درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اراده معطوف به حق(19): اولین پرسش مبداء هستی و عالم غربی

شاید قرن ها صبوری و انتظار لازم باشد تا قومی بتواند در یک نقطه عطف بزرگ قرار گیرد.
این نقطه عطفها به جهت گیری کلان و حرکت عمومی قومی می انجامد و موجد دوره و یا تاریخی نو می شود و چه بسا که بسیاری از دیگر اقوام را نیز درپی خود بکشد، و رنگ وبوی آنچه را که بدان تعلق خاطر پیدا کرده اند بدان ها ببخشد.
دراین نقاط عطف، «عهدها نو می شوند، به این معنی که بشر با امری و جایی پیمان منعقد می سازد. عقد این پیمان، اعلام مهر و پیوند است و آمادگی پذیرش همه نتایج این تعهد و قبول همه صورت های حاصله از آن. از همین جاست که ادب و ادبیات و سیرت و صورت همه اعمال و اقوال واسپس آن عهد مجلا و محل ظهور آن عهد است.
فرهیختگان دل آگاه در چنین هنگامه ای قادر به پیش بینی وضع و روزگار آینده خواهند بود. چه، اهل تفکر و معنا نتیجه غایی جهت گیری ها و زوایای حرکت انسان را به اجمال درک می کنند و از آن خبر می دهند.
این نقطه عطف، نقطه فصل از عهد پیشین نیز هست، این گسست و پیوست همواره قرین با بحران و کشمکش است.
بحران پیش از آنکه در سطح و رویه مناسبات و معاملات خود را ظاهر کند پایه ها و بنیادها را تحت تاثیر قرار می دهد. به عبارتی دگرگونی در پایه ها و بنیادها بستر دگرگونی درسطح و درمیان مناسبات و معاملات معمولی حیات را فراهم می سازد.
در وقت جابجایی «عهدها»، زمینه دیگرگونی همه صورت و سیرت امور مهیا می شود و عالمی و آدمی از نو پی ریزی می شود .



عهدی نو، تاریخی نو، انسانی نو و نوعی جدید از زندگی.
متفکران پیش و بیش از همه متوجه و متذکر این دیگرگونی و گاه سبب و باعث این نوشدگی عهدند ورنه عوام مردم و عموم آنها متاثر از متفکران و معلمان درکار صورت حیات ورتق و فتق امور جاری اند. ذکر این نکته ظریف و البته مجمل لازم است که انسان در ورود شکل دهی به هر عهد و نتایج آن صاحب اختیار و اراده است و ناگزیر باید بپذیرد که هر عهد درخود مجموعه ای از سنن لایتغیر و نتایج و پیامدهای ناگزیر دارد که تبعات آن به سادگی رفع نمی شود. در واقع انعقاد عهد ساده است اما خروج از آن سخت و چه بسا که قرن ها تبعات عهدی و تاریخی می ماند و تا ابدالاباد در بسیاری امور موثر می افتد.
تغییر نگاه و دریافت از مبدأ:
عرضه تعریف از منشأ، مبدأ و منبع هستی، نقطه آغازین همه دگرگونی های فکری، فرهنگی و مدنی است. اعتقاد ویژه ای که نسبت، تعهد، تکلیف، مسئولیت، گستره عملکرد، اختیار انسان و همچنین جایگاه او را در پهنه هستی معلوم می سازد.
این امر در دایره گفت وشنودهای کلامی، فلسفی و نظری نمی ماند بلکه، منشأ اثر در کلیه شؤون و ساحات حیات انسان می شود. در واقع، اگرچه «اهل نظر» در ظاهر نقشی عملی در مناسبات مادی مردم ندارند اما، مهمترین نقش را در تمامی ساحات حیات فرهنگی و مادی ایفا می کنند. کلام آنها عین عمل و منشاء عملی ابناء بشر در گستره تاریخی چند هزار ساله است.
چنانکه این تعریف مغشوش، گنگ و فاقد وجاهت عقلی باشد و یا نتوان حجت کامل و ثابت، خلل ناپذیر، مطمئنی و جامعی برای آن اقامه کرد شالوده و اساس همه آنچه بعد از آن شکل می گیرد متزلزل، بی قرار، ناقص، آسیب پذیر و قابل رد و نقض و تشکیک جلوه می کند و بستر بروز فساد و بحران در مناسبات فرهنگی و معاملات در عرصه زمینی را فراهم می سازد.
اهمیت این امر است که همواره و به گواه همه اعصار و آثار بزرگان «نظر، تفکر و امر اعتقادی» در زمره اشرف مباحث بحساب می آید. در نزد اهل تفکر، حکمت نظری مقدم بر حکمت عملی است و درمیان پیروان همه ادیان آسمانی مباحت اعتقادی و کلامی صدر سایر مباحث و اشرف آنها است و در زمره «اصول» و نه فروع بشمار می آید. اصولی که تمامی فروع مبتنی بر آن شکل گرفته و قابلیت دفاع و وجاهت پیدا می کنند.
مجاهده بزرگ جمله انبیاء الهی، حکیمان متأله و متفکران عالی مقام قبل و پیش از هر چیز مصروف تحکیم اساس نظر و منشأ و مبدأ آن شد چنانکه اینها تنها مسیر خروج از بحران، اغتشاش، امتزاج و پراکندگی مناسبات را نیز همین اعلام می کردند. بحران محصول درهم ریختگی و آشوب دوجریان، دو رود و دو جبهه مخالف است و غلغله و غوغا فرزند طبیعی این آمیختگی.
این اصل ثابتی است که راز بسیاری از بحران های درونی انسان، مناسبات اجتماعی و آشوبی است که طی چهارصدسال اخیر گستره فرهنگ و مدنیت اقوام شرقی و از جمله مسلمین تحت تأثیر خویش قرار داده است.
در سنت شرقی و بویژه دینی مبدأ هستی، خالق، مدیر و مدبر آن منشأ هر موجود، ذات مطلق، ذات لایتناهی و جوهر واحد و فریدی است که منشأ صور و حقیقه الحقایق متعال است که هیچ نشانی از نسبیت در ذاتش راه ندارد. خیر محض و منشاء تمامی امکان های کیهانی و منبع هر موجود و امری واقعی است که تمامی مطلقیت و مقبولیت از آن اوست. او، ورای وجود و خیرمحض است که می تواند به منزله جان های بی شماری متجلی شود جان هایی که در نتیجه دوری از مبدأ وجودی پیوسته از اصل الهی دورتر می شوند.
ملکوت همه چیز بدست اوست و بمعنی حقیقه الحقایق حاوی تمامی امکان هاست در وضعی که هر چیزی در مقایسه با ذات واجب الوجودش عرضی است.
که یکی هست و هیچ نیست جز او- وحده لا اله الاهو
کلیه دریافتهای دینی پیراسته از التقاط و امتزاج اهواء و آراء ناظر بر معانی سابق الذکر و تجمع آن در آن واحد در وجود متعادل آفریدگاریست که مطلق جمال، جلال و کمال است و حمد از او و مخصوص اوست و در آن هیچ شریک و مثل و مانند و رقیبی نیست. لیس کمثله شی.
نور سموات و الارض که عزیز، قدیر و حکیم عالم است و اقرار و اعتراف و اعتقاد خالص درباره او منشأ رستگاری، امنیت، برخورداری و قرار در مدار عزت است. قولولااله الا الله تفلحوا. که با اختیار و قدرت تام و استغناء از همه آنچه جز اوست از روی رأفت و شفقت سهمی از وجود را متناسب با استطاعت و ظرفیت به مخلوقات خود اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان عطا کرده تا در مسیر هدایت ذاکر و معترف مقام ربوبیتش باشند و دلخوش به رحیمیت و رحمانیتش سیر اکمالی را تا رسیدن به مقام فنای تام طی کنند و سهمی از صفات جمالی و جلالی را درخود متجلی ساخته و مسمای اسمی از جمیع اسماء و موصوف به صفتی از جمیع اوصاف کمالی او شوند تا از بند انانیت و عصیان برهند و در مقام عبودیت تام ناظر عروج و صعود به ساحات عالی و متعالی شوند.
تاریخ و تفکر غربی، عاری از معانی سابق الذکر درباره مبدأ و منبع هستی است. فراموشی خداوند به منزله حق و حقیقه الحقیقه مطلق موجب شد تا انسان عصیانگر همه امر مطلق را نسبی و همه امر نسبی را مطلق فرض کند. و با سلب شان مقبولیت و مطلقیت حضرت خداوندی همه مقبولیت و مطلقیت را متوجه انسان دنیوی شده بداند که خود را دایر مدار هستی فرض کرده و مبتنی بر «امانیسم» خود را مختار در امر و نهی و وضع باید و نبایدها و قانونگذاری فرض کند.
نازل ساختن مقام خالق هستی از وجه مابعدالطبیعی به وجه ریاضی و کمی صرف موجب ارائه تعریفی باطل و غیرحقیقی درباره مبدأ و خالق هستی شده است.

