درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

پاسخ‌های جوان شیعی به پرسش‌های وهابیان

شما می‌گویید علّت پنهان شدن امام دوازدهم در غار، ترس از ستمگران است. این مسئله اکنون با برپایی دولت ایران حل شده است، چرا ظهور نمی‌کند؟ شیعه معقتد است: جهان از حجت الهی خالی نمی‌ماند و از سویی می‌گوید: تقیه نُه دهم دین است، پس امام شیعیان نه دهم دین را به مردم نگفته‌اند؟!



  • اشاره:
اخیراً و در پی تشدید فعالیت فرقه‌های انحرافی، وهابیت در اقدامی در داخل میهن اسلامی و نیز در مراسم جهانی حج، دست به انتشار آثاری زده و در آن عقاید شیعی را به چالش کشانده است. این مسئله، موجب بود تا پرسش و پاسخ این شماره و شمارة آینده را به پاسخ‌های جوانان شیعی به این پرسش‌ها اختصاص دهیم. باشد که مقبول طبع خوانندگان گرامی موعود قرار گیرد.


  • شما می‌گویید علّت پنهان شدن امام دوازدهم در غار، ترس از ستمگران است. این مسئله اکنون با برپایی دولت ایران حل شده است، چرا ظهور نمی‌کند؟

نخست از شما می‌پرسیم که در کدام کتاب و سخنرانیِ شیعه دیده‌اید که گفته باشند حضرت مهدی(عج) در غاری پنهان شده؟ آیا این راه برخورد علمی است که نسبت‌های ناروایی را به جمع عظیمی از امّت اسلام بدهید و بعد پاسخ بخواهید؟!

اگر مرادتان سرداب منسوب به حضرت است، آنجا معبد و عبادتگاه حضرت بوده و از همان‌جا خداوند وی را از چشم‌ها پنهان داشت؛ چنانکه حضرت مسیح را در همان نقطه‌ای که بود از دیده‌ها پنهان ساخت و
هم اکنون زنده است.

و اینکه گفته‌اید چرا ظهور نمی‌کند، در حالی که نظامی مانند جمهوری اسلامی پشتیبان اوست، این سخن حاکی از آن است که گوینده از فلسفة غیبت آن حضرت آگاه نیست؛ فلسفة غیبت تنها ترس از ترور نیست بلکه شرایطی دارد که تا آن شرایط فراهم نشود، ظهور آن حضرت رخ نمی‌نماید.

آن شرایط به صورت اجمال عبارتند از:

1. آمادگی روانی در ملّت‌ها: مردم جهان باید برای اجرای اصول اخلاقی و دینی، تشنه و آماده گردند و تا زمانی که در مردم جهان چنین تشنگی‌ای ایجاد نشود، عرضة هر نوع برنامة مادّی و معنوی مؤثر نخواهد بود.

امام باقر(ع) می‌فرماید: «روزی که قائم آل محمّد(ص) قیام کند، خداوند دست خود را بر سر بندگان می‌گذارد و در پرتو آن خِرَدها را کامل می‌کند  و شعور آنان به بالاترین حدّ خود می‌رسد».1

2. تکامل علوم و فرهنگ‌های انسانی؛ برای برقرار ساختن یک حکومت جهانیِ الهی، بر اساس عدل و داد، نیاز به پیشرفت علوم و دانش‌های مادی و فرهنگ اجتماعی است.

3. تکامل وسایل ارتباط جمعی؛ چنین حکومتی نیاز به وسایل پیشرفتة ارتباط جمعی دارد تا بتواند مقررات، احکام و رهنمودهای خود را در مدت کوتاهی به سراسر جهان برساند.

4. پرورش نیروی انسانی؛ از همة اینها مهم‌تر و بالاتر، رسیدن به چنین هدفی و پی‌ریزی چنین انقلابی، نیازمند نیروهای پرتوان و کار آزموده است که در واقع موتور محرک این انقلاب را تشکیل می‌دهد و فراهم آمدن چنین افراد پاکباخته، فداکار و ورزیده‌ای، به زمان نیاز دارد.

مسئلة مهدویت از مسائل مسلّم و مورد اتفاق همة مسلمانان بوده، احادیث آن، در حدّ تواتر است و از نظر سلفی‌ها نیز مهدویت یکی از عقاید اسلامی است، پس ما نیز می‌پرسیم: چرا با وجود مسلمانان و دولت‌های اسلامی در قرون متمادی هنوز امام مهدی(ع) ظهور نکرده است؟

معلوم می‌شود فرد یا افراد سؤال کننده، از نظریات بزرگان مکتب خودآگاهی ندارد و کتابی را در این زمینه نخوانده است.


  •  شیعه می‌گوید: حضرت مهدی(ع) پس از ظهور، طبق حکم آل داوود قضاوت می‌کند. در این صورت شریعت حضرت محمّد(ص) که نسخ کنندة همة شریعت‌هاست، چه می‌شود؟

 شیوة قضاوت حضرت داوود این بود که با ذکاوت و هوش سرشار خدادادی، حقیقت نزاع را کشف و طبق علم خود عمل می‌کرد و نیازی به شاهد و بیّنه نداشت.

از برخی روایات استفاده می‌شود که حضرت مهدی(عج) نیز در مقام داوری، از همین راه وارد می‌شود؛ چنان‌که آمده است:

هنگامی که قائم آل محمد(ص) قیام نماید، براساس نحوة داوری داوود و سلیمان قضاوت کرده، از مردم بیّنه نخواهد خواست.2

اکنون پرسش این است: آیا عمل قاضی به علم خود، مغایر با شریعت اسلام است یا یکی از طرق قضاوت در اسلام همین است؟

کسانی که معتقدند قاضی پاکدامن می‌تواند در مقام داوری، به علم خود عمل کند، منکر این نیستند که یکی از ابزارهای قضاوت، بیّنه است، که عبارت است از دو شاهد عادل. سؤال‌کننده تصور کرده است عمل به علم، به معنای طرد دیگر ابزارهای قضاوت است، در حالی که این شیوه، توسعة ابزار قضاوت است.

از حسن اتفاق، گروهی از فقهای اهل سنت معتقدند قاضی در مواردی می‌تواند به علم خود عمل کند. ربیع می‌گوید: مذهب شافعی بر این عقیده است که قاضی به علم خود عمل می‌کند و اگر در این فتوا توقف کرد، به علت فساد دستگاه قضاوت است.

ابو یوسف، شاگرد ابوحنیفه، مُزَنی، پیرو مکتب شافعی، بر همین نظریه فتوا داده‌اند. حتی می‌گویند: شافعی در کتاب امّ و در رسالة خود، در حجّیت اصول، بر این مسئله تصریح کرده است.

ابوحنیفه و محمد بن حسن شیبانی می‌گویند: اگر پیش از انتصاب به قضاوت،از جریان آگاه گردد و موضوع نزاع مربوط به قلمرو قضاوت باشد، می‌تواند به علم خود عمل کند.3

هیچ کس تصور نکرده است که اگر کسی گفت قاضی می‌تواند به علم خود عمل کند، این به معنای ترک شریعت اسلام و عمل به شریعت منسوخ است.

اگر گرد آورندة این پرسش دارای آگاهی‌های علمی و فقهی بود، با او به گونه‌ای دیگر سخن می‌گفتیم.
 
 
  •  چرا وقتی حضرت مهدی(ع) ظهور می‌کند، با یهودیان و مسیحیان از در صلح و آشتی درمی‌آید، اما عرب‌ها و قریش را به قتل می‌رساند؟
 این مطلب تهمتی بیش نیست. حضرت مهدی(ع)نه با تمام یهودیان از در صلح وارد می‌شود و نه همة اعراب و قریش را می‌کشد. آن حضرت حکومتی جهانی تشکیل می‌دهد که بر پایة عدل و قسط استوار است و اسلام واقعی که جدّ بزرگوارش آورده و با مرور زمان، وصله‌ها به آن چسبیده و اختلاف‌ها چهرة آن را پوشانده، به وسیلة او حیاتی دوباره می‌یابد.

