درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اراده معطوف به حق(14):ادب دینی در سایه

متأسفانه باید گفت که ما همچنان در پلکان اولیه «پرسش» ایستاده ایم و این وضعیت از تداوم جریان غربزدگی ریشه دار در میان همه مناسبات مادی و فرهنگی ما حکایت می کند و بحرانهای جاری نیز موید این نکته است.
پیش از این بارها اشاره شده که طی چهارصد سال اخیر تنها دو انقلاب جدی در جهان حادث شده است. اولی متعلق به غرب است یعنی انقلاب فرانسه که جریان رنسانس پیامد آن شکل گرفت و موجد فرهنگ و تمدن غربی و بسط مظاهر آن در جهان شد و دیگری انقلاب اسلامی ایران که در نیمه راه مواجه با چالشهای گوناگون است. مهمترین چالش این انقلاب حاصل تلاقی آن با غرب است. انقلاب دوم در ذات خود نوعی بنیادگرایی داشت و رویکردش به عالم غیب و غیب عالم بود که می توانست و می تواند مبدع عالمی نو باشد و مجال خروج از «عالم غربی» را فراهم نماید.
این رویکرد در شعارها و مطالبات انقلابیون که همواره از رسیدن به «استقلال فرهنگی» یاد می کردند مشهود است و «انقلاب فرهنگی» می توانست راه را بر هرگونه رفرم و اصلاح اهل غفلت و خودباخته سد کند.
جمله مناسبات فرهنگی و عادی روزانه ما، نوعی علقه، دلبستگی، ولایت و شیفتگی در برابر فرهنگ و تمدن مدرن غربی دارد و همین امر نیز باعث ولایت سلطه آشکار و نهان قانون، روش و منش و فرهنگ غربی بر ما و مناسبات ما شده است.
دگرگونی فرهنگی شرط رها شدن از ولایت و ولایت طاغوتی غرب است. پوشیده نیست که دستیابی به این معنا بدون «پرسش از غرب» ممکن نیست. چنانکه، «تجدید حیات دینی» نیز مرهون همین پرسش است.



 


