می‌گیرند که آشنایی با آن، اساتید و پژوهشگران عرفان اسلامی را برای بازخوانی یا تولید عرفان اسلامی برای مخاطب امروزی و در جامعة معاصر، توانمند می‌سازد. سوم اینکه شناخت نقاط ضعف، کژی‌ها و کاستی‌های عرفان‌ها یا ادیان عصر جدید، کمک می‌کند در ارائة امروزین عرفان اسلامی و باز تولید تعالیم و آموزه‌های آن بر اساس شرایط مخاطب معاصر، به بیراهه نرویم و آسیب‌های نوآوری در این حوزه را کاهش دهیم.


شیدای فطری
همة انسان‌ها، فطرتی الهی دارند که همواره آنها را به سوی خداوند فرا می‌خواند. این صدایی است که هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود و نوری است که فروغ آن افول نمی‌کند: «لا تبدیل لخلق الله».فطرت، همان بعد ملکوتی و روحانی انسان است که در عالم الستْ، در محضر ربوبی بوده و او را به  روشنی شناخته است. عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) پرسید: کدام فطرت است که آیة شریف «فطرة الله التی فطر الناس علیها» از آن یاد کرده است؟ امام فرمود: «اسلام است که وقتی خداوند از بشر بر توحید خویش پیمان می‌گرفت، به مؤمن و کافر فرمود: ألست بربّکم».1

ابن مسکان می‌گوید از امام صادق(ع) پرسیدم: گواهی گرفتن که در آیة «و إذ أخذ ربّک من بنی‌آدم من ذرّیـّتهم فأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی...» آمده آیا دیدن حقیقی بوده است؟ فرمود: «آری؛ اما مردم آن را از یاد برده‌اند؛ ولی اصل آن معرفت را از دست ندادند و به زودی به یاد خواهند آورد و اگر معرفت هم از دست می‌رفت، هیچ کس نمی‌فهمید خالق و روزی دهنده‌اش کیست».2فطرت، سطحی از وجود انسان است که در محضر خدا حاضر بوده و شاهد جلال و جمال، شکوه و کمال، نور و سرور، علم و قدرت، لطف و رحمت و سایر کمالات جلوه‌های صفات عالی الهی است؛ از این رو گرایش‌هایی از جان آدمی سر بر کشیده، او را به سوی سرچشمة بی‌کران هستی و کمال هدایت می‌کند. با تکیه بر این سرمایة معنوی درون و مطالعة فطرت و دنبال کردن آروزها و خواسته‌هایش می‌توان به اصل هستی، زیبایی، عشق و کمال رسید. کسی که کتاب فطرت را مطالعه کند، به خدا می‌رسد. فطرت، هادی درونی و دعوت رسای خدا است که از درون هر انسان، برخاسته، او را به سوی مقصد حقیقی و اصل خویش فرامی‌خواند. طبیعت انسان، چیزی جز این تن مادی است که بیشتر مردم خود را با آن اشتباه می‌گیرند و فراموش می‌کنند که در حقیقت، روحند و هویت اصیلشان منوط به فطرت و بعد ملکوتی وجودشان است.اگر مردم، فطرت الهی خویش را در نظر نگیرند و مقتضیات آن را با مقتضیات طبیعت از هم با نشناسند، از هدایت‌های فطری محروم و در تمنیات طبیعی گرفتار می‌شوند.3 در این صورت، فریفتة اموری خواهد شد که مطلوب حقیقی و مورد تمنّای فطرت نیست. البته هدایت فطری و دعوت الهی که نور او در وجود ما است هیچ‌گاه خاموش نمی‌شود؛ ولی کسانی که از پس حجاب طبیعت آن را می‌شنوند و می‌بینند، از ملاقات با حقیقت ناب محروم شده، از کژراهة تمنّاهای طبیعی برای تحقق خواسته‌های فطری می‌کوشند و خود فریبی معنوی از همین جا آغاز می‌شود. در این وضعیت، انسان در پی خواسته‌های طبیعی می‌رود و می‌پندارد حقیقت و معنویت را خواهد یافت یا خواسته‌های مادی و عادی خود را معنویت و مصداق راستین نیاز فطری خویش می‌انگارد.

