درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

عزیز دلم...

چندی به انتظار تو حسرت کشیده ایم

دور از نگار حوصله ای سر رسیده ایم

هفته به هفته می گذرد بی حضور تو

از جمعه های بی تو که خیری ندیده ایم

پیدا نمی کنی زِ دل ما فقیر تر

از ما عیادتی،  که دل از کف رهیده ایم

صد شکر در تلاطم اماج معصیت

در ساحل قنوت تو سُکنی گزیده ایم

قسمت نشد که حاجیِ بیت خدا شویم

شکر خدا به مجلس آقا رسیده ایم

بسیار روضه از غم  ارباب خوانده اند

اما هنوز کرببلا را ندیده ایم


عزیز دلم...

خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست

ندیده هم، مه رویت، چراغ دیدۀ ماست

قسم به صبح ظهور و به لحظۀ فرجت

که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست

تو غایبی و همه خلق در حضور تواَند

کنار یار صدا می زنند یار کجاست

به دیده ای که نبیند به غیر روی تو را

چراغ عارضت از صد نقاب هم پیداست

بیا که لشکر فتح آیدت به استقبال

بیا که فاطمه را در قفات، دست دعاست

بیا که کعبه به دور سرت طواف کند

بیا که دیدۀ زمزم ز خون دل دریاست

بیا که تا تو نیایی، علی است، خانه نشین

بیا که فاطمه در طول غیبتت تنهاست

به گریه ای که ز هجر تو می کنیم قسم

که اشک ما همه از خون سیدالشهداست

هزار سال فزون صبح جمعه، هر هفته

صدای ناله "اَینَ الحسین" ما به سماست

بیا بیا که ببینیم باز هم علمت

به روی دست علمدار دشت کرببلاست

دعای ندبه و عهد و فرج بسی خواندیم

هنوز نالۀ اَمّن یُجیبمان بر پاست

بیا که بی تو همه عیدها عزا گشتند

بیا که بی تو زمان لحظه لحظه عاشوراست

به لحظه فرجت می خورد قسم، "میثم"

که صبح روز ظهور تو، صبح عید خداست

دلتنگتم...

نقش امام حسن عسکری علیه السّلام در هدایت علمی و فرهنگی جامعه

در کنار وظیفة هدایت اعتقادی مردم، مواضع علمی امام عسکری(ع) در پاسخ های قاطع و استوار دربارة شبهه ها و افکار کفرآمیز و بیان کردن حق، با روش مناظره و گفت وگوی موضوعی و مناقشه ها و بحث های علمی و هم زمان با آن فعّالیت ها، کوشش های دیگر، همچون صادر کردن بیانیه های علمی و تألیف کتاب و مانند آن را برعهده داشت.


با این مجاهدت ها، از طرفی امّت مؤمن را به شخصیت مکتبی و فکری خود مجهّز می کرد و از طرف دیگر، پایداری و ایستادگی شان را در برابر جریان های فکری که علیه مکتب، خطری را تشکیل می داد، تضمین می فرمود و آن را در نطفه خفه می کرد. امام حسن عسکری(ع) با دانش گسترده ای که دربارة محیط داشت، قادر بود آغاز مسائل را احساس کند و اهمّیت اثر آن را بسنجد و برای مقابله با آن برنامه ریزی کند
مبارزه با کج روی ها
نگه داری امام در «سامرّاء» در نزدیکی قلمرو جاسوسان حاکم و دور کردن آن بزرگوار از مجالس و محافل امّت، بیشترین اثر را در خالی شدن میدان برای نشر اندیشه ها و اعتقاد های فاسد و مسلک های باطلی که در دوران آن امام پدید آمده بود، داشت، ولی امام عسکری(ع) با وجود نگه داری در سامرّاء و تحت نظر عوامل حکومت ستمکار وقت،  توانست با ایستادگی در برابر آن انحرافات و بدعت های اعتقادی و فکری، نقش خود را در افشای این گمراهی ها و هدایت فکری جامعه به مسیر درست و راه حق به طور کامل ایفا کند.


مصادیقی از موضع گیری های امام(ع):
1. موضع گیری در قبال صوفیه
از جمله جریان های فاسدی که امام عسکری(ع) به شدّت از آنها بیزاری جست و مردم را از گرویدن به آنها برحذر داشت، فرقة صوفیه بود. این گروه از آغاز پیدایش توانست تحت پوشش اسلام، گروهی از ساده لوحان مسلمان را بفریبد.1
با گسترش اندیشة صوفی گری، ائمه به مخالفت با اعتقادات باطل آنها پرداختند و امام حسن عسکری(ع) به نوبة خود در ردّ این فرقة ضالّه سخن گفته است.2

2. موضع گیری در برابر واقفی ها
واقفی ها گروهی بودند که امامت را تنها تا امام هفتم(ع)، یعنی امام کاظم(ع) می دانند و قائل به امامت فرزند بزرگوارش، امام رضا(ع) نیستند. بنیان گذاران مسلک واقفی، گروهی از یاران امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) بودند و سران اوّلیة این گروه به دلیل آنکه قصد نداشتند اموالی که از امام کاظم(ع) نزد آنها مانده بود، به امام رضا(ع) به عنوان وارث و جانشین آن حضرت بدهند، به طور کلّی امامت امام هشتم(ع) را انکار و در امامت امام هفتم(ع)، توقّف کردند.3
پس از ایجاد این فرقة انحرافی، امامان بعدی این افراد را سرزنش کردند و از آنان بیزاری جستند. امام عسکری(ع) دربارة بیزاری از این افراد و کسانی که در امامت امام کاظم(ع) قائل به توقّف شده اند، نامه هایی نوشت و فرمود: «کسی که امامت آخرین فرد ما را انکار کند، گویی امامت نخستین شخص مان را انکار کرده است.»4
3. موضع گیری در برابر ثنویه یا دوگانه پرستان
ثنویه یا دوگانه پرستان، فرقه ای اختراعی بود که در دوران آن حضرت به وجود آمد و معتقد بودند هر آفریده ای برای خلقت نخست، آفریده شده است و همراه با قدیم، قدیم دیگری را اثبات می کنند. در مقابل، سخنان امام در وصف خداوند متعال، گواه بر بطلان سخن آنهاست که فرمود: «[خداوند] نه از چیزی به وجود آمده و نه از چیزی آفریده شده است و با این سخن، تمام دلایل و شبهات آنها را رد کرد.»5

4. موضع گیری در برابر مفوّضه
مفوّضه گروهی هستند که می گویند: خداوند حضرت محمّد(ص) را آفریده و آفرینش دنیا را به آن حضرت سپرد و هرچه در دنیاست، او آفریده است. در روایاتی حضرت علیه آنان احتجاج کرده است.6
افزون بر این موضع گیری ها، حضرت در مواقع لزوم در برابر شبهه افکنان و تفرقه جویان، پاسخ های مستدل و روشن ارائه می کرد و مردم را از گمراهی نجات می داد.7و 8