در این هنگام گروهی از پاک‌سرشتان یهود و نصارا به وی می‌گروند و گروهی از عرب‌ها و به ظاهر مسلمانان، با او به مخالفت برمی‌خیزند. آنگاه با گروه نخست از در صلح درمی‌آید و با گروه دوم جهاد می‌کند.

ظهور او همانند ظهور پیامبر خدا(ص) است که برخی بستگانش با او مخالفت کردند و برخی از یهود و نصارا به وی گرویدند.

مسئله، مسئله‌ای کلّی نیست، نه در طرف اهل‌کتاب و نه در طرف عرب و قریش. اگر کسی مجموع روایات رسیده را مطالعه کند، قضاوت خواهد کرد که جریان، یک جریان طبیعی است؛ چه بسا خواصی که منافعشان به خطر می‌افتد، با او از در مخالفت وارد می‌شوند و دور افتادگان که به هر دلیلی توفیق الهی شامل حال آنان می‌شود، به او می‌گروند.
ابوسفیان، ابوجهل، ابولهب و حکم بن عاص از بستگان پیامبر با او جنگیدند ولی صهیب رومی، بلال حبشی و سلمان فارسی از مخلصان آن حضرت شدند.


  •  گفته می‌شود که شیعه معتقد است: ائمه در پهلوی مادرانشان هستند و از ران راست متولد می‌شوند؟!4

 نخستین دروغ در این پرسش آن است که می‌گوید: «شیعه معتقد است... » در حالی که این جزو اعتقادات شیعه نیست. تنها در کتابی چنین خبری وارد شده و در کتاب اثبات الوصیـة مسعودی، در صفحه‌ای که او نشانی داده، جز این جمله چیزی نیست: «ولادت امام رضا(ع) به سان ولادت نیاکانش بود و رشد و پرورش او نیز مانند آنها بود». و مقصود از این جمله آن است که او در محیطی پاک، روحانی و نورانی پرورش یافت؛ چنان‌که پدران بزرگوار او نیز در چنین محیطی رشد یافتند.

فرض کنیم چنین جمله‌ای در آن کتاب هست، ولی هر چه که در کتاب‌ها آمده، عقیدة شیعه نیست. عقیدة شیعه بر کتاب خدا، سنت قطعی پیامبر و روایات متواتر از ائمه استوار است، نه یک روایت ناشناخته.

گرد آورندة این پرسش، ما را با مبانی خود ـ یعنی وهابیت ـ مقایسه می‌کند. پایه‌گذاران مذاهب او کسانی هستند که خبر واحد را در عقاید حجت می‌دانند، در حالی که شیعه به شدت آن را نفی می‌کند.


  • از امام صادق(ع) نقل می‌کنند: هر کس نام مهدی را ببرد کافر است و از امام عسکری(ع) نقل می‌کنند که او به مادر حضرت مهدی گفت: به همین زودی فرزندی می‌یابی و نام او را «م ـ ح ـ م ـ د» می‌گذاری؟!
 
بنا به روایت دوم، حضرت عسکری(ع) مادر آن حضرت را از نام فرزندش آگاه ساخته بود، ولی این، یک جریان خصوصی بود. البته از زمان امام صادق(ع) به بعد، از بُردن نام آن حضرت جلوگیری می‌شد. امام عسکری(ع) فرمود: «اگر نام او را ببرید، رازش را آشکار ساخته‌اید و اگر راز او را آشکار کنید، او را نشان داده‌اید و اگر دیگران از جای او آگاه شوند، بر او دست می‌یابند».5

بنابراین اگر امام صادق(ع) می‌فرماید: «کسی جز کافران نام او را نمی‌برد»، مقصود از این حدیث آن است که هر کس نام او را در این شرایط حساس ـ که خلافت عباسی به دنبال او هستند ـ ببرد می‌خواهد از این طریق به او صدمه‌ای برساند.

بنابراین، دو روایت یاد شده منافاتی با هم ندارند. اصولاً آگاهی پدر و مادر از نام، با نهی دیگران از بردن نام، هیچ تعارضی ندارد.

  •   روایات مختلفی دربارة نام مادر، زمان تولد و سنّ حضرت مهدی در هنگام ظهور، محلّ آن حضرت، مدت غیبت و مدت حکومتش وجود دارد. کدام یک از آنها صحیح است؟

 مسئلة حضرت مهدی(ع) و اینکه در برهه‌ای از زمان، فردی از خاندان پیامبر(ص)، از نسل حسین(ع) ظهور خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد، از مسلّمات عقاید اسلامی است. خوشبختانه محدثان اهل سنت کتاب‌های ارزنده‌ای دربارة حضرت مهدی به نگارش در آورده‌اند و در این سال‌های واپسین، در عربستان سعودی کتابی با نام بین یدی الساعـ[ منتشر شده و حقّ مطلب را ادا کرده است.

از نظر شیعه و نیز از نظر بیش از چهل تن از علمای بزرگ اهل سنت، مهدی فرزند امام عسکری(ع) دیده به جهان گشوده و مدتی در دامان آن حضرت پرورش یافته و پس از رحلت آن حضرت(ع)، در غیبت به سر برده است.

خصوصیات زندگی آن حضرت، که جنبة اعتقادی ندارد، چندان مهم نیست و اینکه نام مادرش نرجس باشد یا ریحانه یا سوسن، در این اعتقاد تزلزلی ایجاد نمی‌کند و همچنین بقیة پرسش‌ها که مطرح شده است.

آنچه قطعی است اینکه حضرت در همین جهان زندگی می‌کند. جایگاه خاصی ندارد و اگر هم باشد، زندگی او در آنجا پیوسته نیست و اگر در برخی از ادعیه آمده است: «کاش می‌دانستم کجا هستی؟ در کدام زمینی یا در کدام... آیا در رضوی هستی یا در ذی‌طوی یا غیر آن؟» همة اینها نوعی اظهار علاقه به آن حضرت است، نه اینکه حضرتش در این نقاط به سر ببرد.

شگفت اینجاست که گرد آورندة پرسش‌ها، دعای ندبه را تحریف کرده، چیزهایی هم بر آن افزوده است؛ مانند پس از جمله «أبرضوی أو غیرها أم ذی طوی» چند نقطه گذارده و این جمله‌ها را آورده است: «ام فی الیمن بوادی شمروخ أم فی الجزیرة الخضراء...!» باید بر این تحریف آفرین گفت.

پس اصل عقیده، که مورد اتفاق تمام فرق و مذاهب و علمای شیعه است، مطلبی است و فروع و شاخه‌ها که جنبة اعتقادی ندارد، مطلب دیگر. باید موضوع نخست را از موضوع دوم جدا ساخت.

عین مطلب در معراج پیامبر وجود دارد. اصل معراج مسلّم است و بخشی از روایات آن متواتر، اما قسمت‌های دیگر آن، که به صورت اخبار آحاد نقل شده، ارتباطی به عقیده ندارند و نمی‌توان به خاطر مشکلات آنها در اصل معراج تردید کرد.

  • شیعیان می‌گویند: امامان ما معصوم‌اند و مهدی آخرین آنهاست، که زنده و حاضر است، وجود امام از جانب خداوند برای رفع اختلاف است. با این وضع، در میان آنها  همچنان اختلاف وجود دارد و نیز می‌گویند 300 نفر با مهدی در ارتباط هستند و از طرفی مدعی‌اند که هر کس ادعا کند امام را دیده است، دروغگو است. اینها چگونه قابل جمع‌اند؟!
 این تنها امام معصوم نیست که وجودش رافع اختلاف و مایة وحدت است، بلکه پیامبران نیز دارای چنین ویژگی هستند، تا آنجا که حضرت مسیح، یکی از علل برانگیخته شدن خود را این می‌داند که در مسائل مورد اختلاف بنی‌اسرائیل داوری کند و اختلاف را از میان بر دارد؛ چنان‌که می‌فرماید:

قد جئتکم بالحکمة و لأبینّ لکم بعض الّذی تختلفون فیه؛6
من با دانش استوار به سوی شما آمده‌ام تا برخی از اختلافات شما را بیان کنم.