معنویت‌های نوظهور، در راستای تمنای فطری انسان هستند؛ ولی پاسخی مسخ شده به آن می‌دهند. فطرت، شیفتة عاشق شدن و دل بستن است؛ اما معنویت‌های نوظهور نظیر «اشو» و «کوئیلو»، عشقی هوسناک و شهوت‌آلود را پیشنهاد می‌کنند. فطرت ما تشنة مشاهدة عظمت، شکوه و جلال الهی و تجربة هیبت و خشیت در برابر آن است؛ اما «مرلین منسون» پاسخ آن را کلیپ‌ها و موسیقی هولناک بلک متال می‌دهد. ما شیدای پرستیدن هستیم؛ ولی «سای‌بابا» خود را خدای پرستیدنی و خالق هستی معرفی می‌کند.


بن‌بست فلسفة مدرن
از حدود چهارصد سال پیش در مغرب زمین، اندیشه‌ای پیدا شد که بعدها تمام جهان را فراگرفت و آن ایده، توانایی بشر در تأمین سعادت و بی‌نیازی از دین و تعالیم مقدس بود. انسان دورة رنسانس، پنداشت که با سه شعار «عقل»، «طبیعت» و «پیشرفت» می‌تواند بهشت موعود را در زمین بنا کند4 و فریاد استغنا از دین و معنویات و خداوند را در زمین طنین افکن سازد؛ اما با گذشت چند قرن و وضعیت فلاکت‌بار زمین در قرن بیستم و پس از دو جنگ ویران‌گر جهانی و آسیب‌های گستردة محیط زیست به واسطة تکنولوژی و رشد دانش بشری در سه شعار عصر روشنگری تردید جدی پدید آمد. آیا عقل برای فهم هر چه به فراتر از آن وجود ندارد؟ و آیا پیشرفت علمی و مادی می‌تواند به خوشبختی و کامیابی بشر منجر شود؟

این تردیدها، مرحلة نوینی را برای تمدن کنونی بشر ایجاد کرده که آن را دورة پست مدرن می‌نامند. در این دوران، مرز میان مدرن و کهن کمرنگ شده و بشر، درمان ناکامی‌ها و جبران شکست‌های خود را در میراث کهن بشری از جمله معنویات می‌جوید. شکست علم، تکنولوژی، اصالت دادن به عقل دنیااندیش، طبیعت‌گرایی افراطی و نفی ماوراء، زمینه‌ساز رویش و پیدایش فرقه‌های نوظهور معنویت‌گرا بوده است. معنویت‌های نو ظهور، می‌کوشند عالم غیب و فراطبیعت بارز این نو نگرش به عالم است که با طرح ایدة سفر روح به عوالم بالا، از طبیعت فرا رفته و با راه‌هایی که پیشنهاد می‌کند عقل را با شیوه‌های دیگری جایگزین کرده است و می‌خواهد به جای پیشرفت در زمین، تعالی و عروج روح را به انسان معاصر پیشنهاد کند.5

حمیدرضا مظاهری سیف

پی‌نوشت‌ها:

1. کافی، ج 2، ص 12.
2. تفسیر قمی، ج 1، ص 248.
3. آیت الله شاه‌آبادی، رشحات البحار، ص 6.
4. لوسین گلدمن، فلسفة روشنگری، ترجمة شیوا کاویانی، مقدمة مترجم، ص 2119.
5. پائول توئیچل، اکنکار، کلید جهان‌های اسرار، ترجمة: هوشنگ اهرپور، ص 15.

