درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

دلت بسوزد روزه خوار

این روزهای آخر رمضان که دیگر کم کم داریم خودمان را برای عید فطر آماده می کنیم، شاید دلمان برای خیلی چیزها تنگ شود.
درست در همین روزهایی که روزه خوارها در خیابان های شهر بدون ذره ای حیا و مراعات، هرطور دلشان خواست رفتار کردند و گاهی تعجبت را بر انگیختند و گاهی اوقات به زعم خودشان تحقیرت کردند، چیزهایی می دیدی که امیدوارت می کرد.

نمونه اش را خواهرم  تعریف می کرد. می گفت: «با عمه همسرم که در یکی از روستاهای سمنان زندگی می کند تماس گرفته بودیم تا هم حال و احوالی کنیم و هم التماس دعا داشته باشیم. پیرزنی حدودا هفتاد ساله که روی زمین کشاورزی شان کار می کند تا خرج زندگی اش را درآورد. بین حرفها گفت امسال روزه سخت شده. با تعجب پرسیدم عمه جان مگر شما روزه می گیرید؟ با لحنی که معلوم بود تعجب کرده و کمی هم دلخور است گفت: هنوز آنقدر علیل نشدم که روزه ام را بذارم کنار.»

و من فکر می کنم به گرمای هوای منطقه ی کویری شهر سمنان و پیرزنی که روی زمین کشاورزی اش خم شده و دارد کار می کند و بعد یاد دخترکان و پسرکان شهرم می افتم که چهار ستون بدنشان برای هر تفریح و ورزش و سرگرمی ای محکم و پا برجاست و هر جا حرف از روزه می شود، ناتوانی بدنی می شود دستاویزی برای سر کشیدن جرعه های آب در خیابان.

پدرام، دایی اش را می گوید که راننده است. هر روز پشت وانت قدیمی اش که حتی کولر هم ندارد می نشیند تا بتواند بارهای مردم را اینطرف و آن طرف ببرد و بعضی روزها از شدت گرمای هوا و خشکی دهان نمی تواند حرف بزند. وقتی به او می گویید گاهی وقتها که فشار کار زیاد است بیرون شهر برود و برگردد و روزه اش را بخورد، می گوید سختی روزه اجرش را بیشتر می کند.

و یاد مسافران این روزهای جاده شمال و حتی مشهد می افتم که زیارت را بهانه ای می کنند برای کمتر شدن روزهای طولانی و گرم رمضان.

مرضیه دخترک 9 ساله فامیل است که وقتی او را در مهمانی خانوادگی می بینم و به شوخی می گویم «کله گنجشکی می گیری دیگر؟» دستان ظریفش را به سمتم دراز می کند و مثل آدم بزرگها دست می دهد و می گوید: «اگر خدا قبول کند کامل می گیرم.» و وقتی دستانش را می فشارم حس می کنم چقدر دخترک شیطان و پر شر و شور دیروز بزرگ شده است و از صمیم قلبم التماس دعا دارم از او.

و یاد مردهای با بازوهای باد کرده ای می افتم که سیگار گوشه لبشان، این روزها به سخره می گیرند دستان ظریف مرضیه ها را و دود سیگارشان در فضا، باعث می شود روزه داران دستمالی جلوی دهانشان نگه دارند که مبادا روزه شان باطل شود.

روزهای آخر رمضان است و می دانیم تمام که بشود دلمان بد جور تنگ می شود. حتی اگر بین خودمان به شوخی و جدی غر بزنیم که تابستانها روزه گرفتن سخت است، اما اگر خوش انصاف باشیم این رمضان عمرمان هم زود گذشت و عید فطر که پای سفره صبحانه می نشینیم حسرت های زیادی داریم.

کاش خدا این رمضان را آخرین رمضان عمرمان قرار ندهد، اما این روزهای آخر به این فکر کنیم که اگر آخرین بود چه می کردیم؟ همان کارها را بکنیم تا تمام روزه خواران شهر غبطه بخورند به این حال خوبمان.



 شرمنده که نبودم ...

با دعای فرج، خوشبخت می شویم!


وقتی دعا نکرده، منتظر بمانیم، مَثَلمان می شود مثل کسی که یک لنگه پا در کنار خیابان منتظر دوستش ایستاده است، بی آنکه قبل از آنهمه سرپا ایستادن و در جا زدن، قرار قبلی گذاشته باشد! آن وقت اگر گذر آن دوست روزی به آن خیابان بیفتد – به فرض اینکه آن فرد از انتظار بی جا فرار نکرده باشد- لابد به او می گوید: «خب پدر آمرزیده! قرار نگذاشته بیخود خودت را معطل کردی!»

