درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

آدمهای همیشه مخالف!

 چند وقتی می شد که به تمام بحثهای سیاسی، اقتصادی، اعتقادی، ورزشی و ... خلاصه تمام مباحثه های اطرافم توجه خاصی می کردم. نتیجه ای که گرفتم این بود که خیلی از افراد، بیشتر از اینکه بخواهند عقیده ی خودشان را بیان کنند، قصد تخریب گفته های طرف مقابل را دارند و بیشتر به فکر اشکال گرفتن از کلام دیگرانند. متوجه شدم که چنین افرادی، از همان ابتدا، به ایراد و اعتراض از حرفهای طرف مقابل می پردازند تا خودی نشان دهند. حقیقتش را بخواهید نمی دانستم این کار در اسلام تعریف خاصی دارد و گناه بزرگی شمرده می شود؛ اما وقتی فهمیدم، از شدت زشتی این عمل در دین اسلام و ناآگاهی خودمان خیلی متعجب شدم! این کار را در علم اخلاق «مِراء» می گویند.

مِراء، یعنی «خرده گیری و اشکال گرفتن از کلام دیگران، برای اینکه نقص کلام آنها آشکار شود» (1) و معمولا با انگیزه ی برتری جویی و خودنمایی علمی پدید می آید به این معنا که فرد در گفت و گو با دیگری به ایراد و اعتراض از سخنان او می پردازد تا هوش و دقت و زیرکی خود را نشان دهد. امام صادق (علیه السلام) درباره ی مراء می فرمایند:

«مراء دردی بسیار سخت است و ویژگی بدتر از آن در انسان نیست. مراء خلق و خوی شیطان و خویشاوند اوست؛ پس هیچ کس در هیچ حالی مراء نمی کند مگر آنکه از خودش و دیگران ناآگاه و از حقایق دین محروم باشد.» (2)

اگر تا امروز اهل بگو مگو کردن بودیم و در هر بحثی، همین عادت مراء را داشتیم، وقتش رسیده است تا فکری به حال خودمان کنیم و این اخلاق شیطانی را  کنار بگذاریم. درست است که یک دفعه نمی شود عادات زشت را رها کرد، اما تمرین و پایداری، حتما نتیجه بخش خواهد بود، ان شاالله.

اولین کاری که لازم است بکنیم، این است که دست از خودبزرگ بینی برداریم! سعی کنیم بیشتر بدانیم و کمتر ادعای دانش و همه چیزفهمی! کنیم و کمتر اظهار نظر کنیم. زیرا هر چقدر خودمان را بالا بدانیم، بیشتر وسوسه می شویم تا از کلام دیگران اشکال بگیریم تا نقص کلام آنها را آشکار کنیم.

دومین راهکار این است که گفتار و رفتارمان را مثبت کنیم، به این صورت که سعی کنیم همیشه یا دیگران را تأیید کنیم یا حتی اگر حرفی خلاف اعتقادات ما می زنند، بگومگو نکنیم. در واقع مثل آدمهایی نباشیم که همیشه مخالف اند و تا دیگران اظهارنظری می کنند، سریع او را ضایع می کنند و از حرف او ایراد می گیرند؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه و آله) می فرمایند: «پرهیزکارترین مردم آن است که خرده گیری از سخن دیگران را ترک کند، اگرچه حق با او باشد.»(3)

راهکار دیگر هم این است که به عواقب کاری که می کنیم فکر کنیم. معمولا افرادی که با دیگران زیاد بگومگو می کنند و مدام در حال خرده گیری از حرفها و نظریات دیگران هستند، آدمهای محبوبی نیستند. امیرالمومنین علی (علیه السلام) در این باره می فرمایند: «میوه و ثمره ی مراء، دشمنی بسیار است.»(4)

البته ذکر یک نکته در اینجا ضروری است و آن هم اینکه سه مفهوم «مراء»، «جدال» و «خصومت» بسیار به هم نزدیک هستند و تا حدودی هم پوشانی دارند. در اینجا برای جلوگیری از اشتباه، تعریف این دو مورد را هم بیان می کنیم.