شیعه در نگاه وهابیان


 از نظر وی تشیع مذهب جدیدی است که از فرقه های مجوس، مسیحیت و یهودیت مشتق شده و این مذهب استبدادی و طاغوتی آفت و بلایی است که توسط مراکز یهودی وفراماسونری، یاوه گویان، شیادان و احمقان ساخته و پرداخته شده است.آنان که در مورد کفر و بی ایمانی شیعیان تردید دارند مانند شیعیان،مجوسی اند.


اگر چه انشقاق شیعه و سنی به تاریخ صدر اسلام و مسئله جانشینی پیامبر (ص) باز می گردد، ولی ابن تیمیه نیز در این جریان نقش مهمی ایفا کرد (1328 و 1263. ت). وی پیشگام جدلیون سنی بود و اعتقادات شیعی را به شیوه ای نظام مند و با شدت تمام مورد انتقاد قرار داد.

علمای وهابی با الهام از آثار ابن تیمیه شیوه وی را در اهانت و توهین به شیعیان در پیش گرفتند.

بواسطه تبعیت وهابیون از شیوه جدلی ابن تیمیه، انشقاق و اختلاف مردم عربستان و بطور کلی مسلمین جهان عمیق تر شد. در دهه 1950 و 1960 با تلاش علمای برجسته اهل تسنن و شیعه اختلاف شیعه و سنی کمرنگ تر شد و در این رابطه مجموعه نشست هایی در قاهره برگزار شد، در حالی که علمای وهابی موضع گیری اهل سنت و شیعیان برای مصالحه و سازش را بشدت موردحمله قرار دادند. برخی از علما وهابیت را به عنوان عامل اصلی انشقاق واختلاف در جامعه اسلامی برمی شمارند.

برخی دیگر این فرقه راتهدیدی برای اتحاد ملی عربستان و مسلمین سراسر جهان می دانند.دکتر (محمد الباهی) اندیشمند برجسته سنی معتقد است وهابیت شکاف بین شیعه و سنی را عمیق نموده که این امر تأثیر منفی موضع گیری وهابیون را برمی تاباند. (یان ریچارد) وهابیت را مانع ورادع اصلی همزیستی مسالمت آمیز شیعه و سنی برشمرده، حمیدعنایت نیز وهابیت را بزرگ ترین چالش شیعیان از زمان صدر اسلام دانسته است.

موضع سیاسی و دیدگاه وهابیون نسبت به شیعیان در آثار آنان منعکس شده و بواسطه آثار مذکور اختلافات مردم عربستان تشدید شده است. کتاب (تبدید الظلام و تنبیه النیام الی خطر الشیعه و التشیع علی المسلمین و الاسلام ( نوشته یکی از جدلیون برجسته وهابی بنام (ابراهیم الجبهان) که با هزینه نهادهای دینی وهابی منتشر شد،نمونه ای از این آثار تحریک آمیز است. این کتاب در اواسط دهه 1970منتشر شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 درسطح گسترده در داخل و خارج از عربستان توزیع شد.

تحصیلات نویسنده این کتاب در سطح بسیار پائینی است، وی از یک دانشگاه دینی فارغ التحصیل نشده و هیچ اثر دیگری نیز تالیف نکرده است. با وجود این کتاب وی مورد استقبال جامعه وهابیون قرار گرفت و در خلال سالهای 1988 1976 نه بار تجدید چاپ شد. هدف اصلی نویسنده نفی و تقبیح شیعیان است. وی در اثر خود ادعا کرده یهودیان درراستای اهداف خود، تشیع را بنیان نهاده اند. (الجبهان) برخلاف مفهوم متعارف رافضی، آنرا به معنای (کسانی که اسلام را بطور کلی نفی می کنند) تعبیر نموده است. وی تشیع را به عنوان یک نظام عقیدتی مبهم مبتنی بر احادیث فاسد و بی اعتبار و مجموعه ای از اندیشه های باطل و پوچ معرفی کرده است.