طی این سالها همواره بر احیای صورتهای تمدن عصر اسلامی و بزرگداشت آنها در قالب همایشها و بزرگداشتهای داخلی و بین المللی پای فشرده ایم اما با غفلت از مفهوم انقلاب و تجدید حیات فرهنگی نه تنها صورتهای تاریخی فرهنگ و تمدن غربی را در میان مناسبات فردی و جمعی بسط داده ایم بلکه با طرح مباحثی چون «عصری کردن دین»، «توسعه فرهنگی»، «توسعه اقتصادی»، «بسط مدرنیته» و... بیش از هر زمان دیگر، زمینه های توسعه نگرش غربی و بنیه های نظری اندیشمندان قرون 16 و 17 میلادی را در میان نسل جوان فراهم کرده ایم.
روشن است که وقتی بر بودن و زیستن در عالم غربی و همه مناسبات ویژه آن اصرار می کنیم نمی توانیم به «تربیت انسان مسلمان» و مؤدب شدنش به «ادب دینی» امیدوار باشیم.
وقتی به تفصیل از همه آنچه که در ظرف مناسبات فرهنگی و مدنی عصر حاضر ریخته ایم نمی پرسیم و از همه آنچه که «ضروری این امر» است سخن نمی گوئیم، نمی توانیم و نباید منتظر ظهور و بروز ادب دینی در میان مناسبات مردم باشیم که: «از کوزه همان برون تراود که در اوست». گاه امر را بر خود مشتبه می سازیم و احیای پاره ای از صورتها را که در میان غوغای صورت و سیرت فرهنگ و تمدن غربی رنگ می بازد عین خروج از عالم غربی و تحقق وجه مهم و جدی انقلاب دینی می پنداریم بی آن که مجال طرح این پرسش ها را فراهم کرده باشیم که:
-ساحتهای گوناگون حیات جوامع اسلامی از چه زمانی آلوده شده است؟
-بیماری تا کدام لایه از حیات فرهنگی آنان رسوخ کرده است؟
-این آلودگی چیست و چه مختصاتی دارد؟
-کدامین پزشک معالج قادر به دور کردن بیماری و احیای دوباره بیمار است؟
-و...
اگرچه ماهیت این پرسشها در قرن سیزدهم هجری قمری یعنی عصر مشروطه و ابتدای ورود بیماری و در دهه دوم و قرن پانزدهم یعنی همین امروز یکسان است اما، در سایر وجوه یعنی عمق و وسعت پاسخهایی متفاوت فراروی پرسش کننده قرار می دهد.
امروزه، انفعال ناشی از تعلل، غفلت و کاستی در هیأت بروز نوعی خستگی از شعارها و اظهار تمایل به رجعت مجدد به برخی سنتها و صورتهای تاریخی گذشته (پیش از انقلاب) در میان مردم و مناسبات آنها آشکار شده است به گونه ای که «تعرب بعد الهجره» را بخوبی می توان در ساختار نظام آموزشی کشور، مناسباتی چون معماری، شهرسازی و حتی سیاست و اقتصاد مشاهده کرد.
گسترش بی وقفه «علوم انسانی» غربی همزمان با گسترش کرسی های دانشگاهی در سرتاسر شرق، توسعه دریافتهای جامعه شناسانه و روانکاوانه در مطالعات اجتماعی و برنامه ریزی های تربیتی، غالب شدن علوم کمی و دستاوردهای آن در برنامه ریزی و اداره سازمانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و بالاخره ولع سازمانهای اداری و اجتماعی در دامن زدن به مدرک گرایی و پذیرش حریصانه «مدرنیزاسیون» وضع امروز ما را بخوبی می نمایانند و در گوشه و کنار نیز اظهار تمایل برای ورود به سیاستهای «جهانی سازی» و پذیرش تمامی قوانین و مقررات آن شنیده و دیده می شود.
باید بپذیریم که وجه ممیز نهضت اسلامی ایران با سایر جنبشهای یکی دو قرن اخیر در رویکرد «کفرستیزانه» آن بوده است.
اگرچه مصادیق این کفرستیزی بیشتر در رویارویی با «سیاستگذاران معاصر آمریکا و غرب» جلوه گر شده لیکن پوشیده نیست که تمامی مصادیق کفر و شرک و نفاق در هیأت گردانندگان امور سیاسی و سیاستگذاران بارز نمی شود و اگر ماهیت این نهضت «کفرستیزی و مبارزه با استکبار» باشد ارائه تعریف و شناخت از جریانی ضدخدا و ضدانسان با ماهیتی سلطه جو در عرصه جهان معاصر ضروری است.
«استکبار» درطول حیات خود همواره با حفظ ماهیت و ذات اصلی، صورت و ظواهر گوناگونی به خود گرفته است اما، پس از مدتی آن «صورتها» با تغییر و تحولی مبدل به ماهیت استکباری جدیدی برای «صورتهای» تازه ای شده و به این شیوه
زاد و ولد کرده است. این زاد و ولد نه تنها استکبار را از آسیب در امان داشته بلکه امکان انتشارش را هم فراهم کرده است.
پس از رنسانس ماهیت پیچیده و مرموز «استکبار» در چهره «امانیسم» ظاهر شد و پس از انتشار در جوامع غربی و کسب مقبولیت، مبدل به ماهیتی برای صورتهای استکباری استعمار، امپریالیسم، کمونیسم، لیبرالیسم و امثال اینهاشد.
استعمار در سیر تطور و نفوذ در جوامع شرقی چهره «تمدن» به خود گرفت و امپریالیسم در قالب «سیاست» فرو رفت. کمونیسم ظاهر «رهایی بخشی» به خود داد و لیبرالیسم در شکل «آزاداندیشی» به نمایش درآمد. با ادامه این روند «تبدیل و تبدل» درماده و صورت همه عرصه سیاست، اقتصاد و امور اجتماعی ملل شرق و غرب عالم دچار آشفتگی شد و استکبار با همه امکانات و لوازم متناسب با جهانخواری خویش بر همه مقدورات و مقدرات آشکار و نهان انسانها مسلط شد. از همین روست که شناسایی این ماده الفساد و نحوه ظهور آن در عصر حاضر شرط اصلی و اولیه استکبارستیزی و مبارزه است.
مصداق شرک و الحاد در عصر ما، نه لات و هبل و عزا است و نه نمرود و فرعون و اگر درک درستی از مفهوم استکبار و صورتهای جدید آن در عصر حاضر حاصل نشود هر مبارزه ای، مبارزه کور و یا دست کم طولانی و پرخسارت خواهد بود. شناسایی نحوه ظهور این مفاهیم در قرن 19 و 20 در گرو شناسایی سیر تحول استکبار طی قرنهای اخیر است.
درباره کیفیت ظهور و قیام حضرت مهدی(عج) روایات بسیاری به ما رسیده و در آنها از ایشان به عنوان برگزیده ای که حامل مواریث انبیاء(ع) است یاد می شود. مردی که با خود اعجاز موسی و عیسی(ع) و کتب ایشان را دارد و انگشتری سلیمان و عصای موسی و دم مسیحایی همراه اوست و تورات و انجیل حقیقی و قرآن که حسب آنها حکم می راند. در دستش ذوالفقار علی(ع) است و با ردای محمد(ص) و زره او بر اسب می نشیند و میان مردم چون داود(ع) قضاوت می کند.
اینهمه ناظر بر چیست؟
گویا شرک و الحاد و کفر در پیچیده ترین صورت، کاملترین وضع و مهیا ترین موضع در عصر حضرتش نمودار می شود، چند وجهی و تودرتو که رسوخ در آن و برافکندنش بی همراهی اعجاز سایر انبیاء و علم و قدرت تمامی اولیا و اوصیای پیشین ممکن نمی شود.
پیچیدگی و چند وجهی بودن استکبار در عصر حاضر ضرورتاً پیچیدگی و چندوجهی بودن مبارزه با آن را درپی خواهد داشت.
بسیاری قرائن و شواهد حکایت از این دارد که «عصری» را سپری می کنیم که ضرورتاً با گذر از آخرالزمان به عصر ظهور پیوند خواهد خورد. این همزمانی با آخرین سالهای حیات پیچیده و چندوجهی استکبار و عصیان ما را ناگزیر به شناسایی وجوه مختلف عصیان و شرک می کند. جریانی مفسد و ضد خدا که با حمایت شیطان تمامیت بندگی و عبودیت را نشانه رفته است و این شناسایی خود مقدمه تبری جستن و دوری است. دوری جستن و تبری نیز تنها در قول و شعار خلاصه نمی شود چه، این نوعی خودفریبی است و اتفاق مبارکی را سبب نمی شود. حیله ای از جنس همان جریان مفسد و ضد خداست.
گذار از «عهد» مذموم که مرضی رضای خداوند نیست و ورود به «عهد» ممدوح و مرضی با تبری جستن از عهد پیشین ممکن است نه سر دادن شعار.
تبری جستن «تعهد»آور است و به عبارت ساده تر «حقیقت قربانی می طلبد»
 