ولی آنان که عاشق حق و حقیقت بودند، به عیسی گرویدند و حق را پذیرا شدند. اما آنان که از هوا و هوس پیروی کردند، بر اختلاف دامن زدند.

بنابراین، وجود حجت الهی، ملازم با رفع اختلاف نیست. افزون بر این، پیامبر فرمود: اهل بیت من امان امّت از اختلاف‌اند7 با این حال وجود حجت ملازم رفع اختلاف به صورت گسترده نیست.

امامان شیعه هر کدام در عصر خود با بیانی استوار، راه را نشان می‌دادند. آنان که پذیرا شدند به سوی وحدت گرویدند و آنان که از اندیشه‌های نسنجیدة خود پیروی کردند، به اختلاف دامن زدند. این بیان دربارة امامانی است که مردم به آنان دسترسی داشتند ولی دربارة حضرت مهدی مسئله به شکل دیگر است و آن اینکه ارادة قطعی خدا بر آن تعلق گرفته است که آخرین وصیّ پیامبر را دور از گزند دشمنان، در پس پردة غیبت حفظ کند تا روزی که خود می‌داند، او را برای بر افراشتن پرچم عدل، آشکار سازد.

مسلماً عدم بهره‌گیری از امام و در نتیجه، وجود اختلاف، به خاطر این است که ظهور آن حضرت زمانی و در موقعیتی خواهد بود که جهان پذیرای او باشد وگرنه به سان دیگر پیشوایان به وسیلة شمشیر ظلم یا زهر جفا، شهید خواهد شد.

و اما اینکه می‌گویند سیصد نفر با او در ارتباطند، سخنی است بی‌مدرک. بارها گفته‌ایم وجود یک مطلب در یک کتاب نشانة عقیدة شیعه نیست. عقاید را از کتب کلامی مبرهن می‌گیرند.

آری، گاهی برخی از اوتاد که از کمالات بالایی برخوردارند، به حضورش تشرف یافته و چه بسا بهره‌های علمی و معنوی از وجودش برگیرند.


  • شیعه معقتد است: جهان از حجت الهی خالی نمی‌ماند و از سویی می‌گوید: تقیه نُه دهم دین است، پس امام شیعیان نه دهم دین را به مردم نگفته‌اند؟!

 طراحان پرسش‌ها تصور کرده‌اند: امامان شیعیان، بر اثر جور حاکمان وقت، در تمام ابواب و احکام فقه و معارف قرآن و سنت، تقیه می‌کردند. بنابراین، نُه قسمت از گفتار آنان را تقیه تشکیل داده و یک قسمتش واقعیت است. ولی اشتباه ایشان در همین نقطه است. تقیه موارد خاص دارد و مربوط به مواردی است که حاکمان ظالم بر اثر ناآگاهی از سنت رسول الله، احکامی را به رسمیت شناخته بودند یا فقیهانی را برای قضاوت نصب کرده بودند، که روش آنان رسمیت پیدا کرده بود. در چنین مواردی امام برای حفظ خون شیعیان تقیه می‌کرد و به گونه‌ای سخن می‌گفت که مردم به همان فتوای معروف عمل کنند. ولی در دریای فقه و اقیانوس عقاید مسائلی است که حاکمان وقت و فقیهان درباری، در آن مورد نظر نداشتند. امام در چنین مواردی حقیقت را گفته و کوچک‌ترین تقیه‌ای نکرده است و اگر می‌گوید نه دهم دین تقیه است، کنایه از اهمیت حفظ جان مؤمنان است؛ زیرا برخی از شیعیان بی‌پروا، آرا و نظریاتی را که مخالف نظر حاکمان ظالم بود، پخش می‌کردند و خود را گرفتار می‌ساختند.

از این گذشته، پیش‌تر گفته شد، شاگردان واقعی امام، تقیه را از غیر تقیه باز می‌شناختند؛ زیرا با روایات واقعی ائمة اهل بیت(ع) آشنا بودند، حتی لحن گفتار امام در مورد تقیه با لحن گفتارش در غیر مورد تقیه را کاملاً می‌شناختند.


  •  شیعه بر این باور است که: شناخت ائمه، شرطی برای صحت ایمان است. اکنون می‌پرسیم: کسانی که قبل از کامل شدن دوازده امام مُرده‌اند چه خواهند کرد؟

 یاران پیامبر(ص) که در مکه و مدینه، پیش از تکمیل احکام اسلام و قبل از خلافت خلفای چهارگانه مرده‌اند، از نظر شما چه حکمی دارند؟ شما که معتقدید خلافت خلفا جزو عقاید اسلام است و احمد بن حنبل و همچنین اشعری در تنظیم عقاید، ایمان به خلافت و حتی مراتب فضل آنان را به ترتیب زمان، جزو عقاید می‌دانند!

بنابراین شهیدانی که در بدر و احد از دنیا رفته‌اند و از بهترین شهیدان اسلام بوده‌اند، ایمان ناقص داشتند؟

پاسخ شما دربارة آنان، همان پاسخ ما در این مسئله است. علاوه بر این، خود پیامبر گرامی اسلام(ص) طبق روایاتی که مسلم در صحیح خود نقل کرده، یادآور دوازده خلیفه است که عزت اسلام به آنان بستگی دارد و حتی رسول الله(ص) به وجود قائم آخرالزمان، مهدی موعود(ع) تصریح کرده است. بنابراین، شیعیان از روزهای نخست اسلام، اعتقاد به امامت دوازده‌گانه داشتند. هر چند برخی زمان، آنها را درک نکرده بودند و این اعتقاد اجمالی جانشین اعتقاد تفصیلی بود.

پی‌نوشت‌ها:

1. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، کتاب العقل، ج 1، ص 25، حدیث 21.
2. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 320، ح 24.
3. شیخ طوسی، خلاف، کتاب قضا، مسئلة 41 و در این مسئله ر.ک: ابن قدامه، مغنی، ج 10، صص 140 و 141.
4.مسعودی، اثبات الوصیة، ص 196.
5. اصول کافی، ج 1، ص 333.
6. سورة زخرف (43)، آیة 63.
7. مستدرک حاکم، ج 2، ص 448 و ج 3، صص 149 و 457؛ ذخائر العقبی، ص 17.
 

حکومت امام زمان(ع) چند سال طول می‌کشد؟

یکی از پرسش‌هایی که ذهن بسیاری را به خود مشغول داشته، این است که حکومت امام زمان(ع) یا به طور کلی حکومتی که پس از ظهور مستقر می‌شود، چند سال به طول می‌انجامد؟ در این مقاله ابتدا روایت‌های موجود در این زمینه، بررسی و در ادامه نتیجه به دست آمده از جمع روایات بیان شده است.


در روایت‌های شیعه و سنی مدت زمان‌های متفاوتی برای حکومت مهدوی ذکر شده که کمترین آنها هفت سال و بیشترین آنها 309 سال (به مقدار توقف اصحاب کهف در غار) است. در اینجا ابتدا برخی از روایت مرتبط با این موضوع را نقل می‌کنیم و در ادامه به تحلیل و بررسی وجه تفاوت مدت زمان‌‌های ذکر شده در روایات و در صورت امکان جمع بین آنها می‌پردازیم.