از نظر وی تشیع مذهب جدیدی است که از فرقه های مجوس، مسیحیت و یهودیت مشتق شده و این مذهب استبدادی و طاغوتی آفت و بلایی است که توسط مراکز یهودی وفراماسونری، یاوه گویان، شیادان و احمقان ساخته و پرداخته شده است.آنان که در مورد کفر و بی ایمانی شیعیان تردید دارند مانند شیعیان،مجوسی اند. در واقع این انگ ها و نسبت های ناروا و بی پایه چیزی جزتکرار تهمت های عالم ضد شیعه مشهور، ابن تیمیه، نیست.

جدلیون سنی و به ویژه وهابیون با الهام از ابن تیمیه همین تهمت ها رانسبت به شیعیان روا داشتند. ( محب الدین الخطیب در مصر و (الهی ظاهر) در پاکستان از جدلیون مشهوری بودند که ادبیات جدلی وهابی را ترویج کردند. وهابیون در اواسط دهه 1950 به منظور ممانعت از مصالحه و سازش شیعیان و اهل تسنن و برای اثبات سازش ناپذیری شیعه وسنی، اثر الخطیب بنام (الخطوط العریضه) را منتشر و توزیع نمودند،زیرا الخطیب در این کتاب تشیع را دینی کاملا متفاوت با اسلام معرفی کرده بود. بدین ترتیب علمای وهابی هر گونه مصالحه و سازش شیعه و سنی را نفی کردند.

الخطیب در این رابطه چنین می گوید: (سازش ناپذیری فرقه های سنی و شیعه از آنجا ناشی می شود که شیعیان در مورد اصول و مبانی عقیدتی دینی با بقیه مسلمین اختلاف دارند، این امر در موضع گیری علمای شیعه و عقاید و اعمال دینی شیعیان نمود یافته و این وضعیت همچنان استمرار یافته است).

وی به آثار و احادیثی متوسل شده که دیدگاه شیعیان در رابطه با امکان مصالحه و سازش با اهل تسنن را نفی می کنند. کتاب (الزهراء)، اثرگروهی از علمای شیعه از جمله آثار مذکور است که نویسنده در آن احادیثی را در مورد بی اعتباری خلافت عمر ذکر نموده است. آنان در اثرمذکور ادعا کرده اند عمر به جنون مقاربت جنسی با مردان دچار بوده است. این حدیث در بحارالانوار، اثر شیخ محمد باقر مجلسی، ازمتکلمین و علمای عصر صفویه (1966 وفات) نیز آمده است. یکی ازعلمای افراطی و تندرو سعودی بنام شیخ بن جبرین، با الهام از الخطیب در این رابطه چنین می گوید: (آنان که هنوز در مورد رافضی بودن شیعیان تردید دارند، باید اثر الخطیب بنام (الخطوط العریضه) و آثار (احسان الهی ظاهر) و (غفاری) را در مورد رد عقاید و آرای شیعیان مطالعه کنند).
شیخ بن باز، مفتی اعظم عربستان سعودی نیز معتقد است تشیع دینی متفاوت و مجزا از اسلام است و همانگونه که مصالحه اهل تسنن بایهودیان، مسیحیان و بت پرستان امکانپذیر نیست، سازش شیعیان یارافضیان با اهل تسنن نیز غیرممکن است.
محمد خالد الحراس، از اساتید دانشگاه اسلامی مدینه، در این رابطه می گوید: (وهابیون با شیعیان سازش نمی کنند و چون اختلاف این دوگروه از مبانی و اصول دینی نشأت می گیرد، این مصالحه بی پایه واساس است).

وهابیون بر اختلافات اساسی و بنیادین شیعه و سنی تاکید می کنند ودر آثار ضد شیعی آنان دو مقوله سب و رفض به عنوان مهم ترین موضوعات تحریک آمیز معرفی شده اند. نفی خلفای سه گانه، اصحاب و همسران پیامبر(ص)، به ویژه عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمرسب و نفی مشروعیت خلافت خلفای سه گانه رفض نامیده می شود.

