درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اراده معطوف به حق(4):لزوم تفکر و تعیین وضع - «پرسش» شأن «متفکر»

واژه هایی چون: «تفکر» و «شأن تفکر» برای آنان که متذکر شرایط، موقعیت تاریخی و جایگاه اقوام در تاریخ نیستند بی معناست. «تفکر»، «متفکر»، «تذکر» و «ذکر» نیز از جمله اصطلاحات و کلماتی هستند که دیگر همه معانی و مفاهیم اصیل و حقیقی را متبادر به ذهن نمی سازند. این امر فهم و درک بسیاری از مباحث را کند کرده است زیرا بنابر عادت معمول به درس خوانده های مدارس و حوزه های فرهنگ غربی و بهتر بگویم محصولات علم حصولی خودبنیاد غربی- که جملگی فاقد فکر و ذکرند- لقب «متفکر» و «اندیشمند» و امثالهم داده می شود؛ غافل از اینکه در میانه ازدحام و غوغا و میل شدید نفسانی به دنیا، «تفکر» رخ نمی نماید و اساساً تفکر و متفکر را نسبتی با ازدحام و میل به «ملکداری»، «تسلط» و «اعتبار» نیست.
به قول شیخ محمود شبستری:
تفکر رفتن از باطل سوی حق
بجزواندر بدیدن کل مطلق
آنکه درگیرو دار با جهان به مدد «عقل معاش و جزوی» سردرپی تدبیرگری امور ملکی نهاده و جز «علم حصولی» برایش ملاک و حجتی نیست راهی به ساحت تفکر و ورود به جمع اهل تفکر ندارد. این قوم به مدد تفکر سیری از ظاهر به باطن و از جزء به کل دادند و در همه پهنای عالم رخ محبوب ازلی و ابدی و نسبت همه اجزاء هستی را با او در می یابند.


امروزه به دلیل اغتشاش ذهن و زبان بر هر نوع تدبیر و تأمل در امور خاکی «مادی» وحتی غرقه شدن در هوای نفسانی و علامات شیطانی عنوان «فکر کردن» داده می شود.
فرض عمومی «اهل عمل»(1) بر این است که بی نیاز و مستغنی از «اهل تفکر و نظر»ند. و یا آنکه می پندارند پایه های «نظر» قبلاً استوار شده است.(2) البته آنان (اهل عمل) چندان هم به خطا نمی روند زیرا در این سرزمین پایه های «نظر» که قوام «عمل» را ممکن می سازد، خیلی پیش از این در سرزمین دیگری مستحکم شده است و اینان تنها مأمور برکشیدن بنای عمل «اعم از سیاست، اقتصاد، شهرسازی و...) بر پایه های نظر مقبول و مطلوب عصر حاضرند. حاصل عمل آنان نیز برکشیده شدن صورت تمدن و معماری فرنگی در کشورهای مسلمان نشین شرقی و دور شدن نسلها از دین و رویگردانی جوانان از ادب و سنت مذهبی و اخلاق وارزشهاست. و بی گمان اصلاح و بازپروری نسلهای گریخته هم که به مدد همان فنون و علوم (اعم از روانشناسی، جامعه شناسی و...) که جملگی متکی به پایه های نظری غربی اند، نتیجه ای جز بحران فزاینده نخواهد داشت. همچنانکه بازگشت به «صورت مذهب» و تلاش برای احیای این صورتها نیز راه به جایی نمی برد.
باید دانست، این وضعیت تعلیقی مشوش تا زمانی که آنان «پرسش جدی از غرب» را آغاز نکرده اند روزی مقدر اقوام شرقی است.
وقت «پرسش»
«پرسش»، اساساً متعلق به «وقت حیرانی» است. آنگاه که بحران غلبه پیدا می کند همه چیز را به هم می ریزد و آنگاه که تاریخی، تفکری و فرهنگی بصورت جدی مورد سؤال و بازپرسی واقع می شود می توان گفت که مقدمه خروج از بحران و تعیین وضع فراهم می گردد. لازمه «پرسش از غرب» احساس ضرورت «تعیین وضع و اعلام موضع» است.
چنانکه لازمه «خروج ازبحران» پرسش از «عامل بحران» است؛ وگرنه قومی که در پی «تعیین وضع» نیستند و در عرصه تاریخ غربی به مدد عقل جزوی و معاش و دستاوردهای تکنیکی منفعلانه به رتق و فتق امور مشغولند ضرورتی برای «طرح پرسش و سؤال از وضع» نمی شناسند.
شاید به همین دلیل است که «پرسش» از غرب نیز از «غرب» آغاز می شود و همانطور که سابقاً ذکر شد در میان فرهیختگان غربی بسیارند کسانی که ابتدا به «پرسش» از غرب کرده اند. کسانی چون: توین بی و اشپینگلر از میان فلاسفه تاریخ و «نیچه» و «کی یرکه گورد» و «هایدگر» و دیگران از این جمله اند.

