درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

معرفی و نقد و بررسی فرقه شیطان‌پرستی- قسمت اول


 شیطان پرستی جدید را عده‌ای از اهالی انگلیس که گفته می‌شود از نجیب‌زادگان بوده‌اند، برای اینکه از قدرت  شیطان و تاریکی بهره ببرند، ایجاد نمودند. شیطان‌پرستی جدید، حدود قرن 15 و 16 میلادی در انگلستان به وجود آمد و دارای تغییرات زیادی نسبت به شیطان‌پرستی قدیمی بود. آنها اعتقادی به وجود خارجی شیطان ندارند و معتقدند که شیطان در طبیعت و در وجود انسان‌ها می‌باشد و این باطن هر انسانی است که شیطان در آن موجود می‌باشد.



  • مقدمه
سپاس خدای را که وجودمان را بر پویش ، قلممان را بر نگارش و جسممان را بر کوشش واداشت. مذهب یک جهان‌بینی مرکب از جهان‌شناسی و آداب و شرایع است که همیشه با آدمی بوده، زیرا برای بشر در آغازین روزهای تاریخ سؤالات چیستی و چرایی به‌وجود می‌آمد و او را در برابر مظاهر طبیعی ناشناخته دچار ترس و سردرگمی می‌ساخت. این ناآشنایی آدمی با حقیقت جهان خارج، سرمنشأ همراهی سحر و جادو با دین بوده و لذا از روزهای اولیه مذهب با روح‌پرستی، نمادپرستی، نیاپرستی و... عجین گشت. امروز نیز در فضای اجتماعی، فرهنگی، فرقه‌هایی چون قارچ‌های سمی با رشدی روزافزون در حال تکثیر و نموند. فرقه‌هایی چون شیطان‌پرستی که دستاویز افرادی هستند که در دین و اعتقاد خود مأمن و پناهگاهی نمی‌یابند و چون ندیدند حقیقت ره فسانه زدند. از جمله ابزارها و راهکارهای زمینه‌سازان دین‌گریزی، ایجاد فرهنگ اختناق و فضای رعب و وحشت در میان مردم است. شیطان‌پرستان چنین فضایی را در فیلم‌ها و مراسم خود به نمایش می‌گذارند و خشن‌ترین و شنیع‌ترین اعمال و رفتارها را انجام می‌دهند. در این مقاله، سعی شده است تا به صورت مختصر، این آئین مورد بررسی قرار گرفته تا با آگاهی و شناخت بیشتر خطر آسیب‌پذیری کاهش یابد.


  • تعریف شیطان
شیطان نامی برای موجودی فوق طبیعی است که در بیشتر ادیان غربی و شرقی، مرکز تجسم بدی می‌باشد. شیطان در زبان‌های گوناگون با نامهایی مثل ابلیس، اهریمن، دیو، لوسیفر، دویل (devil)، ستن (satan) خوانده می‌شود. تصور جسم شیطان، به عنوان یک موجود مافوق طبیعی اصلی، به خوبی تصور فرشته‌ها (الهه‌ها) ابتدا از یکتا‌پرستی غربی ناشی شده است. وقتی که یهودیت با دین ایرانی زرتشت تماس پیدا کرد برعکس یکتا‌پرستهای اصیل، ظاهر زرتشت، دو خدایی بود. یک خدای خیر و یک خدای شر. نمونه‌هایی چون اهورامزدا (دانای کل)، دانش اورمزد (الهه نور) و اهریمن (روح شیطان) همچنین دانش انگره‌مینو، الهه تاریکی از این نمونه‌اند. در یک نبرد نهایی میان نیروی مافوق طبیعی خیر و شر طینت بشر می‌تواند در یک آزمون سخت آتشین برای اثبات بی‌گناهی – ردشدن از میان آتش به شرط جان به ‌در بردن - شرکت کند و فقط خیر می‌تواند جان به در ببرد. بنابراین بیشتر خواستار راستا کردن خود با الهه نور و فرشته‌های او و دوری‌گزیدن از الهه تاریکی و فرشته اوست. شیطان در نگرش مسیحیان به عنوان یک وجود خلق شده، بوسیله خداست. در حالیکه  الهه شیطان در نگرش زرتشت یک هستی خلق شده نیست. در یهودیت، شیطان ابلیس نامیده می‌شود. (satan). در انجیل، کلمه شیطان اسم خصم یا مانع بشر است. در قسمت دیگر از کتاب انجیل، شیطان برای تمردکردن در برابر خدا تلاش می‌کرد اما در نافرمانی ناکام شد و خدا او را به جهنم تبعید کرد. شیطان در دین اسلام وسیله و عاملی برای آزمایش انسان می‌باشد. براساس آیات قرآن، شیاطین به دو دسته انسی و جنی  تقسیم می‌شوند. آنجا که خداوند متعال می‌فرماید:

«و اینچنین برای هر پیامبری، دشمنی از جنس شیطانهای انسی و جنی (انعام/112)، ” شیطان و قبیله‌اش، شما را از جائی که شما آنها را نمی‌بینید زیر نظر دارد“ (اعراف/28)، آیا او و نسلش را به جای من دوست خود می‌گیرید (کهف/50)،
لذا بر هر صاحب عقل و شعوری، لازم و واجب است که بنا بر فرمایش خداوند که می‌فرماید:

بدرستی که شیطان دشمن شماست، پس شما نیز او را به عنوان دشمن در نظر آورید (فاطر/6) به شناخت این دشمن و دامهای آن اقدام کرده و با دست توسل به دامان پاک اهل‌بیت پیامبر اکرم (ص) زمینه وصل خود را به زمره بندگان مخلص خدا هموار سازد.

  • تاریخچه شیطان‌پرستی
شاید عده‌ای شیطان‌پرستی را آئینی مدرن و تازه تأسیس بدانند، اما واقعیت چیز دیگری است. باید گفت این آیین، از قرن‌ها پیش از میلاد مسیح وجود داشته است. آثار به دست آمده از بعضی قبایل این سخن را تصدیق می‌نماید که شیطان‌پرستی در نواحی آمریکای لاتین، آمریکای جنوبی و مرکزی به قرن‌ها پیش از میلاد برمی‌گردد. در اکتشافات به دست‌ آمده به این نتیجه رسیده‌اند که یکی از قبایل موجود در آمریکای جنوبی، اعتقاد بسیار زیادی به مسأله حسن و قبح داشتند و شیطان را پرستش می‌کردند و حتی قربانی‌هایی را نیز از انسان به شیطان هدیه می‌کردند که مکان‌هایی که در آن مراسم قربانی را انجام می‌دادند، هنوز وجود داشته و اجساد مومیایی به دست‌ آمده و نوع کشته‌شدن‌ها، حاکی از همین مطلب می‌باشد. در آفریقای مرکزی نیز، درقبایلی که معروفترین آنها قبیله اوکاچا می‌باشد. شیطان به عنوان قدرت مطلق زمین و آسمان و خالق آنها و خدای خشم و نفرت پرستش می‌شد. مفهوم شیطان در طول قرنها مورد مکاشفه قرار گرفته ‌است. در اصل در سنت مسیحیان وجود، شیطان به عنوان بخشی از آفرینش دیده شده‌ است که دربرگیرنده قانونی است که می‌تواند در مقابل خواست خداوند مخالفت کند. در خلال قرن‌ها این مفهوم به مخالفت صرف علیه خداوند تحریف شده‌ است. به هر حال همان‌طور که گفته ‌شد تاریخچه شیطان‌پرستی به سالهای بسیار دور برمی‌گردد که بعدها این آیین با گذشت زمان دچار تحولاتی در قرن 14 و 15 میلادی به شکل نوین خود ایجاد شد. فرقه شیطان‌پرستی را می‌توان به قدیم و جدید تقسیم کرد که در ذیل به شرح مختصری از آنها می‌پردازیم:

الف) شیطان‌پرستی قدیم:
مبدأ شیطان‌پرستی قدیمی، به قرون اولیه برمی‌گردد. انسان‌های اولیه برای اینکه در مقابل قدرتی بزرگ، سجده نمایند به ستایش موجودی فوق طبیعی که قدرت فوق‌العاده‌ای داشته می‌‌پرداختند که مبدأ شیطان‌پرستی قدیمی را بوجود آورد. آنها اعتقاد داشتند که شیطان وجود دارد و قدرت او عظیم‌ترین قدرت در جهان است. اصل شهوت‌رانی و ارضای جنسی، یکی از اصول مهم این آئین است. شیطان‌پرستی قدیمی مخالف با مسیحیت و کلیسا است و آنها را عامل بدبختی مردم می‌داند. این گروه در آئین‌های خود اعمال ضد مسیحیت را انجام می‌دادند. آنها می‌گفتند: مسیح پیامبری بود که باید زمین را آباد و مردم را به راه راست دعوت می‌نمود. اما او تنها دروغگویی وبدی را در جامعه رواج داده بود. در این آیین، قربانی انسان امری ضروری برای آرامش و احترام به شیطان می باشد و قربانی دختر‌بچه ها بهترین هدیه برای شیطان عنوان می‌گردد. ریختن خون، نشانه تقدس مراسم قربانی می‌باشد. آنها به جهنم اعتقاد نداشتند وعنوان می‌کردند که جهنم همین دنیایی است که در آن زندگی می‌نماییم و همچنین شیطان را دارای هویت خارجی می دانستند.

ب) شیطان‌پرستی جدید:
شیطان پرستی جدید را عده‌ای از اهالی انگلیس که گفته می‌شود از نجیب‌زادگان بوده‌اند، برای اینکه از قدرت  شیطان و تاریکی بهره ببرند، ایجاد نمودند. شیطان‌پرستی جدید، حدود قرن 15 و 16 میلادی در انگلستان به وجود آمد و دارای تغییرات زیادی نسبت به شیطان‌پرستی قدیمی بود. آنها اعتقادی به وجود خارجی شیطان ندارند و معتقدند که شیطان در طبیعت و در وجود انسان‌ها می‌باشد و این باطن هر انسانی است که شیطان در آن موجود می‌باشد. مراسم شیطان‌پرستی جدید، مراسمی است برای دعوت از شیطان باطنی و حس اهریمنی درونی که با اعمال جنسی، آرام گیرد. آن‌ها جسم‌پرست هستند و اعتقاد دارند انسان باید کاملترین لذات جسمانی و جنسی را در این دنیا ببرد. آنها هیچ اعتقادی به قربانی‌کردن انسان و حتی حیوان ندارند.