در هر حال اینکه آیا علمای وهابی جبهه متحدی را علیه تشیع تشکیل داده اند یا به دو طیف افراطی و میانه رو تفکیک می شوند، برای شیعیان مبهم و حل نشده است. ولی در مورد اینکه وهابیت فرقه ای درونگراست اتفاق نظر وجود دارد، زیرا در تعالیم وهابیون مسلمانان به دوگروه مسلمین واقعی و مسلمین دروغین تقسیم شده اند. وهابیون خود راپیروان حقیقی پیامبر (ص) و فرقه های دیگر سنی، به ویژه شیعیان را به عنوان بدعت گذار و رافضی تلقی می کنند.

علمای وهابی جهان را به دوگروه موحدین و مشرکین یا بدعت گذاران تقسیم کرده اند. این دسته بندی تعصب آمیز نشان می دهد وهابیون هرگز گرایش های دیگراسلامی را تحمل نخواهند کرد. در کتب، فتاوی و نوارهای سخنرانی آنان، کسانی که تعالیم وهابیت را نمی پذیرند، در بهترین حالت به عنوان منحرف یا ضاله و در بدترین حالت کافر معرفی شده اند. با اینکه تشخیص علمای وهابی میانه رو از افراطی بسیار دشوار است، می توان گرایشهای مختلف وهابی را از یکدیگر تمییز داد.

گروه نخست افراطیون می باشند که (شیخ بن جبرین، شیخ عبدالمحسن العبیکان، شیخ ناصرالعمر و شیخ الهذیفی) و بسیاری از علمای وهابی از آن جمله اند. جوانان وهابی از این طیف حمایت می کنند و برای حصول اهداف خودشیوه های خشونت آمیز را بکار می گیرند و خاندان سلطنتی سعودی رافاسد و بی لیاقت می پندارند. از نظر آنان مقامات سعودی نباید به شیعیان اجازه دهند اعمال بدعت آمیز خود را بجای آورند و باید آنان رابه قتل برسانند، تبعید و سرکوب کنند و یا وادار به ترک عقیده نمایند.یکی از کارگران وهابی شرکت نفتی آرامکو عربستان از شیخ بن جبرین پرسید آیا غذا خوردن یک وهابی با کارگران شیعه سر یک میز جایزاست. شیخ بن جبرین پاسخ داد:

(سعی کنید از آنان دوری کنید و جایتان را تغییر دهید، در غیر این صورت با طعنه و کنایه و بی احترامی نفرت خود را نسبت به آنان نشان دهید. شما باید سعی کنید بطلان و کذب بودن عقاید مخرب ومنحرفشان را آشکار کنید و سپس آنان را متقاعد کنید حقانیت مبانی عقیدتی وهابیت را بپذیرند و دست از عقاید موهوم خود بردارند. اگر آنان مقاومت کردند باید به عقوبت خود برسند و کشته شوند).

(بن جبرین) در مورد حکم فقهی مربوط به پرداخت زکات به خانواده های نیازمند شیعه در عربستان خاطر نشان کرد: (علمای وهابی در کتب فقهی خود پرداخت زکات به کفار و بدعت گذاران را منع کرده اندو از آنجا که روافض جزو کفار محسوب می شوند، نباید زکات به آنان تعلق گیرد).

شیخ ناصر العمر، از سلفی های تندرو مشهور با تاکید بر سازش ناپذیری تشیع و تسنن، بشدت سازش و مصالحه شیعه و سنی را موردحمله قرار داد. وی در این رابطه اظهار داشت : (اختلافات ما با روافض (شیعیان) فقط به مباحث فرقه ای محدود نمی شود. اختلاف ما در موردمسائل بنیادین و اساسی دینی است، نه بخشهایی از دین. در واقع هیچ نقطه مشترکی بین ما و شیعیان وجود ندارد).