اسماعیل شفیعی سروستانی

اراده معطوف به حق(13):ولایت حق، استقبال از تاریخ فرداست

امروزه علوم انسانی و ادبیات در خدمت فرهنگ سلطه درآمده است. جاه و حب دنیا (که خود رأس همه خطاهاست) مقصد غایی انسان امروز شده است و ادبیات رایج نیز در خدمت این ادب نفسانی و شیطانی است.
همه جویای جهانی شدن اند. طالب فرهنگ جهانی، اقتصاد جهانی، ادبیات و موسیقی جهانی، و نظام سلطه جهانی. مدرسه ها و دانشگاهها نیز جوانان را برای مبتلا شدن به این بیماری «جهانی شدن» تربیت می کنند.
لغت «جهانی شدن» همه معنی «این جهانی شدن» (ترک عالم معنی) را در خود دارد، همه مفهوم استغراق در فرهنگ غربی، و پذیرش نظام سلطه را در خود دارد و اگر در ظاهر هم نفی شود در باطن به همان می انجامد. چه، شرط این «جهانی شدن» پذیرش فرهنگ غربی و به تبع آن استراتژی، و سیاست و اقتصاد آنست. شرط «جهانی شدن» خارج ساختن جامه معنا و معنویت و دین از تن است. مقابله با این جریان ساری و غالب هم، ساده نیست، از غرب مسیحی برنمی آید، از شرق بودایی و برهمایی نیز ساخته نیست زیرا، فاقد عنصر جدی مقابله کننده است و یا دست کم برای بودن و زیستن انسان در چنین عصری با چنین وضعی تعرفی ندارد.

 




هریک از فرهنگهای شرقی در تقابل با غرب وجهی از این غول را مورد تعرض قرار می دهند. جملگی این فرهنگها بر تفوق عالم معنوی بر مادی و حقیقت وجود سرشتی آسمانی و قدسی برای جهان و وحدت علوم و ضرورت هماهنگی شان بر جهان (و نه سلطه انسان بر جهان) معترفند. لیکن ارائه منظومه ای که بتواند ضمن پرسش از غرب برای رخنه در ساحتهای مختلف آن طرحی ارائه کند در گروه تأملی است جدی.
در مسئله «و لایت» ائمه معصومین، علیهم السلام، به اذن خداوند امر سرپرستی و حکمرانی مخصوص خانواده گرامی رسول اکرم، صلواه الله علیه است و این درحالیست که ولایت و مهر باطن این ولایت و سرپرستی است. متأسفانه غاصبان و لایت و خلافت ائمه دین بی اذن خداوند و بی آنکه همه آنچه را که لازمه این و لایت است در خود داشته باشند این امر را به انحراف بردند چنانکه حسب این انحراف شکاف بزرگ و به تبع آن بحران و ناهنجاری همه ساحات حیات مسلمین را در خود فرو برد. درواقع در خلافت و حکومت صالحان برگزیده از سوی خداوند دو موضوع «ولایت و و لایت» با هم و یکجا جمع است. چه، اینان با دوری از هر نوع دعوی و ادعا و گریز از هرگونه انانیت، خود را تسلیم اراده بی منازعه خداوند کردند و بر آن شدند تا با «آزاد»سازی انسان از هرگونه ولایت او را مستعد گذار از ساحات پست و ارتقاء به درجات متعالی عبودیت نمایند.
روشن است که لازمه «عبودیت» باز کردن انواع بند شرک و نفاق و طغیان و عصیان است. از همینجاست که باطن و لایت و خلافت حجج الهی، ولایت و عبودیت صرف است.
انتظار ظهور امام عصر، علیه السلام نیز ناظر بر همین نگاه است.
حضرت صاحب الزمان، علیه السلام، صاحب ولایت مطلقه و تامه اند و حسب همین شأن و مقام ولایت نیز از آن وی و باطن حکومت و خلافت ایشان است. به قول استاد سیداحمد فردید ولایت و و لایت تلازم با یکدیگر دارند و در جهان امروز آنچه هست ولایت است و از ولایت خبری نیست.» (1)
تاریخ معاصر غربی که اینک به پایان خود رسیده، همه ولایت را از آن خود ساخته است، آنهم در خودکامگی و استیلای محض. استیلا و قدرت طلبی (انانیت تام) ذات استعمار، امپریالیسم و تمامیت خواهی فرهنگ و تمدن غربی است. از همین روست که همه آنچه از این تاریخ حاصل آمده رنگ و بو و صبغه دوری، خودکامگی و بالاخره بحران دارد. سیاهی اندر سیاهی، عصیان اندر عصیان. امارت نفس اماره بریده از آسمان بجای ولایت و امارت خداوند سبحان و خلف صالح برگزیدگانش از خانواده نبوت و امامت. از همین روست که «پرسش جدی از غرب» را مخصوص شیعیان و تکلیف جدی آنان می شناسیم.
«مهدی موعود»، علیه السلام، مظهر اسماء و صفات خداوند رحمان و رحیمی است که ولایتش عین خروج از ظلمت و ورود به نور است. چنانکه «غرب» مظهر شیطان و ولایتش عین خروج از نور و ورود به ظلمت است.
گفتگو از امام عصرعلیه السلام و انتظار ظهور مقدسش، گفت وگو از تاریخ فردا است و تبری جستن از تاریخ سراسر دوری غرب.
انقلاب حقیقی ناظر بر ظهور تام ولایت امام عصر(ع) و انتظار وقوع خلافت و ولایت تام ایشان است و مجاهد این طریق، منتظریست که در جانش این انقلاب حادث شده و می رود تا با فراهم کردن مقدمات، خود را مستعد استقبال از تاریخ فردا، امامت امام مبین و تحقق خلافتش نماید.
کسانی که از «امامت و ولایت» حضرت مهدی، علیه السلام سخن می گویند اما در جانشان انقلابی حادث نشده بی آنکه خود بخواهند و بدانند پذیرای «ولایت» غربند. به همان سان که منتقد فرهنگ و تمدن غرب ناگزیر سر بر آستان «ولایت تام» امام زمان، علیه السلام فرود می آورد. هرگونه جد و جهد که موجب استمرار و بقای ولایت و ولایت استکباری غرب در ساحات مختلف شود موجد بحران و دوریست حتی اگر به نام دین و خدا صورت پذیرفته باشد.
تکلیف بزرگ عصر حاضر، اعلام صمیمانه و متعهدانه مهر و ولایت به آستان امام زمان، علیه السلام و تلاش برای طلب و جستجوی او و مهیاشدن برای ورود به گستره فراخ ولایت ایشان است. ورود به کهکشان ولایت حضرت صاحب الزمان، علیه السلام، عین ورود به «عالم دینی» است. و «پرسش از غرب» مجرای خروج از دار مکافات «عالم غربی» و گذار از دویست سال غربزدگی و انفعال.
اسماعیل شفیعی سروستانی