اراده معطوف به حق (18) :غربی شدن هم در گرو پرسش است.

جمله معروف و مشهور «عقب ماندن از قافله تمدن!» را سالهاست که در گوش پدران ما، ما و فرزندان ما زمزمه کرده اند و حرص وولع رسیدن به این قافله را با هزاران تمنا و توصیه به گوشمان خوانده اند چنانکه آخرین سالهای قرن بیستم را آخرین فرصت کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه (این هم از اصطلاحات مجعول علمای علم الاجتماع غربی است) برای دستیابی به آن قافله اعلام کرده اند. البته طی پنجاه سال گذشته غرب بیش از خود ما (ساکنان شرق و سرزمین توسعه نیافته ها) برای جبران این عقب ماندگی دل سوزانده است.
توسعه همان Development یا مدرنیته است و مدرنیزاسیون، شیوه ای که امکان خلاصی از عقب ماندگی مذکور را فراهم می سازد. البته در اینکه غرب چرا از طریق سازمانها و بانکهای جهانی و صندوق بین المللی پول برای عقب ماندگی این اقوام دل می سوزاند گفتنی بسیار است. ذکر این نکته کفایت می کند که غرب هم از عقب ماندگی بیش از حد توسعه نیافته ها طرفی نمی بندد چه، از سویی باقی مانده سنتهای فرهنگی و تأثیر آنها بر انسانهای شرقی عاملی مزاحم بر سر راه غرب و ارابه سلطه جویی اوست و از دیگر سو توسعه نیافتگی امکان بالقوه بزرگی را در وقت بازاریابی و فروش کالای غربی از بین برده است. بی گمان کمی تا قسمتی توسعه یافتگی (مدرنیزاسیون) می تواند توسعه نیافتگان را مستعد مصرف بیشتر کالاهای مدرن غربی کند و بازار راکد صنایع غربی را به گردش درآورد.
آیا «توسعه یافتگی و مدرنیزاسیون» به غربی شدن شرق می انجامد و آنان را از رتبه «غربزدگی» فرا می کشد؟