اسماعیل شفیعی سروستانی


یی نوشت:1- کلیه کسانی که درگیر با «تدبیرگری امور ملکی» اند و از جمله سیاستمداران و امثالهم در این تعریف می گنجند.
2- برای مطالعه بیشتر به کتاب «سیرتحول تفکر، فرهنگ و تمدن» اثر نگارنده مراجعه شود. از سلسله انتشارات نیستان

یی نوشت:1- کلیه کسانی که درگیر با «تدبیرگری امور ملکی» اند و از جمله سیاستمداران و امثالهم در این تعریف می گنجند.
2- برای مطالعه بیشتر به کتاب «سیرتحول تفکر، فرهنگ و تمدن» اثر نگارنده مراجعه شود. از سلسله انتشارات نیستان

اراده معطوف به حق(3):عطش تجدد و مدرنیته

واقعه غربزدگی سه ساحت عمومی زندگی ما را درنوردید؛
«ساحت نظری و هستی شناسی مسلمین» با مبادی و مبانی ویژه اش اساس و بنیاد حیات آنان را تشکیل می داد، پس از آن «ساحت ادب و فرهنگ» بود که چون روحی به همه مناسبات و معاملات آنان در عرصه تاریخ جهت می داد و امکان تفکیک و تشخیص مبدأ ومقصد و مسیر مسلمین را از سایر اقوام ممکن می نمود (بویژه قوم غربی که پس از رنسانس توسط متفکران و فلاسفه، بنیادی نو برای بودن در عرصه خاک در انداخته بودند). جماعتی می پنداشتند با این رویه یعنی تقلید از صورتهای زندگی و مدنیت بشر غربی، در آینده به تمامی «غربی» خواهند شد اما دیری نپایید که از غرب رانده و در شرق مانده، تنها «غربزدگی» منفعل را از آن خود کردند