جدال، در علم اخلاق به معنی پیکار لفظی جهت چیره شدن بر طرف مقابل و ساکت کردن اوست. خصومت هم به معنی پیکار لفظی با دیگران به قصد به دست آوردن مال یا استیفای حق (به دست آوردن حق) است. در حقیقت هر سه ی اینها پیکارهای لفظی هستند با انگیزه های مختلف و این نیت ما است که تفاوت اینها را معلوم می کند.

در هر شرایطی و به هر نیتی، بگومگو کردن با دیگران عملی است که در دین ما به شدت مورد نکوهش واقع شده؛ برای مثال امام رضا (ع) به نقل از امام علی (ع) می فرمایند: «خداوند کسانی را که در دین او جدال می کنند لعنت می کند. آنان در زبان پیامبر خدا نیز لعنت شدگانند.»(5)
اما گاهی، همین مجادله کردن، در دین پسندیده و مورد پذیرش است. اگر می خواهید با انواع جدال و نوع مثبت آن آشنا شوید، قسمت بعدی این مطلب را مطالعه کنید.


پی نوشت:

1.    آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 166.
2.    محدث نوری، مستدرک الوسایل، ج 9، ص 73، ح 10243؛ به نقل از آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 167.
3.    محدث نوری: مستدرک الوسایل، ج 9، ص 75، ح 10247، به نقل از مجتبی تهرانی ص 165.
4.    آیت الله مجتبی تهرانی، کتاب اخلاق الهی، ج 4، مباحث قوه ی شهویه 3، آفات زبان (بخش یکم)، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، ص 173.
5.    علامه مجلسی: بحارالانوار، ج 2، ص 129، ح 13؛ به نقل از همان، ص 190.


امام حسن(ع) و فتنه کور صفّین

بعضی از وقایع تاریخی، دردآور است؛ نه از جنس دردهایی که مظلومان می کِشند؛ بلکه از آن دردهایی که نادانان و احمق ها بر دوش حمل می کنند. از آن دردهایی که آدم بعد از شنیدنش می گوید: «خلایق هر چه لایق!»؛ البتّه خدا نکند انسانی خودش خطاب این جمله باشد؛ همانند کسانی که بعد از ماجرای حکمیت در جنگ صفّین، چنین خطابی از امام حسن  مجتبی(علیه السلام) دریافت کردند.

در این مطلب، به سخنان امام حسن(ع) در محکوم کردن عمل معاویه اشاره می کنیم.

حکمیت چه بود؟
ماجرای حکمیت زمانی اتّفاق افتاد که معاویه در جنگ صفّین در حال شکست بود. آنگاه این ملعون حیله گر، دست به عملی زد که ولوله ای به جان سپاه امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) انداخت. او ه لشکرش دستور داد که قرآنها را بر سر نیزه بزنند و با این حرکت اعلام کنند که میان دو سپاه «قرآن» باید داوری کند.
بعد از این فریب معاویه، سپاه حضرت علی(ع) دو دسته شدند:

دسته اوّل گروهی بودند ظاهر بین که معنای حقیقی امامت را از یاد برده بودند و فریاد زدند که «حکمی جز حکم قرآن نیست.» و بعد از چندی، از میان همین گروه خوارج پدید آمدند و سبب ساز جنگ نهروان شدند.

دسته ی دوم، کسانی بودند که می دانستند قرآن حقیقی، نه آن قرآن کاغذی و مکتوب بر سر نیزه، بلکه همین مولایی است که در میانشان راه می رود. بنابراین بی آنکه خم به ابرو بیاورند، به قران ناطق چنگ زدند و از فریبکاری معاویه به خشم آمدند.

