درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

امام حسن مجتبی(ع)-مدح و مصیبت

وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد

باید که تو را فاطمه مادر شده باشد

جد تو نبی بود نه اینطور بگویم

شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد

جز بر در این خانه ندیدیم امامت

تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی ست که در سیر جمالی

از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو می کشم ایام تو را باید از اخلاق

یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد

ای حوصلۀ محض چه تشبیه سخیفی ست

با حلمت اگر کوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم

جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیۀ فتح است

با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

امام حسن مجتبی(ع)-مدح و مصیبت

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی

تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی

تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی

در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی

تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و

تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی

آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی

رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی

وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید

تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی

باید برای تو عقیقه کرد بسیاری

آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی

اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است

یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی

گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند

تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی

امام حسن مجتبی(ع)-شهادت

آیا شده بال و پرت آتش بگیرد*

هر چیز در دور و برت آتش بگیرد

آیا شده بیمار باشی و نگاهت

از نیش خند همسرت آتش بگیرد

آیا شده یک روز گرم و وقت افطار

آبی بنوشی... جگرت آتش بگیرد

آیا شده تصویری از مادر ببینی

تا عمر داری پیکرت آتش بگیرد

....

می گریم از روزی که می بینم برادر

در کوفه موی دخترت آتش بگیرد

می گریم از روزی که می بینم برادر

از هرم خاکستر سرت آتش بگیرد

آه ... از خنک های گلویت بوسه ای ده

تا قبل از اینکه حنجرت آتش بگیرد

....

آقا بس است دیگر مگو از شعله هایت

ترسم که جان خواهرت آتش بگیرد

امام حسن مجتبی(ع)-مرثیه

صبوری به پای تو سر می گذارد

 غمت داغ ها بر جگر می گذارد

کمی خواستم از غریبی بگویم

 نه؛ این بغض سنگین مگر می گذارد؟

 و من نیستم بدتر از مرد شامی

 نگاه تو در من اثر می گذارد

 کریمی که از کودکی می شناسم

 قدم روی چشم ترم می گذارد

 دلم باز با یاد غم هایت آقا

 غریبانه سر روی در می گذارد

....

 نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی

 که دندان به روی جگر می گذارد

امام حسن مجتبی(ع)-شهادت

 این جا که حیف قدرشناسی ز نور نیست

از عشق جز مزار گُمی در ظهور نیست

این جا مدینه، شهر ستم های بی حد است

آن قدر بی شمار، مجال مرور نیست

این شهر شهرِ کوزه ی زهر است، ای جگر!

راحت بنوش آب اگر چشمه شور نیست

در خانه یار می کشد و طعنه می زند

با ماندن حسن فلک انگار جور نیست

تشییع غربت است اگر چه در ازدحام

آن قدر تیر آمده جای عبور نیست

این دردها که پاره جگر بود و تیر خورد

حتی کمی ز درد غریب صبور نیست

دردی که طشت هم ز غمش گریه کرد خون

از کوچه بود، کوچه ی تنگی که دور نیست

حالا که طفل دید زمین خورده مادرش

زخمی عمیق تر ز شکست غرور نیست