البته این آرزوی همه اقوامی است که خود را عقب افتاده و دورمانده از قافله تمدن می شناسند.
دلمشغولی دویست ساله ما دور ماندن از صناعت و دستاوردهای عصر مدرن است و برای حصول این منظور بسیاری از سرمایه های شرق بزرگ را به دست یغماگر دهر سپرده ایم. نظام مدرسی جدید را جایگزین نظام تعلیمی پیشین خود ساخته ایم. بر عرض و طول متون درسی افزوده ایم و هر سال سرفصلی نو را بر سفره کلاس و درس محصلان وارد کرده ایم و صدها ترفند دیگر تا شاید صاحب علم و تکنیک و صناعت شویم و در قافله تمدن درآئیم اما هیچگاه این معنا چنانکه راضی کننده باشد و ما را مستغنی کند حاصل نشده است.
روزگاری حجاب از سر زنان برداشتیم و محاسن را از صورت مردان تا شاید به مدد کلاه شاپو و نظام مدرسی فرانسه و بلژیک بر سرعت سیر قافله جویای تمدن افزوده شود اما، هیچگاه شرق بیشتر از رسم «طفیلی گری» نصیبی از غرب نبرد. نه اینکه معماری و شهرسازی مدرن و آپارتمانهای لوکس و اتومبیلهای امروزی نداشته باشند این همه را همپا با آشپزخانه اوپن (باز) و پیتزا و... دارند اما «غربزده اند» و نه «غربی».
جایی میان زمین و آسمان، نه همزبان و هم افق با شرق و نه هم عالم و همزبان با غرب.
میل و هوس تند دستیابی به زندگی مدرن با چاشنی بی فکری و لاقیدی ما را از کاروان همیشه در جریان شرق دور کرد و سکوت در وقت پرسش و فراهم نیاوردن اسباب (چنانکه باید) از قافله تمدن.
این حکایت، حکایت حیرانی و ندانم به کجایی عموم ساکنین مشرق زمین است. جملگی شیفته صورت تاریخی غرب، مصرف کننده محصول علم و تمدن آن و در تلاش و رقابت برای دستیابی به مدرنیته، بی آنکه هیچکدام قادر به تدارک مقدمات لازم این امر باشند. چنانکه طی یکی دو قرن اخیر همواره از طول و عرض سنتهای شرقی کاسته و با عقب نشینی میدان جولان غرب و فرهنگ و تمدنش را بیش از پیش فراهم ساخته اند.
«علم و تکنولوژی» مرغی نبوده که بر هر بام و دری بنشیند و با صورت سازی هم هیچگاه کسی صاحب علم نشده است. طی همه سالهای گذشته علیرغم تاسیس دهها فرهنگستان و پژوهشکده و مراکز مطالعاتی هیچ مجمع اندیشمندی مکلف به پرسش از «علم جدید» و همه آنچه ضرورتا می تواند عوامل و ابزار اولیه دستیابی بدان شود نشده است. به عبارتی همواره با عینک و نگاه شرقی به غرب نگریسته و همین دید را معیار سنجش، انتخاب و پیروی علمی و تکنیکی قرار داده ایم.
شرق درهای هرگونه پرسش را بر خود بسته است. حتی پرسش از مقصد و مأوای همه آنچه که بر آن نام «علم» گذارده شده است.
آفت بزرگ «تقلید تفکر» موجب شد تا جمله کسانی که سردر پی علم و معرفت جدید نهاده بودند از «اشتراک لفظی» میان مهمترین اصطلاحات، عبارات، اسمها و الفاظ مهم و کلیدی مطرح در نظام سنتی و جدید غربی غفلت کنند. چنانکه عموما برای تصور قابل نقد و رد پای فشردند که «علم» و ادب و عقل و فکر و هزاران کلمه دیگر که امروزه در گستره علم جدید منتشر است حامل همان بار معنایی و مفهومی اند که در سنت دینی و شرقی رایج بوده. و گاه حسب همان عارضه جمله دستاوردها و قوالب و روشهای نوین را فاقد جان مایه فرهنگی و فکری فرض نمودند و از نسبت میان ظروف و مظروف، اسم و مسمی غفلت کردند. چنان که امروزه نیز به جمله علوم و فنون غربی به چشم ظروفی می نگرند که قابلیت انتقال مفاهیم و معانی سنتی و معارف حقه الهی را دارند و با تکیه بر اینکه صرفا نحوه استفاده انسانها از این فنون و ظروف بروز بحران و تباهی فرهنگی و اخلاقی شده برآنند تا به عالم ثابت کنند که شرقیان (البته بی نیاز و مستغنی از شرق و سنت شرقی) قادر به کنترل و اداره و هدایت این اسب توسن در مسیر صلاح و تقوی هستند و از آن همه جمله نور و معرفت قلبی و اشراق را جلوه گر خواهند نمود.
حاصل این تصور آن شده که از اولین سالهای آغاز تعلیم و تعلم کودکان و نونهالان را وادار به انباشتن ذهن و قلب و زبان از انبوهی از منابع و کتب و مواد درسی تاریخی، ادبی، دینی، ریاضی، زبان خارجه و امثال اینها کنند.
جمله دانش آموزان بی آنکه بدانند هر ساعت از روز از منظری به عالم می نگرند، گاه از منظر گالیله و کپرنیک و نیوتن و گاه از منظر بایزید و جنید و بوریحان، جالب آنکه ناگزیر حسب تعلیم معلم جمله نظرها را هم متقن، حقیقی و واقعی فرض می کنند. نتیجه معلوم است، ذهنی مغشوش، روانی نژند، جانی بیقرار و آینده ای درهم و برهم. واقعه ای که طی یکی دو قرن اخیر عموم محصلان عصر ما را در اقصی نقاط شرق بزرگ و از جمله سرزمین های اسلامی با خود درگیر ساخته است.
«پرسش از غرب» و جان روح «علم و تکنولوژی»، پرسش مقدمی ورود به ساحت علم و تکنولوژی غربی و کسب آنست. پرسشی که همواره مغفول مانده است.
اسماعیل شفیعی سروستانی

 

اراده معطوف به حق (17):شئون انسان کامل

ائمه معصومین علیهم السلام، در تفسیر و تأویل آیه مبارکه (و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین.(1)
و ما اراده کردیم که بر مستضعفان در زمین منت گذاشته و آنان را ائمه و وارث قرار دهیم) تعابیر زیبا و روشنگری دارند که حسب نمونه بدان اشاره می کنیم:
در روایات مسلمی که از سوی ائمه معصومین علیهم السلام ذکر شده، این آیه به واقعه شریف ظهور و قیام حضرت مهدی علیه السلام تأویل شده است: امام صادق (ع) هر وقتی این آیه را تلاوت می کرد، می فرمود:
بخدا سوگند، این آیه نزولش درباره بنی اسرائیل و تأویلش در حق ماست.(2)
امیرالمؤمنین، علیه السلام فرمودند: آنها آل محمد(ص) هستند که خداوند مهدی آنها را پس از تلاش فراوان برمی انگیزد و آنها را عزیز، و دشمنانشان را خوار و زبون می سازد.(3)
در معارف اهل البیت علیهم السلام، بیش از 180 اسم و لقب که هر یک از آنها ناظر بر شانی از شئونات است برای خلفاء و حجج الهی ذکر شده است. هر یک از این اسماء و القاب و شئون بابی است که پرده از کمالات متعالی آنان برمی گیرد. همین رتبه های کمالی است که درجه وقوف و قرب آنها را درباره حقیقت توحید و معارف الهی نشان می دهد. تا آنجا که در بسیاری از سلامها خطاب به آن ذوات مقدسه آمده است:


السلام علیک یا باب الله الذی لا یوتی الامنه
السلام علیک یا سبیل الله الذی من سلک غیره هلک
سلام بر شما که باب خداوند هستید که جز از طریق او نمی توان گذشت. سلام بر شما که سبیل خدا هستید که هر که جز آن را بپیماید هلاک می شود.(4)
بدیهی است که خداوند از روی «لطف» بابی، سبیلی و نوری را بعنوان اسوه و مصداق خارجی کمالات متعالی فراروی بشر قرار دهد تا امکان سیر در مراتب را پیدا کند و با مشاهده ما به ازاء خارجی آن واقعیت دست یافتنی و عملی آن را بپذیرد و در طریق از بند گمراهی برهد و از غلتیدن در آفتها و بلاها و بالاخره عذاب قهر خداوند درامان ماند.
لذا، اینان:
- ما به ازاء خارجی حق یا حقیقت مجسم و قرآن ناطق اند (در هیأت انسانی)
- اسوه واقعی و عینی که تعالی و تقرب در آنان آشکار است (لکم فی رسول الله اسوه ...)
- طریق رفتن و تمثیل «نحوه بودن و رفتن» اند و اینهمه را در سیره و سنت آنان می توان دریافت (چنانکه سیره و سنت اینان از منابع و مصادر تشخیص حکم است و حضرت نبی اکرم(ص) اهل بیت را در کنار قرآن قرار داده است دو ثقل و امانت مانده برای مسلمین پس از پیامبر)
- متضمن فلاح و رهایی و ایمنی بخش از عذاب قهر خداوندند.
- حجت بالغه که حجیت آنان توسط خداوند اعلام شده.
هیچ دیار البشری در پهنه هستی صاحب و حامل جمله این شئون و مستحق به داشتن آن نیست چه حسب آیه کریمه انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا(5)
خداوند اراده کرد تا همانا از شما پلیدی را دور کند و شما را پاک نگه دارد
تا در مقام «خلیفه اللهی» و امامت، در تربیت، هدایت و ارشاد بندگان که جملگی در معرض لغزش، سهو، وسوسه شیطان، عمر کوتاه، مرگ ناگزیر و سایر ابتلائات اند (حسب زندگی و سیر در نشأ دنیا که دار ابتلاء و امتحان است) خلل و نقصانی اتفاق نیفتد.
این امر هم ناشی از لطف خداوند به بندگانست و «مصطفی و برگزیده» بودن حجج الهی نیز شاید ناظر بر همین معنا باشد. جمله روایات منقول از حضرت رسول اکرم و ائمه دین که توسط منابع روایی شیعی و اهل سنت ناظر بر اشاره مستقیم این آیه به «خانواده رسول اکرم و اهل بیت ایشان» است.
اختصاص این شئون که در روایات مأثور و بویژه ادعیه صادر شده از گنجخانه اهل بیت، علیهم السلام بدانها اشاره شده بیان «تعارف و تحبیب» چنانکه در میان عموم مردم ساری و جاریست نیست. چه این عمل در ساحت حضرت رب العالمین و ائمه دین، علیهم السلام به مثابه لغو است. در حالیکه آن ساحت جلیل پیراسته از لغو و بیهوده گویی و تعارف است. بیان صفات متعالی: خزان العلم، منتهی الحلم، اصول الکرم، ذوی النهی، ورثه الانبیاء، معادن حکمه الله، حفظه سرالله، مخلصین فی توحیدالله، اهل الذکر، اولی الامر، بقیه الله و... (گنجینه های علم، منتهی الیه حلم و بردباری، بنیانهای کرم، صاحبان خرد، وارث انبیاء معدنهای حکمت خدا، حافظان سرخدا، مخلصین در توحید خداوند، اهل الذکر، صاحب امر، بقیه الله و...)
ناظر بر جمیع صفات و حصول شرایطی است که جلب و جذب و حراست از آن کسانی را مستعد و مستحق لقب «خلیفه الله» ساخته است.
ظهور تام این صفات است که از اهل بیت، علیهم السلام «مثل اعلای» دینداری و یکی از دو ثقل (قرآن و اهل بیت«ع») ساخته است چنانکه سیره و سنت آنان نزد علما و مراجع برای تشخیص حکم و حل مساله از «حجیت» برخوردار است. در روایت منقول از حضرت نبی اکرم، و امام حسن مجتبی صلواه الله علیهما ذکر است که:
کن مات و لم یعرف امام زمانه مات متیته جاهلیه (6)
کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده.
عدم معرفت امام زمان به منزله عدم معرفت درباره مقصد، راه و حجت خروج از جاهلیت و گمراهی است. وقتی «حقیقت» در امام زمان، علیه السلام متجلی می شود یعنی «حق» نزد او و با اوست و از طریق او حاصل می آید و جز آن هرچه باشد و به هر نام که باشد عین جاهلیت و گمراهی است.
در زیارت جامعه کبیره منقول از حضرت امام علی النقی علیه السلام آمده است:
والحق معکم و فیکم و منکم والیکم و انتم اهله و معدنه...
حق با شماست و در شماست و از شماست و متوجه شماست و شما اهل آن و معدن آن هستید. (7)
این عبارت ترجمه «انی تارکم فیکم الثقلین کتاب الله و عتری» (8) من در حالی شما را ترک می کنم که دو ثقل را درمیان شما گذاردم. کتاب خدا و اهل بیتم را، دو ثقلی که از هم جدا نمی شوند تا آنکه در بهشت و در کنار حوض کوثر همدیگر را ملاقات کنیم.
این دو ذاتاً از هم انفکاک ناپذیرند وگرنه بیان نمی شد «حق با شما، درشما، از شما و متوجه شماست.» حق بدانها اضافه نشده و یا در وصفی عرضی عارض بر حیات آنان نیست بلکه در آنها و با آنهاست. این ظهور عینی حق و عینیت آن در پهنه هستی و عرصه تاریخ است که قرابت با آنها قرابت با حق و دوری از آنها عینی دوری از حق است. چنانکه در زیارت حضرت صاحب الامر می خوانیم: انا ولی لک بری من عدوک فالحق ما رضیموه و الباطل ما اسخطتموه (9)
من دوستم باتو و بی زارم از دشمن تو حق آنست که شما آن را بپسندید و باطل آنست که شما را از آن ناخشنود و خشمگین هستید.
¤¤¤
گمراهی الزاماً در یک مصداق ثابت چون پرستش، بت سنگی متجلی نمی شود. در هر عصر و نسلی «باطل» به صورتی ظهور پیدا می کند چنانکه در ادوار گذشته نیز روزی در فرعون و نمرود ظهور می کرد و روزی دیگر در ابولهب و ابوسفیان یا پرستش بت سنگی و خرمایی بود و یا پرستش ماه و ستاره.
تفاوت صورتها و مصادیق ناظر بر تفاوت معنی و باطن نیست. یک مفهوم ثابت به نام استکبار و طغیانگری است که در هر عصری به نحوی ظهور می یابد. مهم کسب و کشف مفاهیم ثابت است.
حب و قرب به اهل بیت، علیهم السلام تجدید و عهد با اینان نیز در نسبت با همین معناست. قرابت جستن با اشتراک در صفات کمالی و جلب و جذب آن ممکن است در جایی «سلمان فارسی» عجم که هیچ خویشی (با قرابت نسبی و سببی با حضرت نبی اکرم، صلواه الله علیه ندارد مخاطب عبارت دلنشینی: سلمان منا اهل البیت (10) (سلمان از ما اهل بیت است) می شود و «بولهب» علی رغم قرابتی خونی مخاطب: «تبت یدا ابی لهب» (11) اشتراک در «مقصد و طریق» یعنی «اشتراک در معنی بودن و نحوه بودن» در عرصه حیات در خود با خود «قرابت و محرمی» را دارد. وقتی سلمان در سیر اکمالی و هم نوا با نوا و نای «اهل حق» بر کشیده شده، مقامی متعالی یافته. و شایسته آن خطاب شده که «سلمان از منست» و در مقابل، بسیاری در طی درکات نزولی چنان مقام نازلی یافته که حضرت حق او را مخاطب «بریده باد دستان ابی لهب» می سازد، بی گمان خواست حضرت حق خواست پیامبر اکرم، صلوه الله نیز هست.