تلاش های علمی امام حسن عسکری(ع)
امام عسکری(ع) به حکم شرایط نامساعد و محدودیت بسیار شدیدی که حکومت عبّاسی برقرار کرده بود، موفّق به گسترش دانش دامنه دار خود در سطح کلّ جامعه نشد، ولی در عین حال با همان فشار و خفقان، شاگردانی تربیت کرد که هر کدام به سهم خود در نشر و گسترش معارف اسلام و رفع شبهات دشمنان، نقش مؤثّر داشتند.
شیخ طوسی شمار شاگردان حضرت را بیش از یکصد نفر ثبت کرده  است9 که در میان آنان چهره های روشن، شخصیّت های برجسته و مردان وارسته ای مانند: احمد بن اسحاق اشعری قمی، ابوهاشم داود بن قاسم جعفری، ابوعمرو عثمان بن سعید عمری، علی بن جعفر و محمّد بن حسن صفّار به چشم می آید که شرح خدمات و کوشش های آن در منابع مرتبط موجود است. افزون بر تربیت این شاگردان، گاهی چنان مشکلات و تنگناها برای مسلمانان پیش می آمد که جز حضرت عسکری(ع) کسی از عهدة  حلّ آنها برنمی آمد. امام در این گونه مواقع، در پرتو علم امامت، با تدبیر فوق العاده ای، بن بست  را می شکست و مشکل را حل می کرد. برای این مطلب نمونه ای ذکر می شود:
ابویوسف یعقوب بن اسحاق کِندی که از فلاسفة اسلام و عرب به شمار می رفت، کتابی به نام «تناقض القرآن» تألیف و برای تدوین آن، خانه نشین شد. روزی یکی از شاگردان او به محضر امام عسکری(ع) رسید. حضرت به او فرمود: «آیا در میان شما مردی رشید و دانا نیست که استادتان کندی را پاسخ گوید و از تعرّض به قرآن باز دارد؟» شاگرد کندی گفت: ما شاگردان او هستیم و نمی توانیم به اشتباه استاد اعتراض کنیم. امام فرمود: «اگر مطلبی به شما بیاموزم، به او می رسانی؟» عرض کرد: آری. حضرت فرمود: «نزد او برو و با ملاطفت و مهربانی، به او نزدیک شو، سپس از او سؤال کن: آیا ممکن است گویندة  قرآن از گفتار خود غیر از آنچه شما پنداشتی ای،  معنی دیگری اراده کرده باشد؟ او به تو خواهد گفت:  آری، این احتمال وجود دارد؛ زیرا انسان هنگام شنیدن، بهتر متوجّه معانی می شود و آنها را درک می کند؛ چون این سخن را گفت، به او بگو: شما چه می دانی شاید منظور گویندة کلمات قرآن غیر از چیزی باشد که شما تصوّر کرده ای و او الفاظ قرآن را در غیر معانی خود به کار برده باشد.»
آن مرد نزد کندی رفت و مواردی را که امام به او آموزش داده بود، اجرا کرد. کندی به او گفت: پرسش خود را یک بار دیگر تکرارکن و او سؤال را تکرار کرد. کندی با خود اندیشید و دریافت که هم از جنبة لغت و هم از دید علمی امکان چنین احتمالی وجود دارد، از این رو، به شاگردش گفت: به من بگو این سخن را از کجا آموخته ای؟ شاگرد گفت: این مطلبی بود که در دلم خطور کرد و آن را بر تو عرضه کردم. استاد گفت: هرگز فردی چون تو به این گفته راه نمی یابد و به این مرتبه از سخن نمی رسد. به من بگو آن را از که آموخته ای؟ شاگرد در نهایت پاسخ داد: حقیقت این است که ابومحمّد، امام حسن عسکری(ع) مرا با این سؤال آشنا کرد. استاد گفت: اکنون واقع امر را گفتی. سپس افزود: چنین سؤالی تنها زیبندة این خاندان است و آنانند که می توانند حقیقت را آشکار کنند. سپس کندی دستور داد آتشی برافروختند و تمام نوشته های خود را در آتش افکند.10

ایجاد شبکة ارتباطی با شیعیان
در زمان امام عسکری(ع) تشیّع در مناطق مختلف و شهرهای متعدّدی گسترش و در نقاط فراوانی تمرکز یافته بود. شهرها و مناطقی مانند «کوفه»، «بغداد»، «نیشابور»، «قم»، «خراسان»، «مدائن»، «یمن»، «ری»، «آذربایجان»، سامرّاء، «جرجان» و «بصره» از پایگاه های شیعیان به شمار می رفتند.
گستردگی و پراکندگی مراکز تجمّع شیعیان، وجود سازمان ارتباطی منظّمی را ایجاب می کرد تا پیوند شیعیان را با حوزة امامت از یک سو و ارتباط آنان را با همدیگر را از سوی دیگر برقرار سازد و از این رهگذر، آنان را از نظر دینی و سیاسی رهبری و سازماندهی کند. این نیاز از زمان امام نهم(ع) احساس می شد و از آن زمان، شبکة ارتباطی وکالت و نصب نمایندگان در مناطق مختلف به منظور برقراری چنین سیستمی از آن زمان به مورد اجرا گذاشته می شد. این برنامه  در زمان امام عسکری(ع) ادامه یافت و ایشان نمایندگانی از میان چهره های درخشان و شخصیّت های برجستة شیعیان برگزید و در مناطق متعدّد، منصوب کرد. ایشان با آنان در ارتباط بود و از این طریق پیروان تشیّع را در همة مناطق زیر نظر داشت.
نمایندگان امام، دارای سلسه مراتبی بودند و حوزة فعّالیت هر کدام از آنها مشخّص بود. در این میان، وجوه جمع آوری شده باید در نهایت به دست وکیل اصلی امام برسد و او به امام برساند.11
حضور در خانة  شیعیان
از جمله عنایات آن حضرت به شیعیان این بود که هرگاه مصلحت می دید، به شیعیان دستور می داد که پس از نماز عشاء،  در خانة  یکی از شیعیان که از پیش معیّن شده بود، گرد هم آیند تا با آنان دیدار کند. شیعیان به دستور حضرت در آنجا گرد می آمدند و مشکلات و مسائل شرعی خود را با حضرت در میان می گذاشتند. این در حالی بود که تنگناهای بسیاری برای هرگونه ارتباط آن حضرت با شیعیان از جانب حکومت عبّاسی ایجاد شده بود. امام در عصر خود، توجّه بسیاری به حفظ و نگهداری شیعیان خود داشت؛ زیرا می دانست آنان مورد خشم و غضب هستند و از ناحیة حکومت، تحت پیگردند و در معرض کشتار و آوارگی قرار دارند. آن حضرت به شیوه های گوناگون آنان را از مکر و حیلة دشمنان و حکومت های ستمگر برحذر می داشت.12
امام به یاران خود فرمان می داد که خاموشی اختیار و از فعّالیت [بر ضد حکومت] خودداری کنند تا کارها در مجرای خود افتد و حوادث رو به راه شود. حتّی امام وقتی یارانش در بند و زندان بودند، آنان را از شِکوه و تظلّم باز می داشت.13

پیک نامه ها
افزون بر شبکة ارتباطی وکالت، امام از طریق اعزام پیک ها، با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار می کرد و از این رهگذر [نیازهای] آنان را مرتفع می ساخت.
همچنین ایشان از راه مکاتبه با شیعیان ارتباط برقرار می کرد و از این رهگذر، آنان را زیر چتر هدایت خویش قرار می داد. 14

فعّالیت های سیاسی پنهان
امام عسکری(ع) با وجود همة  محدودیت ها و کنترل هایی که از طرف دستگاه خلافت به عمل می آمد، سلسله فعّالیت های سرّی سیاسی را رهبری می کرد که با گزینش شیوه های بسیار ظریف پنهان کاری از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار به دور می ماند.
با این حال، موضع آن حضرت در برابر حکمرانان و حکومت جور، مهم ترین معیار خواهد بود. حکومت عبّاسی که از زمان امام رضا(ع) تلاش داشت با بهره مندی از نام امام، سود سیاسی ـ اجتماعی به دست بیاورد. با این سیاست مزوّرانه دربار، امام حسن عسکری(ع) توانست امتیازهای فراوان به دست آورد، ولی موضع و برخورد امام در برابر حکمرانان، مانند موضع پدر بزرگوارش در ارتباط با حکومت، محتاطانه بود، بی آنکه توجّهی را جلب کند یا در دستگاه حکومت وارد شود، بلکه رابطة ایشان به پیروی از خطّ پدرانش در برابر قدرت و دولت عبّاسی، رابطه ای ظاهری به شکل روابط روز بود. موضع منفی امام در برابر حکومت، احترام و منزلتی رفیع برای ایشان فراهم آورد. این مسئله را از علاقة وزیران دستگاه به آن حضرت می توان دید.
امام عسکری(ع) دربارة برخی حوادث، سکوت اختیار می کرد، بی آنکه به طور مثبت یا منفی دربارة آن نظری ابراز فرماید. همان گونه که با رهبر شورش «زنگ یا زنج»  که مدّعی بود به امام علی(ع) منسوب است، رفتار کرد و او را از اهل بیت ندانست. شورش صاحب زنگ برخاسته از برنامه و خطّ مشیّ اهل بیت نبود. کشتار مردمی بسیار و مصادرة اموال و آتش زدن شهرها و به اسارت بردن زنان، هیچ یک از آن کارها، حساب یا انگیزة دینی نداشت.
موضع امام دربارة رفتار شورشیان، به علّت کارهای خلاف احکام اسلامی که مرتکب شده بودند، قطعاً موضع مخالف و محکوم کننده بود. امام سکوت را ترجیح داد. از روش آنان عیب جویی نکرد و به تفاصیل آنها توجّه نفرمود. اگر چنین کرده بود، این کار تأیید ضمنی دولت به شمار می رفت؛ زیرا شورش زنگ با توجّه به نقطه ضعف های فراوان و منفی آن، در نهایت برای ضعیف کردن حکومت عبّاسیان و در هم شکستن قدرت و نفوذشان با هدف های امام تطبیق می کرد و آن امری بود که شایستگی داشت که امام برای مصالح نهضت و فعّالیت خود از آن استفاده کند. هر چند میان معارضان اختلاف باشد، ولی همگی در مخالفت با دشمن واحد، منافع مشترک دارند.15

