یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یا رب خدای درد ز کاشانه می رود
پیچیده بین چــادر خاکی مادرش
بر دست ها، غریبه ای از خانه میرود
اینجا هـــــزار تیـــر به تشییع آمده
تا کـَس نگوید از چه غریبانه می رود
خون می چکد به دوش اباالفضل از کفن
گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود
فریاد خواهری پی تابوت می رسد
مادر ندارد این که غریبانه می رود
چشمان تو غرق خون و لب ها پر آه
آتش به دلت شراره میزد ناگاه
هر قطره ی خون روی لب تو میگفت:
«لا یوم کیومک أباعبدالله»
***
از آن همه بیکسی سخن میگویند
از شعله ی آه و سوختن میگویند
بالای سرت زینب و عباس و حسین
بر سینه زنان حسن حسن میگویند
***
ای عشق! دلیل ها نمیفهمندت
ای رود! قلیل ها نمیفهمندت
والله معزّ الاولیائی آقا
هر چند ذلیل ها نمیفهمندت
محتاج سفره ات همه حتی کریم ها
خوردند دانه از کرمت یا کریم ها
هر صبح عطر کوی شما می وزد به ما
مستانه می وزد به دل ما نسیم ها
مست است دل ز عهد الستُ بربکم
ما سینه می زنیم در غم تو از قدیم ها
از قبر بی ضریح تو خورشید می دمد
ای جان! فدای غربت کویت کلیم ها
بر خاک قبر تو همه تعظیم می کنند
بنگر دمی به قامت قامت دو نیم ها
با صادق است و باقر و سجاد هم جوار
یا مجتبی بقیع تو باشد حریم ها