جماعتی دیگر در هوای تطهیر و طهارت این فرهنگ و تمدن بیگانه پنداشتند با اخذ مدنیت و صورتهای زندگی غربی، امکان سیر در «عالم دینی و شرقی» را برای خود محفوظ خواهند داشت اما، تا به خود آمدند با عقب نشینی های تدریجی دریافتند جز صورتی کم رنگ و البته سکولاریزه و دنیایی شده از مذهب و دین برایشان باقی نمانده است. از اینرو آنان نیز در میانه دو صورت غربی و دینی، در منزل «غربزدگی» فرود آمدند. «حراست از مبادی و مبانی» و تسری آن در میان همه ساحتها و از جمله حیات فرهنگی و مدنی کار مردان مرد و بزرگان اهل نظر بود اما حکایت کاروانی که از منزل شرق بیرون آمده بود تا در طی طریق خود را با غرب و تاریخ آن شریک سازد؛ حکایت دیگری بود. ماجرایی که تنها «تجدد» را به ارمغان آورد.
تردیدی هم نیست که در میانه غوغا و شتاب و غلبه نفس اماره، اولین جماعتی که مفعول می مانند «اهل نظر»ند و اولین موضوعی هم که رها می شود «نظر» است.
نقطه عطف دوم از سیر و سفر بزرگ مردم این سرزمین «واقعه شریف انقلاب اسلامی» بود. این واقعه، حسب تکیه گاهش به امامت مردی عاری از شائبه های غربزدگی وجوانانی انقلابی¤، زنگ پایان تاریخ الحاد و نفاق را به صدا درآوردند.
آنچه که این دو نقطه عطف (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) را از هم جدا می کرد جایگاه و شرایط تاریخی غرب بود با بروز و ظهور تمام قد تکنولوژی در قرون نوزده و بیست. در واقع، واقعه انقلاب اسلامی مقارن با سالهای «پایانی تاریخ غرب» بود، در حالی که در صدر مشروطیت اگر چه بسیاری ازمردان اندیشمند و فرهیخته غربی صدای ریزش برج و باروی این تاریخ عصیان و خودکامگی را می شنیدند و در آثار خود اعلام می کردند(1)، لیکن مشرق زمینیان و از جمله ایرانیان طالب تجدد، گوش مستعد شنیدن این صدا را نداشتند و آینده خویش را با صورت تمدن غربی تصویر می کردند.
اما جای بسی تأسف است که علی رغم آشکار بودن این واقعه و فراهم بودن شرایط، دیگر بار «پرسش از غرب» مورد غفلت واقع شد به طوری که پس از سالهای بحرانی انقلاب و جنگ بار دیگر میل و عطش «تجدد» و «مدرنیته» با رنگ و لعابی از فرهنگ مسلمانی و شرقی به جان جماعتی افتاد که در نقش مدبر و معلم عنان همه امور را در اختیار داشتند
اسماعیل شفیعی سروستانی

‍‍‍‍یی نوشت:
¤ انقلاب به معنی حقیقی کلمه یعنی تجدیدنظر در مبادی و مبانی و چشم دوختن به تاریخ جدیدی که به نام خدا و دین آغاز می شد و اساس فرهنگ و تمدن غربی را دگرگون می کرد.
1- نویسندگان و فرهیختگانی چون گوته، هایدگر، کی یر که گورد، آلدوس هایکسلی و دیگران دهها سال قبل از این صدای زنگ فروپاشی غرب را شنیده اند و در آثار خود از آن خبر داده اند.

اراده معطوف به حق(2) : پرسش از غرب

نقطه عطف مهم تاریخ ما، سرآغاز انقلاب اسلامی بود. جریانی که ذاتا «پرسش از غرب» و انکار بنیاد هستی شناسانه آن را در خود داشت.
این پرسش در نهضت انقلاب اسلامی مقدر بود. چه، در اساس و بنیاد متعرض «غربزدگی» می شد و همین امر هم باعث شده بود که از همان سالهای اول انقلاب غربیان از این نهضت با عنوان «حرکتی بنیادگرایانه» یاد کنند و این امر کاملا نشان می دهد که آنان و بویژه صاحب نظرانشان بیش از همه ما متذکر این «قوه» در نهضت اسلامی مردم ایران بودند.
انقلاب اسلامی حقیقتا «بنیادگرا و بنیاداندیش» بود چه، قائل و معترف به «غیب عالم و عالم غیبی» و متعرض به نگاه ظاهرانگارانه و سطحی نگر به عالم بود و انسان را نه موجودی تک ساحتی و بسته عقل معاش و حواس ظاهری، بلکه مسافری در طریق می شناخت که از منزل ظاهر می گذرد تا باطن و حقیقت هستی را دریابد.
و همین نگاه بنیادگرایانه نهضت را و منادیان و مبلغانشان را از انسان غربی و عالم غربی منفک می کرد و متذکر این نکته می شد که چنانچه این نهضت امکان ظهور تام و تمام یابد «بنیاد تاریخی نو»، «تفکری جدید» و «فرهنگ و تمدنی مبتنی بر دریافت دینی از عالم» را بنیان می نهد.