پشتیبانی مالی از شیعیان
یکی دیگر از فعّالیت های امام عسکری(ع) حمایت و پشتیبانی مالی از شیعیان، به ویژه یاران خاص و نزدیک آن حضرت بود. با مطالعه در زندگی آن امام بزرگوار، این مطلب به خوبی آشکار می شود که گاهی برخی یاران امام، از تنگنای مالی در محضر ایشان شکوه می کردند و حضرت گرفتاری مالی آنان را برطرف می کرد و گاه حتّی پیش از آنکه اظهار کنند،  امام مشکل آنان را برطرف می کرد. این اقدام امام مانع می شد که آنان زیر فشار مالی، جذب دستگاه حکومت ستمکار عبّاسی شوند.16
این امام همام در همة مواردی که احساس می کرد،  می توان یارانش را با ارسال پول یاری داد، از این امر خودداری نمی کرد. گفتنی است برای امام از مناطق گوناگون اسلامی که پایگاه های شیعیان آن حضرت بود، به وسیلة نمایندگان ایشان که در آن مناطق پراکنده بودند، اموال بسیار برده می شد و امام با دقّت بسیار و با روش های گوناگون می کوشید تا آن امر را کاملاً از چشم دولتیان بپوشاند. می توان دید امام که تحت نظر و زیر فشار بود، چگونه پول ها را تحویل می گرفت و به گونه ای که صلاح می دانست، به مصرف می رساند، بی آنکه دستگاه جور از آن فعّالیت ها چیزی درک کند، بلکه ناتوان و دست بسته، در برابر امام به سر می برد و با وجود کوشش بسیار، از کشف مسئله ناتوان بود و اگرگاهی دولت برخی اموال را کشف می کرد، به این علّت بود که برخی اطرافیان امام، در انتخاب روش صحیح، سهل انگاری می کردند.17
همچنین امام عسکری(ع) در مواردی که صلاح می دید، رقم های قابل توجّهی در اختیار نمایندگان ویژة  خود قرار می داد تا طبق صلاح دید خود میان شیعیان و نیازمندان انفاق کنند و آنان را از گرفتاری های مالی رهایی بخشد. تأکید دوباره بی راه نیست که پرداخت چنین مبالغی با توجّه به محدودیت هرگونه فعّالیت امام، نباید مورد تردید یا انکار قرار گیرد؛ زیرا این تحرّکات در پوششی کاملاً مخفی صورت می پذیرفت.18
همچنین امام عسکری(ع) دربارة حفظ و نگهداری اموال مسلمانان و بیم از تباه شدن و از بین رفتن آنها، توجّه بسیاری می کرد. به همین دلیل، در بیشتر مناطق شیعه نشین، برای دریافت حقوق شرعی از مردم و صرف آنها میان نیازمندان و تهی دستان، نمایندگان و وکلایی تعیین فرموده بود تا شیعیان برای حلّ مشکلات شرعی و اجتماعی خود به آنها مراجعه کنند. آن بزرگوار به کارها و امور آنها رسیدگی می کرد و کارها و رفتار آنان را زیر نظر داشت و با گفتار و مکاتبه  آنها را حمایت می کرد.19

آماده سازی شیعیان برای دوران غیبت
افزون بر امور مهم و مسئولیت های عمومی امامت که امام عسکری(ع) بدان ها می پرداخت، آن حضرت نقشی مشخّص و اختصاصی نیز داشت و آن نقش تدارک و آماده سازی عملی مرحلة امامت فرزند بزرگوارشان، حضرت حجّت  بن الحسن(ع) بود. در این میان، برخی عوامل زمینه ساز و تسریع کنندة  غیبت حضرت ولیّ عصر(ع) قابل ذکرند:
1. بی لیاقتی مردم: بی تردید یکی از عواملی که سبب کنار گذاشته شدن نسبی امام هادی(ع) و امام عسکری(ع) و عدم حضور ظاهری و چشم گیر آن دو بزرگوار در صحنة اجتماع شده بود، بی لیاقتی مردم و بی توجّهی آنان به ساحت مقدّس امامان معصوم(ع) بود که به تدریج طیّ سال های متمادی رشد کرده و در آن دوران به اوج خود نزدیک شده بود.
2. خلفای جور: همچنین ترس خلفای جور و درباریان آنان از قیام مردم به رهبری امام که سخت گیری های فراوان را بر ایشان تحمیل می کرد، عاملی دیگر در زمینه سازی غیبت امام است. خلفای ظالم عبّاسی که از نفوذ علویان و به ویژه امامان معصوم(ع) در میان مردم احساس خطر می کردند، به طور مداوم بر آن حضرات ایجاد مزاحمت می کردند و در نهایت، دستان پلید خویش را به خون اهل بیت عصمت و طهارت(ع) آغشته می ساختند.
3. تقدیر الهی: با همة  این احوال، تقدیر الهی و ارادة حتمی خداوند بر نهان زیستی و غیبت طولانی دوازدهمین امام شیعیان، حضرت مهدی(عج) قرار گرفت. از این رو، شرایط اقتضا می کرد نوعی مقدّمه چینی و آماده سازی مردمی، بر آن پیشاپیش صورت گیرد. با توجّه به این عوامل است که می بینیم دوران زندگی و امامت دهمین و یازدهمین امام به عنوان حلقة وصلی بین دو دوران ظهور و غیبت، در هاله ای از پوشیدگی فرو می رود. به ویژه در زمان امام یازدهم، بسیاری از ارتباطات بین امام و شیعیان، به وسیلة نامه نگاری های متقابل برقرار می شد و پیام ها و رهنمودهای حضرت بیشتر توسط وکیلان مخصوص و نایبان معیّن به مردم انتقال می یافت و در برخی مراجعات مردم، بنا به مصالحی، خواستة آنان به امر حضرت، به دست یکی از خادمان یا ملازمان آن بزرگوار به انجام می رسیده است.20


دلایل رفتار امام
این جلوه ها، کیفیّت برخورد با غیبت حضرت مهدی(ع) را روشن می سازد و قضاوت دربارة چگونگی بهره بردن از امام غایب را آسان می کند. به عبارت دیگر، وقتی امام حاضر مسلمانان که باید پیشوا و حاکم بر تمام امّت اسلامی باشد، بر اثر جهالت، غفلت، شقاوت و ذلّت پذیری مردم و ستمگری و بی پروایی حاکمان، به چنان شرایط دشواری در نحوة زندگی و ارتباط با جامعه گرفتار می شود، ابتلای به غیبت دوازدهمین امام و آخرین وصیّ پیامبر(ص)، امری دور از انتظار نیست. از طرف دیگر، وقتی دهمین و یازدهیمن امام که بی هیچ تردیدی دوران حضور را سپری می کرده اند، بر اثر شرایط تحمیلی به چنان عملکرد و ارتباطی رو فرموده اند، حضرت حجّت(ع) نیز برای اجرای مسئولیّت های خویش در ارتباط با شیعیان و جامعة اسلامی و عموم مردم، ناگزیر از چنین عملکردی است.