1- همان- ص .25


 

اراده معطوف به حق(12):ولایت و ولایت

ولایت با فتح واو، مهر و دوستی و عشق است و با کسر و او یعنی ولایت، حاصل حکومت، سلطه و سرپرستی است. اساس دینداری بر ولایت و مهر و دوستی است به قول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تا مهر و عشق از سینه پر نکشد، سر فرود آوردن در آستان حضرت دوست معنا پیدا نمی کند. عاشق از روی دوستی و عشق است که حلقه خاکساری در برابر محبوب را به گوش می کند. چه او از روی مهر همه نشانه های دوست را از در و دیوار عالم مشاهده می کند.
از همین روست که عاشق از خویش تهی می شود، ترک خود می کند و محبوب را بر تخت حکمرانی ولایت وجود خود می نشاند. در واقع باطن سرسپردگی و اطاعت در محضر دوست، نه ترس و واهمه که مهر و دوستی است.
عاشق، نام و جاه و زر و سیم و جان فدای معشوق می کند.



از همین جا است که بندگی و اطاعت به رسم تاجر پیشگان و کاسبکاران عینی دون همتی است. عاشق، معشوق را محق، برتر، افضل و صاحب شأن رفیع می شناسد. در مغناطیس مهرش ذوب می شود و چون قطره ای که در دل دریا گم می شود تا با لطف دریا بماند. در مدرسه دینداری و بندگی حضرت سبحان، همه آنچه که از سوی رب العالمین صادر می شود انعکاس مهر است. باطن جلال و ابتلاء و امتحان و قهر دوست نیز جمال و مهرورزی است تا بنده ای به تمامی شایسته همنشینی با سلطان شود و از خوان وی بخورد و ببالد. نکته لطیف آنکه در مذهب دوستی و مهر که اساس دینداری است، بنده همه شایستگی دخل و تصرف را از آن دوست می داند.
وقتی امیر مومنان، حضرت علی(ع) خطاب به حضرت حق می فرماید:
«مولای یا مولای، انت المولای و انا العبد»
در واقع می توان گفت نگین ولایت و حکمرانی حضرت دوست از گنجخانه ولایت و مهر است.
مرحوم دکتر فردید در این باره می نویسد:
«یکی قرب و دوستی و یکی کشورداری و سیاست است. در صورتی حکومت صحیح خواهد بود که ولایت باطن ولایت باشد. (1)»
آنکه لاف ولایت و مهر می زند الزاماً رسم خواجگی (بقول استاد فردید) از خود دور می کند. آنگاه که بنده ای ولایت و مهر ولی را پذیرا می شود استحقاق ورود به دایره ولایت و محرمیت مولا را می یابد. چه، بی ولایت، محرمیتی حاصل نمی شود و نوری و هدایتی از سوی مولا بر سینه و قلب بنده نمی تابد.
در آیه کریمه آمده است: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور (2)
لازمه خروج از ظلمت و رهنمون شدن به سوی نور قبول ولایت و سرپرستی تام مولا است .
و این و لایت خود بر شالوده ولایت و مهر استوار است.
همواره این دو یعنی و لایت و ولایت قرین با هم اند؛ و ثمره ها و نتیجه های بزرگ حاصل این همراهی است. نمی توان دوستی و مهر کسی را در دل داشت و فرمان دیگری را اطاعت نمود. این جدایی مقدمه فساد و تباهی است. چنانکه اگر این رابطه عکس شود نیز وجه دیگری از تباهی رخ می نماید. یعنی وقتی که باطن ولایت، و لایت شود.
در حکومت صالح ائمه دین، علیهم السلام، ولایت باطن و لایت و حکمرانی آنها بر عموم مردم است. از همین رو همه آنچه از این مجرا صادر می شود لطف و رحمت است و به سوی نور رهنمون می شود. چنانچه در آیه مبارکه آیه الکرسی آمده است: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
ولایت مطلقه حضرت خداوندی و به تبع آن و لایت رسول الله و ائمه دین، علیهم السلام الزاماً و ضرورتاً به نور می انجامد و خلاصی از ظلمات را در پی دارد. چه، این و لایت بر باطن و لایت و مهر استوار است اما، باطن حکومت ناصالح و سلطه او بر مقدرات انسان، حکمرانی، سلطه گری، قدرت طلبی، تسخیر، زور و جور است.
به قول حافظ شیرازی:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست- نور ز خورشید جو بو که برآید.
حکومت و سلطه بی اتکاء به ولایت عین ظلمت و تاریکی و منشأ و مبدأ تاریکی است از همین روست که امپریالیسم نتیجه نهایی و غایی نظام و حکومت در عصر حاضر شده است.
گرگ خویی امپریالیسم و سلطه جویی اش، نتیجه حتمی حکومت غربی است چه این نظام ذاتاً سلطه جو است و سلطه جویی او نیز ناشی از دوری از ولایت است.
مرحوم استاد فردید درباره امپریالیسم سخن زیبایی دارد:
«امروز امپریالیسم انسان را به عنوان ماده خام مصرف می کند و حکومت های امروز نیز همینطورند امپریالیسم امریکا امروز مردم جهان را مصرف می کند و خود سناتورها همدیگر را مصرف می کنند. اصلا همه همدیگر را مصرف می کنند، زیرا ولایت رفته و در تاریخ امروز اصرار در دشمنی با ولایت شروع شده، بشر امروز در مقابل این ولایت طلبی مخالفت می کند باطن نمی خواهد، شرق نمی خواهد و جهان سوم نیز... «ص55» همان.
در تمامی حکومت ها و ایدئولوژی های ابداعی بشر (به دلیل تکیه بر «نفس اماره» تمامیت خواهی) اعم از نظام های مبتنی بر سوسیالیسم و یا کاپیتالیسم انسان چون کالایی خرید و فروش می شود، در خدمت سرمایه و قدرت درمی آید و بی آنکه شأن الهی و ضرورت بروز استعدادش لحاظ شود دست بدست می گردد. و با معیارهای کمی و اقتصادی سنجیده و طبقه بندی می شود. چنانکه حسب همین موازین ملت ها به سه دسته «توسعه یافته ها، توسعه نیافته ها و در حال توسعه» تقسیم شده اند. ساکنان این سرزمین ها نیز همین طبقه بندی را پذیرفته اند و برای خروج از خیل توسعه نیافته ها همه چیز خود را می دهند. سرمایه های خود را می بخشند، فرهنگ سنتی و مذهبی را در آستانه اش ذبح می کنند، انسان ها را فدا می سازند تا جملگی با معیار «توجیه اقتصادی» محک بخورند.
از همینجاست که جمله حکومت های حاکم بر سرزمین های شرقی و اسلامی نیز سر در پی توسعه اقتصادی، جسم و جان انسان ها را با بازوهای قوی «توسعه فرهنگی» از هم می درند تا شاید پذیرفته حاکمان و سازمان های سلطه جهانی و غربی شوند.
جز این است که امروز مردم پروانه وار به گرد فرهنگ و مدنیت فرنگی پرواز می کنند و از تمامی منابع و سرمایه های فرهنگی و مادی خود می گذرند؟!
مگر جز این است که کشورهای مسلمان نشین جملگی سعی می کنند برای مقبول واقع شدن در اتحادیه ها و سازمانهای بین المللی از هم پیشی بگیرند؟!
آیا جز این است که سردمداران این کشورها برای یک نگاه لطف آمیز یونسکو و صندوق بین المللی و بانک جهانی پای اوراق هر کنوانسیونی را امضاء می کنند؟!
آیا جز اینست که جملگی نسبت به غرب حب و ولایت دارند و از همین مجرا نیز ولایت و سلطه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اش را پذیرا می شوند؟!
و در این میان یهودیت منحرف و دنیا وی شده فاقد رویکردی معنوی و عرفانی به عالم نیز مقوم و یاری رسان به نظام سلطه و مستحکم کننده ارکان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن شده است.
از مسلمانان ساکن سرزمینهای عربی نیز چندان کاری ساخته نیست. آنان نیز چون سایر اقوام و ملل غیرغربی فاقد عنصر مقابله کننده جدی با غرب و پرسش جدی از آنند. سکولاریزم (دنیاگرایی)، امانیسم(اصالت بشر)، آمپریسم(تجربه گرایی) و راسیونالیسم(مذهب اصالت عقل) باعث شده تا انسان غربی و به تبع آن غربزدگان شرقی تصویری از عالم و آدم ارائه دهند که مبدأ همه بحرانها است. همچنانکه مقابله با این غول ده سر نیز در گرو حضور و احیای آئینی است که با درهم شکستن زمان و مکان، بعنوان یک دین کامل و مبتنی بر دریافتی خالص از هستی، امکان تربیت انسانی مجاهد، دیندار و خردورز را داشته باشد.
این مجاهده تمامیت جسم و جان و ذهن و زبان مجاهد را می طلبد.