آنگاه که بزرگ مردی چون نبی اکرم، صلواه الله «ذوب» در حق می شود و با سلب حیثیت و سلب اراده و اختیار تام و تمام از خود، ظهور تمامیت «عبودیت» را سبب می شود در این مرتبه به چنان درجه ای از قرابت رسیده که در «معراج» مخاطب «قاب قوسینی اوادنی» (12) می گردد. یعنی در سیر اکمالی و طی مراتب پیامبر بدانجا رسید که قرابتش به حضرت حق به اندازه در ازای دو کمان و یا حتی کمتر از آن بود.
بی گمان در این ساحت «جبرئیل» در خدمت اوست چنانکه در همان سفر در ساحتی حضرت جبرئیل اعلام داشت: لودنوت انملت لاحترقت
اگر نزدیکتر بیایم به اندازه یک سرانگشت خواهم سوخت.
استعداد و استحقاق برکشیده شده رسول مرسل، برتر و والاتر از جبرئیل است از همین رو به قول سعدی شیرازی «رسد آدمی بجایی که بجز خدا نبیند، بدانجا رسید که جز او و خدا نبود. این درجه از محرمی نصیب حضرت جبرئیل نمی شود.
معنای اراده خداوند در خلقت خلیفه، در همین جا ظاهر می شود. خلیفه خدا، خلیفه و حجت و اسوه بر«ما سوی الله است.» پهنه حکمرانی او از حضرات ملکوتیان مقرب چون «جبرائیل» آغاز می شود تا کمترین آنها درمیان عالم ملک.
پیامبر اکرم، صلواه الله علیه خطاب به علی علیه السلام فرمود:
«یا علی، هر که از خدا بترسد همه از او می ترسند هرکه از خدا نترسد خدا او را از همه چیز می ترساند.»(13)
«خشیت» و «خوف» در خود و با خود «خضوع» و افتادگی در برابر رب الارباب را دارد. آن که افتاده پروردگار می شود لاجرم «برکشیده» او هم می شود.
ضروری نسبت یافتن با خالق هستی ورود به مدار «عزت» و «عنایت» اوست. «فمن یتوکل علی الله فهو حسبه»(14) آن که دل بدو می سپارد از غیر او خوفی ندارد چنان که «عزت» او را چنان در خود می پیچید که لاجرم از «خوف ماسوی الله» در امان می ماند.
همین نسبت یافتن و جلب کمالات است که به اذن الله سهم بزرگی از «هیبت» و «جلال» او نیز شامل عبد می شود. چنان که همگان در وقت مواجهه با اولیاء و انبیاء در برابر هیبت و جلال آنان پشت خم می کنند. شاید بتوان این معنا را به عبارت دیگر نیز درک کرد: «العبودیه جوهره کنهها الربوبیه» عبودیت جوهریست که کنه آن ربوبیت است.
عبد صالح، حسب عبودیت تام و تمام به درجه ای می رسد که صفت «تربیت و پرورش» غیر خود را (که در مراتب نازلتر از او سیر می کنند) حاصل می کند. این «شأن» جزء سایر شؤونی است که «باذن الله» جهت تربیت، ارشاد و دستگیری عباد به عبد صالح داده شده است.
به عبارت دیگر، تربیت و پرورش عباد از شؤونات ولی خداوند است. نمی توان کسانی را حسب قول خدای تعالی به عنوان «ولی» و صاحب «ولایت» و سرپرست تام در همه امور دنیاوی و آخرتی پذیرفت و شأن «پرورش» و تربیت و ارشاد عباد را از آنها سلب کرد. انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یوتون الزکوه و هم راکعون(15)
«سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند. همانها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند»
جابر بن عبدالله انصاری در واپسین روزهای عمر پیامبر اکرم، صلواه الله علیه، به خدمت ایشان رسید و درباره آیه ذیل از او سؤال کرد.
وجعلنا هم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و کانوا لنا عابدین(16)
و آنان را پیشوای مردم قرار دادیم تا خلق را به امر ما هدایت کنند و هر کار نیکو (از انواع عبادات و خیرات) به خصوص اقامه نماز و ادای زکات را به آنها وحی کردیم و آنها هم به عبادت ما پرداختند.
پیامبر(ص) فرمودند: «ای جابر! منظور از این آیه اوصیای پس از من می باشند. روزی می رسد که تو فرزندم محمد باقر را زیارت و زمانش را درک خواهی کرد. سلام من را به او برسان....(17)
ترس و احساس افتقار و بیم از مردم در مردم که گاه باعث «خضوع و خشوع» بی جای آنها در برابر مردان و زنانی چونان خودشان می شود ناظر بر عدم خشوع و خضوع آنان در برابر پروردگار است. گویا حسب این عمل پرده های محافظ از آنان سلب شده است و آنان خود را بی دفاع احساس می کنند.
ترس مؤمن از پروردگار، حاصل مشاهده «فقر» ذاتی در برابر «عظمت» حضرت باری تعالی است.
همین «افتقار» مؤمن را مستعد «اقرار به نقصان و ضعف» و اظهار «بندگی» می کند تا شاید از روی کرم، آن عزیز غنی بر او رحمت آورد و از خوان گسترده اش او را نصیب دهد. چنان که در هوای برکشیده شدن از خوان فقر و ضعف و زبونی دست در دامان محبوب می آویزد.
هریک از موجودات حسب ظرفیت وجودی و مشیت و اراده خداوندی مظهر صفتی از اوصاف و حامل خصلتی از مجموعه خصایل هستند. چنان که هریک از آنها و از جمله حیوانات و نباتات سهمی از وفاداری، حلم، صبر، سخا، شجاعت، غضب، غیرت و امثال اینها را دریافت کرده اند و حتی برخی در بارز ساختن صفتی خاص بر دیگران پیشی گرفته اند.
عالم اکبر، آینه جامع جمیع این صفات و خصال در موجودات است. چنان که «جلال» در غرش دریا و طوفان خود را می نمایاند و جمال جامه گلبرگ گلها و لطافت شبنم را به تن می کند
اسماعیل شفیعی سروستانی
پی نوشت:1.- سوره قصص، آیات 5 و.6
2- روزگار رهایی، ص151؛ الزام الناصب، ص.220
3- روزگار رهایی، ص450؛ الامام المهدی، ص.267
4- زیارت مخصوص حضرت صاحب الزمان(عج).
5- سوره احزاب، آیه.33
6- بحارالانوار، ج68، ص.239
7- زیارت جامعه کبیره.
8- حضرت نبی اکرم(ص)، بحارالانوار، ج37، ص168 (این روایت نزد شیعه و اهل سنت متواتر است).
9- زیارت حضرت صاحب الامر، مفاتیح الجنان، .680
10- بحارالانوار، ج22، ص.326
11- سوره مسد، آیه.1
12- سوره نجم، آیه.9
13- من لا یحضره الفقیه، ج4، ص753؛بحارالانوار، ج75، ص.270
14- سوره طلاق، آیه.4
15- سوره مائده، آیه.55
16- سوره انبیاء، آیه.73
17- تفسیرالبرهان ج3، ص.66