1. مدت زمان‌های بیان شده در روایات

هفت سال، هشت سال، نه سال، ده سال، نوزده سال، بیست سال، چهل سال و 309 سال مدت زمان‌هایی هستند که در روایات از آنها به عنوان مدت حکومت قائم(ع) یاد شده است. هر یک از دانشمندان اسلامی نیز یکی از این زمان‌ها را ترجیح داده و در کتاب‌های خود آورده‌اند. روایت‌هایی که مستند مدت‌های یاد شده هستند از نظر تعداد و اعتبار یکسان نیستند، ولی در هر حال برای هر یک از آنها می‌توان روایت یا روایت‌هایی را نقل کرد.


الف) روایت‌های هفت و نه سال
در بسیاری از روایاتی که از طریق اهل سنت از پیامبر اعظم(ص) نقل شده، مدت زمان حکومت مهدی(ع) هفت یا نه سال ذکر شده است. در یکی از این روایات چنین می‌خوانیم:

«زمین از ظلم و جور پر می‌شود، آنگاه مردی از خاندان من قیام می‌کند، او هفت یا نه [سال] حکومت می‌کند و زمین را از عدل و داد آکنده می‌سازد».1

نکتة قابل توجه در مورد این دسته از روایات آن است که در بیشتر آنها پیامبر(ص) در پاسخ این پرسش که امام مهدی(ع) چند سال حکومت می‌کند؟ به جای سخن گفتن و بیان عددی مشخص، به وسیلة انگشتان دست، زمان حکومت آن حضرت را مشخص می‌ساختند. محدثان اهل‌سنت هم با توجه به این عمل پیامبر مدت حکومت امام مهدی(ع) را هفت یا نه سال2 ذکر کرده‌اند؛ از این‌رو این احتمال وجود دارد که مراد پیامبر از عددی که با نشان دادن انگشتانشان بیان می‌کردند، نه هفت سال بلکه هفت دوره زمانی باشد.3

گفتنی است علامة مجلسی هم برخی روایت‌های سنی را که در آنها مدت حکومت امام زمان(ع) هفت یا نه سال بیان شده است، نقل کرده‌اند که روایت زیر از آن جمله است:

«... پس خداوند مردی از عترت و خاندان مرا برمی‌انگیزد و زمین را از عدل و داد پر می‌کند، چنان که از ظلم و جور پر شده بود. ساکنان آسمان و زمین از او خشنودند، آسمان چیزی از بارانش را نگه نمی‌دارد و همه را پی در پی، فرو می‌فرستد، زمین هیچ روئیدنی را در خود نگه نمی‌دارد و همه را خارج می‌سازد. تا آنجا که انتظار می‌رود مردگان نیز زنده شوند، جهانیان هفت یا هشت، یا نه سال در این وضع زندگی می‌کنند».4


ب) روایت‌ها‌ی نوزده ‌سال
نعمانی در آخرین باب کتاب خود، چهار روایت، در زمینة مدت زمان حکومت قائم(ع) نقل کرده که در همة آنها از نوزده سال یا نوزده و چند ماه سخن به بیان آمده است.5

در یکی از این روایات که از امام صادق(ع) نقل شده است، چنین می‌خوانیم:
«همانا قائم [بر او درود باد] نوزده سال و چند ماه حکومت خواهد کرد».6

در یکی از روایات این باب، افزون بر نوزده سال از 309 سال هم به عنوان مدت حکومت امام مهدی(ع) یاد شده است، که در ادامه دربارة آن سخن خواهیم گفت.


ج) روایت‌های چهل سال
برخی روایات، مدت حکومت امام مهدی(ع) را چهل سال ذکر کرده‌اند. از جمله در روایتی که از پیامبر اکرم(ص) نقل شده، آمده است: «او چهل سال در روی زمین فرمانروایی می‌کند».7
امام حسن مجتبی (ع) نیز از پدر بزرگوارش نقل می‌کند که فرمود:
«خداوند در آخرالزمان مردی را بر می‌انگیزد... او زمین را از عدل، داد، برابری، نور و برهان پر می‌کند... او [به مدت] چهل سال بر شرق و غرب عالم فرمانروایی می‌کند. پس خوشا به حال کسی که زمان او را درک کند و سخن او را بشنود».8


د) روایت‌های هفتاد سال
برخی روایات، ابتدا مدت حکومت قائم(ع) را هفت سال اعلام کرده‌اند، ولی در ادامه یادآور شده‌اند که هر یک سال از حکومت آن حضرت برابر با ده سال از سال‌های معمولی است.

عبدالکریم خثعمی می‌گوید، به امام صادق(ع) عرض کردم: «قائم ـ بر او درود باد ـ چند سال حکومت می‌کند» و آن حضرت فرمود: «هفت سال، روزها و شب‌ها طولانی می‌شوند تا آنجا که هر سال از سال‌های او با ده سال از سال‌های شما برابری می‌کند، و بدین گونه مدت حکومت او با هفتاد سال از سال‌های شما برابر می‌شود».9
این موضوع که در عصر امام مهدی(ع)، سال‌ها طولانی‌تر شده و هر سال با ده سال از سال‌های کنونی برابری می‌کند در روایت‌های متعددی بیان شده است. از جمله در روایتی که از امام ششم شیعیان(ع) نقل شده، آمده است: «خداوند در عهد او به چرخ گردون فرمان می‌دهد که آرام‌تر بگردد، تا آنجا که در روزگار او یک روز برابر با ده روز از روزهای شما، یک ماه برابر با ده ماه [از ماه‌های شما] و هر سال برابر با ده سال از سال‌های شما می‌شود».10


ه‍ ) روایت‌های 309 سال
آخرین گروه از روایات، شامل روایاتی است که مدت زمان حکومت امام مهدی(ع) را به تعداد سال‌های اقامت اصحاب کهف در غار، یعنی 309 سال دانسته‌اند. در یکی ازاین روایات که از امام محمدباقر(ع) نقل شده، چنین آمده است:
«قائم مدت 309 سال  حکومت می‌کند، به تعداد سال‌هایی که اصحاب کهف در غار خود درنگ کردند. او زمین را از عدل و داد پر می‌کند. چنان که ستم و بی‌داد پر شده بود».11

نعمانی در کتاب خود از جابربن یزید جعفی نقل می‌کند که امام باقر(ع) می‌فرمود:
«به خدا سوگند مردی از ما اهل بیت سیصد سال [و سیزده سال] به اضافة نه [سال] حکومت خواهد کرد، گوید: به آن حضرت عرض کردم: [و] این کی خواهد شد؟ فرمود: پس از وفات قائم(ع). به آن حضرت گفتم: قائم (ع)  چقدر در عالم خود برپاست تا از دنیا برود؟ فرمود: نوزده سال از روز قیامش تا روز مرگش».12


2. جمع بین روایات

با توجه به اختلاف‌هایی که در زمینة مدت حکومت امام عصر(ع) در روایات وجود دارد، عده‌ای از عالمان و محدثان شیعه و سنی به توجیه این اختلاف‌ها و جمع میان روایات پرداخته‌اند، که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: علامه مجلسی(ره) در این زمینه می‌نویسد:

«اخبار متفاوتی که در زمینة مدت حکومت امام مهدی(ع) وارد شده است، برخی بر همة مدت فرمانروایی آن حضرت، برخی بر زمان استقرار دولت او، برخی بر سال‌ها و ماه‌هایی که در نزد ما وجود دارد و برخی هم بر سال‌ها و ماه‌های طولانی زمان ایشان حمل می‌شود».13

نویسنده کتاب «الشیعة و الرجعة» پس از نقل روایات مختلفی که در زمینة مدت حکومت امام مهدی(ع) وارد شده است، می‌نویسد:

«این اقوال در ظاهر متناقض هستند و به هیچ‌یک از آنها نمی‌توان اعتماد کرد. بله، روایت هفت سال در احادیث سنیان و اخبار ما (شیعیان) تکرار شده است و چه‌بسا این روایت بر دیگر روایات ترجیح داشته باشد؛ زیرا این روایت مطابق با برخی اخبار ماست که می‌گویند مراد از هفت سال، هفتاد سال است و آن حضرت با قدرت خدای تعالی پس از ظهور، این مدت زندگی می‌کند. یعنی هر یک سال [از مدت زندگی ایشان] برابر با ده سال از سال‌های ما خواهد بود. این موضوع در اخبار ما که ائمه حدیث و حافظان علم درایة و حدیث آنها را نقل کرده‌اند، تبیین شده است».14
سید صدرالدین صدر(ره) درکتاب خود پس از اشاره به اختلاف روایات وارد شده در زمینة مدت حکومت امام مهدی(ع) به ویژه در روایاتی که از طریق اهل سنت نقل شده است، ابتدا سخنی را از اسعاف الراغبین (ص 155) در ترجیح روایات هفت سال ـ به شرح زیر ـ
نقل می‌کند:

«بیشتر روایات بر این موضوع اتفاق دارند که مدت حکومت او هفت سال است و تردید در زیادتر از این مقدار تا تمام شدن نه سال است. در مورد روایت شش سال هم همین موضوع مطرح است. ابن‌حجر گفته است: آنچه احادیث بر آن اتفاق دارند این است که او بی‌تردید هفت سال حکومت می‌کند. و از ابن الحسین ابری هم نقل شده است که اخبار مستفیض و متواتر دلالت دارند که او هفت سال حکومت می‌کند».15

و در ادامه می‌نویسد:
«این قول ظاهرتر و مشهورتر است و این خود فضیلتی بزرگ برای مهدی است که قیام او برای اصلاح دینی و دنیایی وعده داده شده، در این مدت کوتاه رخ می‌دهد. چنان که قیام جد بزرگوار او
ـ درود و سلام خدا بر او و خاندانش باد ـ
نیز در مدت هشت سال؛ یعنی از سال دوم هجری به بعد، به ثمر نشست».16

ایشان در پایان بحث، دیدگاه خود را در زمینة جمع بین روایات این گونه بیان می‌کند:
«ممکن است گفته شود دلیل اختلاف روایات این است که اساساً نمی‌خواسته‌اند حقیقت را در مورد مدت زمان زندگی مهدی بیان کنند ـ چنان‌که وقت ظهور او را نیز پوشیده نگه داشته‌اند ـ تا شنونده خود هر یک از اقوال را که مایل بود برگزیند و طولانی‌ترین زمان را برای بقای مهدی آرزو کند. اگر چه ترجیح
ـ چنان‌که دانستی ـ با قول هفت سال است و همین هم اقواست».17

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی نیز در این باره می‌نویسد: «گرچه دربارة مدت حکومت او احادیث مختلفی در منابع ا سلامی دیده می‌شود که از پنج یا هفت سال تا 309 سال (مقدار توقف اصحاب کهف در آن غار تاریخی) ذکر شده است که در واقع ممکن است اشاره به مراحل و دوران‌های آن حکومت باشد (آغاز شکل گرفتن و پیاده شدنش پنج یا هفت سال و دوران تکاملش چهل سال و دوران نهایی‌اش بیش از سیصد سال! دقت کنید)، ولی قطع نظر از روایات اسلامی، مسلم است که این آوازه‌ها و مقدمات برای یک دوران کوتاه مدت نیست بلکه قطعاً برای مدتی است طولانی که ارزش این همه تحمل زحمت و تلاش و کوشش را داشته باشد».18

ابن حجر عسقلانی از علمای اهل سنت نیز دربارة جمع روایات مدت حکومت مهدی موعود، چنین می‌نویسد:
«در نشانه‌های مهدی منتظر روایت‌های هفت‌سال بیشتر و مشهورتر هستند. بر فرض درستی همة روایت‌های [وارد شده در این موضوع] می‌توان آنها را این‌گونه جمع کرد: حکومت او از نظر ظهور در قدرت متفاوت است. پس چهل سال ـ به عنوان مثال ـ به اعتبار همة مدت حکومت اوست. هفت سال و مانند آن به اعتبار نهایت ظهور و قدرت حکومت او و بیست سال و مانند آن نیز به اعتبار حد میانة [ظهور و مدّت حکومت او] است».19

با توجه به مطالب یاد شده شاید بتوان گفت که دوران زمامداری امام مهدی(ع) به طور خاص، یا کلّ مدت استمرار حکومت عادلانه‌ای که پس از ظهور تشکیل می‌شود 309 سال است و سایر سال‌هایی که در روایت ذکر شده است ـ بر فرض صحت روایات ـ ناظر به دوران‌های مختلف استقرار حکومت مهدوی از ظهور امام مهدی(ع) تا تشکیل حکومت است. توجه به نکات زیر در تأیید این برداشت مؤثر است:

1. استقرار حکومت عادلانه در سراسر زمین پس از قرن‌ها حاکمیت کفر و ظلم نیازمند مجاهدتی طولانی و گسترده است و قطعاً حضرت مهدی(ع) باید سال‌ها در جهان حضور داشته باشد تا بتواند به همة اهداف خود جامة عمل بپوشاند.

2. پذیرش این مطلب که مردم قرن‌ها برای تحقق عدل مهدوی در انتظار باشند و سختی‌ها و مشکلات بسیاری را در این راه تحمل کنند، ولی این حکومت چند سالی بیشتر به طول نینجامد بسیار دور از ذهن است.

3. پس از ظهور امام مهدی(ع) عصر رجعت آغاز می‌شود. پیشوایان معصوم(ع) یکی پس از دیگری به دنیا باز می‌‌گردند و پس از وفات یا شهادت آن حضرت راه او را ادامه می‌دهند.21

پی‌نوشت‌ها:

1. احمدبن حنبل، المسند، ج 3، ص 28
2. این احتمال وجود دارد که کلمة «سبع = هفت» در نسخه برداری‌هایی که از کتاب‌های روایی صورت گرفته است، تصحیف و تبدیل به «تسع = نه» شده باشد.
3. ر. ک: معجم ‌احادیث الإمام المهدی(ع)، ج 2، ص 527.
4. بحارالآنوار، ج 51، ص 104، ح 39.
5. ر. ک: کتاب الغیبة، ص 331 ـ 332.
6. همان، ص 332، ح 4.
7. بشارت الاسلام، ص 255؛  الزام ‌الناصب، ص 304.
8. بحارالآنوار، ج 52، ص 280، ج 6.
9. بحارالآنوار، ج 52، ص 337، ح 77.
10. همان، ص 333، ح 61؛ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص 283.
11. بحارالآنوار، ج 52، ص 291، ح 34.
12. کتاب الغیبة، ص 331ـ332 ، ح 3.
13. بحارالآنوار، ج 52، ص 280.
14. محمدرضا طبسی نجفی، الشیعه و الرجعة، ج 1، ص 225.
15. سید صدرالدین صدر، المهدی(ع)، ص 241.
16. همان، ص 242.
17. همان.
18. ناصر مکارم شیرازی، حکومت جهانی موعود(عج)، ص 281.
19. به نقل از: المهدی، ص 242.
20. ر. ک: بحارالانوار، ج 53، صص 139 ـ 144 (باب الرجعة).
21. بر اساس روایات: پس از ظهور امام مهدی(ع)، ابتدا امام حسین(ع) به عنوان نخستین رجعت کننده به دنیا برمی‌گردد. پس از او امیرمؤمنان علی (ع) و پیامبر اکرم(ص) نیز به دنیا رجعت می‌کنند و سالیان سال به زندگی خود ادامه می‌دهند.
 

بداء

با توجه به اینکه شیعه به «بداء» اعتقاد دارد، آیا لازمة اعتقاد به آن، نسبت دادن ناآگاهی به خدا نیست؟
پاسخ این پرسش را به قلم مرجع و استاد بزرگوار حضرت آیت‌الله العظمی سبحانی تقدیم خوانندگان گرامی موعود می‌کنیم.