«پرسش جدی از غرب» ضرورتا می بایست درصدر مشروطه، در دستور کار حافظان و مرزبانان فرهنگی این سرزمین وارد می شد. ضرورت طرح این سؤال در حدی بود که حتی اگر بنا را بر «غربی شدن» تام و تمام در ساحت های مختلف حیات می گذاشتند، قطعا پاسخهای اخذ شده می توانست راه غربی شدن را هموارتر کند. لیکن از آنجا که این اتفاق نیفتاد ما ساکنان سرزمین های اسلامی نه غربی شدیم و نه شرقی ماندیم.
مهم عرض و طول جغرافیای خاکی غرب و یا شرق نبود؛ مهم تعلق خاطر و ریشه و بنیاد دریافت و نگاهی ویژه و متفاوت به عالم بود؛ همان چیزی که غرب را از شرق جدا می کرد.
واقعه ای که باعث شده امروزه دیگر شرق به مفهوم واقعی آن وجود نداشته باشد. زیرا، امروزه علی رغم سکونت در شرق عالم و تکلم به زبان مشرق زمینیان همه در سایه فرهنگ و تمدن غربی به سر می برند و به زبان غربی سخن می گویند. 1
در آغاز آشنایی شرقیان با غربیان، هم صورت زبان یعنی الفاظ و اصوات و عبارات زبان آنها باهم متفاوت بود و هم سیرت آن. یعنی حقیقت و اساس هستی شناسانه شرقی بار معنایی متفاوت و ویژه ای به الفاظ و عبارات می داد. اما، عوامل گوناگون و انس با فرهنگ جدید موثر افتاد. به طوری که دریافت عمومی ساکنان شرق از عالم و آدم ذیل تاریخ غربی دیگرگون شد و صورت لفظی زبان نیز حامل بار معنایی فرهنگ غربی گردید.
امروزه، هزاران کلمه و اصطلاح رایج در گفت و شنود عمومی و آثار قلمی و هنری این سرزمین، همه بار معنایی و ادبی غربی را در میان ما منتشر می کنند و مفاهیم پیشین را از جغرافیای ادب و ادبیات ما خارج می سازند به گونه ای که دیگر هیچ یک از کلمات و اصطلاحات مهم چون: «تربیت»، «رشد»، «فکر»، «عقل»، «علم»، «زبان»، «هنر»، «انسانیت»، «ادب»، «کمال»، «عالم»، «ملت»، «دل» و امثال اینها، حامل معانی و مفاهیم پذیرفته متفکران و شاعران حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی چون مولوی، سعدی، حافظ، جامی، سنایی و علما و عرفای حوزه دین و معرفت اصیل نیستند بلکه جملگی دریافتهای بشر غربی پس از رنسانس را بومی ساخته اند چنانکه کمتر کسی از ما به تعریف و دریافت گذشتگان از عقل و علم و هنر و... واقف است. درواقع این کلمات و اصطلاحات تنها مبدل به وسیله ای برای انتقال مفاهیم حوزه فرهنگ و تفکر غربی شده اند و گوش جان ما نیز نیوشای همان مفاهیم جدید است و این خود فاجعه ای بزرگتر را در پی داشته و آن ارائه تفسیر و ترجمه ای نو ازآ ثار مفاخر این دیار است. به عبارت دیگر این آثار از این طریق سکولاریزه و غربی و این جهانی شده اند و چون انسان امروزی عالم و آدم را تفسیر می کند این تحریف وحشتناک چونان موریانه ای همه اساس و بنیاد فرهنگی را مضمحل و پوسته باقی مانده را مبدل به وسیله ای برای تفاخر می نماید، درحالی که ما دیگر در حوزه فرهنگ و تفکر شرقی، ایرانی و اسلامی زندگی نمی کنیم بلکه در جغرافیای خاکی ایران قدیم همانند یک انسان غربی در عالم غربی سیر می کنیم. این واقعه، در میان همه اقوام حادث شده و امروزه دیگر هیچ گوشه ای از جهان را مصون از این هجوم و دگرگونی نمی توان یافت.
همان طور که قبلا ذکر شد پرسش از غرب وظیفه مرزبانان و حافظان حریم فرهنگ ایران زمین بود اما چه می توان کرد وقتی که در همان سالهای تماس و انس، جمعی از روشنفکران با شیفتگی مقام عالی «اهل نظر و تفکر» را غصب نموده و به جای آنان نشستند. آنگاه با شیدایی و بدون پرسش به استقبال غرب رفتند و عوام الناس را نیز به دنبال خود کشاندند.
از همان سالها تا به امروز، طرح این مباحث مخصوص جماعت معدودی شد که در شکل دادن به صورت تاریخی حیات اقوام مسلمان امکان موثر و مفیدی دراختیار نداشتند.
قابل ذکر است که طی همه سالهای گذشته از عهد ناصری تا سال 1357 عموم نخست وزیران، وزیران، اساتید حوزه های علوم انسانی، شاعران و نویسندگان و... یا مستقیما تحت تعلیم معلمان ماسونی (فراماسونرهای امانیست) بودند و یا فراماسون زده هایی بودند که ادبیات و ادب معلمان خود را در هیاتهای مختلف منتشر می کردند به طوری که اساس نظام تعلیمی و تربیتی ایران نیز طی همه این سالها بر مبنای اندیشه های غربی نهاده شد با این تفاوت اساسی که هیچ کدام امکان غربی شدن را نیز نیافتند بلکه فقط متاثر از صورتهای تمدن و فرهنگ غربی یعنی غربزده شدند و تاریخ یکصدوپنجاه ساله غربزدگی این ملت را رقم زدند.
اسماعیل شفیعی سروستانی