نشانه هایی برای یاران
با این حال، امام برای اطمینان خاطر به دوستان و اطرافیان خود، پیام ها، سخنان و نشانه هایی ارائه فرمود تا هر گونه شبهه نسبت به وجود حضرت حجّت(ع) زدوده و دل های مشتاق به سوی حضرتش رهنمون شود. آن حضرت از بیم دشمنان، ولادت فرزندش را پنهان کرد و جز معدودی از یاران نزدیک خویش، کسی را از این موضوع آگاه نکرد.21

زمینه سازی عصر غیبت
امام حسن عسکری(ع) در جهت آماده سازی زمینه برای غیبت فرزندش حضرت حجّت(ع) باید مردم را برای این مرحله آماده می ساخت. برخی از کارهایی که آن بزرگوار برای تحقّق این هدف انجام داد، عبارتند از:
1. نهان ساختن: امام حسن عسکری(ع) برای مقدّمه سازی و مهیّا کردن ذهنیّت مردم، به طور عموم و خصوصاً شیعه، در مورد غیبت، شیوة نهان سازی را بسیار بیشتر از آنچه در زندگی امام هادی(ع) مورد توجّه بود، به کار گرفت. آن حضرت به جز ایّامی که به دستور خلیفة عبّاسی برای دیدار وی از خانه بیرون می رفت یا برخی اوقات به جهت مصالحی که در نظر داشت، به کسی اجازة ملاقات می داد یا خود شخصاً به دیدار آنها می رفت، دیدار دیگری با مردم نداشت؛ بلکه حتّی در برابر شیعیان ظاهر نمی شد و از پشت پرده با آنان سخن می گفت.22
2. ارجاع به نمایندگان: امام حسن عسکری(ع) نمایندگانی را معیّن کرده بود و آنها را با تأیید و بیان اعتماد، مورد حمایت خویش قرار می داد تا برای حلّ مشکلات دینی و دنیوی رابط میان آن حضرت و آنان باشند و تا شیعیان به روش مراجعة مستقیم به نمایندگان مأنوس شوند.
3. تأیید کتب فقه و اصل های تصنیف شدة یاران: امام حسن عسکری(ع) برخی کتاب های فقهی و اصولی را که برای عمل به آن و هدایت شدن در روزگار حضرت و پیش از آن گردآوری شده بود و نیز صاحبان و مؤلّفان آن کتب را مورد تأیید خویش قرار می داد و از زحمات و تلاش های آنان قدردانی کرده و آن را می ستود. همچنین حضرت از مردم خواست تا به این کتاب ها عمل کنند.23

بیانیه های امام حسن عسکری(ع) دربارة غیبت امام مهدی(ع)
امام عسکری(ع) هم زمان با مخفی کردن فرزند بزرگوارش از چشم مردم و نشان دادن ایشان به برخی خواص، سعی کرد فکر غیبت را در اذهان و افکار رسوخ دهد و به مردم بفهماند که این مسئولیت اسلامی را باید تحمّل و به این اندیشه  عادت کنند.
دراین باره می بینیم که ایشان در راستای فرموده های پیامبر(ص) و ائمة اطهار(ع) دربارة  غیبت، سه رویکرد را دنبال می کرد:
1. اعلامیه ها یا بیانیه های کلّی و عمومی دربارة صفات مهدی(ع) پس از ظهور و قیامش که در دولت جهانی تشکیل می دهد؛
2. توجیه نقد سیاسی دربارة اوضاع موجود و مقرون کردن آن به اندیشة وجود مهدی(ع) و ضرورت ایجاد دگرگونی ها از سوی ایشان؛
3. اعلامیه های کلّی برای پایگاه ها و اصحابش که در آن، ابعاد اندیشة  غیبت برای آنان و ضرورت آمادگی و عمل به آن از ناحیة روانی و اجتماعی توضیح داده شده بود تا غیبت امام و جدایی او را از آنان بپذیرند.24
بدیهی است اگر مسألة غیبت بدون مقدّمه و آمادگی قبلی برقرار می ماند، برای مردم امری شگفت آور و حیرت بخش و غافل گیرکننده بود. از اینجا بود که امام عسکری(ع) این روش را عمل کرد و آن، برنامه ای ویژه برای آماده کردن ذهنیّات امّت و آگاه شدنشان بود تا آن روش را بپذیرند و بدون حیرت و شگفتی و همراه داشتن عواقب ناخوشایند و نامحدود، آن را حفظ کنند.25

علی حائری مجد
پی نوشت ها:
1. زندگانی تحلیلی پیشوایان ما: ائمة دوازده گانه، ص 271.
2. حدیقـ[ الشّیعه، ص 592.
3. سفینـ[ البحار، ج 1، ص 581.
4. بحارالانوار، ج 50، ص 274.
5. مجمع البحرین، ص 16.
6. الغیبـ[، ص 148.
7. مناقب، ج 4، صص 424 و 425.
8. با خورشید سامرّاء، صص 261 و 270.
9. رجال، ص 427 به بعد.
10. مناقب، ج 4، ص 424.
11. مهدی پیشوایی، سیرة معصومان، صص 632 ـ 636
12. با خورشید سامرّاء، صص 213، 229.
13. زندگانی تحلیلی پیشوایان ما: ائمة  دوازده گانه، ص 272.
14. سیرة پیشوایان، ص 636.
15. تاریخ تشیّع (دورة  حضور امامان معصوم(ع))، زیرنظر: سیّد احمدرضا خضری، صص 303 ـ 307؛ پیشوایان ما، صص 268 ـ 270.
16. سیرة پیشوایان،  ص 639.
17. زندگانی تحلیلی پیشوایان ما: ائمة  دوازده گانه، ص 273.
18. منابع مالی اهل بیت(ع)، ص 69.
19. با خورشید سامرّاء،  ص 298.
20. آخرین خورشید پیدا، صص 61 ـ 70؛ سیرة  پیشوایان، ص 650.
21. کمال الدّین، ج 2، ص 434.
22. با خورشید سامرّاء، ص 294.
23. همان، صص 395، 396.
24. زندگانی تحلیلی پیشوایان ما: ائمة دوازده گانه، صص 276  ـ 277.
25. همان، ص 278.

مدّعیان دروغین مهدویّت در تاریخ

سابقة مهدویّت در اسلام به عصر نبوّت برمی گردد. از همان عصر نبوّت به دنبال روایات متواتر نبوی دربارة مهدی امّت، وعدة ظهور ـ پس از غیبت ـ نجات بخشی و عدل گستری جهانی او و اینکه از نسل پیامبر(ص) و هم نام و هم کنیة او خواهد بود، مسلمانان با مسئلة مهدویّت آشنا بودند و این، یک باور عمومی بود و نوعی انتظار برای تحقّق این پیش گویی نبوی در جامعه وجود داشت. پس از رحلت رسول خدا(ص)، وعدة ظهور مهدی موعود(ع) توسط ائمة معصومان(ع) نیز استمرار یافت و مورد تأکید و تبیین بیشتر قرار گرفت و محدّثان فریقین، این احادیث را سینه به سینه و نسل به نسل منتقل کردند؛ بدین گونه در عصر ائمه(ع) هم به صورت امری مسلّم و مورد پذیرش عمومی درآمد.