اسماعیل شفیعی سروستانی
پی نوشت:
1- دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان- ص 51
2- 24/71


اراده معطوف به حق(11):ما و متدولوژی غربی

غرب با متدولوژی ویژه خود، آثار شرقی را در خود هضم می کند، صورت تاریخی خود را بدانها می دهد و از حیثیت معنوی تهی می سازد ضمن آنکه مشرق زمینیان نیز از این آثار بهره ای بیش از برگزاری چند نشست و همایش (آنهم با مساعدت مالی سازمانهایی چون یونسکو و امثالهم) نمی برند و تعلق خاطری بدان ندارند زیرا، تعلق خاطر امروز آنان غرب است و دستیابی به پیشرفت و مدرنیته، آرزویی که همه چیز در آستان آن قربانی می شود.
علاوه بر همه آنچه ما را مکلف و مستعد پرسش می کند باید گفت «بینش ولایی» جانمایه و روح فرهنگ ما و حضور تاریخی مردم ما در گستره خاک است و قدرت آن را دارد که تمام قد در مقابل تفکر «انسان مداری» غرب بایستد. به عبارت دیگر آنگاه که «بینش ولایی» در پس پرده رفت «انسان مداری» مجال ظهور و بروز پیدا کرد؛ چون این دو جریان باهم جمع نمی شوند و حضور دومی به معنی غیبت این بینش است.


