درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

ارتداد آیه‌ی شیطان

حکم امام خمینی(ره) فراتر از دولت و حتی نظام است. در واقع حکم ایشان حکم اسلام است؛ این حکم به تمام اهداف خود نایل آمد؛ فقط یک قدم باقی مانده و آن اجرای حکم است تا جسد پوسیده و متعفن سلمان رشدی نیز به خاک سپرده شود.
اولین اقدامی که پس از جنگ ایران و عراق در جبهه‌ی جنگ نرم علیه اسلام توسط غرب طرح‌ریزی شد، انتشار کتاب «آیات شیطانی» نوشته‌ی سلمان رشدی و توزیع آن در سراسر جهان بود. بعد از آن در نشریات اروپایی از سلمان رشدی به عنوان یک شخصیت انقلابی یاد شد و در نهایت سیاستمداران ایالات متحده نیز با دعوت از رشدی و همسرش به آمریکا، برای وی برنامه‌های سخنرانی متعددی در ایالت‌های مختلف آمریکا ترتیب دادند؛ امام خمینی(ره) در 25 بهمن 1367 در اقدامی بی‌سابقه، فتوای اعدام سلمان رشدی را صادر کرده. در این راستا و به مناسبت سالگرد فتوای امام(ره) با دکتر « محمدحسین قدیری ابیانه»دکترای مدیریت استراتژیک به گفت و گو نشستیم.
پایگاه شخصی دکتر محمد حسن قدیری ابیانه      Dr. Ghadiri Abyaneh
اهداف نشر آیات شیطانی از سوی سلمان رشدی چه بود و این اتفاق در چه بستری شکل گرفت؟

یکی از روش‌هایی که به کار گرفته می‌شود تا ملت‌ها به لحاظ روانی تسلیم شوند، روش «اسب سرکش» است. وقتی بر اسبی سرکش سوار می‌شوند، پس از این که مدتی اسب تقلا کرد، در صورتی که سوار کار بتواند خود را حفظ کند، اسب رام و تسلیم او خواهد شد. از همین روش برای مهار ملت‌ها استفاده می‌کنند؛ یعنی، به آن‌ها توهین می‌کنند، مقدسات آن‌ها را زیر سؤال می‌برند و آن‌ها را به واکنش وا می‌دارند. وقتی آن‌ها از رهایی ناامید شوند، تسلیم می‌گردند. سیر اهانت‌ها به مقدسات اسلامی عمداً، با آگاهی نسبت به ابعاد عکس‌العمل‌ها و حتی با یقین درباره‌ی این که تعدادی از افراد در مقابله‌ی با این توهین‌ها کشته خواهند شد صورت گرفت و در واقع عملی برنامه‌ریزی‌ شده از سوی استکبار و در رأس آن انگلستان بود.

کتاب سلمان رشدی یکی از شنیع‌ترین و توهین‌آمیزترین کتاب‌ها در همین راستا و متکی بر این اصل بود که عکس‌العمل‌ها شهرت او و تیراژ کتابش را افزایش خواهد داد. در واقع از این راه ثروت هنگفتی نیز نصیب آن‌ها می‌شد. همه‌ی نقشه‌ها مطابق میل آن‌ها پیش می‌رفت. تظاهرات گسترده‌ی مردم در کشورهای مختلف و حتی کشته شدن حدود 20 نفر در تظاهرات پاکستان برضد انگلستان درست همان اتفاق‌هایی بودند که آن‌ها می‌خواستند. این جریان حتی راهی را به دیگران می‌آموخت که اگر می‌خواهید مشهور و پولدار شوید، به مقدسات اسلامی توهین کنید. اما حضرت امام خمینی(ره) این هدف آن‌ها را نقش بر آب کرد و صحنه را وارونه ساخت. این بار امام خمینی(ره) بر اسب سرکش غرب سوار شد و آن‌ها را به تقلا وا داشت. واکنش‌های شدید غرب و ناتوانی آن‌ها در منصرف کردن امام(ره) از آن حکم و تظاهرات گسترده‌ی مردم در جهان اسلام به نفع حکم امام(ره)، توهین‌ کنندگان به مقدسات اسلامی را به وحشت انداخت و به آن‌ها فهماند که توهین به مقدسات اسلامی مرگ و نیستی را به دنبال دارد و آزادی و آسایش آن‌ها را سلب خواهد کرد، به نحوی که از سایه‌ی خودشان هم وحشت کنند.
سلمان رشدی که شهرت و ثروت زیادی به دست آورده بود و در حفاظت شدید نیروهای امنیتی قرار داشت، خود را زندانی این زندانبانان یافت و به شدت دچار افسردگی و پریشانی شد. او حتی در خصوصی‌ترین شرایط زندگی‌اش هم تحت نظر نیروهای امنیتی بود تا مبادا خودکشی کند و خودش مجری حکم حضرت امام(ره) شود. همسرش از او طلاق گرفت و حتی هواپیماهای مسافربری از سوار کردن او پرهیز می‌کردند تا خطری جان دیگر مسافران و شرکت هواپیمایی را تهدید نکند. به هر حال مردم جهان دانستند که حکم توهین به مقدسات اسلامی مرگ است و بر هر مسلمانی واجب است در صورت توان، این حکم را به اجرا درآورد. حکم اعدام سلمان رشدی جهان اسلام را از توهین دوباره به مقدسات اسلامی رهایی بخشید. البته امروز با بیداری اسلامی و گسترش اسلام در جهان و روی کار آمدن حکومت‌های منتخب مردمی با گرایش‌های اسلامی، خطر توهین به اسلام بیش‌تر از گذشته شده است. می‌توان گفت این اقدام حضرت امام(ره) و فرمایشات مقام معظم رهبری همانند گلوله‌ای بود که تا قلب دشمن ادامه داشت و به هدف نشست و هر نوع امکان منتفی شدن حکم را رد کرد. در واقع اقدام حضرت امام(ره) در صدور حکم سلمان رشدی، حرکتی راهبردی و پیروز بود.