پس از این، از هر دو سپاه، کسی را انتخاب کردند که وضعیت پایان جنگ را معلوم کند. به این واقعه «حکمیت» (یعنی داوری) می گویند.
شامیان، عمرو بن عاص را برگزیدند و عراقیان، ابوموسی اشعری را.

مرحوم شریف قرشی در کتاب «زندگانی حسن بن علی(ع)» با نگاهی به این برهه تاریخ، با دلسوزی گفته است: «عراقی ها از این حکمیت مفتضح، ننگ و عارى براى خود خریدند که هرگز تاریخ آن را فراموش نمى‌کند و شاعران در هجو (بدگویی) «ابو موسى» شعرها گفتند؛ از جمله «ایمن بن خریم اسدى» درباره‌اش چنین گفت:
اگر براى مردم مشورت مهمى پدید آمد که آن را بزرگ مى‌ شمارند به ابن عباس مراجعه کنید
ولى مراجعه شد به مرد سست رأى بی خردی از یمن که نمی داند پنج ضرب در شش چند می شود.»(1)

در نتیجه ی حکمیت، امیرمؤمنان(ع) با رأی ننگین ابوموسی اشعری، از خلافت کنار گذاشته شد و با آنکه ابوموسی با ابن عاص قرار گذاشته بودند که عبدالله بن عمر را خلیفه کنند، امّا عمرو بن عاص بر خلاف قولش، معاویه را به عنوان خلیفه اعلام کرد و بدین ترتیب، حضرت علی(ع) بار دیگر با حماقت مردم، از جایگاه حقّ خود کناره گرفتند. در صورتی که اگر مردم به افرادی چون «ابن عبّاس» یا «مالک اشتر» مراجعه می کردند، مسیر تاریخ، سیر دیگری را رقم می زد.(2)

موضع گیری امام حسن(ع) درباره حکمیت
بعد از حکمیت، اختلافات بسیاری میان قبایل عراق ایجاد شد. امام حسن(ع) برای آنکه آتش فتنه ها را خاموش کنند، در چنین زمانی وارد عمل شدند و برای مردم این چنین روشنگری کردند:

«اى مردم! دربارۀ این دو مرد که به حکمیت انتخاب شدند، سخن بسیار گفتند. ما آنها را انتخاب کردیم تا به وسیله ی قرآن بر ضد هوس ها حکم دهند؛ ولى آنها بر اساس هوس خود علیه قرآن حکم دادند. بنابراین، چنین کسانى را نباید حَکَم (داور) گفت بلکه آنها متّهم هستند.

«ابو موسى» در اینکه «عبد اللّه عمر» را خلیفه خواند، در سه مورد اشتباه کرد:
اوّل اینکه «ابو موسى» بر خلاف رأى «عمر» سخن گفت، زیرا «عمر» از پسرش راضى نبود و او را جزء شورا قرار نداد.
دوم آنکه معلوم نبود [عُمر براستی] او به چنین کارى رضایت دهد و در اشتباه سوم [این بود] که اصولاً انصار و مهاجرین، «عبد اللّه عمر» را به چیزى نمى ‌گرفتند و آنها که داور و حاکمان مردمان بودند، کارى  را به او نمی‌ سپردند [و به او اطمینان نداشتند].

«اگر می خواهید داورى درست را ببینید، داوری «سعد بن معاذ» را در مورد «بنى قریظه» بیاد آورید»(3)
«سعد» در آن حکمیت بر طبق رضاى خدا داورى کرد و اگر خدا از آن حکم راضى نبود پیغمبر به  نظر سعد رضایت نمی داد.»
حضرت حسن بن علی(ع) با این سخن نشان دادند که خود اهل بیت(علیهم السلام) نیز از ماجرای حکمیت در رنجند. ایشان با جمله ی آخرشان گویی اعلام کردند: «ما از عمل ابوموسی اشعری ناخرسندیم؛ پس خداوند هم از او راضی نیست.» (4)