غیرت بینش دینی و ولایی، حضور انسان مداری را برنمی تابد و عصبیت و انانیت انسان مداری مجال حضور آن بینش را از بین می برد و جایی برای ولایتی جز خود نمی گذارد.
چگونه می توان پذیرفت که معلمان و مبلغان علم جدید که فاقد ابزار و قدرت درک گستره معارف و حکمت شرقی است و جملگی عوالم و دریافتها و معارف را در گستره درک مکتب اصالت عقل و ساینتیزم و پوزیتویسم محدود می کند می توانند از شأن و دریافت عالمان حوزه حکمت و معرفت شرقی و قلبی سخن به میان آورده و از مقام آنها تجلیل کنند. همچنانکه کسانی در تجلیل از علوم جدید و تکنولوژی و امثال اینها از آثار و متون حکمی و معرفتی شرقی و بویژه کتب آسمانی عبارات و آیاتی اخذ و ارائه می کنند تا با اصرار و الحاح دریافتهای جدید را در زمره مصادیق علم و حکمت و معرفت منابع دینی و شرقی معرفی کنند.
به قول جناب فردید: اکنون اصالت با «ناسوت» است... آنچه اصالت دارد دنیاپرستی است و در این صدسال اخیر آمده اند این دو را با هم جمع کنند. ژان پل سارتر را با قرآن جمع و اله الناس کرده اند. نسناس بزرگ، حوالت تاریخی دوران جدید است ولی در هر صورت انسان دارد به طرف نسناسیت جلو می رود و به یاری بازرگانها، ناس قرآن به علی بن ابی طالب و شاید ابوذر تعبیر می شود. حال اگر بیائیم علی ابن ابی طالب را با عقل و رأی امروز و انسان امروز جمع کنیم آنچه اصالت پیدا می کند امروز است.» (1)
در دهه های اخیر، انسان غربی مراجعه به صورتهای اعمال و مناسک سنتی را محملی برای پوشاندن ماهیت فرهنگ غربی و جبران نقصان جدی آن در پیش گرفته و با ترویج برخی از آموزه های منفک از اصل بودایی، برهمایی، صوفی مسلکی و... عنصری برای تسکین آلام خود جستجو کرده است.
شاید در تمامی سرزمینهای شرقی که هر یک بخشهایی از سنتها و نگرشهای ویژه این مناطق را درباره عالم و آدم در خود پرورده اند مسلمین و در میان آنان شیعیان بیش و پیش از همه مستحق ایستادن در مقام پرسش و بازپرسی از غرب اند. ضمن آنکه بیشترین آسیب رانیز طی دو دهه اخیر متحمل شده اند.
اندیشه «آرمانگرایی» و «موعودگرایی» اگرچه در میان عموم ملل و نحل و از جمله پیروان سنتهای شرقی در شبه قاره هند مرسوم و جاری بوده لیکن در هیچ یک از این سنتها، این اندیشه به اندازه ای که در میان مسلمین و شیعیان مطرح بوده قابل شناسایی نیست. چنانکه این رویکرد را وجه ممیز آنان از سایر ملل می توان دانست. مشخصات جامعه آرمانی، سلسله وقایعی که منجر به تحقق آن می شود، مختصات فیزیکی و فرهنگی منجی و همه آنچه که در سالهای قبل از وقوع آن حادثه شگرف رخ می دهد و پس از آن در میان پیروان اندیشه آرمانگرا قابل شناسایی است.
پررنگی این اندیشه سنتی و آرمانگرا در تلفیقی با آموزه های دینی و سنتی که نسل به نسل تا به امروز کشیده شده موجب بسط مجموعه ای از عملکردها در حوزه های مختلف تاریخی (مناسبات فردی و جمعی) شده و امکان ورود به عرصه مدیریت و مهندسی اجتماعی در قبال نظام اجتماعی بیگانه و غربی رانیز یافته است.
تذکر این نکته ضروری است که در سنت شیعی، این آموزه ها جملگی در بافتی یکدست متکی به گذشته ای معلوم، قابل شناسایی، واقعی و منطقی اند. در واقع علاوه بر دارا بودن جنبه قدسی و اساطیری، از وجهی واقعی و پررنگ (بدلیل اتکاء به آموزه های آخرین پیامبر الهی حضرت نبی اکرم صلواه اله علیه) برخوردارند.
در حالی که در میان سایر ملل شرقی اگرچه متکی به نوعی امر قدسی اند لیکن از امکان قوی و مؤثری برای ورود در عرصه تاریخ برخوردار نیستند. چنانکه از «سوشیانس»، موعود زردتشت، تصویری دور و ذهنی باقی است و تنها نماد و نشانی از یک باور سنتی راجع به منجی آخرالزمان را با خود دارد.
متأسفانه در این سنتها، منجی های سایر ملل برای زندگی انسان در سالهای دراز قبل از ظهور طرحی و سخنی پیراسته و پیوسته ندارند و یا حداقل در اثر گذر ایام به زمان ما نرسیده است.
در صورتی که این موضوع درباره منجی موعود مسلمانان و شیعیان در وجهی متفاوت بروز می کند. حضور پررنگ این وجه از سنت دینی در هیأت منجی موعود باعث ظهور «روحیه جهادگری» و سلحشوری در میان پیروان این سنت می شود و تلاشی مستمر برای «گذار از وجه موجود» و «بسترسازی برای وقوع وضع مطلوب» و این موضوع همه بار معنایی و مفهوم «انقلاب» را با خود دارد.
منظور از «انقلاب» فرایند یک جریان سیاسی و یا خیزشی اجتماعی به تبع یک ایدئولوژی نیست. به قول مرحوم سیداحمد فردید «انقلاب عبارت است از اینکه انسان رویش را از عالم شهادت برگرداند به عالم غیب».(2) تحقق کامل و تمام عیار این انقلاب با ظهور امام عصر، علیه السلام ممکن می شود. واقعه شریفی که هنوز محقق نشده است.
تذکر این نکته لازم است که غرب با پشت کردن به عالم غیبی رجوع حیث تفکر بشر را معطوف به عالم مادی کرد. از اینجا انسانی بی وطن و بی خانه چون بیگانه ای گرفتار در برهوت کره خاک و مادیت صرف شد.
مرحوم فردید می نویسد:
«در دوره جدید اصالت با بشر است، طاغوت بشر است. طاغوت نفس اماره است. نفس اماره اصالت پیدا می کند.(3)
بازگشت انسان مسلمان به مهدویت (به معنی اصیل کلمه و حقیقت موضوع) زمینه انقلاب و بازگشت از عالم ناسوت را ممکن می سازد. این بازگشت چنانچه با خواست و اراده آسمانی همراه شود زمینه ساز انقلاب بزرگ یعنی ظهور حضرت مهدی - علیه السلام - می شود.
چنانکه ذکر شد، بازگشت غرب و تمام ایدئولوژیهایش به نفس اماره و طاغوت است و بازگشت دین حقیقی که تجلی تام آن در بازگشت حضرت مهدی(ع) است به «الله» است.
تفکر غربی درست مقابل تفکر آخرالزمانی شیعه است. این را غربیها و مخصوصاً نظریه پردازانش بهتر از ما مسلمانان می فهمند و سر اینهمه فرقه سازی مهدوی در دویست سال گذشته و مقابله با مسلمانان و مخصوصاً شیعیان در همین موضوع نهفته است.
در سنت شیعی و ادب مسلمانی، جمال حق در سیمای انسان کامل، حضرت صاحب الزمان(عج)، متجلی است و طالب دیدارش، طالب «وجه الله» و «بقیه الله» است و نه وجه طاغوت و نفس اماره.
«وجه الله» جز امام مبین نیست.
خلاصی از این پندار مقدمه دیدار است و چون حادث نشده شیعه منتظر است و طالب انقلاب و جویای انقلاب چون این «ظهور» در جان رخ می دهد، طالب حقیقی مستعد انقلاب و شایسته دیدار می شود و شاهد ظهور «وجه الله» حتی اگر وقت فیزیکی ظهور حضرت فرا نرسیده باشد. قبل از آنکه با نیرو و قوه «یداللهی» پرده ها به کنار رود و دیدار حضرت بقیه الله عمومی شود.
زمان ظهور و مدت انتظار برای همه یکسان نیست. برای برخی به اذن الله و حسب انقلاب درجان، ظهور حادث شده و برای عموم مردم خیر. ممکن است تا صد سال دیگر هم حادث نشود. و حتی در زمان ظهور و حضور هم آنرا درک نکند. حضرت صاحب الزمان(ع)، در مقام و شأن «سبیل الله» منتظر را تا «باب الله» رهنمون می شود و سپس در شأن «باب اللهی» وی را به ساحتی وارد می سازد که شاهد وجه الله شود.
غفلت دور و دراز، بویژه در دوره ای که نفس اماره غربی بر تمامی ساحات حیات انسان سایه افکنده باعث ماندن در حجاب ضخیم و دوری از عالم دیدار شده است.
حسب طرح و بسط جامع این موضوع و مضمون در فرهنگ ولایی شیعه است که شیعیان را مستعد انقلاب و ضرورتاً مکلف به «پرسش از غرب و همه آنچه که انسان را از عالم دیدار» دور ساخته می شناسیم. تکلیفی که از عهد ناصر الدین شاه تا به امروز انجام آن به تعویق افتاده است.
بحث از دلایل و عوامل مؤثر در این غفلت و به تعویق افتادن این «پرسش» مجالی دیگر می طلبد که بدان خواهم پرداخت و پیش از طرح آن به ضرورت و اجمال از جان مایه «فرهنگ ولایی» که تمامیت «شیعه بودن» را معلوم می سازد سخن خواهیم گفت.
اسماعیل شفیعی سروستانی