حکم مرجع تقلیدی همانند امام(ره) تا چه حد در فضای بین‌الملل تأثیرگذار است؟

این اقدام حضرت امام(ره) فقط یک فتوا نیست، بلکه حکم اعدام یک شخص است و به خصوص از آنجا اهمیت دارد که این حکم برای تبعه‌ای از انگلستان صادر شده است که مطابق با قوانین آن‌ها مجرم نیست و چنین چیزی با قوانین جاری بین‌الملل مغایرت دارد. امام(ره) با این حکم نشان داد که قوانین کشورهای دیگر در دفاع از اهانت‌ کنندگان به مقدسات اسلام، مانع از صدور چنین حکمی نخواهد شد. در مجموع می‌توان گفت صدور حکم حضرت امام(ره) نقطه‌ی عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی است که امروز شاهد تجلی آن هستیم. این اقدام هم‌چنین نقطه‌ی عطفی در روابط دیپلماتیک بین‌الملل محسوب می‌شود. با پیروزی ملت‌های مسلمان باید تمامی کشورهای اسلامی و کنفرانس اسلامی لیستی از اهانت‌ کنندگان به مقدسات اسلامی تهیه کنند و در صورت ورود به هر بخش از سرزمین‌های اسلامی، حکم دستگیری و محاکمه‌ی آنان را به اجرا درآورند.

20 سال پیش، یعنی در سال 1369 وقتی من به عنوان سفیر به استرالیا رفته بودم، در اولین دیدار با وزیر خارجه‌ی آن کشور، او خواستار تغییر حکم امام(ره) در مورد سلمان رشدی شد. این موضوع پس از رحلت حضرت امام(ره) اتفاق افتاده بود. بنده به او گفتم که این حکم شامل ناشرین، دست‌اندرکاران و توزیع‌ کنندگان هم می‌شود و این یک حکم اسلامی است که اگر توسط حضرت امام(ره) نیز صادر نمی‌شد، مسلمانان موظف به اجرای آن بودند. البته حضرت امام(ره) راه نجات از این حکم را نیز مشخص کرده‌اند و آن این است که هیچ کس به خود اجازه ندهد به مقدسات اسلامی توهین کند. ایشان تأکید کرده‌اند که توهین غیر از نقد است و ما نقد را با نقد پاسخ می‌گوییم. وزیر امور خارجه‌ی استرالیا خواستار این شد که ما راهی پیدا کنیم برای این که در این خصوص تجدید نظری صورت گیرد. بنده به او گفتم چون این حکم اسلامی منبعث از دستورات خداوند متعال است، تنها راه تجدید نظر در این حکم این است که آن‌ها به خداوند متعال متوسل شوند و از او بخواهند حکم خویش را تغییر دهد که این هم برای آن‌ها ناممکن است. از او خواستم مردم خویش را آگاه کند و از آن‌ها بخواهد به مقدسات مسلمانان احترام بگذارند و از توهین به این مقدسات پرهیز کنند. افزون بر این که این کار یک اصل اخلاقی و اصولی است، باید از عواقب آن هم بهراسند.