پی نوشت:
1. قرشی، باقر شریف، «زندگانی حسن بن علی(ع)»، تهران، بعثت، 1352، ج 1، ص 351.
2. همان.
3. سعد بن معاذ بن نعمان انصارى از قبیلۀ اوس است که به دست مصعب بن عمیر (مبلّغ پیامبر در مدینه) مسلمان شد و وقتی اسلام آورد، به قبیلۀ بنى عبد الاشهل گفت: حرف زدن با مردان و زنان شما بر من حرام است تا اینکه مسلمان شوید و آنها مسلمان شدند و بدین ترتیب، قلبشان در برابر سخنان تبلیغی او آرام شد و سخنش را پذیرفتند.
4. با استفاده از «زندگانی حسن بن علی(ع)، همان، ج1، صص 350- 360.

تو، مالک محشری

 
 رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در حالی که با عرقچین، پیشانی شان را پاک می کردند، کوبه ی در را کوبیدند و وارد خانه ی دختر یکی یکدانه شان شدند. حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در حالی که غم در صورتشان موج می زد، به پدر خوشامد گفتند و ایشان را راهی اتاق کردند.

رسول خدا (ص) که تحمل دیدن کمترین غم و غصه در دل پاره تنشان را نداشتند، علت را از حضرت پرسیدند و ایشان گفتند: پدر جان! شما از محشر و برهنه ایستادن مردم در روز قیامت گفتید و این موضوع مرا به فکر فرو برده است.

پیامبر (ص) تاملی کردند و فرمودند: دخترم! آن روز، روز بزرگى است، ولى جبرئیل از طرف خدا به من خبر داد که خداوند مى فرماید: اول کسى که روز قیامت، زمین براى او شکافته مى شود من هستم، بعد پدرم ابراهیم (علیه السلام)، سپس شوهرت على بن ابى طالب (علیه السلام).

 آنگاه خداوند جبرئیل را با هفتاد هزار فرشته به سوى تو مى فرستد و بر سر قبر تو هفت قبه از نور مى زند. سپس اسرافیل سه حله (لباس بهشتی) از نور براى تو مى آورد و بالاى سرت مى ایستد و تو را صدا مى زند: یا فاطمه بنت محمد! برخیز به سوى محشر.

تو برمى خیزى در حالی که از ترس در امان هستى و عورت تو پوشیده است. بعد اسرافیل آن حله ها را به تو مى دهد و تو آنها را مى پوشى. سپس «زوقائیل» با مرکبى از نور نزد تو مى آید که زمام آن از مروارید و روى آن زیراندازى از طلا است.

تو سوار آن مى شوى و زوقائیل زمام آن را بر دوش مى کشد و در پیش روى تو هفتاد هزار ملک که در دستهاى آنان علمهاى تسبیح است، قرار می گیرند.

 هنگامى که راه مى افتى هفتاد هزار حوریه به استقبال تو مى آیند، و نگاه کردن تو را به یکدیگر مژده مى دهند و در دست هریک از آنان ظرفی از نور است که از آنها بوى عود، بدون آتش بالا مى رود و بر سر آنان تاجهاى جواهر نشان است که با زبرجد سبز (1) زینت داده شده است.

آنان از طرف راست تو مى آیند و تو همانطور که از قبر آمدى مسیر را ادامه مى دهى تا آنان تو را ملاقات کنند. مریم دختر عمران با هفتاد هزار حورالعین که همراه تو اند به استقبال تو مى آیند و به تو سلام مى دهند و او با همراهانش از طرف چپ تو حرکت مى کنند. سپس مادرت خدیجه دختر خویلد، اولین زنى که به خدا و رسول ایمان آورده، همراه او هفتاد هزار ملک که در دستهایشان علمهاى تکبیر است، به استقبال تو مى آید.