نگاهی به تاریخ اسلام نشان می دهد که در طول زمان افرادی جاه طلب و سودجو ادّعای مهدویّت کرده اند، یا گروهی از عوام، افرادی را مهدی پنداشته اند، این پندار دقیقاً از همین جا ناشی شده که موضوع مهدویّت و اعتقاد به ظهور یک منجی غیبی، در میان مسلمانان امری مسلّم و مورد قبول بوده است و چون نام یا برخی از نشانه های آن حضرت با مشخّصات برخی از مدّعیان یاد شده، تطبیق می کرده، آنان از این موضوع سوءاستفاده کرده، خود را مهدی قلمداد می کردند. گاهی خود آنان ادّعایی نداشته اند؛ امّا برخی از عوام النّاس از روی نادانی یا شدّت ستم و بیدادگری حکومت ها، یا عجله ای که در ظهور مهدی داشته اند، یا به علل دیگری بدون آنکه در مجموع نشانه های حضرت و انطباق آنها با مدّعیان مهدویّت دقّت کنند، به اشتباه، آنان را مهدی موعود تصوّر می کردند. به عنوان مثال، گروهی از مسلمانان، محمّدبن حنفیّه را چون هم نام و هم کنیة پیامبر(ص) بوده، مهدی پنداشته و بر این باور بوده اند که او نمرده، غایب است و بعداً ظاهر می شود و بر دنیا مسلّط می گردد.1
البتّه مدّعیان مهدویّت، چه در گذشته و چه در عصر حاضر، به طور عمده دو دسته بوده اند: 1. کسانی که صرفاً مدّعی مقامات معنوی و کشف و کرامت بودند و با عوام فریبی و مرید بازی دنبال شهرت مذهبی و امیال فاسد دیگر بودند؛ 2. داعیه داران سیاسی که برای رسیدن به قدرت، یا کسب اعتبار و قدرت بیشتر، از مهدویّت به عنوان ابزار سیاسی استفاده می کردند.
در این جا تنها گروه دوم مورد بحث است.
گفتنی است که به نظر می رسد کلمة مهدی طیّ قرن اوّل و دوم هجری به تدریج نوعی تحوّل مفهومی پیدا کرد و سپس با مهدی موعود و منتظر انطباق یافت و طبق احادیث، مصداق معیّنی پیدا کرد؛ امّا به گفتة لغت شناسان در اصل به معنای شخصی است که خدا او را به راه حق هدایت کرده است و در تاریخ سیاسی اسلام به این معنا به جای اسماء به کار رفته و از نام های پر کاربرد درآمده است و کسی که رسول خدا(ص) بشارت داده که در آخرالزّمان می آید، مهدی نامیده شده است.2
مهدی به این معنی پیش از همه، دربارة شخص رسول خدا(ص) به کار رفته است. چنان که حسان بن ثابت، شاعر پیامبر(ص)، در سوگ آن حضرت چنین سرود:
ما بال عینک لا تنام کأنما
کحلت مآفیها بکحل الأرمد
جزعاً علی المهدی اصبح ثادیاً
یا خیر من وطیء الحطی لا تبعد3
چرا چشمانت به خواب نمی روند؟
گویی سرمة مبتلایان به درد چشم به آنها مالیده اند.
این بی خوابی در اثر غم و اندوه بر مهدی است که به آغوش خاک رفته است.
این بهترین کسی که در روی زمین قدم زده است.
رسول خدا(ص)، علی(ع) را به همین معنا هادی و مهدی خواند و فرمود: «اگر علی را به رهبری و زمامداری برگزینید ـ ولی نمی بینم که این کار را بکنید ـ او را هادی و مهدی خواهید یافت که شما را به صراط مستقیم رهبری می کند.»4
مهدی به این معنی را گاهی حدیث سازان یا شاعران چاپلوس در مقام مدح و ستایش، دربارة برخی از خلفای اموی و عبّاسی نیز به کار می بردند. از میان خلفای عبّاسی نخستین کسی که او را لقب مهدی دادند ابوالعبّاس سفاح، نخستین خلیفة عبّاسی بود.5
روزی وهب بن منبه (یهودی الأصل و از راویان اسرائیلیات) دربارة عمر بن عبدالعزیز، خلیفة اموی که در حکومت دو ساله اش (90 ـ 101 ق.) اصلاحات عدالت خواهانه را تعقیب می کرد، گفت: اگر در این امّت، مهدی وجود داشته باشد، او عمر بن عبدالعزیز است.6
در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز، شخصی به نام ابراهیم بن میسره، با اشاره به او از طاووس پرسید: او مهدی است؟ طاووس پاسخ داد: مهدی است، امّا او نیست، چون هنوز عدالت را کاملاً اجرا نکرده است.7
همچنین فرزدق شاعر در مدح سلیمان بن عبدالملک، خلیفة اموی چنین سرود:
سلیمان المبارک قد علمتم
هو المهدی قد وضح السبیل؛ می دانید که سلیمان مبارک مهدی است و راه را روشن ساخته است.
دیگری در مدح هشام بن عبدالملک، خلیفة دیگر اموی چنین سرود:
فقلت له الخلیفه غیر شک
هو المهدی و الحکم الرشید؛8 بدون شک، به او خلیفه گفتم، او مهدی و حاکم هدایت یافته است.

سوءاستفادة عبّاسیان از مهدویّت
چنان که گذشت چون مهدویّت یک امر پذیرفته شده در جامعة اسلامی بوده، در تاریخ، گاهی توسط برخی از فرصت طلبان مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. در این میان، گرچه توسط داعیه داران از سران علویان و فاطمیان مانند محمّدبن حنفیّه و محمّد نفس زکیّه9 به حکم انتساب به دودمان نبوی و انطباق بعضی از مشخّصات آنها با مهدی منتظَر، مورد بهره برداری قرار گرفته است یا طرفداران آنها چنین اعتقادی دربارة آنها داشته اند ـ که در ادامه به بعضی از آنها اشاره خواهد شد ـ و گرچه بعضی از خلفای اموی را هم گاهی مهدی می نامیدند، امّا اسناد و شواهد فراوانی نشان می دهد که عبّاسیان چه در دوران قیام و مبارزه با امویان و چه پس از قبضة حکومت، به صورت گسترده از مهدویّت به عنوان ابزار سیاسی استفاده کرده ، در این راه حتّی از جعل حدیث نیز فروگذاری نکرده اند.
باید توجّه داشته باشیم که چون در نیمة اوّل قرن دوم هجری، اخبار نزدیک بودن ظهور مهدی منتظَر(ع) که دنیا را پر از عدل و داد خواهد کرد، در صحنة جامعه به طور خیلی شایعی مطرح بود و حاصل این اخبار کتاب های ملاحم و فتن بود، بنابراین طبق معمول، هر انقلابی که بر ضدّ نظام موجود (اموی) صورت می گرفت برای جذب مردم به صفوف خود، فعّالیت ها و اقداماتش را بر اساس برخی از شعارها و پیش گویی ها پایه ریزی می کرد و آنها را بین مردم ترویج می کرد. از جمله این قیام ها، قیام عبّاسیان بود که از سال 98 ق. پایه ریزی شد و به صورت فعّالیت ها و مبارزات سیاسی ادامه یافت و در سال 128ق. به صورت قیام مسلّحانه آغاز شد و در سال 132 ق. به پیروزی رسید و حکومت اموی منقرض گردید.

استفاده از القاب دارای مفاهیم دینی
عبّاسیان از همان آغاز، از القاب دارای مفاهیم دینی ـ سیاسی استفاده می کردند چنان که ابراهیم بن محمّد عبّاسی (سازمان دهندة مبارزات در زمان مروان، آخرین خلیفة اموی) را که سرانجام توسط وی کشته شد، ابراهیم(ع) را امام لقب دادند و ابوالعبّاس سفاح (برادر ابراهیم) نخستین خلیفة عبّاسی را لقب قائم (یا مهدی و به قولی لقب مرتضی) دادند.10 خلفای بعدی عبّاسی هم القابی مانند: قائم، مرتضی، مهدی، رشید و معتصم بالله برگزیدند. این لقب ها از ویژگی های دینی و مذهبی که با روایات و پیش گویی های (نبوی) ارتباط داشته تهی نبوده است.11
از طرف دیگر عبّاسیان در سال های اوّلیة حکومتشان تغییرات کواکب و ستارگان را دنبال می کردند و آنها را با اخبار و پیش گویی های مربوط به مهدی نجات بخش ـ که زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد ـ ربط می دادند و تأکید می کردند که این نجات بخش موعود، از فرزندان عبّاس خواهد بود.12
افزون بر این احادیثی ساختند و به پیامبر(ص) نسبت دادند که مهدی منتظَر(ع) را از نسل عبّاس13 (بن عبدالمطلب) معرفی می کرد از قبیل:
1. از ماست سفاح، از ماست منصور و از ماست مهدی؛
2. مهدی از نسل عمویم عبّاس است؛14
3. و از ابن عبّاس نقل کردند که گفته است: چهار نفر از ما اهل بیت(ع) هستند: سفاح، منذر، منصور و مهدی.15