پی نوشت:

1-منظور حقیقت زبان است نه صورت زبان

اراده معطوف به حق-1

مقدمه:
موضوع و محتوای این مجموعه «پرسش از غرب» و ضرورت طرح آن است. اساساً این پرسش فلسفی است و در مقام نظر ناظر بر درک شرایط تاریخی ویژه ایست که گذار از آن بی این پرسش ممکن نیست. پرسشی از این دست در نقاط عطف مهم و تاریخی اقوام پیش می آید و پاسخگویی بدان نیز در عهده عوام مردم نیست، در وظیفه دانشمندان، اربابان فن و حتی سیاستمداران نیز نیست. بلکه، متفکران و صاحبان نظر از میان آنان، مخاطب این پرسشند. (به شرط آنکه مقام و رأیشان منشأ اثر باشد). پاسخ پرسش هایی چنین، جهت گیری های بزرگ و نسبت میان همه چیز و از جمله فرهنگ و تمدن و مناسبات اجتماعی را معلوم می سازد، سرنوشت یک قوم را رقم می زند و مسیر آنان را در طی طریق و چگونه بودن در عرصه حیات را روشن می کند.
راز حضور فعال یا منفعل در چنین شرایطی حساس در سکوت یا پاسخگویی به پرسش های بزرگ است. از همین جا جایگاه و مقام معلمان حقیقی و نقش آنان معلوم می شود. چنانکه در نقطه عطف مهم صدر مشروطیت یعنی آغاز آشنایی با غرب و در آن شرایط تاریخی تجربه شده کسانی وظیفه پاسخگویی را عهده دار شدند که خود صاحب شأن و مقام در خور نبودند. روشنفکرانی که بدون فراهم آوردن اسباب بزرگی عهده دار پاسخگویی شدند و موجبات انفعال و واماندگی بزرگ را فراهم آوردند و بیش از یکصد و پنجاه سال حیات غربزده را روزی ساکنان این سرزمین بزرگ ساختند. حسب اهمیت این «پرسش» است که همواره نزد اهل حکمت مقام «سیاست» و سیاستمداری ذیل فرهنگ و تابع اهل فرهنگ تعریف می شود.