عدم ترور سلمان رشدی آیا از اهمیت حکم امام(ره) در طول زمان کم کرد؟ به نظر شما صدور این حکم تا چه حد به اهدافش نزدیک شد؟

این حکم به تمام اهداف خود نایل آمد. فقط یک قدم باقی مانده و آن اجرای حکم است تا جسد پوسیده و متعفن سلمان رشدی نیز به خاک سپرده شود. البته صدور حکم تا کنون به 99 درصد از اهداف خود رسیده و این یک پیروزی بزرگ برای جهان اسلام به شمار می‌آید. مایل هستم در اینجا به خاطره‌ای از «ادواردو آنیلی» اشاره کنم. او وقتی شنیده بود سلمان رشدی چنین کتابی در دست انتشار دارد با او تماس گرفت و به دیدار او رفت. همه تصور می‌کردند که او نیز می‌خواهد مانند سایرین از سلمان رشدی که در معرض خطر بود، حمایت کند؛ ولی ادواردو به او هشدار داد که چنین کاری را انجام ندهد و دست از آزار مسلمانان بردارد. حتی مطابق آنچه به من گزارش شد، ادواردو آشکارا از حکم امام(ره) حمایت کرد. من به ادواردو گفتم که نیازی نبود آشکارا وارد صحنه شوی، تقیه در این مرحله برای تو بهتر بود. او در پاسخ گفت نمی‌توانم شاهد توهین به مقدسات اسلام باشم و ساکت بنشینم. اگر چنین کنم، جواب خدا را چگونه بدهم؟

با وجود آن حکم امام(ره)، مشاهده می‌کنیم که هنوز روند توهین‌ها ادامه دارد، از جمله آن کاریکاتورهایی که منتشر شدند. به نظر شما چرا، علی‌رغم این که امام(ره) سلمان رشدی را تکفیر کردند، باز هم می‌بینیم که این توهین‌ها از سوی غرب ادامه دارد؟
اگر حکم حضرت امام(ره) نبود، توهین‌ها ابعاد گسترده‌تری به خود می‌گرفت و در نهایت همان طور که گفتم منجر به تسلیم شدن ملت‌های مسلمان می‌شد. در حالی که حکم امام(ره) ورق را برگرداند و حتی می‌توانیم به صراحت بگوییم امروز بیداری اسلامی در جهان از حضرت امام(ره) تأثیر پذیرفته است. باید جهانیان بدانند حکم توهین به مقدسات اسلامی و تفاوت آن با نقد چیست؟ باید به همگان گفته شود چنانچه کسانی آگاهانه به مقدسات اسلامی توهین کنند و در نشر و توزیع آن کوشش نمایند، حکم اعدام آنان توسط مسلمانان جاری خواهد شد.

بنده مدت‌ها قبل از اهانت سلمان رشدی به اسلام، با یک خبرنگار ایتالیایی ملاقاتی داشتم و راجع به جنایت منافقین با او صحبت کردم. او گفت در رابطه با جنایتکار بودن منافقین کاملاً آگاه است، اما به هیچ وجه حاضر نیست برضد آن‌ها مقاله‌ای بنویسد. علت را پرسیدم و او گفت یک بار مقاله‌ای در این باره نوشتم و شب که از روزنامه به خانه می‌آمدم، دو ایرانی در گوشه‌ای من را گیر انداختند، یک سیلی به گوشم زدند و گفتند یک بار دیگر برضد ما چیزی بنویسی، تو را خواهیم کشت. به همین دلیل دیگر برضد آنان چیزی نخواهم نوشت. گفتم این موضوع را به پلیس گزارش داده‌ای؟ گفت، پلیس نمی‌تواند برای ما محافظ بگذارد. اگر هم چنین کاری بکند، آن محافظ همیشه مزاحم من خواهد بود و در عملیات انتحاری هم نمی‌تواند جان من و خودش را نجات دهد. از این رو ترجیح می‌دهم چیزی در این باره ننویسم، هرچند به جنایتکار بودن آن‌ها معتقد هستم.