یی نوشت:
1- دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان ص 79
2- دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان - ص 66
3-دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان- ص 80

اراده معطوف به حق(10):عبودیت دروازه ورود به عالم دینی

دروازه ورود به عالم دینی، «عبودیت» و دروازه ورود به عالم غربی «انانیت» است. خروج از عالم غربی هم ممکن نیست مگر آنکه مهاجر الی الله از دروازه «نفی خود» بگذرد. در حقیقت شیشه عمر این غول «نفی خود» است اگر که این نفی «در حال» حادث شود و نه در صورت الفاظ قلابی. شهادت صرف زبانی هیچگاه ناظر به ورود شهادت دهنده به عالم ایمانی نیست. این عجب نیست که سیطره فرهنگ غربی در سرزمین های اسلامی در زمانی اتفاق افتاده است که از تمامی بلندگوهاشان صوت اذان به گوش می رسد.
یعنی مؤذن، بی آنکه به حقیقت کلمه «لااله» رسیده باشد کلام مقدس «الاالله» را فقط با صوت خوش ادا می کند.
روزگاری جمله «من می اندیشم» دکارت مبتنی بر «مراجعه و تحویل انسان بخود» منجر به بروز جهانی شد که از آن با عنوان «عالم غربی» یاد کردم. این مراجعه باعث نضج جدیدی از معرفت درباره عالم و آدم شد، معرفتی که به تمامی متکی به برداشت صرفا کمی از زمان و مکان بود و هستی را تا حد مبدل شدن به اشیایی مصرفی نازل می ساخت و صورت نازل کمیت صرف را بدان می داد.