انتظار، اصلاً بدون دعا معنا پیدا نمی کند. حالا نمی گوییم انتظار، بدون دویدن به سمت موعود معنا پیدا نمی کند؛ آن پیشکش. وقتی دعا نباشد، انگار نه امام را خواسته ایم نه راحتی خودمان را. آن وقت، انتظارمان دقیقا می شود دست روی دست گذاشتن! این هم که انتظار نیست...

خود امام رسماً و کتباً از همه خواستند که دعا کنند. دلیلش را هم یادآوری کردند. ایشان در نامه شان به «اسحاق بن یعقول»، فرمودند: «و امّا نحوه ی بهره وری از من در دوران غیبتم همانند بهره وری از خودرشید است هنگامی که ابر آن را از دیدگان پوشانده باشد و من البته مایه ی ایمنی اهل زمین هستم. همچنان که ستارگان مایه ی ایمنی اهل آسمانند. پس از آنچه برای شما فایده ای ندارد، مپرسید و برای آگاه شدن از آنچه تکلیف ندارید خود را به زحمت میندازید؛ و بسیار برای فرج دعا کنید، برای تعجیل فرج که فرج شما در آن است.» (1)


معادله اش به همین سادگی است:
ما برای فرج دعا می کنیم => امام (تنها عادل حقیقی و موجود در جهان!) می آیند => خودمان خوشبخت می شویم! تمام دردها و رنج ها و بحرانها و گرانی ها و بدبختی هایمان تمام می شود.

همه ی این گره گشایی ها، فقط با یک چیز به دست می آید: با دعا؛ «بسیار دعا کردن».

پس؛ دعا می کنیم چون به امام خود ایمان داریم و می دانیم کسی که به ما وعده ی خوشبختی داده است ما را هرگز سر قرار انتظار جا نمی گذارد.
 
پی نوشت:
1. شیخ صدوق، کمال الدین و اتمام النعمه، ج 2، ص 485؛ اصفهانی، محمد تقی، مکیال المکارم، ج 1، ص 419
 

قولی برای خشم خدا

مدتها بود که به واسطه کارم با آدم های مختلفی سرو کار داشتم که مهمترین لازمه ی کارمان خوش قولی و اعتماد متقابل بود. یکبار برای یک پروژه به یکی از پژوهشگران کاری را برون سپاری کردم و قرارمان شد دو هفته بعد، در این مدت هر دو سه روز یکبار پیگیر کارهایش می شدم و اطمینان پیدا می کردم که کارها در حال انجام است.

روز موعود رسید اما هرچه صبر کردم نه خبری از کار شد و نه تلفن ها پاسخ داده می شدند. من مانده بودم و احساس استیصال و سردرگمی و سوالهای مدیر برای کاری که هیچ خبری از آن نبود.

نتیجه ی آن ماجرا این شد که پژوهشگر محترم شب پیامک زدند که کار را انجام نداده اند و نمی توانند انجام دهند و به یک عذرخواهی بسنده کردند. حال بگذریم از سلب اعتمادی که تا مدتی برای خودم در سازمان اتفاق افتاد و چند پروژه مرتبط با این کار که عقب افتادند.

از یک تجربه شخصی شروع کردم تا به این موضوع که این روزها یکی از مهمترین ناهنجاری های جامعه است بپردازم. نمی دانم شما هم تا به حال گیر آدم بدقول افتاده اید؟ آنها که با هزار آب و تاب قول انجام کارها را می دهند و مسئولیت قبول می کنند و درست زمانی که موعد مقرر می رسد خبری ازشان نیست.

شاید خیلی از ماها به دلایل مختلفی قول می دهیم: خوشحال کردن دیگران، در رودربایستی ماندن، اعتماد به نفس کاذب مبنی بر توان انجام کار، یا هر دلیل دیگر؛ اما در هر یک از موقعیت ها در نظر گرفتن توان و اعتبار شخصی خود و اعتماد متقابل مهمترین موضوع مورد توجه می تواند باشد.

در فرهنگ بسیاری از ما «نه» گفتن یکی از سخت ترین کارهاست و با این تصور که اگر نه بگوییم خودمان را پایین آورده ایم تن به بسیاری از اقدامات داده می شود. این در حالی است که به فرض انجام به موقع، انجام ضعیف یا بی کیفیت کار نه تنها اعتبار فرد را زیر سوال می برد بلکه اعتمادها را نیز می خشکاند.