رقابت دو مدّعی دروغین مهدویّت!
در حوالی سال 140 ق. در زمان خلافت منصور عبّاسی، محمّد نفس زکیّه از بزرگان سادات حسنی که قبلاً از او یاد شد، در «مدینه» قیام کرد و چون هم نام پیامبر(ص) و نام پدرش، عبدالله بود، نام خود را به عنوان مهدی بر سر زبان ها انداخت و پدرش نیز در ترویج آن نقش مهمّی ایفا کرد.16 دامنة انقلاب او گسترش یافت و حکومت منصور را به وحشت انداخت.
منصور که نامش عبدالله بود، پسرش محمّد را ولی عهد قرار داد و لقب مهدی را برای او انتخاب و ادّعا کرد که مهدی پسر من است، نه محمّد بن عبدالله حسنی؛17 کار رقابت این دو بالا گرفت و احادیث مجعولی که دربارة نسبت عبّاس مهدی منتظر گذشت گویا در این دوره جعل شده و در رویارویی با محمّد بن عبدالله حسنی بوده است. یکی از هواداران منصور دوانقی می گوید: ابوجعفر منصور به من گفت: برو در مدینه پای منبر محمّد [نفس زکیّه] بنشین و ببین چه می گوید. من پای منبر او از وی شنیدم که می گفت: شک نکنید که من همان مهدی هستم. وقتی این سخنان را برای منصور نقل کردم، گفت: دشمن خدا دروغ گفته، مهدی او نیست، بلکه پسر من است.18 البتّه منصور یقین داشت که پسر او نیز مهدی نیست و این گونه ادّعاها فقط نبرد تبلیغاتی بود. چنان که خود او در یک گفت وگوی خصوصی به این امر اعتراف کرد. شخصی از نزدیکان او به نام مسلم بن قتیبه می گوید: ابوجعفر منصور مرا احضار کرد، وقتی که نزد او رفتم گفت: محمّد بن عبدالله قیام کرده و خود را مهدی نامیده است، سوگند به خدا او مهدی نیست. امّا چیزی به تو بگویم که تا کنون به هیچ کس نگفته ام، بعد از تو نیز به احدی نخواهم گفت. سوگند به خدا، پسر من هم آن مهدی که در روایات آمده، نیست، بلکه من از باب تیمّن و فال نیک، او را مهدی نامیدم.19
سرانجام پس از جنگ و خونریزی بین نیروهای دو طرف در مدینه، در سال 145 ق. قیام محمّد نفس زکیّه شکست خورد و او در این جنگ کشته شد.
در هر حال سوءاستفاده برخی بازیگران از موضوع مهدویّت در بعضی از ادوار، هرگز نمی توان مجوّزی برای انکار اصل مسئلة مهدویّت باشد، زیرا در طول تاریخ، حقایق بسیاری از سوی عناصر بازیگر و فرصت طلب مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. مدّعیان الوهیّت، با نبوّت و سایر مقامات معنوی، در دنیا کم نبوده اند. ادیان ساختگی نیز در دنیا کم نبوده است. ولی اینها هرگز دلیل این نمی شد که کسی منکر اصل وجود خدا و نبوّت انبیاء گردد.
علم و دانش و صنعت نیز در زمان ما مورد سوءاستفاده واقع شده و در راه های ضدّ بشری به کار می رود، ولی آیا این باعث می شود که ما اصل علم و صنعت را نفی کنیم؟!

 


حجت الاسلام و المسلمین پیشوایی
پی نوشت ها:
1. نوبختی، فرق الشیعه؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 132.
2. ابن اثیر، النهایـ[ فی غریب الحدیث و الاثر، ج 4، ص 254، ماده هدی.
3. ابن هشام، السیر\ النبوّیـ[، ج 4، ص 320.
4. ابن اثیر، اسدالغابـ[ فی معرفـ[ الصحابـ[، ج 4، ص 31.
5. مسعودی، النیـ[ و الأشراف، ص 292.
6. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 233.
7. همان، ص 235.
8. فاروق عمر، بحوث فی التاریخ العبّاسی، ص 210.
9. محمّد بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع).
10. قلقشندی، مآثر الأنافـ[ فی معالم الخلافـ[، ج 1، ص 22.
11. فاروق عمر، همان، ص 200.
12. همان، ص 204.
13. ابراهیم بن محمّد بن علی بن عبدالله بن عبّاس.
14. سیوطی، همان، صص 259، 272.
15. احمد امین، ضحی الاسلام، ج 3، ص 240.
16. نک: مقاتل الطالبین، صص 140، 142، 157، 158، 160، 165 والفخری، صص 165ـ166.
17. البتّه این ادّعا مبتنی به برخی از احادیث نبوی منقول از طریق عامه بود که در آنها نام پدر مهدی منتظر عبدالله معرفی شده بود، در حالی که نام پدر آن حضرت حسن است و در جای خود اثبات شده که ذکر نام پدر حضرت به عنوان عبدالله، از ناحیه روای بوده است ر.ک: سیره پیشوایان، صص 704 ـ 705.
18. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 162.
19. همان، ص 167.

جابلقا و جابرسا

امتیاز این گزینه
(9 آرا)

گفته شده که جابلقا و جابرسا دو شهر خارج از این جهان، پشت آسمان چهارم یا آسمان هفتمند و اهل این دو شهر، دو گروه از فرشتگان یا شبیه به فرشتگانند.
این دو شهر، شهرهایی هستند که ابن حمدان الخصیبی در «هدایـة الکبری» به نقل از اباعبدالله الحسین(ع) به آن اشاره نموده است. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از خطبه‌هایش فرموده است:‌ «من به جابلقا و جابرسا می‌آیم و آسیاب جنگ را مستقر می‌سازم و جهان را با آن، همچون دانه‌های گندم در آسیاب، آرد می‌کنم.»

 

 