بعد از به شهادت رسیدن 20 نفر در پاکستان، با یکی از مقام‌های عالی وزارت خارجه که فردی موجه و مؤمن بود، صحبت کردم و گفتم این ماجرا نشان می‌دهد که تنها راه جلوگیری از اهانت به مقدسات اسلامی این است که توهین‌ کنندگان را به مرگ تهدید کنیم. وقتی یک خبرنگار به دلیل این که به مرگ تهدید شده است، از نوشتن حقایق پرهیز می‌کند، دیگران هم اگر بدانند با توهین به مقدسات اسلامی چنین سرانجامی در انتظارشان هست، دچار وحشت می‌شوند و مرتکب چنین خبطی نخواهند شد. وقتی آن‌ها از یک گروهک تروریستی می‌ترسند، قاعدتاً از این که در تیررس همه‌ی مسلمانان جهان باشند وحشت بیش‌تری خواهند داشت. او گفت این حرف را نزن، چون به افراط‌گرایی و عدم درک مسایل دیپلماتیک متهم می‌شوی و برای ایران نیز دردسرهای بسیار ایجاد می‌شود. گفتم این موضوع می‌تواند در قالب سؤال و جواب در حوزه‌ی علمیه توسط یکی از مراجع و طلبه‌ها مطرح شود و بعد رسانه‌ها پاسخ آن مرجع را به صورت گسترده منعکس کنند.
او باز هم مخالفت کرد و گفت چون این کار در ایران صورت می‌گیرد، باز هم چوب آن را ما می‌خوریم. گفتم این اتفاق می‌تواند در لبنان بیفتد. او پاسخ داد لبنانی‌ها نیز تحت فشار شدید هستند و این برای آن‌ها نیز دردسرساز خواهد شد. هم‌چنان بر ضرورت این کار تأکید کردم، ولی با این تصور که دیدگاه فرد یاد شده دیدگاه غالب وزارت خارجه است، از مکتوب کردن پیشنهادم خودداری نمودم. در فکر این بودم به طور غیررسمی این پیشنهاد را مطرح کنم که حکم امام(ره) صادر شد و شادی سراسر وجودم را فرا گرفت.

مبنای این پیشنهاد بنده استنباط از گفته‌های آن خبرنگار ایتالیایی بود. البته من از واکنش‌های غرب هم آگاه بودم، اما ضرورت مقابله با اهانت‌ کنندگان و پیشگیری از تکرار و گسترش آن پرداخت چنین هزینه‌هایی را ضروری می‌ساخت. در ابتدای صدور حکم اعدام سلمان رشدی، در ظاهر به نظر می‌رسید که باید هزینه‌ی زیادی برای آن بپردازیم، اما صدور حکم اسلامی و پیگیری احکام الهی مطابق با سنت‌های خداوند هزینه‌های دشمن را بسیار بالا برد و این اقدام به یک پیروزی بزرگ برای ایران و جهان اسلام تبدیل شد. من فکر می‌کنم مقام‌های انگلستان به خاطر هزینه‌های هنگفتی که برای حمایت از سلمان رشدی متحمل می‌شوند، آرزوی مرگ طبیعی او را دارند تا از هزینه‌های حفاظت از او خلاص شوند.

همان طور که می‌دانید، آقای خاتمی در زمانی که روی کار آمدند، اجرای حکم امام(ره) را از دوش دولت برداشتند و آن را یک حکم غیردولتی خواندند. تحلیل شما در این رابطه چیست؟

حکم امام خمینی(ره) فراتر از دولت و حتی نظام است. در واقع حکم ایشان حکم اسلام است. من فکر می‌کنم در آن زمان هم کسانی که حساسیت اسلامی داشتند اعتنایی به مواضع دولت خاتمی نکردند. گفته‌ی ایشان به این معنا بود که دولت، سفیر ما در انگلیس و دیپلمات‌ها موظف نیستند این حکم را اجرا کنند. البته بیان این مواضع ضرورت نداشت، چون دشمن استنباط دیگری می‌کرد. به نظر من قطعاً آن جناح از صدور چنین حکمی خوشحال نبودند و اگر تصمیم نهایی با آن‌ها بود و با رهبری نبود، حاضر بودند حتی از صدور چنین حکمی عذرخواهی کنند. البته آن‌ها نتوانستند چنین کاری بکنند، چون نظام بر پایه‌ی ولایت فقیه استوار است.

به نظر بنده، مناسب است برای یادآوری حکم اعدام سلمان رشدی، نهادهایی مانند 15 خرداد میزان جایزه‌ی اجرای حکم را افزایش دهند تا این خبر مجدد در رسانه‌های جهان مطرح گردد.