«بداء» از عقاید اسلامی است که همة مسلمانان جهان بدان عقیدة راسخ دارند، به شرط آنکه درست تفسیر شود. برخی از آنان از به کار بردن لفظ بداء خودداری می‌کنند، وحشت آنان از به کار بردن لفظ بداء ضرری به محتوا نمی‌زند، زیرا مقصود واقعیت بداء است نه اسم آن. حقیقت بداء بر دو اصل استوار است:

الف ـ خداوند دارای قدرت و سلطة مطلق بر جهان هستی است و هر زمان بخواهد می‌تواند تقدیری را جایگزین تقدیر دیگر سازد، در حالی که بر هر دو تقدیر، علم پیشین داشته و هیچ‌گونه تغییری نیز در علم وی راه نخواهد یافت، زیرا تقدیر نخست چنان نیست که قدرت خدا را محدود ساخته و توانایی دگرگون کردن آن را از او سلب کند، خداوند متعال بر خلاف عقیده یهود که می‌گفتند: «یدالله مغلولة؛ دست خدا بسته است»، قدرت گسترده‌ای دارد و به تعبیر قرآن دست او باز است: «بل یداه مبسوطتان».1

ب ـ اعمال قدرت از سوی خداوند و اقدام وی به جایگزین کردن تقدیری به جای تقدیر دیگر، بدون حکمت و مصلحت انجام نمی‌گیرد و انجام این کار در گرو اعمال خود انسان است که از طریق اختیار و برگزیدن زندگی شایسته یا ناشایسته، زمینة دگرگونی سرنوشت خویش را فراهم می‌سازد.

فرض کنیم انسانی، حقوق والدین و بستگان خود را مراعات نمی‌کند. طبعاً این عمل ناشایست، در سرنوشت او تأثیر ناخوشایندی خواهد داشت. حال اگر در نیمة زندگی از کردة خود نادم گشته و از آن پس به وظایف خود در این باره اهتمام ورزد، در این صورت زمینه دگرگونی سرنوشت خود را فراهم کرده و مشمول آیه «یمحوا الله ما یشاء و یثبت» خواهد شد. این مطلب در عکس قضیه نیز حاکم است.

آیات و روایات در این مورد بسیار است که برخی را یادآور می‌شویم:

1. إن الله لا یغیّر ما بقومٍ حتی یغیّروا ما بأنفسهم؛2 خدا وضع هیچ قومی را (از آسایش به سختی) دگرگون نمی‌سازد مگر اینکه آنان خود وضع خویش را دگرگون سازند.

2. و لو أنّ أهل القری آمنوا واتّقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الأرض و لکن کذّبوا فأخذناهم بما کانوا یکسبون؛3 اگر ساکنان آبادی‌ها ایمان آورده، پرهیزکار می‌شدند ما برکات آسمان و زمین را به روی آنان می‌گشودیم، ولی (چه سود؟ که) آنان دین خدا را تکذیب کردند و ما هم آنان را به کیفر اعمالشان عذاب کردیم.

3. سیوطی در تفسیر خود آورده است که: امیرالمؤمنین علی(ع) از پیامبر(ص) درباره تفسیر آیه «یمحوا الله ما یشاء» سؤال کرد، پیامبر(ص) در پاسخ چنین فرمود: «من دیدگان تو و امت را با تفسیر این آیه روشن می‌کنم: صدقه در راه خدا، نیکی به پدر و مادر، و انجام کارهای نیک، بدبختی را به خوشبختی دگرگون ساخته، مایة افزایش عمر می‌گردد و از مرگ‌های بد جلوگیری می‌کند».4

4. امام محمدباقر(ع) می‌فرماید: «صله رحم، اعمال را پاکیزه و اموال را با برکت می‌سازد، همچنین بلا را دفع، و حساب را آسان می‌گرداند و اجل (معلّق) را به تأخیر می‌اندازد».5

با توجه به این دو اصل، روشن می‌شود که اعتقاد به بداء یک عقیدة مسلّم اسلامی است ـ صرف‌نظر از تعبیر و اصطلاح خاص بداء ـ و تمامی مذاهب و فرق اسلامی به مفهوم آن اعتقاد دارند.

بنابراین حقیقت بداء جز این نیست که قسمتی از سرنوشت‌های انسان قطعی نیست، بلکه معلّق می‌باشد و او می‌تواند با اعمال خود، آن را دگرگون سازد، خواه نیک و خواه بد.

ممکن است این پرسش پیش آید که چرا در بیان این اصل، از جمله «بدأ الله» بهره گرفته می‌شود؟ در این مورد دو مطلب را یادآور می‌شویم:

1. این نوع کاربرد واژگان، از باب مشاکله و سخن گفتن
به لسان قوم است. در عرف معمول است که وقتی فردی تصمیمش تغییر می‌کند، می‌گوید: «بدا لی؛ برای من بداء رخ داد». پیشوایان دین نیز از باب تکلم به لسان قوم و تفهیم مطلب به مخاطبان، این تعبیر را درباره خدای متعال به کار برده‌اند.

در همین زمینه لازم به یادآوری است که در قرآن، کراراً به ذات اقدس الهی، صفاتی چون مکر،6 کید،7 خدعه8 و نسیان9 نسبت داده شده است، در حالی که مسلماً ساحت الهی از ارتکاب این گونه امور (به مفهوم و شکل رایج آنها در میان انسان‌ها) منزه است.

با توجه به عدم دگرگونی در علم خدا، محققان شیعه دربارة استعمال لفظ بداء، تحقیقات مفصلی دارند که مجال ذکر آنها در این مختصر نیست و جویندگان را به کتب یاد شده در ذیل مطلب ارجاع می‌دهیم.10

2. آنان در به کار بردن این واژه از پیامبر گرامی(ص) پیروی می‌کنند، زیرا خود آن حضرت، واژه «بدأ الله» را در مورد سه نفر که مبتلا به بیماری پیسی، کچلی و کوری بودند. به کار برده است.

از رسول خدا(ص) شنیدم که سه نفر از بنی‌اسرائیل پیس، کچل و کور بودند، برای خداوند بداء پیش آمد که آنها را بیازماید...»11

حدیث این است که، خداوند فرشته‌ای را به صورت انسان فرستاد تا از هر سه نفر دلجویی کند و خواستة آنها را بپرسد. پیس گفت: رنگ و پوست زیبا می‌خواهم، فرشته بر او دست کشید و به خواسته‌اش رسید. کچل گفت: موی زیبا می‌خواهم، فرشته او را به خواسته‌اش رسانید. نابینا گفت: چشم بینا می‌خواهم، فرشته نیز با دست کشیدن بر دیدگان او نور چشمانش را باز گرداند. فرشته علاوه بر این خواسته‌ها، به پیس، ده شتر و به کچل، گاو ماده و به کور، گوسفندان بارور داد.

همه این سه نفر، ثروت فراوانی از این راه به دست آوردند.

پس از مدتی همان فرشته به سراغ «پیس» رفت و خود را به صورت فردی فقیر معرفی کرد تا مبلغی بگیرد، ولی او از کمک خودداری کرد! کچل نیز چنین کرد! ولی کور، به خاطر نعمتی که خدا به او داده بود، به او کمک کرد. در این هنگام برای خدا بداء رخ داد که دو نفر اوّل را به همان حالت نخست بازگرداند.

مسلماً خداوند، از همه چیز و از همة شرایط آگاه است و از اوضاع و احوال این سه نفر نیز آگاهی داشت و چیزی بر او مخفی نبود که بعداً آشکار شود. او می‌دانست که  دو نفر اوّل کفران نعمت خواهند کرد، در حالی که سومی شکر آن را به‌جا خواهد آورد. با این حال رسول خدا(ص) همان اصطلاح متعارف در میان مردم، یعنی کلمه «بدأ لله» را به کار برد.