قاعدتا این انتظار وجود دارد که در جامعه مسلمان ما بیش از هر چیزی سخن قرآن و خداوند جایگاه داشته باشد. و چه سخنی صریح تر از آیات دوم و سوم سوره مبارکه صف: «ای کسانی که ایمان آورده اید چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید. خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و به جای نیاورید.»

حال خودمان کلاهمان را قاضی کنیم. تا به حال چند بار خدا را به خشم آورده ایم و باعث مرگ اعتماد چند نفر شده ایم؟

پیش از اینها فکر می کردم خدا


شرمنده ی سنگ صبورم هستم...کسی که تو زندگیم یه دنیا مدیونشم ولی شاید خودش ندونه...دعام کنید.

یاعلی


آگهی ترحیم

 
روزنامه در دست پسر می لرزید. به وسط روزنامه و آگهی ترحیم زل زده بود و مثل سنگ خشک شده بود. با یادآوری چهره ی آفتاب سوخته ی «آقا جون»، مانند پرنده ی خفته ای که ناگاه پرگشوده باشد، اندوه تمام سینه اش را فرا گرفت.

قفسه ی سینه اش آنقدر سفت شده بود که نمی توانست درست نفس بکشد و وقتی همکارش صدایش کرد و از شوک بیرون آمد، فقط توانست زیر لب بگوید: «طفلک مادرم!»

در ذهنش گذشت که مادرش تنهای تنهاست. نه فرزندی که زیر پر و بالش را بگیرد نه خویشاوندی که کمکش باشد، نه خواهر و برادری که به آنها تکیه کند. ناخودآگاه تلفن را برداشت و شماره ای که بارها به آن خیره شد بود، گرفت. صدای سرحال و همیشگی مادرش، او را سر جایش خشک کرد.

با صدایی که از ته چاه در می آمد، بدون آنکه سلام مادرش را جواب بدهد، گفت: «آقا جون... آگهی...»

خنده ی ریز مادر و فریادش پسر را لال کرد. با لهجه ی اصفهانی داد می زد: «جعفر تویی؟! حَجی (حاجی)! حَجی! بیا پسرِدِ (پسرته)! دارِد می گه آگهی!»
صدای آقا جون از آن سوی خط آمد: «حدمِن (حتماً) باید خبر مرگمونِ می دید؟! ای اولاد! ای اولاد!»

بغض پسر از شنیدن صدای پدر ترکید و صدای هق هق اش در حرفهای مادر گم شد: «دلمون تنگ شده بود، کلکت زدیم!»


راستی یادمون نره چه پیغمبرای مستجاب الدعوه ای داریم

براسلامتیشون صلوات

بیایید رفیق باز باشیم!

اگرچه روز عید ولادت آقامون، گفتن از تلخی ها و کاستی ها شاید به مزاق بسیاری خوش نیاید، اما در کنار مطالب جذاب و انرژی بخش ، لازم است جایی هم برای کم و کاستی های مراسم ها و برنامه هایی که باید یاد امام و نام امام را برایمان زنده کند باز کنیم. وقتی از افراد دور و اطرافمان می خواستیم نام چند تا از برنامه های مهدوی تلویزیون را بگویند، به زحمت نام یکی دو برنامه را به خاطر می آوردند. و تنها جوابشان برنامه عطر عاشقی و به سوی ظهور بود.

اگر با یک ارفاق دعای فرج بعد از اذانها، دعای عهد صبح و دعای ندبه و زیارت آل  یاسین جمعه ها را هم به این لیست اضافه کنیم، رقم هفتگی این برنامه ها شاید به 10 ساعت هم نرسد.

imam zaman 127


البته یادمان هم باشد که در روزهای خاص و برنامه های دیگر، این برنامه ها جزو نخستین گزینه های حذف از برنامه سیما به حساب می آیند! و جدیدا هم صداهایی می شنویم که بودجه برای ساخت برنامه های مهدوی کم است و کسی نیست بگوید ساخت این برنامه ها پول نمی خواهد، سعادت می خواهد.

تا اینجا تکلیفمان تا حدودی با صدا و سیما که در دسترس ترین و همگانی ترین و به زعم اصحاب رسانه، تأثیرگذارترین وسیله ارتباط جمعی است روشن شده است. وسیله ای که بهترین و مناسب ترین محمل برای ادای یکی از تکالیف منتظران یعنی محبوب نمودن امام است.