اراده معطوف به حق (16):همزبانی با گذشته نیازمند پرسش است.

قریب به 200 سال است که دروازه ذهن و زبان انسان شرقی بر دریافتهای کمی حاصله از تسلط «تاریخ و تفکر» غربی گشوده شده است. اینان بی آنکه متوجه باشند همه دریافتهای پیشینیان خود را ترجمه می کنند. به صورت زبان امروزی درمی آورند و فهمی نو به آن می دهند. یعنی آنرا از صافی نگاه کمی می گذرانند و فهم جدید را بر کلام حافظ و سعدی، بودا و کنفسیوس حمل بار می کنند و بدان هم مفتخرند. اتفاق ظریفی افتاده، ابن عربی و بایزید و ابوالحسن خرقانی را متهم به داشتن درکی و دریافتی چون امروزیان از عالم و آدم می کنند. در حالی که جملگی گرفتار در عقل معاش، درگیر با مسأله و هواجس نفسانی اند. مانده در ظاهر و رویه هستی و دورمانده از عالم غیبی و غیب عالم و این جرم کوچکی نیست.
فهم امروزیان را بر آثار کهن که جملگی متعلق به «عالمی دیگر» با فهمی متفاوت از هستی بودند بار می کنیم به آن هم می بالیم.
ما آموخته ایم که همه چیز را فرموله و یا عدد دو رقم بیان کنیم و حد و شأن و جایش را هم با اعداد نشان دهیم. به قول امروزیها آنرا «علمی» می کنیم. آنهم علم جدید کمی حاصله از تجربه گرایی صرف.


«اعداد و ارقام» متعلق به دریافت کمی از هستی است درحالی که در گستره دریافت پیشینیان این دریافت در زمره نازلترین درجه درک و شناخت بود.
اسفل درجه شناسایی (انسانی و کمی) برای ما افضل درجات بحساب می آید.
نگاه ما به طبیعت، زمین و آسمان و همه آنچه در گستره جهان است نگاهی کاسبکارانه است که ارزش هرچیز را با برخورداری صرف، سودبری و تملک و تصرف معنی می کند. اولین چیزی که در وقت نظاره هستی متبادر به ذهن ما می شود ارزش آنست و نحوه دخل و تصرف در آن و تبدیل کردنش به پول، بی شک بودا، کنفسیوس، سعدی، حافظ و... بر این نگاه می خندند. به قول حافظ: عارفی کو که کند فهم زبان سوسن- تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد.
نهایت دریافت و درک انسان غربی از هستی قابل اندازه گیری کمی است، بی آنکه کیفیتی ماوراء عالم ملکی و خاکی برایش معنا داشته باشد.
ما اگر هم از زبان گذشتگان چیزی می گوئیم و نقل محفلمان می سازیم تقلیدی کم رمق و بی مایه است. فهمی و درکی از آن عوالم برای ما متصور نیست. تا چه رسد به آنکه مبدأ و مقصد و سیر و سلوک آنها را بخواهیم تجربه کنیم. بشر امروز، «یک نظام ریاضی و کمی را بر عالم تحمیل کرده»، تعریفی خشک، محدود و مانده در داد و ستدها. این خود ظالمانه ترین حادثه است که از بدو خلقت تا امروز اتفاق افتاده است. نگون بختی از این بیشتر نمی شود. این خود برای بیگانه ماندن ما از «عالم انسان شرقی» (شرق گذشته) کافی است.
تنزل شأن هستی و نادیده انگاشتن همه آنچه که نزد پیشینیان شأن مخلوق الهی داشت بشر جدید را از «عالم غیبی» دور ساخت.
وقتی این وضع عارض بر حیات انسان شد، سردرپی فراهم آوردن اسباب و ادواتی گذاشت که او را در تملک و تصرف یاری می داد. درواقع، اول نگاه او به عالم تکنیکی و کمی شد و سپس برای تصرف و تملک زمین به «تکنولوژی» روی آورد.
تکنولوژی، حاصل علم جدید انسان و محصول دریافت جدید او درباره عالم بود. وسیله ای که در جای خود «لازمه تداوم» عالم غربی شد. چنانکه امروز بدون آن امکان استمرار حیات برای خود نمی شناسد.
بحران فراگیری که امروزه همه مردم جهان را در خود گرفتار آورده حاصل و محصول این سیر بی سر انجام است. بحران زیست محیطی، تخریب همه منابع، فساد و فحشا، فقر و فاقه و بالاخره یله و رها ماندن بشر در گستره زمین بی آنکه هیچ امید و دستآویزی برای خود تصور کند.
این نحوه دیدن خود ظلم بود، چنانکه محصور ساختن هستی در کمیات نیز ظلم بود و پیامد آن همه ظلم، تباهی، بحران و یأس، بیماریهای طاقت فرسا و بالاخره انفجاری بزرگ که هیچکس را مفری برای رهایی نیست.
انسان شرقی، بی ملاحظه مبدأ و مقصد این کاروان، و بی تأمل در سازو کار آنچه که رخ داده درپی شرکت و همراهی انسان غربی، همه چیز را داد و گاه خود را به آن دلخوش ساخت که می توان زمام این توسن را دردست گرفت و به مقصد و مأوایی دیگر هدایتش کرد. این تصور و پندار بسیاری از فرصتها را از شرق گرفت. چنانکه امروزه دیگر او نه یک انسان شرقی است و نه غربی، نه بسته آسمان و نه راحت در زمین.
نظامهای «آموزشی و پژوهشی» در سرزمینهای شرقی و اسلامی نقش عمده ای در دور کردن دانش آموزان و دانشجویان از مبانی، مفاهیم و نگرشهای شرقی درباره عالم و آدم و نزدیک ساختن ذهن و زبان آنان با آموزه های جدید غربی ایفا کرده اند تا آنجا که این نوآموختگان مرکز علم و دانایی را غرب و مراکز علمی غربی می شناسند. بسط آموزه های زیست شناسان غربی درک جوانان شرقی را از منظومه هستی و خلقت موجودات معطوف به فرضیه های حاصله از تجربه گرایی صرف پژوهشگران غربی نمود و موجب تقدس زدایی از خلقت انسان و سایر موجودات شد، چنانکه آموزه های روانشناسانه سرشت مقدس انسان و روح مجرد نهفته در کالبد جسمانی او را تا حد روان عاری از هرگونه آگاهی فطری نازل ساخت و او را درگیرو دار با فعل و انفعالات مادی و گره ها و عقده ها، رویارو با جهان مادی موضوع ارزیابی روانکاوانه قرار داد.
از همینجاست که پس از دو گروه «زیست شناسی و روانشناسی، جامعه شناسی» عهده دار تربیب مناسبات اجتماعی جماعت انسانی (با تعریف و ویژگی های دو گروه قبل) شده است.
این آموزه ها از اولین سالهای دبیرستان، محصل شرقی را بدنبال نسل میمونها و عقده های دوران کودکی روانه می کند تا شاید از این طریق امکان «شناسایی خود و اقران خود را» حاصل کند و راز کنشها و واکنشهای آنان را در میان مناسبات فردی و اجتماعی دریابد.
چنانکه او درپی این نظام تعلیمی، آموزه های شرقی و مذهبی را غیرعلمی، مملو از خرافات و غیرقابل توجه می شناسد و حداکثر از آنها بعنوان «تاریخی که گذشته و زمان مصرف آن سرآمده» و یا «میراثی فرهنگی» یاد می کند که باید در موزه ها از آن نگهداری کرد.
اینهمه دست در دست هم انسان مسلمان را از گستره فرهنگی که متکی و مبتنی بر «عبودیت» بوده دور می سازد.
ابوریحان بیرونی، جابربن حیان و دانشمندانی نظیر آنها نگاهشان به عالم همان نگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید و... بود و فیزیکدانان و تکنوکرات های هم عصر و همزبان با ما هم، چونان نویسندگانمان به عالم می نگرند.
«همزبانی با شرق» و بویژه «شرق اسلامی» غیر از موزه داری و مفاخرت به آثار مادی و یا پاسداشت پاره ای از آداب و یا اشخاص بزرگ شرق است و اگر گلایه ای و رنجی هم حسب این جدایی میان دو عالم بروز کرده و ما در وجه کم رنگ و ضعیفی از آن باعنوان «بحران هویت» و یا «جدائی نسلها» و حتی غربزدگی مشرق زمینیان یاد می کنیم حاصل و محصول این «بیگانگی» از عالم انس و الفت شرقی است که با جان و ما فی الضمیر انسان همنوایی دارد. رجعت به این همزبانی و ترک بیگانگی، بی«پرسش» از غرب و عالم مخصوص غربی ممکن نیست.
دریافت غربی را اساس نظر قرار داده ایم و منابعش را ححت و منبع این دریافت انگاه با زبان و نگاه غرب به شرق می نگریم از «مجرای هویت» شکوه سرمی دهیم و طریق جبرانش را هم در توسعه قهوه خانه های سنتی می شناسیم. پرسش از غرب، ناظر بر کشف و تبین عالمی است که با جان شرق بیگانه است.
اسماعیل شفیعی سروستانی