یزیدیه شیطان‌پرستی و ثنویت‌گرایی:
طایفه کردان یزیدی که امروزه اقلیت اندکی از آنها در نواحی کردنشین ایران و عراق ساکن‌اند بقایای یک فرقه صوفی تلقی می‌شوند که به دلایلی دچار انحراف عقاید شده و مورد تعدی همسایگانشان قرار گرفته‌اند. در کتب تاریخ از دو گروه «شیطانیه» و «شیطان‌پرستان» نام برده شده است که گروه اول منتسب به محمد‌بن‌نعمان  معروف به «شیطان‌الطاق» متکلم و ادیب شیعی‌مسلک قرن دوم هجری می‌باشد که به نعمانیه یا شیطانیه معروفند. گروه دوم همان یزیدی‌ها هستند که منتسب به «یزید‌بن‌معاویه» یا «یزیدین انسیه» خارجی بوده، توسط یکی از صوفیان قرن ششم پایه‌ریزی شده‌اند. امروزه جمعیت یزیدی‌ها در ترکیه و عراق نزدیک به 50 هزار نفر است و در دهکده جبارلو در ماکوی آذربایجان 25 خانوار یزیدی ساکن هستند که تظاهر به مسلمانی می‌کنند. یزیدی‌ها دارای دو کتاب مقدس به نام‌های جلوه و مصحف‌رش (به معنای کتاب سیاه) می‌باشند که اولی منتسب به شیخ عدی و شامل اوراد و اذکاری از اوست و دومی که دو قرن بعد بعد از شیخ تحریر شده حاوی برخی اصول این آیین است. در هر دو کتاب مطالب خرافی و متناقض بسیار است. نزد یزیدیان متشرع قرآنی موجود است که گاه به آن رجوع می‌کنند اما روی کلمات لعن و شیطان را پوشانده‌اند و گمان دارند که مسلمانان این الفاظ را به قرآن افزوده‌اند.

  • انواع رویکردهای شیطان‌پرستی

 الف- شیطان‌پرستی فلسفی philosophical Satanism:
این شاخه از شیطان‌پرستی را منتسب به آنتوان لاوی (رهبر کلیسای شیطان) می‌دانند. او کسی بود که کلیسای شیطان را تأسیس کرد. در نظر شیطان‌پرستان فلسفی، محور و مرکزیت عالم هستی، خود انسان است. بزرگترین آرزو و شرط رستگاری این نوع از شیطان‌پرستان برتری و ترفیع ایشان نسبت به دیگران است. آنها عموماً خدایی برای پرستش قائل نمی‌دانند و به زندگی غیرمادی بعد از مرگ نیز عقیده‌ای ندارند. در نظر این گروه هر شخص خدای خودش است. آنها با تکیه بر عقاید انسانی وابسته به دنیا، مطالب مربوط به فلسفه عقلانی را خار می‌شمارند و به آنها به دید ترس از مسائل ماوراء‌الطبیعی می‌نگرند وتنها به وسیله آن، یک زندگی عقیم و تنها بر مبنای «جهان واقعی» را تشکیل میدهند.

ب- شیطان‌پرستی لاوی lavey Satanism:

این نوع از شیطان‌پرستی بر مبنای فلسفه آنتوان لاوی که در کتاب «انجیل شیطان» و دیگر آثارش آمده است تشکیل ‌شده است . یک شیطان‌پرستی لاوی، مدعی آن است که کسانی که خودشان را با شیطان‌پرستی هم‌ردیف می‌دانند نباید به طرز فکر گروهی خاص وفادار باشند و آنها را از لحاظ اخلاقی قبول نداشته‌ باشند و در ازای آن گرایشات انفرادی داشته‌ باشند و باید به طور دائمی یک سر و گردن بالاتر از کسانی باشند که خود را از لحاظ اخلاقی، قوی می‌دانند.

ج- شیطان‌پرستی دینی  religious Satanism:
گرایشات شیطان‌پرستی دینی اغلب مشابه شیطان‌پرستی فلسفی است. گر چه معمولاً پیش‌نیازی برای خود قائل می‌شوند و آن پیش‌نیاز این است که شیطان‌پرست اول باید یک قانون ماوراء‌الطبیعی را که در آن یک یا چند نفر خدا تعریف شده است که همه شیطانی هستند یا به‌وسیله شیطان شناخته می‌شوند. خدای آن‌ها همان فرشته رانده ‌شده از درگاه خدا می‌باشد. آنها معتقدند که طغیان او در برابر خدا کاملاً درست بوده. این گروه به آزادی فکر و عمل و بالابردن خود به هر وسیله‌ای مانند جادو اعتقاد دارند. این گروه براساس آیه‌ای از تورات که در آن اشاره شده خدا به انسان اجازه استفاده ازمیوه درخت دانایی را نداد تا چشمانش باز گردد و خوب و بد را ببیند و خود تبدیل به خدا شود وی را عامل آگاهی انسان‌ها می‌دانند و انسان را از پرستش خدایی که مانع آگاهی و پیشرفت انسانهاست برحذر می‌دارند و انسان را برای شناخت مسیر درست کامل می‌بینند و همچنین خدای مورد پرستش را خدایی ظالم می‌دانند که چند بار در طول تاریخ ظلم‌های بزرگی به انسانها کرده ‌است.

د- شیطان‌پرستی گوتیک gothic Satanism:
این نوع از شیطان‌پرستی همانی است که در عصر سلطه کلیسا به وجود آمده بود. در این نوع شیطان‌پرستی گفته می‌شود که کودک‌خواری، قربانی‌کردن دختران، بزکشی و تمام کارها و اعمال ضد کلیسا را انجام می‌داند.

فرزندان شیطان

جلّ‌الخالق! آدم چه چیزهایی که توی این دنیای قرن 21 نمی‌بیند و نمی‌شنود. شنیده بودیم شیطان همیشه عده‌ای را وسوسه می‌کند و به هر طریقی که شده، به دنبال خود می‌کشاند. حتی تا آنجا که چند نفری دور هم جمع می‌شوند و یک سری کلمات و حرکات عجیب و غریب از خود درمی‌آورند و بعد هم می‌گویند ما شیطان پرستیم. امّا خدایی این یکی را مطمئناً نشنیدید. نمی‌دانم بگویم یا نه؟ باشد می‌گویم، ولی باور کردنش با خودتان. «کلیسای شیطان» بله درست خواندید! همین مانده بود که جناب شیطان دارای کلیسا شود، و پیروانش در آنجا دور هم جمع شوند و مراسم پرستش او را انجام دهند.

بعدی را داشته باشید. اگر این را بگویم، حتماً از تعجب شاخ در می‌آورید. اینها فقط به کلیسا اکتفا نکرده‌اند، بلکه پا را از این فراتر گذاشته‌اند و با دست مبارک خود، یک کتاب مقدس هم نوشته‌اند که به آن «انجیل شیطان» می‌گویند! 

حالا اگر از شرح حال بنیان‌گذار این فرقه شیطان پرستی نوین که در سراسر دنیا مریدان زیادی هم دارد، بگویم از دیوار راست بالا می‌روید. این آقا که خود را کاهن اعظم کلیسای شیطان می‌داند، و نویسنده کتاب انجیل شیطان است، در دوره نوجوانی دبیرستان را رها می‌کند و از خانه فراری می‌شود و در سن 17 سالگی به یک گروه سیرک می‌پیوندد. بعد هم به نوازندگی روی می‌آورد. در نهایت به عنوان عکاس در دایره جنایی پلیس آمریکا استخدام می‌شود. این مستر در تشکیل خانواده و تربیت فرزندان هم گلی به سرش نزده و سه ازدواج ناموفق داشته است که بماند ...!

آنتوان لاوی متولد شهر شیکاگو است. او ابتدا  سخنرانی‌های سری خود را هر هفته شب‌های جمعه انجام می‌داد  تا اینکه در یکی از این جلسات که به آن «دایره اسرارآمیز» می‌گفتند، فردی به او پیشنهاد تأسیس آیین جدیدی را داد. البته به‌طور اتفاقی این پیشنهاد دهنده یهودی بوده است و باز هم بطور اتفاقی علامت شیطان‌پرستان با کمی اختلاف، شبیه همان ستاره پرچم اسرائیل است و گاهی هم در یک دایره قرار می‌گیرد. بعد از آن پیشنهاد بود که جناب لاوی احساس کرد، مسؤلیت مهمی را بر عهده اش گذاشته‌اند. و    اگر کوتاهی کند، بشریت عاقبت بخیر نخواهد شد! این بود که آستین بالا زد و کتاب‌های مختلفی نوشت. آیین پرستش شیطان، دفتر یاداشت شیطان، گفت‌وگوهای شیطان، باران شیطان، نیایش‌های برادر اهریمنی من و ... از آن جمله بودند. او سپس 11 قانون شیطانی را وضع کرد که راهنمایی برای زندگی شیطان پرستی نوین باشد. به‌طور مثال قانون سوم می‌گوید : «اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بی‌رحمی رفتار کن»!

سرانجام، سال 1997 بر اثر تورم ریه در بیمارستان سنت ماری سانفرانسیسکو مرد (بخوانید به هلاکت رسید). و روز مرگ او را به عنوان روز هالووین نام‌گذاری کردند . بعد از او فرزندان خلفش! و مریدان باوفایش! راه او ادامه دادند. البته نفوذ این فرقه در جامعه آمریکا تا حدّی است که براساس برخی شواهد تعدادی از سران دولت آمریکا نیز، یا به‌طور رسمی جزو این فرقه هستند و یا با آنان ارتباط نزدیکی دارند. از جمله رییس‌جمهور کنونی آمریکا، جورج بوش! تعجب نکنید. بله، جناب جورج بوش همه فن حریف است. از هر انگشتش یک هنر می‌ریزد. برای اطلاع بیشتر در مورد رابطه ایشان با این فرقه به خبر چاپ شده در ماهنامة موعود، شماره 75 (اردیبهشت ماه86)، صفحة 4 مراجعه نمایید.

علل گرایش به شیطان پرستی


 شیطان‌پرستی یا شیطان‌گرایی در کشور ما هنوز در دورة نمادین به سرمی‌برد و به ایدئولوژی تبدیل نشده است. اما در کشورهای غربی با توجه به شبکه فراماسونری و نیز مبانی عرفان یهودی (قبالا یا کابالا) به یک ایدئولوژی سیاسی و مذهبی تبدیل شده و کاملاً با آرمان‌های صهیونیسم هماهنگی دارد. ولی باید توجه داشت که با کارکردی که نمادها دارند، بعد از مرحلة ترویج نمادها، نوبت به انتقال ایدئولوژی‌ خواهد رسید.