به قول یکی بچه مذهبی ها: اگر بی خیال صدا و سیما، هم بشویم و سری به مجالس مذهبی خودمان هم بزنیم خیلی کم ذکر و یاد امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- را در میان مداحی ها و سخنرانی ها می شنویم. از محرم و صفر و حال و هوای مراسم های عزاداری چندان دور نشده ایم. اما به راستی چند درصد حسینه ها و مساجد ما، چند تن از سخنرانان و مداحان ما، همیار و همدرد امام زمان(عج) بودند؟ چقدر نام ایشان را زنده می کردند؟

جز این بود که معمولاً اخر مراسم های هیئت، در کنار دعاهایی که برای گرفتاری ها و مریضی ها و حاجتمان داریم دعایی هم برای ظهور امام زمان می کنیم.

به قول استاد شفیعی «مگر نخوانده و نشنیده‌ایم این فراز دعای «عدیله» را که می‌فرماید:
امام، آن کسی است که «بِبقائِهِ بَقیتُ الدُّنیا، بِیمنِه رزق الوری، و بوجودِهِ ثَبتّتِ الأرضِ و السَماء» به حضور اوست که دنیا باقی است و به وجود او و برکت اوست که رزق و روزیِ آفریده‌ها می‌رسد و به وجود اوست که زمین و آسمان ثابت مانده است.»

اگر نگاهی به وسایل ارتباطی ایرانیان از گذشته تا به امروز بیندازیم، نمی توان از وسیله ای که خیلی کشورها از نعمتش بی بهره بودند چشم پوشید و آن وسیله منبر است. منبری که سخنرانش می تواند با گیرایی کلام، آذوقه معنوی کافی را به مستمعش بدهد. اما منبرهای ما این روزها چقدر رنگ و بوی مهدوی دارند؟ خطبه های نمازهای جمعه ما، نمازهایی که در زیارتگاه ها برگزار می شود و... چقدر یاد امام را زنده می کنند؟

چقدر سفره بی بی فاطمه و سفره ابوالفضل و هزار و یک سفره نذر داریم که دعای توسلش، در میان زرق و برق لباس ها و غذاها و رسم و رسومات من در آوردی گم شده است.

آیا آنقدری که در گپ و گفت هایمان داربی استقلال و پرسپولیس، اعلام برندگان اسکار، جدیدترین رنگ و مدل لباس، آخرین نسخه نرم افزار و... مهم اند، آنقدری که دغدغه نمره امتحان پایان ترم را داریم، آنقدری که نگران دلخوری دوستمان از حرفمان هستیم، نگران آقایمان هم هستیم؟

آنقدری که برای گرفتاری هایمان به این و آن متوسل می شویم و رو می اندازیم، به فکر دستان بخشنده و واسطه فیض بودن او هم هستیم؟

و استاد شفیعی چقدر خوب می گوید که «در تندباد حوادث و فتنه‌های آخرالزّمانی که هر دم رو به فزونی است و در میان حملات جنود ابلیسی که از فراز و فرودمان هر لحظه چون طوفان حمله می‌آورند، چه کسی است که پناه امن و حصن حصین باشد؟ گویا خود را ایمن شناخته‌ایم یا پناهگاهی امن‌تر یافته‌ایم وگرنه چرا چنین؟

این سخن جز آن است که امروزه روز، تنها با رویکرد مهدوی می‌توان به تفسیر و رمزگشایی از همة حوادث و رخدادهای سیاسی، طبیعی، اجتماعی و حتّی فرهنگی در سطح کلان و خرد پرداخت.»

یک نکته را خوب است فراموش نکنیم. که زنده نگه داشتن یاد امام، محبوب کردنش همانگونه که محبوب هست، حاضر شدن در مجالس فضائل امام و برگزاری این مراسم ها، جزو وظایف من و توست. من و تویی که دلمان قنج می رود وقتی می شنویم امام(عج)، شیخ مفید را «رفیق واقعی»(1) صدا می زند. دلمان قنج می رود از اینکه شیخ مفید هم مثل ما بود. انسانی ساده که برادر و رفیق امام شد.

بیایید رفیق محبومان باشیم.

پی نوشت:
1-    امام مهدی (عج) در مقدمه توقیعی به شیخ مفید ایشان را اینگونه مورد خطاب قرار می دهند: الیَ الاَخِ العَزیز اَلَّرفیقِ السَّدید الشیخ المفید! به برادر عزیزم ،رفیق واقعی خودم،شیخ مفید! احتجاج ج 2، ص 597، بحارالانوار، ج 3، ص 175.