عالم و آدم از حیثیت قدسی تهی شدند و آگاهی های مبتنی بر تجربه حسی چنان قطعیت یافتند که آدمی خود را مستغنی از مراجعه به هرگونه معرفتی دیگر برای درک و شناخت عالم دانست. این دگرگونی بزرگ در ذهنیت و درک انسان غربی از عالم باعث ظهور مفاهیمی جدید از همه چیز شد که این مفاهیم برای انسان جدید شناخته شده بود و به مدد آن قوانین جدید، ادب جدید و ادبیات جدیدی را جعل می کرد تا عالم نوینش را گسترده کند و بر عرض و طول و ژرفای آن بیفزاید. این امر (انانیت) بنیاد جدیدی برای معرفت تلقی شد و در مدت چهار قرن تاثیر عمیقی در حیات فرهنگی و مادی ملل جهان گذاشت. چنان که امروزه «علم تجربی» داعیه دار «علم به حقیقت اشیاء» است و تمامی ابناء بنی آدم در سرتاسر جهان در این عالم سیر می کنند، در هوایش نفس می کشند و بر آستانش تمامیت دریافتها، مواریث و سنتهای دینی را قربانی می کنند و عزم جدیدی بر حفظ آن، تداوم آن و سیر در آن دارند. اگرچه آثار ترک بر دیوارهای این عالم نمودار شده لیکن هنوز مخالفت با این بنا به گوشها خوش نمی آید.
اتخاذ «استراتژی نفی خود» بدون پرسش از غرب ممکن نیست، وقتی چیزی را نمی شناسیم چگونه نفی کنیم؟ نزدیک به یک ربع قرن است که جماعتی کلنگ و تیشه بر سر و صورت غرب می زنند اما هیچ اتفاق بزرگی نمی افتد، حتی در جغرافیای کوچک شهر و روستای محل زندگیمان؟ ضربه ها را چه کسانی می زنند؟ چگونه می زنند؟ کدامین نقطه را نشانه می روند؟ حتی اگر کسانی با سلام و صلوات هم کلنگ بزنند وقتی ندانند که با چه موجودی و با کدامین ابعاد و وجوه روبرویند چنان که شایسته است نتیجه ای نخواهند گرفت. «مشرق زمین» طی قرنهای اخیر بیشترین آسیب را از ناحیه «غرب» پذیرا بوده، چنان که بعد از این ذکر خواهد شد، بدعتهای تاریخ جدید، تمامی «سنتهای شرقی» را مورد تعرض قرار داده، آن را در محاق فرو برده و همه مجال ظهور و بروز را از آن اخذ کرده است. «سنت شرقی» ساکنین این بخش فراخ از زمین را مستعد به بازپرسی از وضع پیش آمده می نماید زیرا، مسلمین به دلیل داشتن زلال ترین و پیراسته ترین سنت و دریافت از عالم، بیش از دیگر ساکنان مشرق زمین مستعد طرح پرسشند و دریافتهای اصیل و ناب مسلمین که از ساحت قدس حقیقت کتاب الله و سنت و سیره نبی اکرم (ص) برخاسته است امکان رجوع به باطن و حقیقت عالم و مبدأ هستی را ممکن می سازد و آیات کتاب الله و کلام رسول الله چون، جملگی حقیقت نابی هستند که در صورت کلام و کلمه از ساحت قدس نازل شده و ناظر بدان عالم هستند امکان رجوع به باطن و حقیقت عالم و مبدأ هستی را ممکن می سازند، در هیچیک از اقوام شرقی تا این درجه «کلامی» به مکمن غیبی نزدیک نیست زیرا جملگی حسب دریافتهای غیر وحیانی و محرف ،آلوده به التقاط، خرافه و برداشتهای انسانی اند. چنان که در سنتهای شرق دور چون ژاپن (مذهب شینتو) استعداد پذیرش غرب و دریافتهای دنیاوی و سکولار بالقوه وجود دارد. استعدادی که در وقت آشنایی با غرب امکان لازم را برای مبدل شدن ژاپن به سرزمینی غربی ممکن ساخته است.
دیگر این که سنت دینی مسلمین، عمده ترین و کامل ترین بخش از بینش دینی و وجوه مختلف آن را داراست و علمای این مکتب بزرگترین سهم را در تبیین و تفسیر و انتقال این سنت دارند از اینرو تعهد فرهیختگان این مکتب بیش از سایرین نمود پیدا می کند. اما باید دانست که این تعهد و التزام تنها در حوزه تتبع و دین پژوهی آن هم به مدد «متدولوژی غربی» محقق که تمام حیثیت خود را وامدار راسیونالیسم 1، پوزیتویسم 2 و پراگماتیسم 3 است محقق نمی شود. 4
اسماعیل شفیعی سروستانی
‍‍‍یی نوشت:
1- راسیونالیسم- مذهب اصالت عقل.
منظور از عقل (راسیونال) با آنچه که متقدمان از آن یاد کرده اند متفاوت است. این دریافت کاملا جدید متعلق به دوره جدید است و قرین با غفلت از تفکر معنوی است.
از این عقل به عنوان (عقل جزوی) یا عقل مشترک (آنچه که میان همه آدمیان به تساوی مشترک است) یا عقل کارافزا یاد کرده اند. بشر به مدد این عقل قادر به درک عالم معقول و مجرد نیست.
2- پوزیتیویسم- از جریانهای فلسفی معاصر است که با تکیه بر مذهب اصالت عقل و تجربه بر دریافت صرفاً تجربی از عالم تکیه دارد و این دریافت را مقدم بر سایر دریافتها می شناسد.
3- پراگماتیسم- (پراتیک= عمل محض)، مذهب اصالت عمل.
پراگماتیسم ملاک علم جدید و حقیقت احکام تجربی است و به آن اعتبار می بخشد. در عصر جدید علم جدید از این جهت موجه جلوه می کند که آثار و نتایج علمی عاید بشر کند و امکان دخل و تصرف در زمین را فراهم آورد و جز آن هرگونه دریافتی که حسب درک حسی و مادی از هستی منشأ عمل و تصرف نشود مردود شناخته می شود.
4- حداقل طی پنجاه سال اخیر بسیاری از پژوهشگران حوزه دینی سعی در انجام پژوهش دینی به مدد «متدولوژی غربی» داشته اند. مطالعاتی از این دست درباره شرق و سنتهای شرقی و دینی توسط پژوهشگران و مستشرقان غربی بیش از پژوهشگران شرقی صورت گرفته و عرضه شده است. تتبع در حوزه تاریخ، تصوف، مشاهیر، فلسفه برای مشرق زمینیان که مأوا و مقصد خود را در غرب و یا غربیان جستجو می کنند نه تنها سودمند نیست؛ بلکه بیش از پیش مفاهیم و معانی را در حجاب می برد. مستشرقین همواره در تتبعات و جستجوی منابع و متون شرقی از حیثیت معنوی آنها کاستند و با تقدس زدایی و ارائه تفاسیری مادی و پوزیتیویستی، آنها را در خدمت فرهنگ و تمدن خود آوردند.