گفت‌وگو با حمیدرضا مظاهری

حجة‌الاسلام و المسلمین حمید رضا مظاهری سیف، رئیس مرکز مطالعات و پژوهش‌های اسلامی دانشگاه صنعتی شریف و پژوهشگر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات حوزة علمیة قم و نویسنده هفت کتاب و هفتاد و سه مقاله در نشریات علمی است، آخرین اثر وی با نام "جریان‌شناسی انتقادی عرفان‌های نوظهور" بوده که از سوی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی منتشر شده است.
 
مظاهری سیف در این گفت‌وگو به بررسی علل گرایش جوانان به شیطان پرستی پرداخته است و از نقش صهیونیسم جهانی در گسترش و ترویج شیطان پرستی سخن به میان می‌آورد،
 
وی معتقد است: امروزه در دنیا تبلیغات زیادی برای عرفان یهود یا همان قبالا صورت می‌گیرد. شخصیت‌های مشهوری نظیر مادونا کابالیست می‌شوند و آموزه‌های کابالا در رمان‌های کوئیلیو نقش پررنگی پیدا می‌کند، در رمان‌های کوه پنجم، بریدا، شیطان و دوشیزه پریم و حتی کیمیاگر به روشنی تعالیم کابالا دیده می‌شود. مشروح این گفت‌وگو را با هم می‌خوانیم:
 
 
  • با توجه به شرایط فعلی، علل گرایش برخی از جوانان به برخی گروههای نوپدید از جمله شیطان پرستی چیست؟
 
بسم الله الرحمن الرحیم، در مصاحبه‌های قبلی با برخی از خبرگزاری‌ها و نشریات درباره علل و زمینه‌های پیدایش و گسترش ادیان و معنویت‌های نوظهور سخن گفته‌ام. تمام آنها در مورد گرایش‌های شیطان پرستی نیز معنی دار و صادق اند. اما در خصوص گرایش‌های شیطانی عوامل دیگری هم وجود دارد که اگر اجازه بدهید به آنها بپردازیم.
 
اولین و مهم‌ترین عامل این است که شیطان‌گرایی در وجود تمام انسان‌ها ریشه‌دارد. در روایتی از امام صادق علیه السلام می‌خوانیم که قلب هر انسان دو گوش دارد در یکی شیطانی نشسته و همواره به سوی شر و پلیدی دعوت می‌کند و در گوش دیگر فرشته‌ای است که به خیر و نیکی می‌خواند.
 
درون انسان عرصة جنگ میان شیطان و فرشته درون است. اگر شخص ارادة خود را به سوی فرشته معطوف کند، شیطان را شکست داده و تسلیم خواهد کرد، اما در صورتی انسان به پیروی از شیطان درون روی آورد، فرشتة درونی را تضعیف خواهد کرد و صد البته که فرشتة درون هیچ‌گاه شکست نمی‌خورد، انسان تنها می‌تواند صدای او را نشنیده بگیرد ولی امکان از بین بردنش را ندارد؛ چون دعوت فرشتة درونی همان ندای فطرت است که تغییر و تبدّلی پیدا نمی‌کند.(روم/30) به همین علت دنبال کردن ندای شیطان جنگ درونی را پایدار می‌کند و چنین کسی هیچ گاه به آرامش نخواهد رسید، و همواره با تضاد و تعارض درونی و احساس ناکامی زندگی خواهد کرد.
 
ممکن است ما از شنیدن انجام یک گناه احساس نفرت کنیم، اما گاهی نیز رغبتی در قلب‌مان ایجاد می‌شود، ما انسان‌ها گاهی از گناه و خطا و ضایع کردن حق دیگران برای منافع خود خوش‌مان می‌آید و به آن میل پیدا می‌کنیم، این‌ها نشانة فعالیت شیطان درونی است. جنبش شیطان‌گرایی و شیطان پرستی بر همین خصلت آدمی تکیه می‌کند و سستی اراده و بی‌توجهی به رسول باطنی یا تمایلات متعالی فطرت سبب اقبال به دعوت شیطان از لحاظ روانشناختی و استقبال از جنبش‌های شیطان‌گرا به لحاظ جامعه‌شناختی می‌شود.
 
جنبش شیطان‌گرایی می‌خواهد با تقدیس و مشروعیت دادن به شرارت و شیطنت، تضاد درونی و آشفتگی روانی را بکاهد و حتی وعدة از بین بردن آن را می‌دهد، اما این وعدة دروغی است که هیچ‌گاه محقق نخواهد شد. انسان هرچه قدر هم خطا کند و با فطرت و خرد و فرشتة درون خود مبارزه کند، نمی‌تواند وجود خود را از حضور آنها تهی سازد، زیرا فطرت در حقیقت ندای خالق و هستی بخش ماست که درون ما حضور دارد و تا هستیم او با ماست. به همین منظور شیطان‌گرایان از مرگ خدا سخن می‌گویند تا بتوانند فرشتة درون را نابود کنند و البته این توهمی بیش نیست. در این مرحله که به نتیجه نرسند ممکن است پایان دادن به هستی را پیش نهاد کنند و فکر کنند با خودکشی می‌توان از هستی و هستی بخش رو گرداند. ولی با مرگ به او نزدیک‌تر می‌شوند، در حالی‌که قادر متعالی را از خود ناخشنود کرده و برای دریافت عشق بی‌کران او آماده نشده‌اند. از این رو با قهر و غضب مواجه خواهند شد. بنابراین یکی از علل گرایش به شیطان پرستی پیروی از شیطان درون است که عاقبت آن به جاهای بسیار ناخوشایندی می‌رسد.
 
 
  •  هدف از وجود شیطان چیست؟
 
خداوند مهربان این شیطان درونی را قرار داد تا در مصاف با او نیروهای عظیم خرد و اراده در انسان شکوفا شود و به مراتب برتر از فرشتگان راه یابد. و با حسن اختیار، صلاحیت جانشینی خداوند و فرمانفرمایی بر تمام عالم را پیدا کند.
 
 
  •  چه عوامل دیگری در گرایش به شیطان پرستی موثر است؟
 
یکی دیگر از علل گرایش به جنبش‌های شیطانی استفادة وسیع آنها از نمادهاست. انتقال و نشر اندیشه‌ها از طریق گفتن یا نوشتن دشوار است و تعداد محدودی از مردم با آن ارتباط برقرار می‌کنند. اما نمادها به راحتی جایگاه خود را در فرهنگ عمومی پیدا می‌کنند و به خاطر اینکه ظرفیت کار هنری دارند، به صورت جذابی در جامعه، به خصوص بین جوانان و زنان گسترش می‌یابند. نمادها همواره حامل معنا و پیام هستند و نوعی نگرش یا فکر را تداعی می‌کنند و رفتار خاصی را یادآور می‌شوند. مثلاً مردم با دیدن گلدسته یاد مسجد و نماز می‌افتند. با دیدن چراغ قرمز احساس خطر می‌کنند و می‌ایستند.
 
جنبش شیطان‌گرایی با استفاده وسیع از نمادها و به کارگیری ظرفیت‌های هنری نظیر گرافیک، سینما و از همه بیشتر موسیقی به عرصه آمده است. نمادها و سمبول‌های شیطانی روی لباس‌ها، گردنبندها و دستبندها، انگشترها و ساعت‌ها، از کفش تا کلاه همه جا دیده می‌شود. این نمادها با طراحی‌های متنوع و زیبا افراد را جذب می‌کنند، پس از اینکه استفاده از آنها تکرار شد و به عنوان بخشی از رفتار و سلیقة شخص در آمده و به نوعی هویت و خودپندارة فرد را تشکیل می‌دهد، در این شرایط با افراد دیگری که نمودهای رفتاری و ذوقی همانندی را دارند، احساس همزاد پنداری کرده و خود را از آنها و آنها را از خود می‌پندارد و در رفتار و گفتار و افکار به طور ناخودآگاه شبیه به آنها می‌شود. به قول ارنست کاسیرر انسان حیوان نمادساز است و به خاطر قدرت تفکر و معناجویی یا معنا بخشی، کنش‌های متقابل انسان‌ها به صورت نمادین شکل می‌گیرد. و از این راه معانی را به هم منتقل می‌کنند. مثلاً دو نفر که به هم می‌رسند برای هم دست تکان می‌دهند و این حرکت نماد توجه، محبت و احترام است. معانی که به صورت نمادین در روابط انسانی جریان پیدا می‌کند، به واسطة هنر بسیار مؤثرتر می‌شود و سینما یکی از تأثیر گذارترین هنرهاست.
 
هنگامی‌ که فیلم شیطان در تاریخ 6/6/1976 پخش شد کسی فکر نمی‌کرد که چقدر مؤثر واقع شود به طوری که هنگام پخش نسخة دوم این فیلم در تاریخ 6/6/2006 بسیاری از مردم از خانه بیرون نیامدند تا پر شیطان به آنها نگیرد و عده‌ای هم کارهای مهم خود را نظیر عروسی و غیره به این روز انداخته بودند تا از نیروی شیطان بهره‌مند شوند!
 

  •  گویا اعتقاد به نیروی شیطان نیز در این بین نقش مهمی دارد؟
 
یکی دیگر از عوامل گسترش شیطان‌گرایی و شیطان‌پرستی این است که شیطان را منشأ قدرت معرفی می‌کنند و کامیابی و موفقیت در زندگی را در روزگار غلبة شیطان در گرو دست دادن با او و سپردن روح خود به شیطان اعلام می‌کنند. شیطان‌گرایان می‌گویند ما در دوران غلبة شر بر خیر زندگی می‌کنیم و این نشانة غلبة شیطان بر خداست، پس نیروی غالب نیروی شیطان است و در صورت همراهی با او می‌توان به نیروی لازم برای رسیدن به اهداف و آرزوها دست یافت. در حالیکه واقعیت چیز دیگری است. ما در دورة مهلت یافتن شیطان و متأسفانه سستی انسان به سر می‌بریم. شیطان نه تنها رقیب خداوند نیست، بلکه رقیب انسان هم نیست و اگر انسان به خود بیاید و به خدا پناه ببرد شیطان در برابر او عاجز و ذلیل خواهد شد. قرآن کریم می‌فرماید: نیرنگ شیطان ضعیف است.(نساء/76) و سلطه‌ای بر اهل ایمان و توکل کنندگان ندارد،(نحل/99) سلطة او فقط بر کسانی است که به او دل سپرده و فرمانش را می‌پذیرند و او را شریک پروردگارشان می‌پندارند. (نحل/100) جنبش شیطان‌گرایی در راستای جا انداختن این دروغ بزرگ که در دوران غلبة نیروی شیطان به سر می‌بریم، دست به فعالیت‌های تبلیغی گسترده‌ای زده است. از جمله تولید فیلم‌هایی نظیر کودک رزماری، دروازه نهم و گابریل. رومن پولانسکی در فیلم کودک رزماری (1968) تولد شیطان را اعلام کرد، تولدی که همه از آن خوشحال اند و او را فرزند قدرتمندترین قدرتمندان می‌دانند.
 