پی‌نوشت‌ها:

٭ برگرفته از: افق حوزه، ش 141.
1. سورة مائده (5)، آیة 64.
2. سورة رعد (13)، آیة 11.
3. سورة اعراف (7)، آیة 96.
4. درالمنثور، ج 3، ص 66.
5. کافی، ج 2، ص 470.
6. سورة نمل (27)، آیة 50.
7. سورة طارق (86)، آیات 15ـ16.
8. سورة نساء (4)، آیة 142.
9. سورة توبه (9)، آیة 67.
10. شیخ صدوق، کتاب توحید، صص 232 ـ 236، شیخ مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 24، عدة الاصول، ج 2، ص 29،  کتاب الغیبة، صص 262 ـ 264، طبع نجف.
11. بخاری، ج 4، ص 172، کتاب انبیا، حدیث  ابرص و اقرع و اعمی.

شاخه گلی برای پیامبر(ص)

صلوات بر اهل بیت پیامبر(ص) چه فایده‌ای دارد؟ آنها به درود و صلوات ما نیازی ندارند؟! حتماً این سؤال برایتان پیش آمده است و بعید نیست جواب‌هایی نیز برای آن جسته‌اید امّا جوابی که آیت الله جوادی آملی از استاد خویش علامه طباطبایی آورده است بسیار زیبا و خواندنی است. ببینید!
 
مرحوم علامه طباطبایی در پاسخ به فردی که از ایشان چنین پرسیده بود، با بیان لطیفی فرمودند: نخست اینکه ما با صلوات چیزی از خود اهدا نمی‌کنیم، بلکه به خدا عرض می‌کنیم و از او می‌خواهیم که بر پیامبر و خاندانش رحمت ویژه بفرستد. دوم اینکه گرچه این خاندان به صلوات ما احتیاجی ندارند؛ ولی به خدای سبحان نیازمند هستند و فیض الهی باید به صورت دائم بر آنها نازل شود.

ما با این صلوات، در واقع خود را به این خاندان نزدیک کرده‌ایم؛ برای مثال اگر باغبانی در باغی که همة گل‌ها و میوه‌هایش ملک صاحب باغ است، کار می‌کند و از صاحب باغ حقوق می‌گیرد، روز عید دسته‌ای از گل‌های باغ تهیه کند و به حضور صاحب باغ ببرد، آیا عمل او موجب نزدیکی به صاحب باغ نمی‌شود؟ این عمل نشانة ادب باغبان است. صلوات هم ادب ما را ثابت می‌کند، در غیر این صورت ما از خود چیزی نداریم، بلکه از خدای سبحان مسئلت می‌کنیم که بر مراتب و درجات این بزرگواران بیفزاید که همین عرض ادب موجب تقرب ما می‌شود.

٭ برگرفته از نسیم اندیشه، اثر آیت الله جوادی آملی.

فلسفة غیبت صغرا

چرا امام زمان(ع) دو غیبت داشته‌اند؛ یکی غیبت صغرا و دیگری غیبت کبرا؛ چرا از همان ابتدا، غیبت کبرا آغاز نشد و آن حضرت پس از یک دورة غیبت هفتاد ساله، غیبت کبرای خود را شروع کردند؟


1. تقسیم‌بندی دوران غیبت
پیش از آنکه وارد بحث مفهوم غیبت امام عصر(ع) شویم، بهتر است به این پرسش پاسخ دهیم که دلیل تقسیم‏بندی غیبت آن حضرت به غیبت صغرا و غیبت کبرا چه بوده و تفاوت این دو در چیست؟ اصولاً مرز زمانی مشخص‏کننده این دو غیبت از یکدیگر چگونه تعیین می‏شود؟

در روایات ما به طور مکرر از دو غیبت آن حضرت سخن به میان آمده و از سال‏ها پیش از تولد امام مهدی(ع) بر این موضوع تصریح شده است که حضرتش دو غیبت خواهند داشت که هر یک با دیگری متفاوت است. در اینجا به چند روایت که در این زمینه وارد شده است، اشاره می‏کنیم:

شیخ طوسی (385 ـ 460ق.) در «کتاب الغیبـ[»، حدیثی از امام صادق(ع) نقل می‏کند که در آن، امام خطاب به یکی از اصحاب خود می‏فرماید: «ای حازم! بدان که برای صاحب این امر دو غیبت است که پس از دومین غیبت، ظهور خواهد کرد».1

همچنین امین‏الاسلام طبرسی (م 548 ه . ق) در کتاب «إعلام الوری»، حدیثی را نقل می‏کند که در آن، ابوبصیر خطاب به امام صادق(ع) عرض می‏کند: «ابوجعفر [حضرت باقر](ع) می‏فرمود که برای قائم آل محمد(ص)، دو غیبت است که یکی از دیگری کوتاه‏تر است. [نظر شما در این مورد چیست؟]» امام در پاسخ ابوبصیر می‏فرماید: «آری ای ابوبصیر! [چنان‏که گفتی، ]یکی از این دو غیبت از دیگری طولانی‏تر خواهد بود».2 محمد بن ابراهیم نعمانی (م 360 ق.) در کتاب الغیبـ[، روایت دیگری را از امام صادق(ع) نقل می‏کند که در آنجا امام می‏فرماید:

برای صاحب این امر دو غیبت است که یکی از آنها چنان به درازا می‏کشد که بعضی می‏گویند: [آن حضرت] دیگر مرده است و بعضی دیگر می‏گویند: او به قتل رسیده است و بعضی هم می‏گویند: او دیگر رفته است... .3

نعمانی پس از بیان نه حدیث که همین مضمون حدیث بالا را دارند، می‏نویسد:
احادیثی که در آنها وارد شده است امام قائم(ع) دو غیبت دارد، همه از جمله احادیثی هستند که نزد ما صحیح به حساب می‏آیند و خداوند نیز صدق گفتار امامان ما را آشکار ساخته است.4

ایشان در ادامه کلامش به تعریف غیبت صغرا و غیبت کبرا پرداخته است:
نخستین غیبت آن حضرت، غیبتی است که در آن، نمایندگانی از طرف امام به عنوان واسطه میان مردم و آن حضرت منصوب شده‏اند که در میان مردم آشکارا به سر می‏برند و به واسطه آنها مشکلات علمی مردم حل و پاسخ پرسش‏ها و معضل‏های آنها داده می‏شود.

این غیبت، غیبت کوتاهی است که مدت آن به سر آمده و زمان آن گذشته است. غیبت دوم، غیبتی است که در آن، واسطه‏ها و نمایندگانی [که میان مردم و امام عصر وجود داشتند]، به دلیل مصلحتی که خداوند اراده کرده است، برداشته شده‏اند.5

حال که با نمونه‏هایی از سخنان ائمه اطهار(ع) در مورد غیبت صغرا و غیبت کبرا آشنا شدید، بهتر است به پاسخ این پرسش بپردازیم که از نظر زمانی، دو غیبت چگونه از یکدیگر تفکیک می‏شوند؟

علمای شیعه در مورد زمان پایان غیبت صغرا با یکدیگر اختلاف نظر ندارند، ولی در مورد اینکه غیبت صغرا از چه زمانی آغاز شده است، میان آنان اختلاف وجود دارد. برخی معتقدند این غیبت با تولد امام عصر(ع) آغاز شده است و برخی دیگر بر این عقیده‏اند که آغاز آن با وفات پدر ارجمند آن حضرت، امام حسن عسکری(ع) بوده است.