 

اراده معطوف به حق(15) : گذشتگان و جدایی افق دید

امروزه، چه کسی می تواند داعیه دار احیای سنتهای شرقی و بازگشت به «هویت فرهنگی» باشد؟ مگر چه نسبتی میان مدعی و آن هویت و سنت مورد ادعا وجود دارد؟ نه آنکه مدعی سنتها را درست نداشته باشد یا به آن تفاخر نکند، اتفاقاً گاه و بیگاه هم علم تفاخر را بر سردر موزه ها و سازمانهای میراث فرهنگی می آویزند و در پاسداشت سنن گذشته و اشیاء مانده از اعصار کهن مجلس و گردهمایی برپا می کنند اما اینهمه به معنی آنچه که از آن با عنوان «نسبت داشتن»، «همزبانی» و یا «هم عالمی» یاد می شود نیست. پاسداشت «یاد و خاطره» و یا حفاظت از صورتهای آداب گذشتگان ممدوح و پسندیده است و در جای خود قابل تقدیر، اما این عمل به معنای «همزبانی» نیست. همچنانکه ما در موزه هایمان همه نسخ خطی پیشینیان را نگهداری می کنیم. سفالینه ها را وسیله تزئین اتاقهایمان می سازیم و به یاد گذشته سری به سفره خانه های سنتی می زنیم و آبگوشت هم میل می کنیم.



 