سپس در فیلم دروازه نهم (1999) شیطان را به صورت نیرویی که غلبه یافته معرفی می‌کند. نیرویی که خیلی از مردم و حتی افراد شاخص نظیر اساتید دانشگاه و ثروتمندان در جستجوی راهی برای سپردن روح و جسم خود به او و متقابلاً برخورداری از قدرت او هستند. سرانجام در فیلم گابریل تولید سال 2008، می‌بینیم که زمین را ظلمت و پلیدی فرا گرفته و خداوند فرشتگان را برای نجات زمین می‌فرستد؛ اما آنها نیز آلوده می‌شوند و در پایان گابریل که همان جبرئیل است با دلخوری از خداوند، دست از زمین می‌کشد و به آسمان صعود می‌کند، تا نگذارد که خدا فرشتگان دیگر را به زمین بفرستد.
 
این فیلم‌ها که با تکنیک‌های بالا و جذابیت‌های زیاد داستانی تولید می‌شود، در نهایت باور یا دست کم این احتمال را تقویت می‌کند که نیرویی به نام نیروی شیطان وجود دارد و پیوستن به او بسیار مفید و مؤثر است. یکی دیگر از عوامل جذابیت و روی‌آوری به جنبش شیطانی که بسیار شیطنت آمیز به کار گرفته شده، میل به انتقاد و اعتراض در جوانان است. بدون شک مدل زندگی ما که بر اساس اهداف و برنامه‌های تمدن غرب شکل گرفته با فطرت و طبیعت انسان ناسازگار و خیلی آزار دهنده است. نظام اقتصادی، سیاسی، آموزشی، فرهنگی و اجتماعی - منظورم تمام مردم دنیاست - ظالمانه و سرشار از تباهی است. در اینجا نمی‌خواهم به این موضوع بپردازم و در جاهای دیگر توضیح داده‌ام. اما نشانه‌های این تباهی که در تار و پود تمدن معاصر و زندگی ما پیچیده، افسردگی‌ها، اضطراب‌ها، رنج‌های بیهوده، ارزش‌های پوچ نظیر پول، مدرک، مدال‌ها و جوایز مسخرة بین اللمللی و هزاران پدیدة موهوم و بی‌معنای دیگر است.
 
نوجوان و جوانی که تازه با این عرصه آشنا می‌شود و هنوز این هنجارهای بی‌معنا را درونی نکرده ستم و تجاوز به حریم خود را کاملاً احساس می‌کند و به سرکشی رو می‌آورد. دقیقاً به همین علت در دهة 1960شاهد جنبش‌های دانشجویی وسیع در آمریکا و اروپا بودیم. دقیقاً در اوج این جنبش‌ها بود که پدیده‌ای به نام موسیقی متال به عنوان موسیقی اعتراض به وجود آمد. آن جنبش‌ها و این سبک موسیقی در ابتدا اهداف بسیار درستی داشت. اهدافی نظیر مخالفت با مصرف‌گرایی، فاصلة فقیر و غنی، سرمایه‌داری، جنگ، فرسایش روابط انسانی و... مثلا ً جوانان می‌رفتند و از زباله‌ها لباس‌های پاره پیدا می‌کردند و می‌پوشیدند تا به اختلاف طبقاتی و بی‌عدالتی اعتراض کنند، داد و فریاد راه می‌انداختند، ویژگی موسیقی متال فریاد، حرفهای اهانت آمیز و سروصدای بلند است. البته روش‌هایی که از سوی این جوانان به کار برده می‌شد همیشه درست نبود اما اهداف خوبی در کار بود.
 
دیری نگذشت که این جنبش به جهات انحرافی سوق پیدا کرد. در بین شعارهایی نظیر عشق به مردم و عدالت، دعوت به استفاده از ماری‌جوانا و سایر مواد مخدر پیدا شد، گروهایی موسیقی خود جوش مورد حمایت شرکت‌های سرمایه‌داری قرار گرفتند و گروه‌هایی نظیر هندریکس و گروه کِریم موسیقی متال را به سوی تجاری شدن سوق دادند، تاجایی که امروزه خوانندگان معروف مثل مرلین منسون و گروه‌های مطرح متال کاملاً در خدمت نظام سرمایه داری قرار گرفته‌اند و لباس‌های پاره با قیمت گزاف در بوتیک‌های شیک به فروش می‌رسد.
 
این گروه‌ها از آنجا که خلاف ارزش‌های اجتماعی حرکت می‌کردند و تندی و اهانت ورد زبانشان بود و نهادهای اجتماعی نظیر اقتصاد، حکومت، آموزش، خانواده و دین را مورد حمله قرار می‌دادند، ظرفیت خوبی برای گرایش‌های شیطانی داشتند و از سوی دست‌های پنهان سرمایه‌داری به همین سمت منحرف شدند، "ازی آزبورن" خوانندة گروه "بلک سبث" که شاید بتوان آن را پایه گذار سبک متال معرفی کرد، در مصاحبه‌‌ای در سال 1976 اعلام کرد که ما یک گروه موسیقی هوی‌متال هستیم و هرگز به دنبال تفکرات شیطانی نرفته‌ایم. این موضع گیری برای آن بود که نشریات زیادی آنها را به عنوان گروه شیطانی معرفی می‌کردند و عده‌ای با حالات، آداب و لباس‌های شیطان‌گرایی در کنسرت‌های آنها حاضر می‌شدند.
 
 
به تدریج گروه‌هایی که دیدند حال و هوای شیطانی مورد استقبال و تبلیغات خوبی قرار می‌گیرد و می تواند ثروت و شهرت خوبی برای آنها به ارمغان بیاورد، دست به کارهای شیطانی زدند، از این‌جا بود که بلک متال یا متال جادویی و سایر شاخه‌های موسیقی هوی متال شکل گرفت. مثلاً گروهی مثل "نیروانا" که نام خود را از بودیسم برگرفته و به طور ناامیدانه‌ای از رنج و پلیدی سخن می‌گوید، با پشتیبانی شبکه "ام.تی.وی" سبک متال آلترناتیو را مطرح کرد و به شهرت و ثروت فراوانی رسید. و تا زمان خودکشی‌ "کرت کوبین" (خوانندة این گروه) پول هنگفتی را به جیب تهیه کنندگان تلوزیونی خود سرازیر کرد.


  • این سودهای سرشار، در دیگر کشورها نیز با استقبال مواجه شد؟
 
هدفی که شرکت‌های بزرگ در چند سال اخیر دنبال کرده‌اند این است که مدل بومی این گروه‌ها را در هر کشوری ایجاد کنند. گروه‌هایی مثل "هدهانتز" در آلمان و گروه‌های "آنگرا" و "راپسودی" در آسیای جنوب شرقی و نسخه‌هایی از گروه "دیساید" در ایران، نمونه‌های قابل توجهی هستند.همانطور که می‌بینید، کارتل‌های سرمایه‌داری و سیاسی با برنامه ریزی حساب شده و سوء استفاده از بی‌توجهی مردم توانستند یک تهدید جدی علیه خود را به فرصت تبدیل کنند. و جوانانی را که ممکن بود نظام سلطه را در هم بریزند و مدل دیگری برای زندگی بیابند، به سمت داد و فریادهای بیهوده و اعتراض بدون فکر و برنامه جهت دادند و همت‌شان این شد که چگونه پابه‌پای گیتار الکتریک فریاد بکشند و به زمین و زمان فحش بدهند. در واقع با استعداد و پول همین جوانان، نیروی تحول و اعتراض فعال را از آنها گرفتند!.
 
در راستای کشف و حمایت و البته بهره‌برداری از استعدادهای درخشان در این زمینه از سال 2000 جشنواره گروه‌های زیر زمینی برگزار شد. و همانطور که می‌بینیم حرکت اعتراضی و تحول‌خواهانة جوانان با فریادهای مأیوسانه‌، و سرگرمی‌های نیرو زدا و فکر سوز، و تلاش برای به دست آوردن جوایز جشنواره‌ها به ارزش موهوم دیگری تبدیل شده که خاصیتی جز تداوم، ظلم و بی‌عدالتی و بی‌رحمی در دنیا ندارد. بنابراین یکی دیگر از علل جذابیت شیطان‌گرایی مخالفت و اعتراض به نظم موجود و ارزش‌های رایج اجتماعی است، که برای جوانان هیجان‌زا و جالب است.
 
 
  • شیطان پرستی و گرایش به آن علل مختلفی دارد، نقش فطرت انسان را در این زمینه چگونه ارزیابی می‌کنید؟
 
عامل دیگر گرایش به شیطان‌گرایی ریشة عمیق فطری دارد. روح ما انسان‌ها پیش از پیوستن به تن مادی و حضور دراین دنیا، در عالم ملکوت و در محضر خداوند بوده و پروردگار خود را با تمام جلوه‌ها مشاهده کرده و با تمام صفات عالی می‌شناخته است. روح ما از آن جهت که خداوند را با صفات جمال و لطف و رحمت دیده و شناخته به او عشق می‌ورزد و از جهتی که او را با صفات جلال و جبروت و عظمت و قهاریت دیده، خشیت و هیبت را تجربه کرده است. در این دنیا که ازآن تجربة والا و ملکوتی دور شده‌ایم هم در جستجوی زیبایی و عشق هستیم و هم فطرتاً مایل به خوف و هیبت و خشیت.
 
همانطور که اگر زیبایی حقیقی را نبینیم و عشق حقیقی را نیابیم، زیبایی‌های موهوم و عشق‌های پوچ قلب‌مان را فرامی‌گیرد، اگر عظمت و شکوه بی‌کران الهی را نشناسیم، با خوف و عظمت موهوم دل خود را به تپش وا می‌داریم. جنبش شیطانی با خشم و خشونت و ایجاد ترس برای لحظاتی قلب انسان را می‌لرزاند و به این نیاز عمیق فطری پاسخی موهوم و منحرف می‌دهد.