وقتی یک وهابی برای امام حسین(علیه‌السلام) گریه می‌کند!


سلمان حدادیافراد بسیاری هستند که اعتقاد به دین و آیینی غیر از اسلام و تشیع دارند که مورد لطف خداوند قرار می گیرند و چشمشان به حقیقت مذهب حقه تشیع روشن شده و شیعه می گردند. چندی پیش "مهری هدهدی" از تبیان با یکی از مستبصرین (افرادی که به مذهب تشیع راه یافتند) گفتگویی انجام داده که خواندن آن خالی از لطف نیست.

لطفا خودتان را معرفی کرده و نحوه شیعه شدنتان را بفرمایید.
سلمان حدادی هستم، سال 1361 در شهرستان سنندج به دنیا آمدم. پدرم به مادرم گفت: اسم مذهبی روی فرزندمان بگذار . مادرم که متولد سوریه و شیعه مذهب است، و خیلی محبت امیرالمومنین در دلش بود و هست، اسمم را سلمان گذاشت.

با این اسم بزرگ شدم در حالی که از اسمم متنفر بودم و احساس شرمندگی می کردم.چون تبلیغات مسموم زیادی از شیعیان برایم شده بود. و از اینکه مادرم هم شیعه است احساس بسیار بدی داشتم و برایم کسر شأن بود که مادرم شیعه است. با تشویق پدرم در دوران راهنمایی، در کنار درس های مدرسه، تحصیل دروس حوزوی را هم شروع کردم و ادامه دادم. بعد از اتمام دبیرستان، 3 سال دوره ی تکمیلی حوزه را به زاهدان و مسجد مکی رفتم و پس از مولوی شدن، 4 ماه هم به رایوند پاکستان، برای آموزش یک دوره کامل نحوه ی تبلیغ و جذب رفتم. پس از برگشت از پاکستان، امتحان کنکور دادم و در دانشگاه کرمانشاه در رشته استخراج معدن قبول شدم. در پاکستان به طور تخصصی در 20 جلسه یاد می دادند که چگونه فردی را در عرض 5 دقیقه به وهابیت جذب کنیم این آموزش را نزد آقایی به نام ابراهیم نژاد می دیدیم.

در آنجا یک دوست شیعه پیدا کردم به نام مهدی رضایی. فردی بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و با اعتقاد بود. همیشه سر به سرش می گذاشتم و می گفتم: حیف نیست تو با این اخلاقت شیعه باشی؟ او هم خیلی حرصش می گرفت و گاهی هم ناراحت می شد ولی چیزی نمی گفت. گاهی در جوابم می گفت: حیف نیست تو سلفی باشی!

از این دوستی ما 4 سال گذشت و او مکرر به من می گفت: بیا حداقل یک بار در روضه سیدالشهدا شرکت کن. من هم که دارای ریش بلند و تیپ و قیافه ی مولوی های وهابی بودم خیلی سختم بود. به او گفتم: این کفریات چیه؟ می گفت:‌ حالا یک دفعه بیا از نزدیک ببین. با اصرار زیاد، من را متقاعد کرد که یک بار به مجلس روضه بروم.

با دوستم یک شب عاشورا به مجلس روضه امام حسین(علیه‌السلام) رفتم و یک گوشه ای با خشم مجبور شدم که بنشینم. دیدم سید بزرگواری منبر رفت (نماینده ولی فقیه در کرمانشاه بود) و در حین صحبت هایش گفت: کدام یک از شما حاضرید به خاطر خدا و اسلام جانتان را بدهید و بعدش هم مطمئن باشید زن و بچه تان به اسارت می روند؟ در آن زمان سیدالشهدا(علیه السلام) چه دید که حاضر شد، جانش گرفته شود و اهل و اولادش به اسارت روند؟ چرا امام حسین(علیه السلام) دست به چنین کار بزرگ زد؟

هر چی فکر کردم دیدم که در شخصیت های محبوب من، شخصیتی مثل امام حسین(علیه السلام) پیدا نمی شود که حاضر باشد به خاطر اسلام، دست به چنین کار بزرگ و خطرناکی بزند! این سوال مهمی بود که برایم ایجاد شد.