مترجم: سیّد شاهپور حسینی
دربارة جابلقا و جابرسا (و گفته شده جابرسا و جابلصا) دو شهرند، یکی در شرق و دیگری در غرب. اهل آن بر اهل هر دینی وارد شوند، آنها را دعوت به پیروی از خداوند عزّوجلّ و اسلام و اعتراف به رسالت حضرت محمّد(ص) و توحید و ولایت اهل‌بیت(ع) می‌نمایند.
گفته شده که جابلقا و جابرسا دو شهر خارج از این جهان، پشت آسمان چهارم یا آسمان هفتمند و اهل این دو شهر، دو گروه از فرشتگان یا شبیه به فرشتگانند.
این دو شهر، شهرهایی هستند که ابن حمدان الخصیبی در «هدایـة الکبری» به نقل از اباعبدالله الحسین(ع) به آن اشاره نموده است. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از خطبه‌هایش فرموده است:‌ «من به جابلقا و جابرسا می‌آیم و آسیاب جنگ را مستقر می‌سازم و جهان را با آن، همچون دانه‌های گندم در آسیاب، آرد می‌کنم.»
خداوند بلند مرتبه فرموده است: «حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا؛1 تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏ای گل‏آلود و سیاه غروب می‏کند و نزدیک آن طایفه‏ای را یافت. فرمودیم: ای ذوالقرنین! [اختیار با توست] یا عذاب می‏کنی یا در میانشان [روش] نیکویی پیش می‏گیری.»
یعنی او (ذوالقرنین) زمانی که به محلّ غروب خورشید رسید، متوجّه شد که آن به یک چشمة گرم و داغ دارای لای و لجن غروب می‌کند و آن گل سیاه است و «قری حامیه»؛ یعنی منطقة‌ داغ و احتمال دارد که جامع دو وصف باشد، گفته شده که شاید او به ساحل اقیانوس رسیده و خورشید را آن‌گونه دیده است؛ زیرا در دیدرس چشم او تنها آب دیده می‌شده و دیگرهیچ و به همین دلیل گفته آن را دید که غروب می‌کند و نگفت غروب می‌کرد. از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده که ایشان فرمود:‌ «زمانی که همراه با خورشید، به چشمة داغ رسید، متوجّه شد که خورشید در آن غروب می‌کند و هفتادهزار فرشته با آن است که با زنجیرهای آهنین و گیره‌ها و قلّاب‌ها آن را از ژرفای دریا در سمت راست زمین می‌کشند، همان‌گونه که خورشید بر روی آب حرکت می‌کند و در آن هنگام، در کنار آن چشمه، گروهی از مردم کافر بودند،‌ گفتیم: «ای ذوالقرنین! یا آنها را عذاب کن (یعنی آنها را به خاطر کفرشان به قتل برسان) یا به آنان نیکی کن (آنها را راهنمایی کن و شریعت را به آنان آموزش بده).»
از پیامبر(ص) نقل شد که فرمود: «خورشید در حوالی شهری که به آن جابلقا گویند، طلوع می‌کند. جابلقا هزار دروازه دارد و بر هر دروازه‌ای هزار نگهبان مستقر است و آنان، همان کسانی هستند که خداوند در قرآن کریم از آنان نام برده و فرموده است: «تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا؛2 [و خورشید] بر قومی طلوع می‏کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم.» و خورشید در حوالی شهری که به آن جابرصا گویند، غروب می‌کند. جابرصا هزار دروازه دارد و بر هر دروازه‌ای هزاران نگهبان است.»
از ابومحمّد حسن بن علی بن حسین(ع) نقل شده که فرمود: خداوند دو شهر آفریده، یکی در مشرق و دیگری در مغرب. نام این دو شهر، جابلقا و جابلصا؛ (جابرصا) است. خداوند پیامبری جز جدّ ما رسول‌الله برای هدایت آنان نفرستاده است. امیرالمؤمنین(ع)  فرمودند: «خداوند پشت مغرب شهری دارد که به آن جابلقا گویند. در جابلقا هفتاد هزار امّت وجود دارد. آنان حتّی به اندازة یک چشم بر هم زدن از فرمان خداوند سرپیچی نکرده‌اند. کردار و سخن آنان تنها نفرین بر دو نفر اوّلی است و بیزاری جستن از آن دو و اظهار ولایت اهل بیت(ع) است.»
امام صادق(ع) فرمودند: «پشت این زمین شما، زمینی سفید است که نورش از آن خود است. در آن آفریده‌هایی است که خداوند را به درستی پرستش می‌کنند و هیچ‌گاه به او شرک نمی‌ورزند و از دشمنان خداوند بیزاری می‌جویند ....»
همچنین از ایشان نقل شده که فرمودند: «خداوند پشت دریا شهری دارد که وسعت آن به اندازة چهل روز راه است، در آن گروهی هستند که هیچ‌گاه نافرمانی خداوند نکرده‌اند و ابلیس را نمی‌شناسند و از آفریده شدن ابلیس نیز خبری ندارند. ما همیشه آنان را می‌بینیم و آنان نیازها و پرسش‌های خود را با ما در میان می‌گذارند و از ما می‌خواهند به آنها دعاها را آموزش دهیم و ما به آنان آموزش می‌دهیم و آنان در مورد قائم ما و ظهور او سئوال می‌کنند و پرستش و تلاش آنان بسیار زیاد است و شهر آنان درهایی دارد که میان دو لنگة در، صد فرسخ است. آنان تقدیس و تلاش بسیار زیادی دارند. اگر آنان را مشاهده کنید، قطعاً اعمال (نیک) خود را بسیار ناچیز می‌شمارید. آنان نماز به جای می‌آورند و یک ماه سر از سجده برنمی‌دارند، غذای آنان تسبیح است و لباسشان برگ‌های (درختان)، چهره‌هایشان از نورانیّت می‌درخشد و هنگامی که یکی از ما را ببینند، خاک پای ما را توتیای چشم خود کنند و به دور او گرد می‌آیند و ازخاک پا (آثار او) تبرّک برمی‌دارند. هنگام نماز، آنان صداهایی دارند، صداهایی بلندتر از صدای طوفان. در میان آنان گروهی هستند که از زمانی که انتظار آمدن قائم ما را می‌کشند، سلاح بر زمین نگذاشته‌اند. دعا می‌کنند که خداوند ایشان را به آنان نشان دهد. آنان هزار سال عمر می‌کنند، چون آنان را بینی، آثار خشوع، خضوع، فروتنی و طلب نزدیکی خداوند در آنان هویدا است. وقتی که ما آنها را دیدار نمی‌کنیم، تصوّر می‌کنند آن از روی خشم است و آنها برای زمانی که ما نزد آنان می‌رویم، لحظه‌شماری می‌کنند. نه ناراحت می‌شوند و نه خسته و نه دروغ می‌گویند. کتاب خدا را آن‌گونه که ما به آنان آموزش داده‌ایم، می‌خوانند و ما چیزهایی به آنان آموخته‌ایم که اگر آن مطالب بر مردم خوانده شود، آن را مایة‌ کفر شمارند و آن را انکار می‌کنند. آنان از ما دربارة چیزهای زیادی می‌پرسند، وقتی که از قرآن چیزی بخوانند و آن را ندانند، از ما سؤال می‌کنند و وقتی ما پاسخ آنان را می‌دهیم، از سخنان و پاسخ‌های ما گشاده خاطر و شادمان می‌شوند و از خداوند طول بقای (ما را) می‌خواهند و می‌خواهندکه ما را از دست ندهند و می‌دانند این منّت بزرگی است که خداوند بر آنان نهاده، که ما آنان را آموزش می‌دهیم. آنها همراه امام خروج می‌کنند و چون قیام کنند، از تمام جنگجویان پیشی می‌گیرند و از خداوند می‌خواهند که آنان را از جمله کسانی قرار دهد که دین خداوند را یاری می‌دهند. در میان آنان، جوانان و سالمندان وجود دارند و هنگامی که جوانان آنان، فرد کهنسالی را ببینند به احترام در مقابل او همانند بندگان می‌نشینند و تا فرد کهنسال فرمان نداده، از جای خود برنمی‌خیزند. آن راه دارند که امام می‌خواهد و از دیگران نسبت به آنان را، آگاهی بیشتری دارند. اگر امام به آنان دستور انجام کاری بدهند، پیوسته آن را انجام می‌دهند تا آنکه امام، دستور انجام کار دیگری بدانها دهد. اگر آنان بر اهل تمام مشرق و مغرب وارد شوند، در یک لحظه همة‌ آنان را نابود می‌کنند، آهن به آنان کارساز نیست. آنان شمشیرهایی از جنس آهن دارند امّا آهنی غیر از این آهن که شما می‌شناسید و اگر یکی از آنها با شمشیرش بر کوه بزند، کوه شکافته می‌شود. امام با آنان به [سرزمین] «هند»، «دیلم»، «کرک» و «ترک و «روم» و «بربر» و ما بین شهرهای جابرسا تا جابلقا حمله می‌کند. از این دو شهر، یکی در مشرق است و دیگری در مغرب. آنان چون بر اهل دین وارد شوند آنان را دعوت به خداوند، اسلام و اقرار به حقّانیت محمّد(ص) می‌نمایند. هرکس تسلیم نشود، او را به قتل می‌رسانند تا اینکه در میان مشرق و مغرب و در کوه‌ها کسی نماند مگر اینکه به این اصول اقرار کند.»