در موسیقی‌های شیطان پرستی، گریم‌های وحشت‌ناک خواننده، اشعار تند و پرنفرت، صدای بلند و حجم بالای صدا، سرعت ریف‌ها و ملودی، استفاده از تکنیک‌های پالم میوت، افکت‌های دیستروشن و صحنه پردازی هول انگیز و نعره‌های دلخراش، هر بیننده و شنونده‌ای را تحت تأثیر قرار می‌دهد و قلب او را می‌لرزاند. این هیجان برای عده‌ای از جوانان دل‌پذیر است. به ویژه اگر تصور کنیم که جوان امروز سالهای پرشور زندگی خود را بدون توجه به نیازهای طبیعی در مدلی تحمیلی و تکراری و می‌گذراند، جوانی که ناگزیر است تا اواسط دهة سوم زندگی درس‌های بی‌ارزشی را بخواند که در آینده به هیچ دردی نخواهد خورد و در اوج استعداد و غرور و توانایی به عنوان یک شهروند کامل شناخته نمی‌شود، نه شغل، نه ازدواج و نه هیچ یک از خواسته‌های او به موقع تعریف نشده است. در این شرایط اگر به معنویت ناب و معرفت خداوند هم دستی نداشته باشد، فضای موسیقی شیطان‌گرا و هراس و هیجان آن تنوع جالبی به زندگی او می‌دهد. و پاسخی موقت و دروغی خوشایند خواهد بود.
 
 
  • از وی‍‍ژگی های بارز شیطان پرستی در ایران و تفاوت شیطان پرستان در ایران با سایر کشورها بگویید؟
 
شیطان‌پرستی یا شیطان‌گرایی در کشور ما هنوز در دورة نمادین به سرمی‌برد و به ایدئولوژی تبدیل نشده است. اما در کشورهای غربی با توجه به شبکه فراماسونری و نیز مبانی عرفان یهودی (قبالا یا کابالا) به یک ایدئولوژی سیاسی و مذهبی تبدیل شده و کاملاً با آرمان‌های صهیونیسم هماهنگی دارد. ولی باید توجه داشت که با کارکردی که نمادها دارند، بعد از مرحلة ترویج نمادها، نوبت به انتقال ایدئولوژی‌ خواهد رسید.
 
خیلی روشن عرض کنم وقتی سلام و علیک جوانان ما اشاره به نماد سرشیطان شد و آنگاه دیدند که فلان هنرپیشة صهیونیست، فلان ورزش‌کار کابالیست و رئیس جمهور آمریکا نیز دستش را آنطور بالا می‌برد، به طور ناخودآگاه با آنها احساس همانندی کرده و ارزش‌ها و اندیشه‌های آنها را از آن خود می‌داند. حالت سرشیطان نمادی از بافومت است که به صورت یک بز روی کره زمین نشسته و به معنای تحقق حکومت شیطان در زمین است. متأسفانه مسئولین به این ابعاد موضوع توجه ندارند و جنبش شیطانی را فقط از منظر انحرافات اجتماعی می‌بینند و از لایه‌های عمیق‌تر تغافل می‌کنند.
 
با در نظر گرفتن لایه‌های عمیق این بحث مواجهه با آن تنها کار نیروی انتظامی نیست، بلکه سازمان‌های فرهنگی و سیاسی کشور باید برای آن فکر کنند و برنامه داشته باشند. موضوع دیگر در مورد شیطان‌گرایی در ایران و بلکه دنیای اسلام این است که در فرهنگ یهودی - مسیحی ایمان در برابر عقل و دانش قرار دارد و شیطان نماد عقل‌گرایی است. البته در آنجا عقل محدود به عقل منفعت‌جو و دنیاگراست. اما به هر حال شیطان نماد عقل و دانش قلمداد می‌شود که با دعوت آدم و حوا به خوردن از میوة درخت دانش با انسان از بهشت رانده شد. و این موضوع زمینة جذب خیلی از افراد به شیطان بوده‌است. اما در دنیای اسلام این حنا رنگ ندارد و شیطان نماد جهل و وهم است و ایمان بر شالودة خرد و معرفت استوار می‌شود. از این جهت جنبش شیطان‌گرایی اگر بخواهد توفیقاتی را که در سایر کشورها داشته، در ایران و جهان اسلام تجربه کند، ناگزیر است که به تحریف در دین اسلام دست بزند. و البته اقداماتی را در این راستا آغاز کرده و برخی از آموزه‌های عرفانی را که با سوء تفسیر به عقل‌ستیزی تبدیل می‌شود، برجسته می‌کنند. به خصوص با حمایت از برخی فرقه‌های منحرف صوفیه، عرفان ناب اسلامی را در چهره‌ای مسخ شده می‌نمایند.
 
 
  •  دربارة ریشه‌های شیطان‌گرایی در عرفان یهود توضیح دهید.
 
به اعتقاد یهودیان، بنی‌اسرائیل قوم برتر هستند و هیچ غیر یهودی، در جامعه یهودیان پذیرفته نمی‌شود، بنابراین یهودیان نمی‌توانند مثل پیروان سایر ادیان دیگران را به دین خود دعوت کنند، آنها این خلاء را با عرفان یهودی پر کرده‌اند. یعنی اگرچه شما به عنوان یک مسلمان یا مسیحی نمی‌توانید یهودی شوید ولی می‌توانید به عرفان یهود بپیوندید.
 
امروزه در دنیا تبلیغات زیادی برای عرفان یهود یا همان قبالا صورت می‌گیرد. شخصیت‌های مشهوری نظیر مادونا کابالیست می‌شوند و آموزه‌های کابالا در رمان‌های کوئیلیو نقش پررنگی پیدا می‌کند، در رمان‌های کوه پنجم، بریدا، شیطان و دوشیزه پریم و حتی کیمیاگر به روشنی تعالیم کابالا دیده می‌شود. البته عرفان یهود سر سفرة تعالیم انبیای بزرگ الاهی نشسته است و مطالب صحیح آن زیاد است و در همین مطالب صحیح با عرفان اسلامی همانندی پیدا می‌کند. اما تحریفات وحشت‌ناکی هم در آن صورت گرفته که مشکل از همین تحریفات آغاز می‌شود.
 
یکی از تحریفات عرفان یهود این است که آنها خدا را دارای تجلیات یا سفرای خیر و شر می‌دانند و در واقع جلوه‌های جلال و قهر و سخط الاهی را جلوه‌های شر که منشأ پیدایش شر در عالم است، معرفی می‌کنند. رهبری نیروهای شر به دست فرشته‌ای به نام "سَمائیل" سپرده شده و در فیلم "گابریل" وقتی "جبرئیل" به زمین می‌آید، می‌بیند که سمائیل یعنی یکی از فرشتگانی که در بهشت باهم بودند، بر زمین حکومت می‌کند. جهان شر الاهی "سیترا احرا" نام دارد. بر همین خشت کج، آموزة دیگری را می‌نهند و آن آموزة "شمیطاها" یا ادوار تاریخ است. براساس قبالا جلوه‌های خداوند در ادوار مختلف تغییر می‌کند، گاهی در دوران تجلی لطف و رحمت و به سر می‌بریم و گاهی در عصر قهر و غضب و جلال و جبروت الاهی، چنانکه در تورات می‌بینیم قوم بنی‌اسرائیل گاهی مشمول رحمت خداوند بوده‌اند و گاهی گرفتار قهر و غضب او. دوران قهر و غضب که حتی دامن پیامبران را می‌گیرد، دوره‌‌ای است که میل انسان به گناه زیاد می‌شود و انسان سر به عصیان می‌گذارد. دوران تجلی قهر و جبروت عصر غلبة شیطان است و با نگاه توحیدی‌تر در واقع شیطان دست چپ خداست.
 
در مکتب کابالا ظهور مسیح سرآغاز تجلیات رحمت و لطف الاهی است و تا پیش از آن یا به عبارتی در آخرالزمان دورة غلبة ضد مسیح یا همان شیطان است که آن را عصر آکواریوس می‌نامند. "آکواریوس" انعکاس "سیترا احرا" در زمین است و ما امروز در عصر آکواریوس به سر می‌بریم. بنابراین اگر می‌خواهید، به قدرت و نیروی زندگی و کامیابی برسید باید با شیطان همراه شوید، حتی اگر می‌خواهید در عصر شیطان با تجلی خدا هماهنگ باشید، باید شیطانی شوید.
 
 
  •  در حالی‌که نگرش اسلامی در این زمینه متفاوت است؟
 
در نگرش اسلامی تمام صفات خداوند عین ذات او و خیر مطلق است.(خطبة اول نهج البلاغه را ببینید.) نباید صفات الهی را تکه‌تکه کرد. صفات و اسماء الهی کمالات ذات او هستند که ما در تحلیل عقلی برای شناخت خود آنها را متعدد می‌کنیم، اما تمام آن صفات پاک یک حقیقت دارد و آن ذات اقدس احدی است. انسان به عنوان خلیفة خدا و آیینة تمام نمای او باید تمام صفات خدا را با هم در قلب خویش متجلی سازد و میان لطف و قهر و جمال و جلال جمع کند؛ در این حال به نوعی عشق سرشار از هیبت و خوف همراه با رجاء و بندگی و خدمت عاشقانه به پروردگار خویش می‌رسد. در کابالا بر اثر تمایز میان نام‌های و صفات خداوند به نوعی شرک پنهان معتقد شده‌اند و به جای ذات کامل صفات را می‌پرستند. و این کاری بود که قوم عاد کردند و حضرت هود به آنها فرمود: "أَ تُجادِلُونَنی فی أَسْماءٍ سَمَّیتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّی مَعَکمْ مِنَ الْمُنْتَظِرینَ" آیا در نام‌هایی که شما و پدرانتان نامیده‌اید با من جدال می‌کنید در حالیکه خداوند هیچ برهانی را بر آن فرو نفرستاده است. پس منتظر باشید، من‌ هم با شما منتظر هستم."اعراف/71 " قوم عاد از نظر علمی بسیار پیش رفته بودند و قرآن می‌فرماید به آنها قدرت و تمکنی دادیم که به شما ندادیم. (انعام/6) به همین جهت خداوند معجزة خاصی به حضرت هود نداد و می‌خواست تا آنها با اندیشه و خرد خود و نگریستن به آن همه نعمتی که خداوند به آنها داده است حق را بفهمند. ولی آنها خدا را در نامها و صفاتش تجزیه کرده بودند و به جای خداوند یکتا، نام‌های او را می‌پرستیدند. و این دقیقاً راهی است که در قبالا پیموده می‌شود و عاقبت آن هم روشن است.
 

  • با این تفاسیر، دقیقاً کدام نهادها و سازمان‌ها ( اعم از رسمی یا غیر رسمی) مسئول و نقش بازدارنده را در گرایش به این امر دارند؟
 
بدون شک در مرحلة اول یک نقش ستادی باید تعریف شود تا برنامه‌های هماهنگی را برای تمام سازمان‌هایی که ظرفیت حرکت در این جهت را دارند، طراحی و ارائه نماید. این نقش قانوناً به عهده سازمان ملی جوانان یا شورای فرهنگ عمومی وزارت ارشاد است. سپس رسانه‌ها به ویژه رسانه ملی باید با کارهای کارشناسی اساسی وارد صحنه شوند و اقدام کنند. دوست دارم در اینجا درد دلی را مطرح کنم.
 
