امام زمان(عج)-تخریب بقیع
دارم دلی از امید و غم مالامال
در آتشم از ماتم هشت شوّال
اما به تو و ظهور تو دل بستم
بازآی که برپا شود این صحن امسال
***
با آمدنت اگر قیامت برپاست
تیغ تو بلای جان وهابی هاست
در مقدمت ای منتقم آل الله
این گنبدِ ریخته، به پا خواهد خاست
یوسف رحیمی
با آن که روضه خوانم و می خوانم از شما
فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما
یا ایها العزیز! ذلیل معاصی ام
باید ز شرم چهره بپوشانم از شما
می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من
جای سلام روی بگردانم از شما
رویی نمانده است به چشمت نظر کنم
پس بی دلیل نیست گریزانم از شما
من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد
با انتظارهای فراوانم از شما
من نان به نرخ نام تو خورده ام حلال کن
محض رضای ذائقه می خوانم از شما
نازک دلی شبیه تو پیدا نمی شود
این دل حریف ناز تو مولا نمی شود
ای ناز تو بهای تمام نیاز من
کالا بدون عرضه تقاضا نمی شود
اخمت، به جان حضرتتان می کُشد مرا
تا کی گره ز ابروی تو وا نمی شود
یک گوشه چشم، درد مرا می کند دوا
عاشق حریف قهر دل آرا نمی شود
نامحرمم مگر که نگاهم نمی کنی
یا بنده ی سیاه تماشا نمی شود
هر پرده از نگاه تو تجدید بندگی
بی منّت تو بندگی ما نمی شود
هفتاد سال عابد اگر بندگی کند
یک لحظه اش بدون تو امضاء نمی شود
یوسف اگر عزیز تمام جهان شود
غیر از غلام یوسف زهرا نمی شود
پایت اگر ز سینه ی سینا کند حذر
موسی که صاحب ید بیضا نمی شود
هر یک قدم بدون تو برداشتن خطاست
هر رهروی مُرید تولّا نمی شود
عمری بساط عشق تو را چیده ام به دل
این سفره بی تو سفره ی مولا نمی شود
آیا گدا سمج تر از این بنده دیده ای؟
تا همنشین او نشوی پا نمی شود
ما را اگر برای دل خود کنی سوا
دیگر جدا ز کوی تو دل ها نمی شود
امام زمان(عج)-مناجات
ای آخرین توسل سبز دعای ما
آیا نمی رسد به حضورت صدای ما؟
شنبه دوباره شنبه دوباره سه نقطه چین
بی تو چه زود می گذرد هفته های ما
در این فراق تا که ببینی چه می کشیم
بگذار چشم های خودت را به جای ما
موعود خانواده! کی از راه می رسی؟
کی مستجاب می شود "آقا بیای ما"؟
کی می شود بیایی و از پشت ابرها
خورشید های تازه بیاری برای ما
آقا اگر نیایی و بالی نیاوری
از دست می رود سفر کربلای ما
وقتی بساط عشق بازی چیده می شد
سجادۀ سبزی کنارش دیده می شد
یک پیرِ عاشق با دعای مستجابش
در امتحانِ عاشقی سنجیده می شد
صبرش اگر چه شهرۀ هفت آسمان بود
گه گاهی از زخم زبان رنجیده می شد
گویا دوباره کوثری در بین راه است
کم کم سحر شام دل غمدیده می شد
از نور زهراییِ این فرزند خورشید
طومار غربت در جهان برچیده می شد
دانید این اسطورۀ دلدادگی کیست؟
در آسمان ها این چنین نامیده می شد
او کیست؟ آقازادۀ شمس الشموس است
آرامش جان و دلِ سلطان طوس است
او مثل نوری جلوه کرد و بهترین شد
همچون رسول الله پیغمبر ترین شد
از آسمان ها آمد و جاری تر از اشک
مانند زهرا مادرش کوثرترین شد
سر تا به پایش بود توحید مجسم
بر بادۀ رب الکرم ساغر ترین شد
او چندسالی گر چه مهمان بود ما را
اما تجلی کرد و نام آور ترین شد
بر تار گیسویش گره خورده دل ما
این شاه زاده، تک پسر، دلبرترین شد
شد زنده یاد یوسف لیلا دوباره
ابن الرضا بود و علی اکبر ترین شد
در چند جایی که عیان شد غیرت او
با نام زهرا مادرش حیدر ترین شد
فرمود بابایش از او بهتر نباشد
مولودی از او با برکت تر نباشد
او آمد و ابن الرضایی کرد ما را
از برکت نامش خدایی کرد ما را
مشتی ز خاکیم و قدم بر ما نهاد و
تا عرش برد و کبریایی کرد ما را
دست کریمِ این امامِ ذره پرور
یک عمر مشغول گدایی کرد ما را
صوت دل آرای مناجاتش سحر ها
سر مست جانان و هوایی کرد ما را
بوسیدن خال رطب دارش در این ماه
مهمان بزم با صفایی کرد ما را
یک قطرۀ اشک از کنار سفرۀ او
هر نیمۀ شب مردی بکایی کرد ما را
از گوشۀ صحن و سرای کاظمینش
مست حسین و کربلایی کرد ما را
نیمه نگاه اوست تسکین الفؤادم
کلب امیر کاظمین، عبدالجوادم
لبخند او آرامش جان رضا شد
یوسف شد و مهمان کنعان رضا شد
سجادۀ بابا شده گهوارۀ او
لالایی اش آهنگ قرآن رضا شد
آمد که باقی ماندۀ توحید باشد
با نام او شیعه مسلمان رضا شد
هر کس که از باب الجواد آمد زیارت
با دست پُر، مشمول احسان رضا شد
امشب دلم جایی دگر هم پر گشوده
ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده
امشب نمی دانم چرا در پیچ و تابم
اشک دو چشمانم کند نقش بر آبم
می جوشم و می جوشم و لبریزم از اشک
چله نشینی پای خُم کرده شرابم
امشب دخیل گوشۀ گهواره هستم
دلگرمم و ایمن قیامت از عذابم
عشاق را گویم ازین پس تا قیامت
با نام اصلی ام کنید اینسان خطابم
عالم همه دانند در کوی محبت
من ریزه خوار سفرۀ طفل ربابم
با اذن سقا در حرم سرباز عشقِ
شش ماه سردار خیام بوترابم
ای کاش همچون حق شناس پاک طینت
عبد علی اصغر کند زهرا حسابم
حالا که غم آلود گشته ناله هایم
انگار باب القبله ی کرب و بلایم
او را خدا می خواست مه پاره ببیند
مسند نشین کنج گهواره ببیند
بر روی دستان پدر با کام عطشان
با روی خونین، حنجری پاره ببیند
یک عمر با زخمی که مانده روی سینه
دور حرم بانویی آواره ببیند
اما در آخر چون عموجانش ابالفضل
او را صفِ محشر همه کاره ببیند
لب تشنگان اشک را این طفل ساقیست
شش ماه تا قربانی شش ماه باقیست