(العمر) در پاسخ به همایش گفتگوی مذاهب که در ژوئن 2003 درریاض برگزار شد از شرکت کنندگان خواست روافض (شیعیان) را به اسلام واقعی و پیروی از شیوه اهل سنت دعوت کنند.
وب سایت مشهور وهابیون، خطبه های نماز جمعه مسجدالنبی مدینه را که به امامت شیخ الهذیفی در سوم مارس 1998 و با حضور رئیس جمهور پیشین ایران، حجت الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی ایراد شد، تحت عنوان (یهودیان، مسیحیان و روافض را از عربستان اخراج کنید) منعکس نمود. (شیخ الهذیفی) با تقبیح و سرزنش حامیان سازش و مصالحه سنی و شیعه تصریح کرد: (چگونه شیعه و سنی می توانند با یکدیگر سازش کنند در حالی که اهل سنت با تمسک به قرآن و سنت نبوی (ص) دین را زنده نگاه داشته و تکریم نمودند، درحالی که روافض (شیعیان) بطور علنی به اصحاب پیامبر(ص) اهانت نموده و اسلام را نابود کردند. تا زمانی که شیعیان عقاید خود را ترک نگویند و به اسلام حقیقی نگروند، ما قدمی به سوی آنان بر نخواهیم داشت. خطر شیعیان برای اسلام بیش از یهودیان و مسیحیان است وهرگز نباید به آنان اعتماد کرد. بنابراین مسلمین باید با نهایت احتیاط باآنان برخورد کنند).

علمای سنتگرا، دومین طیف وهابیون بشمارمی روند و علمای نسل قدیم نظیر (شیخ بن باز، شیخ محمد بن عثیمین) و برخی از نئوسلفی ها نظیر (شیخ صفار الحوالی) به این گروه تعلق دارند. علمای سنتی وهابی از جدلیون پیروی می کنند و دیدگاه ها ومواضع خصومت آمیز آنان نسبت به شیعیان از دیدگاههای جدلی نشأت می گیرد، با وجود این گروه مذکور با قتل و اخراج شیعیان از کشور و مجبورکردن آنان به پذیرش وهابیت موافق نیستند، چرا که این اقدامات به بی نظمی و هرج و مرج می انجامد. از نظر آنان باید شیعیان را به ترک عقایدو اعمال بدعت آمیز ترغیب نمود.

طیف سوم وهابیون که روشنفکرانی نظیر عبدا... حمید، عبدالله صبیح،عبدالعزیز قاسم و عبدالعزیز الخدر را در بر می گیرد ایده های ترقی خواهانه و سازشکارانه را ترویج می کنند. گرچه حضور این طیف درعرصه دینی و اجتماعی چندان پر رنگ نیست، ولی گرایش مذکور به سرعت در حال گسترش است. به عنوان مثال (الحمید) مفاهیم حقوق بشر را بر مبنای برداشت و تفسیر متفاوتی از اسلام وهابی اشاعه می دهد. وی معتقد است اسلام بر پایه عدالت و آزادی استوار شده و این دو رکن اساسی در گسترش اسلام نقش عمده ای ایفا نموده اند. الحمیددر این رابطه می نویسد: (امویان و عباسیان عدالت و آزادی را در قلمروخود گسترش ندادند، بلکه برعکس آنان اهل کتاب را از حقوق خودمحروم کردند و اسلامی را که آنان به مردم تحمیل کردند از وحی و پیامبر(ص) نشأت نمی گرفت. حکومت های عربی و جنبشهای سلفی معاصروارث امویان و عباسیانند و شیوه آنان را در پیش گرفته اند و آنرا اسلام ناب می نامند. حکومتهای کشورهای عربی از این حقیقت غافلند که دولت های سرکوبگر و مستبد سقوط خواهند کرد، زیرا سرکوب آزادی برخلاف سرشت بشری است و جنبشهای سلفی نیز فراموش کرده اندهر فرقه ای که رابطه نزدیک بین اسلام و آزادی و عدالت را به درستی درک نکند از دین الهی منحرف شده است. بدین ترتیب تا زمانی که آزادی اندیشه و بیان و عدالت وجود نداشته باشد، نهادهای جامعه مدنی شکل نخواهد گرفت. با نقض آزادی های اولیه فردی نظیر سرکوب بدعت گذاران (شیعیان)، فضای صلح آمیز جامعه اسلامی درهم شکسته می شود و زمینه برای فرقه گرایی فراهم گردد).