سال گذشته دربارة معنویت‌های نوظهور طرحی نوشتیم، که یکی از شبکه‌ها این طرح را پذیرفت و در حد خوبی تصویب کرد. بعد خودشان گفتند که این برنامه یک بخش پژوهشی می‌خواهد، وقتی طرح پژوهشی ارائه شد و آنها مجوز پژوهش را پیش از مجوز تولید صادر کردند، به تهیه کننده گفتند که بودجه پژوهش را از سازمان‌های دیگر جذب کنید تا بعد از انجام و تأیید پژوهش، مجوز تولید را صادر کنیم و این پروژه عملاً متوقف شد.در این موارد باید در یک طرح کلان تقسیم وظایف روشن باشد، اگر قرار است که صدا و سیما بودجه‌های پژوهشی نداشته باشد، با یک معرفی نامه به طور مشخص و با روند تعریف شده، تهیه کننده را به سازمان مربوطه مثلاً معاونت پژوهشی سازمان تبلیغات معرفی کند که تکلیف روشن باشد و آنها هم وظیفة خود بدانند که به این معرفی نامه و در خواست آن ترتیب اثر بدهند. اگر هم هماهنگی بین سازمان‌ها کار محالی است، خود سازمان صدا و سیما هماهنگی درونی برقرار کنند و این موارد را در یک گردش کار روشن و سریع به مرکز پژوهش‌های سازمان ارجاع دهد. تا این مسائل روی زمین نماند. مسألة دیگر این است که برخی سازمان‌ها، کارشناسان منفصل از خودشان را در جریان اطلاعات لازم قرار دهند. ما باید دعوا کنیم تا اجازه دهند که به بخشی از مطالب، حتی مطالبی که خودمان دنبال کردیم دسترسی داشته باشیم.
 
این شکاف بین کارشناسان و سازمان‌های دولتی باعث می‌شود که هم کارشناسان دست از مطالعه دراین زمینه‌ها بردارند، و حرفی برای گفتن نداشته باشند و هم سازمان‌های مربوطه کارهای غیر کارشناسی انجام دهند، که بعضاً مخل امنیت ملی است و خودشان فکر می‌کنند که کار درستی انجام داده‌اند. این مشکلات باعث شده که ظرفیت‌های عظیم علمی و معنوی حوزة علمیه و حتی اساتید دانشگاه‌ها در موضوعاتی مثل جنبش‌های نوپدید معنوی و دینی یا شیطان‌گرایی و شیطان پرستی مورد استفاده قرار نگیرد.

 
  • به تازگی نهاد نمایندگی مقام رهبری نسبت به اشاعه این گرایش (شیطان پرستی) در دانشگاهها و در میان دانشجویان هشدار داده است، به نظر شما به عنوان یک کارشناس از چه سازوکارهایی می‌توان برای مهار این نحله فکری استفاده کرد؟

روشن‌ترین راه این است که بینش بدهیم. وقتی یک دانشجو بداند که از نیروی او چه سوء استفاده‌هایی می‌شود و با برنامه‌ای شیطانی توانایی اعتراض و قدرت تغییر زندگی را در او تباه می‌کنند. اگر یک جوان بداند که تصور بنیان‌گذاران و مروجان جنبش شیطانی این است که می‌توانند مردم را مثل یک گوسفند در جهت اهداف و امیال خود مهار کنند و به خدمت بگیرند، اگر بدانند که با برنامه‌ریزی نه تنها توان فکری و نیروی بدنی او بلکه ذائقة زیباشناسی و ارزش‌های انسانی‌اش را بازیچه خود ساخته و به لایه‌های عمیق معنوی و فطری او تعرض می‌کنند، هیچ کس به آن روی نخواهد آورد.
 
 
  • به نظر شما چرا نسبت به پیامدهای نامطلوب این گونه تفکرات در کشور ما اطلاع رسانی نمی‌شود؟
 
چه کسی اطلاع رسانی کند، در حالی‌که کسانی که این مسئولیت را به عهده دارند، چیزی از آن نمی‌دانند. آسیب بزرگ خود کارشناس پنداری مسئولین به ویژه مسئولین فرهنگی باعث شده است که نه کارشناسان به خوبی رشد کنند و کارآیی داشته باشند، و نه خود مسئولین عمل‌کرد مفید و مؤثری ارائه دهند. در شورای فرهنگ عمومی که نمایندگان سازمان‌های فرهنگی و سایر سازمان‌های مربوطه حضور دارند، چند ماه پیش جلسه‌ای تشکیل شد و بحث شیطان پرستی را به جهت عدم شناخت و تقلیل به انحرافات اجتماعی، از شمار معنویت‌های نوظهور خارج کردند، در حالیکه این جنبش مهمترین جنبش معنوی و دینی روزگار ماست و اگر برنامه‌های ابرفرهنگ استکباری موفق شود در آیندة نه‌چندان دور مذهب بسیاری از مردمان زمین خواهد شد. و شاهد خواهیم بود که شیطان‌پرستان یهودی، مسیحی، مسلمان و بودایی در همایش‌های سالانة خود برای دنیایی شیطانی بیانیة اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی صادر کنند. و براساس اصول اعتقادی خود در در ساحت‌های گوناگون زندگی به بسط ایدئولوژی شیطانی بپردازند.
 
اصول اعتقادی شیطان‌گرایی که توسط آنتوان لاوی بیان شده، عبارت اند از: 1- دست و دلبازی به جای خساست 2- زندگی حیاتی به جای نقشه خیالی و موهومی روحانی 3- دانش به جای فریب دادن ریاکارانه 4- صحبت کردن با کسانی که لیاقت آنرا دارند به جای عشق ورزیدن به نمک نشناسان 5- انتقام و خونخواهی کردن به جای برگرداندن صورت 6- شیطان به ما مسئولیت در برابر مسئول را به جای مسئولیت در برابر موجودات ترسناک خیالی می آموزد 7- انسان مانند دیگر حیوانات است , گاهی بهتر ولی اغلب بدتر 8- شیطان تمام آن چیزهایی که گناه شناخته می شود را ارائه می دهد , چون که تمام آنها به یک لذت و خشنودی فیزیکی , روانی یا احساسی منجر میشوند . 9 - شیطان بهترین دوست کلیسا است چرا که در تمام این سالها وجود شیطان دلیل ماندگاری کلیساهاست.
 
در این اعتقادات حرف‌های درست و نادرست به هم آمیخته شده و ایدئولوژی شیطانی به جهت اینکه حرف‌های درستی هم دارد، امکان تحقق و تداوم در دنیای آینده را خواهد داشت و در کنار آن نگرش‌های باطل، خشونت‌آمیز، هوس مدارانه و غیر انسانی خود را نیز عملی خواهد ساخت. و سالها طول می‌کشد تا پس از تجربة زندگی بر اساس طرح شیطانی به تعارض‌ها و رنج‌ها و ناکامی‌های آن پی‌ببریم و در جستجوی طرح دیگری برای زندگی برآییم. و به همان نقطه‌ای برسیم که انسان ناکام امروز رسیده است. حال چه کسی می‌خواهد نسبت به این امور روشنگری و اطلاع رسانی کند. بدون وجود هسته‌های قوی پژوهشی با مطالعات میان رشته‌ای و رویکرد آینده پژوهانه، مگر می‌توان این توطئة بزرگ را شناخت، تا در گام بعد به ترویج این شناخت اندیشید.
 
منبع: جهان

نگاهی به گرایش های عرفانی جوانان


 امروزه با نگاهی به لیست کتاب های پرفروش در ایران، مثل کتاب های "پائلوکوئیلو"، "کریشنامورتی"، "کارلوس کاستاندا" و ... درمی یابیم که اقبال و تمایل به نوعی از عرفان مدرن و جدید که نوید بخش آرامش و تعالی است، رو به افزایش است. البته باید گفت که این نوع کتاب ها تنها بخشی از رسانه ای است که مروج این نوع از عرفان است و اقبال و گرایش به این نوع از عرفان، خود را در بسیاری از رسانه های دیداری و شنیداری بازنمایی کرده است.

نگاهی به ریشه، خاستگاه و نوع آموزه های معنایی این نوع عرفان های مدرن، بی شک در چرایی اقبال و گرایش به سمت آن ها مؤثر است. در اینجا این مقدمه لازم است که در تقسیم بندی مکاتب عرفانی، دو دسته عمده به چشم می خورد که می توان از آن ها به عرفان های "شریعت مدار" و عرفان های منهای شریعت" یاد کرد. عرفان های شریعت مدار حول محور سه دین اصلی اسلام و مسیحیت و یهود هستند و عرفان های منهای شریعت که حول و حوش آیین های مشرق زمین مانند "هندو"، "بودا"، "ودا"، "شینتو" و ... قرار دارند، آیین های بدون چارچوب شریعت به معنای واقعی آن هستند و تنها آموزه های خود را در قالب مناسک و آیین و رسوم های ویژه ای بازنمایی می کنند. و بیشتر بر روی مراقبه و تمرکز درونی تأکید دارند.

نکته قابل توجه در این است که اگرچه بیشتر این عرفان ها یا شبه عرفان ها ریشه و خاستگاه شرقی دارند، اما در عصر حاضر در غرب طرفداران بسیاری پیدا کرده اند و غربی ها با استفاده از قالب های نوین کتاب، شعر، موسیقی و فیلم، آن ها را باز تولید کرده و به کشورهای دیگر به عنوان یک خوراک معنوی جدید عرضه می کنند.

در واقع می توان گفت که تمایل به این عرفان ها در جامعه ما پدیده ای خودجوش نبوده است، بلکه بیشتر پدیده ای است که از درون جامعه غربی و بر اساس اقتضائات ویژه آن شکل گرفته و به جامعه ما هم سرایت کرده است.
رشد تمایلات معناگرایانه در غرب به عقیده بسیاری از اندیشمندان ناشی از محوریت یافتن حس گرایی و پوزیتویسم عصر مدرن است که در مبانی معرفت شناختی خود به هیچ منبع شناختی فراتر از ماده قائل نبودند. دلزدگی از این نوع افراط ها، هر چند باعث شد که بشر غربی به ندای فطرت خاک گرفته خود پاسخ بگوید و در جستجوی معنا و مفهوم هستی باشد، اما باز هم در تشخیص راه به انحراف رفت. بشر غربی در جستجوی راهی بود که بتواند به پرسش های اساسی زندگی اش پاسخ بگوید و عالم را برایش معنادار کند، اما آنچه که این مکاتب عرفانی به او دادند، تنها یک نوع معنویت گرایی زمینی است که به هیچ غایت بالاتری ختم نمی شود. در واقع می توان گفت که دنیای مدرن به جای این که در جستجوی معنا باشد به سمت نوعی از تجربه های معنوی مثل هیپنوتیزم و یوگا و مدیتیشن سوق پیدا کرده است که در آن فردگرایی افراطی، درون گرایی، و تکیه بر استعدادهای درونی انسان و اموری از این قبیل به چشم می خورد. در این نوع مکاتب عرفانی، خداوند به موجودی در درون وجود انسان تقلیل می یابد و قابل دسترس می شود و فرد مرید این نوع آموزه ها، باید شدیداً درون گرا و انزوا طلب شود تا بتواند خدا را در درون خود حس کند؛ از این راه می تواند به آرامش عمیقی که وعده اش را داده اند، برسد.