وقتى نزدیک محشر مى شوى، حوا با هفتاد هزار حوریه به همراه آسیه بنت مزاحم به استقبال تو مى آیند و او با همراهانش با تو حرکت مى کنند. خداوند در آن روز همه ى خلایق را در یک جا جمع مى کند و همه گوش به فرمان مى ایستند.

وقتى تو وسط اهل محشر رسیدى، منادى از زیر عرش ندا مى دهد و خلایق مى شنوند: دیدگانتان را ببندید تا فاطمه صدیقه دختر محمد (ص) و همراهانش عبور کنند. آن روز کسى به سوى تو نظر نمى کند مگر ابراهیم خلیل الرحمن (ع) و على بن ابى طالب (ع).

سپس براى تو منبرى از نور نصب مى کنند که هفت پله دارد. بین هر پله تا پله ى دیگر صفهاى ملائکه است که در دستهایشان علمهاى نور است و حورالعین از طرف راست و چپ منبر صف مى کشند، و نزدیکترین زنها به تو از طرف چپ حوا و آسیه است. وقتى بالاى منبر قرار گرفتى جبرئیل نزد تو مى آید، و به تو مى گوید: یا فاطمه، حاجت خود را بخواه و تو مى گویى: پروردگارا! حسن و حسین را به من نشان بده.

آنان را نزد تو مى آورند در حالى که از رگهاى گردن حسین (علیه السلام) خون مى ریزد و او مى گوید: پروردگارا! امروز حق مرا از آنان که به من ظلم کردند بگیر.

در این لحظه، خداى جلیل غضب مى کند و با غضب خدا جهنم و فرشتگان همه غضب مى کنند و در این هنگام جهنم نعره مى کشد و آتشى از جهنم بیرون مى آید و قاتلان حسین (ع) و فرزندانشان و فرزندان فرزندانشان را برمى چیند و آنان مى گویند: پروردگارا! ما در کشتن حسین حاضر نبودیم؛ خداوند به شعله ى جهنم مى گوید: آنان را  از موى پیشانى شان بگیرید و به درک اسفل از آتش بیندازید. آنان نسبت به دوستان حسین (ع) از پدرانشان که با حسین جنگیدند، هم سختگیرتر بودند.

سپس جبرئیل مى گوید: اى فاطمه! حاجتت را بخواه.
تو مى گویى: پروردگارا! شیعیانم ...

خداوند عزوجل مى گوید: آنان را آمرزیدم. تو مى گویى: شیعیان شیعیانم! خداوند مى گوید: روانه شو و هرکس به تو تمسک کند همراه تو در بهشت است. در اینجا همه ى خلایق آرزو مى کنند که اى کاش همه از فاطمیان بودند.

بعد تو راه می افتی و شیعیانت و شیعیان فرزندانت و شیعیان امیرالمؤمنین (ع) همراه تو می آیند که همه در امان از ترس و عورتهایشان پوشیده است و سختى ها از آنان برطرف شده و مشکلات بر آنان آسان شده است. مردم مى ترسند ولى آنان نمى ترسند و مردم تشنه اند و آنان تشنه نمى شوند. وقتى به در بهشت مى رسى، دوازده هزار حورالعین تو را ملاقات مى کنند که قبل از تو کسى را ملاقات نکرده اند و بعد از تو نیز کسى را ملاقات نمى کنند.

وقتى تو داخل بهشت مى شوى، اهل بهشت به تو بشارت مى دهند و براى شیعیانت سفره هایى از جواهر روى ستونهاى نور مى چینند و شیعیان تو از غذاهاى سفره ها مى خورند در حالی که هنوز مردم در حساب هستند ولى آنان در بهشت در آنچه دلشان بخواهد دائمى هستند. وقتى دوستان خدا در بهشت مستقر شدند، آدم (ع) و پیامبران پس از او، تو را زیارت مى کنند. در وسط فردوس دو مراورید است، در یک رشته که یک مروارید سفید و یک مروارید زرد و در میان آنها قصرها و خانه هایى است که در هریک از آنها هفتاد هزار خانه است. در مروارید سفید منازل ما و شیعیان ما است و در مروارید زرد منازل ابراهیم و آل ابراهیم است.