امری که در عموم تجربه های بشری خلاف آن مشاهده می شود. در چنین شرایطی خلوت نشینی و عزلت گزینی روزی اهل نظر می گردد.
ابتلا به فرهنگ بیگانه و در سایه فرو رفتن بنیان نظری و ادب دینی در وقت غلبه تفکر و فرهنگ غربی در سرزمین های اسلامی و استمرار حیات فرهنگی اقوام ساکن در این گستره وسیع ناظر بر غفلت از این پرسش جدی است. همچنانکه عدم اهتمام در اینباره شرق را فاقد آمادگی رویارویی با دشمن غدار و غادر ساخته است.
ممکن است از نظر برخی طرح این پرسش واسپس یکصد و پنجاه سال آشنایی و انس با غرب دیر و نابهنگام باشد بویژه که اینک خورشید غرب رو به افول نهاده است اما، این نکته را باید متذکر شد که همچنان شرق، خود را نیازمند غرب می شناسد و رویای دستیابی به جایگاه وی را در تکنیک و تکنولوژی در سر می پرورد. به گونه ای که بسط مدرنیته در قالب «توسعه ساختار اقتصادی و اجتماعی» در دستور کار عموم دولت های شرقی است.
در این مجموعه، نگارنده، ضمن طرح «ضرورت پرسش» سعی در بیان جایگاه و موضوع پرسش دارد و در میان کلیه ساکنان مشرق زمین، «ایران اسلامی و شیعی مذهب» را شایسته تر برای این امر می شناسد چه، سایر اقوام (و از جمله چین و هند و ژاپن) اگرچه در رویارویی با غرب متحمل خسارات فرهنگی بسیار شده اند لیکن حسب سابقه و جان مایه فرهنگی شان از امکان تجدید حیات فرهنگی کمتری برخوردارند و در نظام نظری فاقد رویکردی بنیادین و جدی به آینده اند. و این ویژگی ها آنها را از ایجاد یک جریان جدی بنیادگرا و نقطه عطف مهم تاریخی محروم ساخته است.
ذکر دو نقطه عطف مهم یعنی: «صدر مشروطیت» و «واقعه شریف انقلاب اسلامی» ما را متذکر دو فرصت کرده است: فرصت اول حسب آنچه مشروحاً بیان شده به تمامی از دست رفت و فرصت دومی نیز حسب «درگیری های پی درپی سیاسی، اجتماعی»، «عجله و شتاب در ایجاد مدنیت جدید» ما را مواجه خساراتی جبران ناپذیر ساخته چنانکه بیم از دست رفتن دومین و مهمترین فرصت می رود.
تدوین «استراتژی مهم انتظار» برای بازسازی فرهنگی و مدنی سرزمین اسلامی تحت آموزه های دینی بهمان اندازه ضروری است که «طرح پرسش از غرب» بعنوان پیش نیاز اتخاذ این استراتژی.
این سخن ناظر به این معناست که گذار از غرب که در ساحت نظر بر «خودبنیادی استکباری» و «محوریت من نفسانی» استوار شده بدون اتخاذ «استراتژی نفی خود» در نظر ممکن نیست. دریافتی که به تمامی در «فرهنگ و تفکر ولایی و شیعی» نمودار است و بعنوان وجه ممیز بزرگی آن را از سایر دریافت ها، فرهنگ ها و بالاخره تمدن ها جدا می کند.
«فرهنگ ولایی» بر قطب و محور «ترک خود» استوار و ابتنای آن بر ترک خود و رجوع حیث تفکر به حق است.
اگرچه بازسازی همه آنچه حوزه های «تفکر، فرهنگ و تمدن» مسلمین را در دریایی از انفعال، التقاط و امتزاج نظری فرو برده؛ کاری سخت و صعب است لیکن «اراده معطوف به حق» می تواند جاذب لطف و عنایات آسمانی باشد و ما را بعنوان جماعتی بحقیقت منتظر، طلایه دار سپاه جهادگر و آمادگر معرفی نماید؛ کسانی که در آستانه تاریخ جدید نام «موعود آخرالزمان» و «مهدی هدایتگر» را در ساحت فکر و عمل دل مهیای ورود پیک ایمان و رستگاری ساخته اند.
بر آی ای آفتاب صبح امید
که در دست شب هجران اسیرم