درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

شیخ جعفر مجتهدی، تسلیم رضای امام رضا (ع)

سید جلال کنار تخت استادش، شیخ جعفر مجتهدی ایستاده بود و به رنگ و روی پریده ی ایشان نگاه می کرد. بعد از چند  دقیقه صدایش را صاف کرد و پرسید: آقا جان!، شما که با توسل به حضرت رضا (علیه‌السلام) اینقدر افراد مریض را شفا می‌دهید و گرفتاری‌های آنها را برطرف می‌کنید، چرا برای بیماری خودتان توسلی به حضرت (ع) نمی کنید؟


شیخ جعفر مجتهدی لحظه ای تامل کرد و بعد با صدایی لرزان گفت: حضرت رضا (ع) می‌فرمایند:شما فردا مرا به حرم پشت پنجره فولاد ببرید.

سید جلال که از این کلام آقا تعجب کرده بود، سریع گفت: به روی چشم.

صبح روز بعد، سید جلال، استاد را به حرم برد و وقتی نزدیک پنجره فولاد شدند، خودش عقب ایستاد و شیخ جعفر که دیگر در حال خودش نبود، جلوتر رفت.

مدتی گذشت. شیخ جعفر مجتهدی با آن بدن ضعیفش با ادب روی دو پایش ایستاده بود و مشغول دعا خواندن شد و بعد به سید جلال گفت: دیگر باید برویم.

از حرم که بیرون آمدند، سید جلال از شیخ جعفر پرسید: آیا ارتباطتان با امام رضا (ع) برقرار شد؟

شیخ جواب داد:  بله آقا جان!، حضرت رئوف هستند؛ ایشان عنایت فرمودند و همان موقعی که بدان جا مشرف شدیم فرمودند:شیخ جعفر اگر بخواهید، ما شما را شفا می‌دهیم اما خواسته ما را می‌خواهید یا خواسته خود را؟ اگر خواسته ما را می‌خواهید، ما دوست داریم شما را در این لباس ببینیم.

آن وقت شیخ جعفر رو به سید جلال کرد و گفت: اگر شما باشید به حضرت (ع) چه می‌گویید؟

سید جواب داد: خواسته حضرت (ع) را ترجیح می‌دهم.

آنگاه ایشان فرمودند: بله، من هم به حضرت (ع) همین را عرض کردم. اکنون که حضرت دوست دارند مرا در این لباس ببینند، چگونه من نافرمانی کنم؟!


منبع:صالحین

کریم ترین: پاسخگوی غیب

مرد، روی انگشتهای پایش خودش را بالا کشید تا قامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را در میان جمعیت ببیند. وقتی او را  دید که به سوالات مردم پاسخ می داد، در دلش گفت: «نمی فهمد!» و راهش را از میان جمعیت باز کرد تا به او رسید.

کنار حضرت علی(ع) ایستاد و سرش را بالا گرفت و گفت:‌ »ای علی! من از رعیت ها و اهالی شهر تو هستم...». علی(ع) سرش را بالا آورد و نگاه مختصری به او کرد و فرمود: «تو از رعیت ها و اهالی شهرهای ما نیستی! پادشاه روم تو را فرستاده تا مسائلى را از معاویه پرسش نماید. چون معاویه از جواب آنها عاجز شده است، بنابراین تو را براى خاطر آن مسائل نزد من فرستاده.»

مرد، چند بار دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید ولی چیزی به ذهنش نرسید و بیشتر از آن، اصلاً چه داشت که بگوید. علی(ع) او را خوب دیده بود! با دستش پشت سرش را خاراند و زیر لب گفت: «راستی گفتی یا امیرالمؤمنین! معاویه مرا مخفیانه نزد تو فرستاد؛ ولى تو از این موضوع آگاه شدى. در حالی که غیر از خداى علیم کسى از این راز آگاه نبود.»
حضرت علی(ع) با دست به دو فرزندش حسن و حسین‌(علیهما السلام) اشاره کرد و فرمود: «از هر یک از این دو فرزندم که میخواهى، [مسائلت را] جویا شو.»
مرد، نگاهی به چهره ی خوش سیمای حسن بن علی(ع) انداخت و گفت: «از حسن می پرسم.»

حسن بن علی(ع) به طرف او برگشت و پیش از آنکه مرد حرف دیگری بزند، فرمود: «تو آمده ای بپرسی: بین حق و باطل چقدر است. بین آسمان و زمین چقدر فاصله است. بین مشرق و مغرب چقدر است. قوس و قزح چیست. [...] آن ده موضوعى که هر کدام از دیگرى شدیدتر است چیست.»
مرد سرش را تکان داد و با حیرت گفت: آرى.