حضرت فاطمه (س) که سخنان شیرین پدر را شنیدند، عرض کردند: اى پدر جان! نمى خواهم روز مرگِ تو را ببینم و بعد از تو بمانم.

رسول خدا (ص) فرمودند: دخترم! جبرئیل از طرف خداوند عزوجل به من خبر داده که تو اول کسى از اهل بیتم هستى که به من ملحق مى شوى. واى بر کسى که به تو ظلم کند و رستگارى بزرگ براى کسى است که تو را یارى کند.

پی نوشت:1.نوعی سنگ است.


منبع:
الموسوعه الکبرى عن فاطمه الزهراء علیهاالسلام: ج 20 المطاف الاول ح 4؛ به نقل از اما دخترم فاطمه،
مناقب و مصائب حضرت زهرا (علیها السلام) از زبان پیامبر اکرم (ص)، ب. ام نرجس؛ با تصرف و تلخیص.

شباهت منصور و منصوره

ادر: یاری شده در قیامت
امام صادق(ع) از پدران بزرگوار خویش از رسول الله(ص) نقل میکنند که از جبرئیل پرسیدند که: چرا حضرت زهرا(س) در آسمان منصوره و در زمین فاطمه نامیده شده است؟ که جواب میدهند:
«او را در زمین فاطمه نامیده اند؛ چرا که شیعیانش را از آتش دور کرده و نجات می دهد و دشمنانش هم از محبّت او بی نصیب می مانند و در آسمان منصوره است. به استناد این فرموده ی خداوند متعال که «در آن روز مؤمنان با یاری خدا شادمان می شوند؛ چرا که [خداوند] هر که را بخواهد یاری می کند» که منظور از [آیه]، همان یاری کردن فاطمه(س) برای دوستدارانشان [در قیامت] است.»(1)
این است معنای منصوره: یاری شده در قیامت از سوی خداوند برای حمایت از دوستدارانش.

آخرین فرزند: یاری شده در دنیا
امام باقر(ع) ذیل آیه ی «هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وى قدرتى داده‏ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده‏ روى کند، زیرا او [از طرف شرع‏] یارى شده (منصور) است»(2) فرمودند:
«...آنکه مقتول نامیده شده، حسین(ع) است و ولیّ او قائم(ع) است و اسراف در قتل آن است که غیر قاتلش را بکشد، او منصور مؤیّد است» یعنی همانا دنیا به پایان نمی رسد تا اینکه مردی از خاندان رسول خدا(ص) [مردم را به] یاری بطلبد که زمین را از قسط و عدل آکنده سازد، همچنان که از جور و ظلم پر شده است.»(3)
و این معنای منصور است: یاری شده برای انتقام از خون به ناحق ریخته شده ی اجدادش.

پی ‌نوشت:
1. ابن بابویه، محمد بن على، معانی الأخبار - قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، 1403 ق. ص 396.
2. سوره ی اسراء (17)، آیة 33. (هُوَ مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ یُسْرِف فِّی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا)
3.  تفسیر عیّاشی، ج 2، ص 290.

در میان زنان

هیچ وقت دو «بهترین» در کنار هم قرار نمی گیرند. حتّی دو تا «بهتر» هم کنار هم قرار نمی گیرند؛ همیشه یکی هست که از میان خوبان، بهتر و بهترین می شود. آسیه(سلام الله علیها)، همسر مؤمن فرعون، مریم، مادر عابده ی عیسی مسیح(ع) و خدیجه(س)، یار و پشتیبان حق و حقیقت، همگی خوب بودند و از میان خوبان، برترین. امّا کسی هست که شانه هایش برای تحمّل رنج ها، پرتوان تر از آسیه(س) است؛ کسی که زلالی و پاکی اش، بیش از مریم(س) است؛ کسی که برای پشتیبانی از حق، تا پای جان می ایستد: فاطمه(س)، دختر بی نمونه ی برگزیده ی خداوند، محمّد(صلی الله علیه و آله).