اما هم عالم و هم افق با گذشتگان نیستیم. سنتهای فرهنگی، همه آداب و سنن مقدس و آئین های شرقی و مذهبی و همه آنچه در میان متون و آثار ادبی پیشینیان جاری است، جملگی ترجمه و تجسم «آدم و عالمی» هستند که امروزه برای از دست رفتنشان تاسف می خوریم و گاه تلاش می کنیم با «احیای صورت آداب و آئین ها و اعمال» به خودمان بقبولانیم که با گذشتگان و سنتهایشان «در عالمی مشترک» سیر می کنیم، یا با آنان همزمان و همدلیم. و وقتی فرزندانمان چون ما «صورت اعمال» را پاس نمی دارند لب به شکوه می گشائیم و با حسرت از بیم گرفتار شدن آنها در نوعی بی تفاوتی و لاابالی گری سخن به میان می آوریم و در پی جستن عامل و باعث این دورماندگی نسل جوان از سنن مذهبی سمینار و همایشهای آسیب شناسی تشکیل می دهیم و سرانجام مجموعه ای از ماده ها و تبصره ها را به صورت قوانین و مقررات خشک حمل بر وظایف مربیان و معلمان می کنیم و منتظر بروز ثمراتش می نشینیم. جدایی میان ماو گذشته، جدایی «عوالم» و جدائی «افق دید» است. چرا تصور می کنیم قطع نسبت با گذشته و سنتهای پیشین با متروک شدن مثلاً زورخانه ها و قهوه خانه ها و رها شدن اتاقهای پنج دری و حوضهای کاشی و گلدان شمعدانی و امثال اینها حادث شده است. باید گفت: قبل از آنکه معماری و شهرسازی و پوشش دچار عریانی و برهنگی شوند انسانها دچار نوعی برهنگی و عریانی فرهنگی می شوند ورنه به هیچ روی امکان سکنا دادن آنها در خانه هایی با معماری مدرن اما عریان نبود.
حسب همه آنچه که شرحش در این مجال نمی گنجد، انسان عصر جدید. انسان دیگری است که در عالمی متفاوت با گذشته سیر می کند. تجدد و نو شدگی، او را به عالمی نو وارد ساخته است و آنکه در این عالم سیر کرد و بدان مأنوس شد، سر همزبانی با عالم گذشتگان پیدا نمی کند. بشر امروز، علی رغم انسان ماضی پیش و بیش از آنکه سر در پی «کشف راز هستی»، «گذر از صورت مادی و ظاهر جهان» داشته باشد و بخواهد معنای باطنی و حقیقی بودن، آمدن و رفتن را درک کند و یا پرسشی بزرگ و حیرتی ژرف در وقت رویارویی با عظمت هستی وخالق هستی او را با خود درگیر کند؛ گرفتار دغدغه های ناشی از هواجس است. برای این انسان؛ «راز سربه مهر» تا شأن مسائل روزمره و به عبارتی روزمرگی تنزل یافته است. در این عالم جدید هر چه هست مسأله است و حل آن را هم به دست «علم جدید تجربی» سپرده و دیگر هیچ، به طوری که، «حیرت» در وقت مواجهه با عظمت هستی و خالق آن مبدل به «عجب» شده، خودبینی عفنی که او را «معجوب» ساخته تا هیچ خدایی را بنده نباشد و برتر ازخود را در میانه عالم نشناسد. عطش دستیابی به «راز» انسان شرقی را به وادی طلب می کشید تا با گذر از «خودپرستی» (توبه) امکان و استحقاق «معرفتی» را فراهم آورد که بتواند نسبت او را با «اهل راز» و «راز» برقرار کند. «طلب و توبه و معرفتی و سیر از ظاهر به باطن» لازمه سیر در عالم انس و الفت اهل راز بود و «گذر از خود» و ترک «هواجس» لازمه پذیرفته شدن او در آستان پرجلال عشق. تغییر در نگرش ها همه «همزبانی» میان امروزیان و دیروزیان را ازبین برد، گویا هرکدام به سیاره ای جدا از هم تعلق داشتند و در دو عامل متفاوت سیر می کردند. زبان آنها هم دگرگون شد، الفاظ هم معانی جدیدی یافتن اگر چه در «الفبا» و صورت نگارش در ظاهر یکی بودند. وقتی «عجله و شتاب» قرین با «خلجان و دغدغه» یار غار امروزیان شد، همه فرصتها برای تأمل و تدبر و تفکر درباره آفریده ها و عالم لایتناهی از بین رفت. دیگر آفریده ها هم نشانه ای برای ره یافتن و درک جمال و جلال خالق هستی نبودند بلکه، جملگی آفریده ها اشیایی مصرفی بودند که با اراده تام انسان به تصرف درمی آمدند. تفکر و تدبر در هستی نیازمند خلوت است، نیازمند صبوری است و نه مجادله و جلال و جلوت. عجله تنها لایه و سطحی از هستی را به آدمی می نمایاند. فاصله شگرفی است میان درک و دریافت مسافری که با شتاب و سرعت یک هواپیما و یا قطاری سریع السیر ازکنار کوه و دشت و بیابان و جنگل می گذرد تا باکسی که آرام و گام به گام جویبار و رود و جنگل را پشت سر می نهد. این دو درک واحدی از آنچه می بینند ندارند. حسب شتاب و عجله چیزی جز «رویه هستی» نصیب انسان نمی شود. جالب توجه این است که امروزیان این درجه از دریافت ازعالم را هم ملاک شناسایی، قضاوت و تصمیم گیری نهایی درباره هستی می شناسند. بی آنکه بتوانند درک کنند که این دریافت ساده ترین، ظاهری ترین و کم رنگترین دریافت از زمین است تا چه رسد به درک منظومه بزرگ هستی که تمامی کهکشانها و سیارات و نجوم تنها در عالم دنیا وجهان محسوس آن قرار گرفته است. آنکه دریافتی در این رتبه، از هستی دارد به هیچ روی قادر به همزبانی با آنکه در عالمی دیگر سیر می کند و با چشم دیگر نظاره گر هستی می شود نیست. این دو با دو زبان متفاوت به هستی می نگرند و با دو زبان درک خود را ابراز می دارند حتی اگر هر دو فارسی زبان باشند. چنانکه امروزیان از میان آن همه آثار سترگ فرهنگی منثور و منظوم دیروزیان طرفی نمی بندند و جز بهره ای اندک از آن حاصلی ندارند. چیزی مانع همزبانی و گفتگوی این دو می شود- از اینرو این آثار را تنها به عنوان میراث فرهنگی پاس می داریم و یا به عنوان نشانه ای از تمدنها و فرهنگهای منسوخ آنها را مورد ارزیابی امروزی قرار می دهیم و میزان عقب ماندگی آنها را با خودمان (که البته برتر و بالاتر نیز می پنداریم) معلوم می سازیم. مثلاً از اینکه شاعری هشتصد سال پیش سخنی بر زبان رانده که ما را خوشحال می سازد به خود می بالیم که ایهاالناس ببینید که اجداد ما هم ما را و درک ما را از هستی تأیید می کنند. ملاک خودمانیم و بس. کتب حکمای شرق، دواوین شعرای بزرگ و سایر آثار فرهیختگان و فرزانگان «اجمالی» و چکیده ای از دریافت آنها از عالمی است که در آن سیر می کردند. نشانه ای از همزبانی آنها با عالم شاعرانه شرقی است. و ما سر همزبانی با آن عالم نداریم. چنانکه هم افق با خالق آن آثار و هم عالم با آنها نیستیم. اینهمه را تا آنجا می خواهیم و می پذیریم که مؤید ما باشند، در خدمت ما درآیند، بدان ها افتخار کنیم و گنجینه هامان را انباشته کنیم تا بر حجم «سرمایه هایمان» بیفزاییم. اینهمه آثار قدیمی و مثلاً فرهنگی طی سال های اخیر در افغانستان و عراق و دیگر جاها از بین رفته است. وقتی این آثار بود چه دردی از هزاران درد مردم ساکن در گوشه ای از کشورهای بزرگ اسلامی را دوا می کرد؟ جز اینکه بدان ها تفاخر می کردند و مثلاً سابقه تاریخی خودشان را به رخ دیگران می کشیدند و باجلب توریست چند صددلاری جمع می کردند؟ دلارها را هم صرف تدارک اسباب عیش سیاحان و از آن بالاتر بقیه السیف و تتمه ادب و فرهنگ خودشان را هم تقدیم خوشآمد توریست ها کردند تا باز به دلار بیشتری برسند. میان آن بودای نشسته در زیر درخت انجیر و جویای نیراوانا و آن مرد ژاپنی و یا هندی امروزی چه نسبتی است؟ بودا و کنفسیوس و زردشت و برهما گرهی از کاروبار این وامانده در حاشیه فرهنگ و تمدن غربی نمی گشاید، جز آنکه دمی در میانه غوغا با آنان خوش باشد و نفسی تازه کند. اینان با زبان و نگاه امروزی چونان سایر مردمی که در این عالم سیر می کنند به گذشته خود می نگرند و گذشته را هم تباه و فاسد می کنند چه، به دلیل ناهمزبانی درک امروزی را بر آثار پیشینیان بار می کنند. مثلاً ما عالمی را که حافظ در آن سیر می کرد دوست داریم اما در عالم او سیر نمی کنیم و نسبتی با حافظ و عالم او نداریم. گمشده ما با گمشده حافظ یکی نیست و یار و باده و پیر و مطرب حافظ را نسبتی با یار و باده و مطرب ما نیست انسان شرقی طرفی از اینهمه اثر فرهنگی نمی بندد. نهایت آنکه این آثار را در موزه ها نشان سابقه ولا حقه خود معرفی می کند. «آنهم سابقه تاریخی که گذشته» و سپری شده، سابقه ای و نشانه ای از «عالمی که گذشته»، عالمی که دیگر نیست چه، آنها «هم افق» با عالم انسان غربی. اما با فاصله ای زیاد روزگار می گذرانند. مضافاً اینکه سابقه تاریخی را هم همان زمان کمی و ریاضی می شناسند، زمانی که با ساعت مچی آنرا اندازه می گیرند. و با تقویم دیواری درازایش را می سنجد. برای امروزیان زمان همین است و تاریخ هم همین و عالم هم همین، ورنه، به قول حافظ شیرازی: از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی از ازل تا به ابد فرصت درویشانست.