با نگاهی کلی به آموزه های ذکر شده در بالا می توان دریافت که مرکز ثقل عرفان های جدید، ریشه در اساسی ترین محور مدرنیته یعنی اومانیسم دارد. به انسان گفته می شود که اگر در درون خودت واکاوی کنی، انرژی و استعدادی بی حد و حصر می یابی که این انرژی می تواند آرامش عمیق و بی پایان را به ارمغان آورد. در واقع می توان گفت که بسیاری از این مکاتب عرفانی بیشتر به نظریه های روان شناسی شباهت دارند که به درون، خود و انسان تأکید می کنند.

با یافتن این سرنخ که این مکاتب ریشه اومانیستی دارند می توان گفت که نتیجه محتوم اومانیسم، نیهیلیسم است و بشری که در جستجوی معنا به این وادی رسیده است، بعد از طی مسافتی، خود به پوچ گرایی معرفت شناختی خواهد رسید. چرا که اساساً این مکاتب خود را مقید به پایه ریزی مبانی معرفت شناختی نمی کنند.

در اینجا اشاره مختصر و کوتاهی به نسبت بین عرفان ناب و حقیقی اسلام که "سهروردی"، "بایزید"، "حلاج" و ... منادی آن بودند و این عرفان های کاذب، ضروری می نمایاند.

قدما راه های رسیدن به حقیقت را سه راه می دانستند؛ شریعت، فلسفه و عرفان، که به تناسب هر کدام از اینها روش و منش هر یک برای رسیدن به حقیقت متفاوت است، ولی هدف و مقصد آن ها یکی است. در واقع تفاوت روش ها بستگی به ابزارهای متفاوت آن ها دارد که یکی عقل و استدلال است و دیگری کشف و شهود.

در مورد عرفان که یکی از این سه راه طریق است، باید گفت که عرفان شناخت شهودی پروردگار است که جز از طریق تهذیب نفس و منهای باطن میسر نمی شود. در واقع عرفان هدف نهایی خود را اتحاد با پروردگار می داند که عارف در این راه اتحاد و یکی شدن با پروردگار، از همه تعلقات محدود و شخصی خود دست می کشد و فانی فی الله می شود. در حقیقت عرفان نوید بخش این است که امکان ارتباط مستقیم و حضوری سالک با خدا از طریق شهود و تجربه باطنی وجود دارد؛ مشروط به اینکه انضباط روحی و خودسازی و تهذیب جزء لوازم لاینفک آن می باشد.

همان طور که در بالا آمد، هر چند که عرفان به عنوان یک روش خاص امتیازات ویژه ای دارد، از جمله اینکه شناختی که بوسیله عرفان به دست می آید، شناخت حضوری است و نه حصولی؛ اما آفات و آسیب های بسیاری دارد که عرفان های مدرنی که هیچ شباهتی به عرفان ناب و حقیقی ندارند، به اشتباه افتاده اند و اسم خود را عرفان گذاشته اند؛ و حال اینکه هر حالت بی خودی و خلسه ای حالت کشف و شهود عرفانی نیست.

سمیه رود سرابی
منبع: خبرگزاری فارس

تاریخ جادو گرایی

۸۷
 آغازگر و پایه‌گذار پدیده‌ی کابالا را باید "اسحاق کور" دانست که در قرن سیزدهم میلادی در بندر ناربون (Narbonne) در جنوب فرانسه می‌زیست. او برخی از نظرات عرفانی را بیان می‌داشت. مفهوم "عین صوف" ساخته‌ی اوست. این مفهوم را که به معنای "لایتناهی" است، اسحاق به معنی خداوند به کار برد. این مطابق همان "معمار بزرگ کائنات" است که امروزه توسط فراماسونری به جای مفهوم خداوند به کار می‌رود.


آقا و خانم دورسلی ساکن خانه ی شماره ی چهار خیابان پریوت درایو بودند. خانواده ی آنها بسیار معمولی و عادی بود و آنها از این بابت بسیار راضی و خوشنود بودند. این خانواده به هیچ وجه با امور مرموز واسرار آمیز سروکار نداشتند، زیرا سحر و جادو را امر مهمل و بیهوده ای می پنداشتند و علاقه ای به این گونه مسائل نداشتند."

و این آغاز یک پدیده بود. پدیده ای شگرف که تمامی ساحات جوامع بشری را تحت تأثیر شدید خود قرار داد.

ما در این مجال نه در پی آنیم که به بررسی تأثیرات پدیده ی هری پاتر بر عرصه های گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... جوامع بشری بپردازیم بلکه قصدمان پرداخت صرف به یک پدیده ی تاریخی است که باید از منظر آن، به جریان هری پاتر نگریست.

 
  • تصوف یهودی (کابالا kabbalah)
"کابالا" نامی است که بر "تصوف یهودی" اطلاق می‌گردد و تلفظ اروپایی "کباله" عبری است به معنای "قدیمی" و "کهن". این واژه به شکل "قباله"‌ی عربی برای ما کاملاً آشناست.

پیروان آیین کابالا (کابالیست‌ها Kabbalists)، این مکتب را "دانش سرّی و پنهان" خاخام‌های یهودی می‌دانند و برای آن پیشینه‌ای کهن قائل می‌باشند. برای نمونه، مادام بلاواتسکی، رهبر فرقه‌ی "تئوسوفی"، مدعی است که "کابالا" در اصل کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران، و به گونه ای خاص آدم، نوح، ابراهیم و موسی علیهم السلام نازل شد که حاوی دانش پنهان قوم بنی اسرائیل بود. به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمام شخصیت‌های مهم فرهنگی، سیاسی و حتی نظامی تاریخ چون افلاطون، ارسطو، اسکندر و... ، دانش خود را از این کتاب گرفته‌اند.
(H.p.Blavatsky, Theosophical Glossary, London: Theosophical publishing society, 1892.P.168)

این ادعا نه تنها پذیرفتنی نیست بلکه برای "تصوف یهودی"، به عنوان یک مکتب مستقل فکری، نیز پیشینه‌ای جدی نمی‌توان یافت.

مطابق اسناد تاریخی، قدیمی‌ترین فلسفه پرداز یهودی، فیلواسکندرانی می‌باشد که در اوایل سده‌ی اول میلادی می‌زیسته است. او بیشتر یک متفکر هلنی است تا یهودی. از دیگر چهره‌های برجسته‌ی یهودی در این زمینه می‌توان به "ابویوسف یعقوب بن اسحاق القرقستانی" (سده‌ی چهارم هجری/ دهم میلادی) اشاره کرد. او نیز یک متفکر و نویسنده‌ی قرائی است و به فضای فکر یهودیت تلمودی (خاستگاه اصلی یهودیت امروزی) تعلق ندارد.

آغازگر و پایه‌گذار پدیده‌ی کابالا را باید "اسحاق کور" دانست که در قرن سیزدهم میلادی در بندر ناربون (Narbonne) در جنوب فرانسه می‌زیست. او برخی از نظرات عرفانی را بیان می‌داشت. مفهوم "عین صوف" ساخته‌ی اوست. این مفهوم را که به معنای "لایتناهی" است، اسحاق به معنی خداوند به کار برد. این مطابق همان "معمار بزرگ کائنات" است که امروزه توسط فراماسونری(شبکه‌ای سیاسی که کابالا جزء لاینفک اعتقادی آن‌هاست) به جای مفهوم خداوند به کار می‌رود.

در اواخر سده‌ی سیزدهم میلادی کتابی منتشر شد به نام ظُهَر (sefer ha-Zohar). با انتشار این کتاب، تصوف یهودی (کابالا) به صورت یک نظام فکری و عملی سامان یافته، منسجم شد و شکل نهایی خود را یافت. نویسنده‌ی این کتاب فردی است به نام "موسی بن شم تاو لئونی" (Moses bens hem Tov de leon) (1240-1305).

او این کتاب را در سال‌های 1280 تا 1286 به رشته‌ی تحریر درآورده است. "ظهر" به معنای "درخشش" است و با واژه‌های مشابه در زبان عربی خویشاوند می‌باشد.

این کتاب شامل نوشته‌هایی است در تفسیر "تورات" و کتب عهد عتیق به زبان آرامی. کتاب مذکور به شیوه‌ی متون عرفانی رایج در دنیای اسلام نوشته شده که از زبان نماد و تمثیل و داستان‌های رازآمیز برای بیان عقاید خود بهره می‌بردند.

موسی لئونی برای معتبر ساختن اثر خویش آن را به گذشته‌های دور و به یک خاخام یهودی به نام "شمعون بن یوهای"(Simon ben Yahai) منتسب کرد که گویا در سده‌ی دوم میلادی می‌زیسته است.

"شمعون بن یوحای چنگ‌ رومی ها می‌گریزد، و به مدت 13 سال در غاری پناه می‌گیرد. در این مدت به عبادت و تفکر می‌پردازد و سرانجام رازهای هستی بر او آشکار می‌شود."

موسی لئونی به کلی منکر تدوین این کتاب از سوی خود بود و ادعا می‌نمود که یک زن یهودی و دخترش برخی دستنوشته‌های قدیمی را در اختیار او نهادند که کتاب فوق هم در میان آن‌ها بوده است.

اصالت این کتاب در همان زمان مورد تردید قرار گرفت و امروزه نیز محققین تردیدی ندارند که کتاب فوق در فاصله‌ی سال‌های 1270 تا 1300 میلادی تدوین شده و مصنف آن خود موسی لئونی است. (ibid, vol.5,P.1978;vol.16,PP.1208-1209)

مفاهیم راز آمیز این کتاب سرشار از پیشگویی درباره ی سر نوشت و "رسالت الهی" و آینده ی قوم یهود است. پیشگویی-های کتاب از آنجا که به شمعون بن یوحای در سده ی دوم میلادی نسبت داده می شود، طبعاً حیرت انگیز می باشد و اعتماد خواننده را به این پیشگویی ها جلب می کند. در این کتاب از ظهور دو مسیح سخن به میان آمده: " مسیح بن یوسف و مسیح بن داوود". "مسیح بن یوسف" – مطابق اعتقاد مسیحیان – همان عیسی بن مریم (علیهما السلام) و مسیح بن داوود، "مسیح موعود" یهودیان می باشد. پیشگویی ظهور "مسیح بن یوسف" بدین جهت بود که کتاب اعتماد مسیحیان را جلب کند (که موفق هم بود). مطابق آنچه که در کتاب آمده، گشایش و نوزایی در کار دولت یهود، راه را برای ظهور دو مسیح باز خواهد کرد.