فاطمه(س) کسی است که وقتی میان سجّاده می ایستد، خداوند او را به فرشتگان قدسی اش می نمایاند. بنده ای که خداوند درباره اش می فرماید: «اى ملائکه من! به فاطمه که برترین کنیزان من است نظر کنید که چگونه در مقابل من قرار گرفته است. اعضاء و جوارح او از خوف من مى ‏لرزد.»(1)

فاطمه(س) کسی است که برترین مخلوق خداوند به داشتنش به خود می بالد: «فاطمه دختر من برترین‏ زنان‏ از اوّلین تا آخرین آنهاست. فاطمه زهرا پاره تن من است. زهرا نور دو چشم من است. زهرا میوه قلب من است. زهرا روح و جان من است....»(2)

برتری فاطمه(س) را حتّی عایشه هم اعتراف می کند. چرا که خودش از زبان نبیّ اکرم(ص) شنیده است که پس از شرح رنج و غمهای فاطمه(س)، به دردانه دخترش می فرمود: «ای فاطمه! آیا خشنود می شوی [که به سبب رنجهایت] برترین زن دو جهان باشی و برترین زن این امّت و سرور زنان مؤمن؟»(3)

از میان دختران حوّا(س)، فاطمه(س) برترین زن بود. آری، لقب، «بهترین زن جهان»، لقب مریم دختر عمران (س) است؛ امّا «بهترین زن جهانیان، از اوّلین تا آخرین» فاطمه(س) است.(4)

زیباتر از همه اینکه، هنگام ولادت فاطمه(س)، برترین زنان عالم گرد آمدند تا مادر نوزاد را در به دنیا آوردن او یاری کنند. همان هنگام که تنهایی، چشم خدیجه(س) را خیس اشک کرده بود، آسیه(س) آمد و مریم(س) و خواهر موسی نبی(ع) و ساره(س). آنگاه که فاطمه (س) به دنیا آمد، پاک ترین زنان، به همسر پیامبر(ص) این چنین شادباش گفتند:
«اى خدیجه! او را که پاک و پاکیزه است، او را برگیر که زکیّه است و خوش قدم و مبارک؛ هم خودش و هم نسلش‏.»(5)



پی نوشت:
1. روایتی مشهور از نبیب اکرم(صلوات الله علیه و آله) به نقل از ابن عبّاس. مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زندگانى حضرت زهرا علیها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) ترجمه روحانى - تهران، چاپ: اول، 1379، ص 597؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث 3/5.
2.  همان.
3. «یا فاطمة، ألا ترضین أن تکونی سیدة نساء العالمین، وسیدة نساء هذه الاُمّة، وسیدة نساء المؤمنین؟»؛ مستدرک الحاکم 3 :156 وقال : هذا إسناد صحیح ولم یخرجاه هکذا ، إتحاف السائل : 71 به نقل از کتاب «سیدة نساء فاطمة الزّهرا(س)»، علی موسی الکعبی، ص 100.
4.  الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی فَاطِمَةَ أَنَّهَا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ أَ هِیَ سَیِّدَةُ نِسَاءِ عَالَمِهَا فَقَالَ ذَاک لِمَرْیَمَ کانَتْ سَیِّدَةَ نِسَاءِ عَالَمِهَا وَ فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ. (ابن بابویه، محمد بن على، معانی الأخبار - قم،دفتر انتشارات اسلامى‏،  چاپ اول، 1403 ق.، ص 107)
5. بر اساس روایت امام صادق(علیه السلام). ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی (للصدوق) / ترجمه کمره‏اى - تهران، کتابچی، چاپ: ششم، 1376، ص 594.