از امام حسن(ع) نقل شده است که ایشان فرمود: «خداوند شهری در مشرق و شهری در مغرب دارد که بر هر یک از آن شهرها دیوارهایی از جنس آهن است و در هر دیواری هفتاد هزار لنگه در است که از هر یک از این لنگه درها هفتاد هزار زبان انسان‌ها وارد می‌شود و هر یک از این زبان‌ها با دیگری تفاوت دارند. ما همة‌آن زمان‌ها را می‌دانیم و در میان آن دو شهر و داخل آن ، پسر پیامبری جز من و برادرم نیست و من حجّت بر آنان هستم.»
همچنین از ایشان نقل شده است که فرمودند:‌ «باهوش‌ترین و با فراست‌ترین مردمان، پرهیزکاران و نادان‌ترین و بی‌خردترین مردم، انسان‌های فاجرند و شما اگر در میان جابلقا و جابرصا در پی مردی بگردید که جدّش، رسول‌الله(ص) باشد، جز من و حسن، کسی را نمی‌یابید.»
همچنین از ایشان نقل شده است که فرمودند: «خداوند دو شهر دارد که یکی در مشرق است و دیگری در مغرب. بر آن دو شهر دیوارهایی از جنس آهن است و هر یک از آن دو، هزار هزار لنگه در دارد و در آن هفتاد هزار زبان است و هر متکلّمی با زبان خویش سخن می گوید. من تمامی آن زبان‌ها را می‌دانم و در آن دو و بر فراز آن دو شهر، حجّتی جز من و برادرم حسین نیست.»
جابلصا به فتح لام، سرزمینی است در مشرق نه پشت آن و معصوم فرموده که: «خداوند دو شهر دارد که یکی در مشرق و دیگری در مغرب است. گفته شده، جابلقا، شهری در مغرب است.» برخی نیز گفته‌اند: جابلقا و جابلصا (جابرسا) دو روستا هستند.که یکی در مغرب و دیگری در مشرق است زمانی که امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد، فرمود: «ای مردم، اگر شما از جابلقا تا جابلصا در پی مردی باشید که جدّش رسول خدا(ص) باشد، کسی جز من و برادرم حسین نمی‌یابید.»
امام حسین(ع) نیز در کربلا به یاران و سپاهیان ابن‌زیاد گفت: «چه شده که برای جنگ با من دست به دست هم داده‌اید؟ به خدا سوگند، اگر مرا به قتل برسانید، حجّت خداوند را به قتل رسانیده‌اید، نه به خدا سوگند، در میان جابلقا و جابرسا پسر پیامبری جز من که خداوند با آن حجّت را تمام کرده است، وجود ندارد.»
امام صادق(ع) فرمود: «پشت «یمن» وادی‌ای است که به آن وادی برهوت می‌گویند و در آن وادی تنها مارهایی سیاه می‌گذرند. پشت آن وادی قومی هستند که به آنها «ذریح» گفته می‌شود. هنگامی که خداوند محمّد(ص) را به پیامبری مبعوث کرد، گوساله‌ای که متعلّق به آنان بود دمش را تکان داد و با صدایی شیوا و رسا ندا سر داد و گفت: ای اهل ذریح، مردی از تهامه آمده که دعوت به این [موضوع] می‌کند که گواهی دهید خدایی جز الله نیست. آنها گفتند: این دلیلی دارد که خداوند این گوساله را به سخن آورده است. سپس بار دوم در میان آنان ندا سر داد. پس آنان تصمیم گرفتند یک کشتی بسازند. پس از ساخت کشتی هفت نفر از آنان همراه با توشه و قوّت قلبی که خداوند به آنها داد، بادبان‌ها را برافراشتند و کشتی را در دریا به حرکت درآوردند. آنان همچنان پیش می‌رفتند تا آنکه به «جدّه» رسیدند. سپس نزد پیامبر(ص) آمدند. پیامبر(ص) به آنان فرمود: «آیا شما اهل ذریح هستید که گوساله در میان شما به سخن آمده است؟» آنها گفتند: آری. آنها گفتند: ای رسول خدا! دین و کتاب به ما نشان بده، سپس پیامبر(ص) دین، کتاب، سنن، فرائض و شرایع را آن‌گونه که از نزد خداوند آورده بود،‌ بر آنها عرضه داشت و یک مرد از بنی‌هاشم را به عنوان ولیّ بر آنان گماشت و همراه آنان فرستاد و تا روز قیامت اختلافی میان آنان نیست. ممکن است این یکی از آن دو شهری باشد که ذکر شد و البتّه خدا داناتر است.»
امام باقر(ع) فرمودند: «خداوند کوهی از جنس زبرجد سبز را آفریده که دنیا را در برگرفته است. سبزی آسمان از سبزی آن کوه است و خداوند آفریده‌هایی را آفرید و چیزی بر آنان واجب نکرد آن‌گونه که بر دیگران واجب گردانده بود مانند نماز، زکات و همة آنان دشمنان خدا را لعن و نفرین می‌کنند.»
امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است: «از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «خداوند این نطاق زبرجد سبز را آفرید و از سبزی آن، آسمان سبز شد.» گفتم: «نطاق چیست؟» فرمود: «حجاب؛ به خدا سوگند، پشت آن هفتاد هزار عالم و جهان است، بیشتر از شمار انس و جن و همة آنان دشمنان خدا را لعن و نفرین می‌کنند؟»
پیامبر(ص) فرمود: «خداوند دو شهر آفرید، یکی در مشرق است و نام آن جابلقا است و دیگری در مغرب است و نام آن جابرسا است. طول هر شهر، ده هزار فرسخ است و هر شهر، ده هزار در دارد و میان هر دو در، یک فرسخ فاصله است. هر در، در هر شب ده هزار نگهبان دارد و تا روز قیامت به هیچ ‌کدام نوبت نگهبانی دوباره نمی‌‌رسد. آنها هفت هزار سال یا کمی کمتر عمر می‌کنند، آنان خوراک و نوشیدنی دارند و ازدواج می‌کنند. در میان آنان حکمت‌های بسیاری است و همة آنان آفریده‌ای بزرگند.»
این دو شهر خارج از این جهانند. آنان نه خورشیدی می‌بینند و نه ماهی،‌ آدم و ابلیس را نمی‌شناسند. خداوند را پرستش می‌کننند و او را واحد و یکتا می‌دانند و آنها نوری دارند که آن را از نور عرش دریافت می‌کنند نه از نور خورشید و ماه، همة‌ مفسّران یادآور شده‌اند که دو کوه بر سر راه آن ناحیه قرار گرفته‌اند و میان دو طرف این دو کوه، تنگه‌ای است که آن محلّ خاکریز است و این دو کوه در دو طرف زمین در کنار مشرقند و از کتاب‌های تاریخ این‌گونه برمی‌آید که آنها در سمت شمالند و خداوند فرموده است: «آنان اهل جابلصایند.» و در سریانی به آن جرجیسا گفته می‌شود و در آن گروهی از نسل ثمود سکونت دارند که به حضرت صالح ایمان آورده بودند، قومی هم که اهل جابلقایند، از نسل مؤمنان قوم عادند که به حضرت هود ایمان آوردند و به زبان سریانی به آن مرقیسا می‌گویند و هر یک از این دو شهر ده هزار در دارند و میان دو در یک فرسخ فاصله است و پیامبر(ص) در شب معراج (اسراء) از آنجا گذشته است و آنان را دعوت به دین اسلام کرد و آنان پاسخ مثبت دادند و به او ایمان آوردند و امّت‌های پس از آنها را دعوت به حق کرد؛ امّا آنها پاسخ ندادند.
با این اوصاف مشخّص می‌شود که در عالم هستی،‌ جهانی غیر از جهان مادّه و حس وجود دارد که دارای عجایب بی شمار است و شهرهای بی‌شماری دارد و از جمله آن شهرها، دو شهر بزرگ است که خلایق و آفریده‌های آن قابل شمارش نیست و اهل آن دو شهر نمی‌دانند که خداوند آدم و ذریّه‌اش را آفریده است و آن هم در چارچوب جهان مادّه است.
و در آن انواع صور مختلف در طبقات مختلف، لطیف و نازک و ضخیم و خشن وجود دارد و هر طبقه‌ای دارای خلایق بی‌شمار است و انبیا و اولیا و خداشناسان، حکیمان و فیلسوفان خداشناس این جهان را قبول دارد و کسانی که به آنجا رفته‌اند عجایب بسیار دیده‌اند.
«لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ؛3 قطعاً حقیقت را برایتان آوردیم لیکن بیشتر شما حقیقت را خوش نداشتید.»
در «منتخب البصائر» از اباعبدالله(ع) نقل شده که ایشان فرمود: «خداوند در مشرق شهری دارد که جابلقا نام دارد. آن شهر 12 هزار در از جنس طلا دارد و فاصلة میان دو در آن یک فرسخ است. بر هر در، برجی است که 12 هزار جنگ‌جو در آن است، آنان اسبان را آماده و شمشیرها را تیز می کنند و منتظر قیام قائم ما هستند.»
خداوند در مغرب هم شهری دارد به نام جابرسا...

پی‌نوشت‌ها:
1. سورة کهف (18) ،‌ آیة 86.
2. همان، آیة 90.
3. سورة‌ زخرف ، آیة 78.