شیخ مفید (م 413 ه . ق) در کتاب «الإرشاد»، قول اول را پذیرفته است:
«غیبت کوتاه‏تر آن حضرت از زمان تولد ایشان شروع شده و تا زمانی که رابطه شیعیان با آن جناب از طریق نمایندگان و واسطه‏ها نیز قطع می‏شود، ادامه می‏یابد. غیبت طولانی‏تر نیز از زمان پایان غیبت اول تا روزی که حضرتش قیام خود را با شمشیر آغاز کند، به درازا خواهد کشید».6
طبرسی (م 548 ق.) نیز در کتاب «إعلام الوری» همین قول را پذیرفته و مدت غیبت صغرا را هفتاد و چهار سال ذکر کرده است؛7 یعنی از سال 255 ق. (زمان تولد امام زمان(ع) ) تا سال 329 ق. (سال وفات آخرین نایب از نواب چهارگانه امام‏عصر(ع)).

برخی از فقیهان و محدثان بزرگ شیعه و همچنین بسیاری از تاریخ‏نگاران، آغاز غیبت صغرا را از زمان تولد حضرت مهدی(ع) محاسبه کرده، ولی گروهی دیگر، ابتدای غیبت صغرا را سال 260 ه . ق؛ یعنی سال وفات حضرت امام حسن عسکری(ع) گرفته‏اند که بدین ترتیب، مدت غیبت صغرا نزدیک به 69 سال خواهد بود.
نویسنده کتاب «تاریخ الغیبـ[ الصغری»، در کتاب خود تلاش کرده است با بیان دلایلی، قولی را که مبدأ غیبت صغرا را تولد امام عصر(ع) می‏داند، رد و ثابت کند که ابتدای غیبت صغرا در حقیقت، از زمان امام حسن عسکری(ع) بوده است. در اینجا استدلال ایشان را برای این موضوع، به اختصار می‏آوریم و تحقیق بیشتر در این زمینه را به فرصتی دیگر وا می‏گذاریم:

«تعیین نواب اربعه به عنوان واسطه میان امام عصر(ع) و شیعیان حضرتش پس از وفات امام حسن عسکری(ع) صورت می‏گیرد و از طرف دیگر، وجه تمایز اصلی زمان غیبت کبرا و غیبت صغرا، وجود همین نواب و واسطه‏های ارتباطی است که تنها در زمان غیبت صغرا عهده‏دار ابلاغ پیام‏های حضرت صاحب الزمان(ع) هستند و پس از آن، ارتباط حضرتش به کلی با مردم قطع می‏شود. ازاین‏رو، باید بگوییم که غیبت صغرا در اصل از زمان وفات امام حسن عسکری(ع) و تعیین اولین نایب خاص آغاز می‏شود».8

از آنچه تاکنون گفته شد، دریافتیم که غیبت کبرا از نظر زمانی به آن محدوده زمانی گفته می‏شود که آغازش سال 329 ق.؛ سال وفات آخرین سفیر و نماینده خاص آن حضرت؛ یعنی ابوالحسن علی بن محمد سمری است و پایانش روزی است که به امر حق تعالی، مهدی موعود(ع) قیام خود را آغاز کند.


2. فلسفة غیبت صغرا
اگرچه غیبت آخرین امام معصوم(ع) در روایات پیش‌بینی شده بود، ولی زمانی که امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید، شیعیان به دلیل پیشینه‌ای 250 ساله که از حضور یازده امام معصوم(ع) در جامعه داشتند، به راحتی نمی‌توانستند غیبت کامل امام از جامعه را بپذیرند و به همین دلیل هم بود که برخی شیعیان پس از شهادت آن حضرت تا مدتی دچار حیرت و سرگردانی شدند.

بنابراین، لازم بود که قبل از آغاز غیبت کبرا و قطع کامل ارتباط امام با جامعه، برای مدتی رابطة امام با مردم با واسطة نایبان خاص ادامه داشته باشد، تا مردم به تدریج آمادة پذیرش غیبت کامل امام و مراجعه به فقها ـ به عنوان نایبان عامّ امام زمان(ع) ـ شوند.

به بیان دیگر، دوران غیبت صغرا، دوران تمرین و آماده‌سازی شیعیان برای ورود به دوران غیبت کبرا بود. در همین دوره بود که به تدریج، همة فرقه‌های پراکنده‌ای که پس از شهادت امام یازدهم در موضوع جانشینی آن حضرت به وجود آمده بودند، از میان رفتند و همة شیعیان بر پیروی از فرزند امام حسن عسکری(ع) به عنوان امام دوازدهم به وحدت و اتّفاق‌نظر رسیدند.

شیخ مفید(ره) پس از نقل خبری از «حسن نوبختی»، نویسندة کتاب «فرق الشیعه»، در زمینة چهارده‌گانه‌ای که پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) به وجود آمدند، می‌گوید:

«از این فرقه‌هایی که از آنها یاد کردیم، در زمان ما؛ یعنی در سال 373 ق. هیچ فرقه‌ای مگر امامیه دوازده امامی باقی نمانده است؛ یعنی کسانی که امامت فرزند حسن [عسکری] را که به نام رسول خدا(ص) نامیده می‌شود، پذیرفته و به حیات و بقای او تا روزی که با شمشیر قیام کند، یقین دارند».9
گفتنی است، آماده کردن مردم برای ورود به دوران غیبت از سال‌ها پیش از غیبت امام مهدی(ع) و از زمان امام هادی(ع) و امام حسن عسکری(ع) آغاز شده بود و آن امامان بزرگوار رابطة خود را با مردم کم کرده بودند و آنها را در امور مختلف اعتقادی و فقهی به فقها و محدثان شیعه که در مراکز شیعه‌نشینی چون قم حضور داشتند، ارجاع می‌دادند، تا به تدریج مردم با این رویه خو بگیرند».10

علی بن حسین مسعودی، یکی از مورخان بزرگ تاریخ اسلام، در این زمینه می‌نویسد:
«روایت شده که ابوالحسن عسکری [امام هادی(ع)] خود را از بسیاری از شیعیان پوشیده می‌داشت و جز تعداد اندکی از یاران خاصّ آن حضرت، ایشان را نمی‌دیدند و هنگامی که امر [امامت] به ابومحمد [امام حسن عسکری(ع)] منتقل شد، ایشان چه با یاران خاص خود و چه با مردم عادی از پشت پرده سخن می‌گفت مگر هنگامی که آن حضرت برای رفتن به دارالخلافه از خانه خارج می‌شد. این شیوه تنها از سوی آن امام و پیش از ایشان از سوی پدرشان
در پیش گرفته شد تا مقدمه‌ای برای غیبت صاحب‌الزمان باشد و مردم با این شیوه خو بگیرند و غیبت را انکار نکنند».11

این سخن امام مهدی(ع) که می‌فرماید:  «... و امّا در رویدادهایی که برای شما پیش می‌آید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ زیرا آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر ایشان هستم».12

نیز شاهدی بر این مدعاست که آن حضرت در دوران غیبت صغرا، مردم را برای ورود به دورة غیبت کبرا آماده نموده و با تعیین فقها به عنوان مرجع مردم در همة رویدادهای پیش روی جامعه اسلامی، از سرگردانی و بلاتکلیفی آنها در این دوران پرابتلا جلوگیری کردند.


پی‌نوشت‌ها:

1. شیخ طوسی، کتاب الغیبـة، ص 261.
2. فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص259.
3. محمد بن ابراهیم، الغیبـة، صص 171 و 172.
4. همان، صص 173 و 174.
5. همان.
6. شیخ مفید، الإرشاد، ج 2، ص 340.
7. إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 2، ص 259.
8. سید محمد صدر، الغیبـة الصغری، ص 341 به بعد.
9. سید مرتضی، الفصول المختاره، مندرج در مصفات الشیخ المفید، ج 2، ص 221.
10. برای مطالعة بیشتر در این زمینه ر.ک: مسعود پورسید آقایی، تاریخ عصر غیبت، ص 164ـ171.
11. علی بن حسین مسعودی، اثبات الوصیـة للامام علی بن ابی طالب(ع)، ص 272.
12. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام النعمـ[، ج 2، ص 483، ح 4.