باید دانست که پیروی از کابالا، به معنای تبعیّت بی چون و چرا از خاخام ها است و در واقع یک کابالیست، غلام حلقه به گوش خاخام ها می باشد. برای اثبات این مطلب، به موارد زیر که از کتاب ظُهَر انتخاب شد، بنگرید:

"خداوند، با خطوط سیمای یهودیان، خود را بر روی زمین آشکار می سازد (یعنی یهودیان، تجسم زمینی خدا می باشند)"
"او (یهودی) الوهیّت جهان است"
"دستورات خاخام ها را می باید ما فوق احکام پیامبران در نظر گرفت"
"سخنان خاخام ها، سخنان خدای حیّ است"
"حکمی که خاخام صادر نماید، برای خدا قانون حساب می شود"

یک نکته ی مهم در مورد کابالیست ها وجود دارد و آن، این است که کابالیست ها معتقد به خدای واحد نیستند. آنها اعتقاد دارند که آدم و حوّا، هر دو خدا بودند (خدای نرینه و خدای مادینه). لذا نسل آنها - که طبق تورات تحریف شده، یهودیان هستند- نیز خدا می باشند. بنابراین می توان چنین در نظر گرفت که کابالیست ها، یهودیان را خدا می دانند.


  • کابالا و مسیح گرایی
از نیمه ی دوم قرن پانزدهم میلادی، عقاید کابالا توسط یهودیان و مارانو ها (یهودیان به ظاهر مسیحی شده) در میان مسیحیان رواج یافت. کابالیست های یهودی به تدوین برخی رساله های کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند؛ و این رساله ها در ایتالیا به ویژه در کانون های فرهنگی فلورانس بسیار مؤثر افتاد. به نوشته ی دایرة المعارف یهود، "محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که راز های مسیحیت را می توان از طریق کابالا شناخت". (judaica, vol.10, P.643)

این گونه بود که مکتب کابالا، به یک نیروی متنفّذ سیاسی در میان اروپائیان تبدیل شد که بر آرمان های مسیحایی جدید دامن می زد و طلوع قریب الوقوع دولت جهانی اروپایی را نوید می داد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکرین اروپایی به این نتیجه رسیدند که باید آرمان های ظهور مسیح (علیه السلام) را با مفاهیم رازآمیز و جادوگرایی شناخت.
حال به معرفی چند شخصیت مهم فکری رنسانس و نیز آثار آنان می پردازیم:
 
1) کنت جیووانی پیکو دلا میراندولا (1463-1494 م.)
از نامدار ترین و مؤثر ترین چهره های فکری رنسانس، به عنوان "پدر کابالیسم مسیحی" شناخته می شود. افکار او به شدّت متأثر از استادان و دوستان یهودی خود می باشد. از میان دوستان و استادان او می توان به این افراد اشاره کرد: یوحنان اَلِمانو، فلاویوس میتریداش و الیا دلمریگو.
 

2) یوهانس روشلین

عبری شناس نامدار دربار فردریک سوم، در ترویج کابالا در محافل فرهنگی مسیحیان نقش برجسته ای داشت. او در سال 1490 میلادی در ایتالیا با پیکو دیدار نمود و تحت تأثیر او به کابالا علاقمند شد. او کتاب های "درباره ی نام های سحرآمیز" (1494.م) و "درباره علم کابالا" (1517.م) را در زمینه ی کابالا به رشته ی تحریر درآورد.

تحت تأثیر این موج جدید فکری، از آغاز سده ی شانزدهم، شاهد پیشگویی های مکرر و پیاپی رهبران فرقه ی کابالا درباره ی "آخر الزمان" و ظهور عیسی مسیح (علیه السلام) هستیم (دقیقاً همان چیزی که در برهه ی کنونی شاهد آن هستیم).

در سال های نخستین سده ی شانزدهم، کابالیست هایی چون "اشر لملین" (Asher Lemlein) و "جوزف دلارینا" و سر انجام "دن اسحاق آبرابانل"، اندیشه پرداز بزرگ زر سالار یهودی، پیشگویی خود را درباره ظهور قریب الوقوع مسیح (علیه السلام) اعلام می کردند.
 

3) ربی اسحاق لوریا (Isaac ben Solomon Luria) (1534-1572)

اسحاق بن سلیمان لوریا از یک خاندان سر شناس یهودی بود که شاخه های آن در بسیاری از کشور های اروپایی و اسلامی حضور داشتند.
اندیشه های لوریا در کنار کتاب ظُهَر، یکی از دو منبع اصلی کابالا به شمار می رود.

هستی شناسی جدید کابالا و ترسیم جهان به صورت "عین صوف" به وسیله ی اسحاق لوریاشکل گرفت. اندیشه ی اسارت "زمزم" (ZamZam) (اخگر الهی) به دست "سیترا اهرا" (Sitra Ahra) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین "کلیپت" (Kelli Pot) (خلافت: منظور همان ممالک اسلامی است) حکم می رانند در این مفهوم تبلور یافت.

از زمان "ربی اسحاق لوریا" تا کنون، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل گردیده و "شیطان شناسی" یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران کابالا شده و رساله های متعدد در این زمینه انتشار یافته است.

از دیگر کابالیست های مشهوری که در ماجرای رنسانس نقشی اساسی داشتند می توان به کسانی چون "هاینریش کورنلیوس آگریپا" (Heinrich Cornelius Agrippa)، "فلیپوس فُن هوهنهایم" (Philippus Aureolus von Hohenheim) آلمانی تبار با نام لاتین پاراسِلسوس، "میشل نوتردامی" (Michel de Nostedam) مشهور به نوسترداموس و "گیوم پستل" (Guillaume Postel) اشاره نمود.

 
  • کابالا و جادو گرایی
از آنجا که مکتب کابالا پیوند عمیقی با سحر و جادو دارد، کابالیست ها از طریق اشاعه ی ساحری، سعی در جذب افراد به فرقه ی خود می کنند.

قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، دوران شکوفایی جادوگری، کیمیاگری، غیبگویی، طالع بینی و انواع علوم خفیه و نفوذ فوق العاده ی آنها در دربارها و محافل فرهنگی اروپاست. این موجی است که دقیقاً با رنسانس ایتالیا آغاز شد و اومانیست-هایی چون "پیکو دلا میراندولا" از مُرَوِّجین بزرگ آن بودند. به طور مثال، ایتالیای عهد رنسانس، کانون سحر و جادو به موهوم ترین شکل آن بود.

اومانیست ها (اومانیسم عبارت است از "انسان محوری" که در برابر "خدا محوری" قرار می گیرد) -که مکتبشان را از کابالا به ارث برده اند- غالباً به "همزاد" یا "نگهبانان غیبی" اعتقاد داشتند. پودجو براتچولنی از چهره های برجسته ی رنسانس، از عفریت هایی سخن می گفت که مانند سَوارانِ بی سر هجرت می کنند، یا از هیولا های ریشویی که از دریا ها برمی خواستند تا زنان زیبارو را بربایند.

ماکیاولی به "امکان پر بودن هوا از ارواح" اشاره می کرد و اعتقاد خود را به این امر که وقایع بزرگ با نشانه هایی از صور عجیب، پیشگویی، الهام و علایم آسمانی اعلام می شوند، ابراز می داشت و مار سیلیو فی چینو، مترجم افلاطون، شرحی در دفاع از غیبگویی و طالع بینی نوشت.

پیشرفت حوزه ی قدرت و نفوذ جادوگرایی در محافل فرهنگی اروپا به حدّی بود که "وقتی لورنتسو مدیچی دانشگاه پیزا را از نو تأسیس کرد، برای طالع بینی کرسی ای در نظر نگرفت؛ امّا دانشجویان مُصِرّ اً خواستار تشکیل آن شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد" (ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد 5: رنسانس، تهران: سازمان انشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1367، ص 560)

تعلق به جادو و علوم خفیه با گسترش طریقت کابالا و آرمان های مسیحایی در اروپا پیوند مستقیم داشته و دارد. پیکو، "پدر کابالیسم مسیحی"، می گفت: "هیچ علمی چون جادو و کابالا، حقّانیت مسیح را بر ما ثابت نمی کند".

کابالیست های مشهوری که قبلاً از آنها نام به میان آمد (یعنی تریتمیوس، آگریپا، پارسلسوس و گیوم پستل) اصلی ترین چهره های ترویج جادوگری در اروپا می باشند.
 

  • واپسین سخن
"هری پاتر" به هزاران دلیل، نماد امروز "جادوگرایی" است. گرچه در سال هایی پیش از انتشار اوّلین رمان از مجموعه ی "هری پاتر"، سه گانه ی "ارباب حلقه ها" توسط جان رونالد روئل تالکین، به رشته ی تحریر درآمد که مسیح گرایی اش بسیار واضح تر از هری پاتر بود، امّا هرگز نتوانست پدیده ای که امروزه با آن مواجهیم را بوجود آوَرَد.

با توجه به وضع کنونیِ فرهنگی جامعه ی اروپا و نیز با نظر به پیشینه ی تاریخی ذکر شده در قبل، هر ی پاتر به وضوح تبلیغ کابالاست در بستر ی مسیح گرایی اروپایی.

عاشقان سینه چاک "هری" به شدت در دنیای امروز در پی اثری از جهان پاتر و رفقایش می گردند و حاصل این جستجو، چیزی نیست جز یافتن کابالا (که توسط خواننده ها و فوتبالیست های مشهور و نیز ستاره ها ی هالیوود، تبلیغ می شود)، فرقه ای که امروزه – چون گذشته – توسط اربابان نظام زرسالار یهودیت جهانی ترویج می شود و در نهایت ثروت های کلانی را به جیب قدرتمندان یهودی سرازیر می نماید.

در جایی اشاره شد که از زمان " ربی اسحاق لوریا" تا کنون، کابالا به ایدئولوژی نبرد علیه جهان اسلام تبدیل شده است.

محمد دروگر
منبع: باشگاه اندیشه

منابع:

1- "تاریخ جادوگری" دکتر سلیگمان
2- "زرسالاران یهودی و پارسی" عبد ا.... شهباز