(الحمید) برخی از قدمای سلفی را که پیروان فرقه های مختلف اسلامی را بدون ادله متقن و تحقیق تکفیر نموده اند بشدت سرزنش نمود. یکی از عملگرایان سلفی و استاد دانشگاه اسلامی امام محمد بن سعود بنام (عبدالله الصبیح) بر اهمیت توده گرایی تأکید می نماید. وی بااستناد به یکی از نظریه های روانشناسی اظهار می دارد: (سرزمین مشترک عامل ایجاد احساسات و عواطف مثبت، نوع دوستی، محبت وصمیمیت بین اعضای گروه های مختلف است، بدین ترتیب احساسات مذکور همزیستی مسالمت آمیز و همگرایی گروه های مختلف را در پی خواهد داشت. حفظ توده ها وظیفه و مسئولیت همگانی و مستلزم روابط وتعاملات مستحکم اجتماعی است و این امر به پلورالیسم منجر می گرددو در نتیجه امکان طرح دیدگاههای مختلف فراهم می شود).

با ظهور نئوسلفی ها پس از حمله عراق به کویت در سال 1990 (شیخ سلمان العوده) به عنوان چهره ای توده گرا در میان وهابیون مطرح شد.وی در مجموعه سخنرانی های خود شیعیان را بشدت مورد حمله قرار دادو آنان را کافر نامید. با این حال پس از آزادی از زندان در سال 1998 به میانه روی گرایش پیدا کرد. وی در ابتدا معتقد بود به علت اختلافات عمیق بین گروه های اسلامی وحدت تحقق نخواهد یافت، ولی پس ازگرایش به میانه روی اذعان کرد می توان مواضع گروه های مختلف را به یکدیگر نزدیک نمود و به وحدت دست یافت. شیخ سلمان در این رابطه می گوید: (بجای طرح و برجسته کردن موضوعات مورد اختلاف، بایدنقاط مشترک بین گروه های مختلف که تعداد آنها زیاد است مورد تاکیدقرار گیرد).

غالب فرقه های اسلامی در بسیاری از زمینه ها دارای نقاط مشترکند ودین اسلام عامل پیوند گروه های مختلف با یکدیگر است. اگر چه شیخ سلمان فقط گروه های سنی را مد نظر قرار داده ولی عبارت پردازی وسبک بیان وی در این مورد کاملا با لحن اهانت آمیز سلفی ها متفاوت است. یکی از رهبران جنبش اصلاحات در لندن به نام (سعد الفقیه)علت تغییر موضع شیخ سلمان العوده را اینگونه توضیح می دهد: (العوده در این مورد با دیگر سلفی های میانه رو نظیر شیخ عبدالعزیز القسیم بحث و گفتگو کرد، در نتیجه افق فکری وی بسط یافت. اینک العوده به میانه روی، بازاندیشی و گفتگو گرایش پیدا کرده است).

از آن پس شیخ العوده به یکی از چهره های حامی گفتگوی مذاهب تبدیل شد. این گفتمان در سال 2003 و با هدف تسهیل روند مصالحه ملی صورت گرفت. شیخ العوده پس از ترک مواضع پیشین خود از ولیعهدعربستان خواست میانه روی اسلامی را که با افراط گرایی و تندروی درتعارض است، در پیش بگیرد. وی ترویج و تبلیغ فرهنگ گفتمان را ازطریق رسانه ها و نظام آموزشی خواستار شد.

نویسنده: فؤاد ابراهیم
مترجم: مهدی بهرام شاهی
منبع: فارس