امام حسن(ع) پاسخ داد: «بین حق و باطل بقدر چهار انگشت است. زیرا آنچه را که به چشم خود بنگرى حق و گاهى آنچه را که بگوش خود بشنوى باطل است. فاصله ی بین آسمان و زمین، نفرین شخص مظلوم است و آنچه که چشم بنگرد. فاصله بین مشرق و مغرب یک روز راه است براى آفتاب. قزح نام شیطان است و منظور از قوس همین قوس خدائى است که علامت فراوانى نعمت و امان از براى اهل زمین از غرق شدن است. [...] امّا آن ده چیزى که بعضى از آنها از دیگرى شدیدتر است: شدیدترین چیزى که خدا آفریده سنگ است. شدیدتر و سفت‏ تر از سنگ، آهن است که سنگ به وسیله ی آن قطع مى ‏شود. سخت تر از آهن، آتش است که آهن را آب می کند. سخت ‏تر از آتش، آب است (که آتش را خاموش می کند)، سخت تر از آب، ابر است (که آب را جذب و تولید می نماید). سخت ‏تر از ابر، باد است که ابر را حمل و نقل یا پراکنده می کند. شدیدتر و قوى ‏تر از باد، آن فرشته ای است که باد را دفع می کند. قوى ‏تر از آن فرشته، ملک الموت است که او را می میراند. قوی تر از ملک الموت، خود مرگ  است که او را مى ‏میراند. شدید و قویتر از موت همان خدایی است که مرگ را دفع می کند.»


منبع روایت: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، زندگانى حضرت زهرا علیها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار)، ترجمه نجفى، تهران، اسلامیه، چاپ اول، 1377، ص365؛ از کتاب خرایج؛ با استفاده از نرم افزار جامع الاحادیث نور 3/5.

حرف حساب: حال ما هنگام دیدار با امام زمان (عج)

اگر انسان کامل بخواهد به شکل مکتوب در آید، صورتش (ظاهرش) می شود قرآن کریم، همانگونه که امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) قرآن ناطق بودند. حال اگر این قرآن قرائتش و تفکر در آیاتش قلوب ما را متحول نمی کند، شک نکنید که زیارت [و دیدار] انسان کامل، حضرت حجت(عج) هم قلوب ما را متحول نخواهد کرد!


اگر می خواهید حال خود را هنگام ملاقات حضرت حجت(عج) بدانید، ببینید الان در ملاقات با قرآن چه حالی دارید!

اگر مشتاق قرآنید، می توانید امیدوار باشید که مشتاق حضرت حجت(عج) هم هستید و گرنه اگر قرآن نزد شما مهجور است و با آن انسی ندارید و فکر می کنید که مشتاق حضرت حجت(عج) هستید،آن شخص امام زمان، زاده ی وهم و خیال خودتان است.
 
بخشی از سخنان  ایت الله مجتبی تهرانی

حرف حساب: شبهای رمضان، کمی به کارهایتان برسید

مرحوم حاج اسماعیل دولابی، وقتی رمضان می رسید، به جوانان و روضه داران توصیه می کردند:
«شب های ماه رمضان است، اغلب شما جوان هستید. وضو بگیرید. نماز بخوانید. کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلویزیون نشان می دهند، برای تفریح است یا برای بچه ها. شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید. کمی به کارهایتان برسید. نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدا را یاد کنید. افطار که کردید، بدنتان که آرام گرفت، به دعایی، به ثنایی، یک دقیقه خدا را یاد کنید. با خودتان خلوت کنید. به قرآن نگاه کنید. این خیلی قیمتی است. آدم افطار حقیقی را با خدا می کند. افطار حقیقی که خوردن نیست، ابعث حیا (1) (:زنده برانگیخته شدن)، آن افطار است.
 
پی نوشت:
1.     بخشی از آیه 33 سوره مریم: « وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا: و درود بر من، روزى که زاده شدم و روزى که مى‏میرم و روزى که زنده برانگیخته مى ‏شوم.»
 
حاج اسماعیل دولابی ، طوبای محبت

حرف حساب: راه علاج ما

مرحوم آیت الله بهجت، در توصیه ای کوتاه، راه نجات انسان از تمام سختیهای دنیا و امتحانات الهی را اصلاح نفس و تربیت آن می دانند:
«باید بدانیم راه علاج ما اصلاح نفس است در همه مراحل. و از این مستغنی (بی نیاز) نخواهیم بود و بدون اصلاح نفس، کار ما تمام نخواهد شد. بالاخره ممکن نیست بدون اصلاح نفس کاری پیش برد یا برای جامعه کاری کرد.»

منبع:
بهجت عارفان در حدیث دیگران، ص 23 و 25