در همان حین خیلی برای امام حسین و شخصیت ایشان ناراحت شدم که چرا هیچ کس امام حسین را درک نکرد و ایشان را همراهی نکرد. آن شب چراغ ها را خاموش کردند و مشغول به سینه زنی شدند ولی من سینه نزدم، نشستم و برای مظلومیت سیدالشهدا خیلی گریه کردم. از این که در فرقه ما نمی گذارند امام حسین (علیه السلام) را به خوبی بشناسیم ناراحت بودم، دلسرد شده بودم، از دست خودم هم خیلی ناراحت شدم که چرا تا حالا سیدالشهدا(علیه السلام) را نشناختم؟ ولی چون از بچگی به ما گفته بودند که شیعه ها سفسطه می‌کنند و ناحق را حق جلوه می دهند از شیعه فراری بودم. حاضر بودم شیطان پرست شوم امام شیعه نشوم حاضر بودم هر دینی را جز شیعه قبول کنم.

به همین خاطر همه‌ مذاهب اهل سنت از حنفی گرفته تا حنبلی و مالکی و شافعی را مورد مطالعه جدی قرار دادم. دیدم اینها همان است که قبلا بوده هیچ فرقی نمی کند. مسیحیت را خواندم دیدم مسیحیت هم چیزی برای گفتن ندارد. زرتشتیت را خواندم، آن هم من را مجاب نکرد. حتی کتب شیطان پرستان را هم خواندم اما هیچ کدام من را راضی نکرد. هر دین و مذهب را که می خواندم با علمایشان هم گفتگو کردم این نکته را تحقیق و بررسی می کردم که صحبت های کتابها حقیقی واقعی باشد و بین نوشته های موجود در کتب و گفته ی عالمان آن دین تعارضی نباشد در همه ی ادیان که مطالعه کرده بودم این تعارضات را دیدم (4 سال طول کشید تا من ادیان را همه را بررسی کنم)

گذشت و خیلی با احتیاط فرقه‌های شیعه را بررسی کردم تا اینکه برای شناخت بهتر شیعه دوازده امامی، رهسپار قم شدم. به دفتر آیت الله بهجت رفتم و سوالات و شبهاتی که داشتم از آنجا پرسیدم و آنها هم با صبر و حوصله و محبت بسیار به من پاسخ دادند.

بعد از آنان خواستم کتابی به من معرفی کنند تا درباره‌ی شیعه بیشتر تحقیق کنم. آنها کتاب المراجعات و شبهای پیشاور را به من معرفی کردند. آن کتاب ها را تهیه کردم و شروع کردم به خواندنشان.

مطالب آن دو کتاب را که می خواندم برای اینکه ببینم مطالبی که از کتاب های اهل سنت نقل می کنند صحیح است یا نه، فورا مراجعه می کردم به کتاب‌ های اهل سنت یا به نرم افزار المکتبه الشامله و با کمال تعجب می‌دیدم مثل اینکه این روایات، واقعیت دارد. برای من سوال پیش آمده بود که چرا بعد از این همه سال، این روایات دور از چشم ما بوده و ما ندیدیم؟‌ و اگر هم مواردی از این دست می دیدیم و از علما می پرسیدیم، خیلی راحت از کنار اینها می گذشتند و یا توجیه می‌کردند مثلا می گفتند: این فضیلت است نه رذیلت. در حالی که بر عکس بود.

این ها را که خواندم خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. 6 ماه دقیق این کتاب ها را مطالعه کردم و با خودم فکر می کردم، شیعیانی که سالهای سال آنان را تکفیر می کردیم آیا با این دلائلی که از کتاب های ما دارند باز هم واقعا کافر و مشرک هستند؟ یعنی ما بیست و چند سال راه را اشتباه می رفتیم؟‌

با خودم خیلی کلنجار می رفتم که با توجه به اینکه شیعه واقعا حق است من چه جوری آن را قبول کنم؟! حتی گاه خواب نداشتم و راههای سختی که بعد از شیعه شدن بر سرم قرار می گرفت را بررسی می کردم. به حق بودن شیعه پی برده بودم اما تعصبات نمی گذاشت آن را قبول کنم. تا اینکه بالاخره شیعه شدم و بعد از شیعه شدنم یک دفترچه هایی را چاپ کردم که تحت این عنوان که "آیا شیعه حق است؟" و در آن دلائلی از کتاب‌های اهل سنت که ثابت می کرد مذهب شیعه، مذهب صحیح است آوردم و پخش کردم. یک نفر این دفترچه را برد و به پدرم داده بود. و گفته بود: این را پسر شما چاپ کرده است.

پدرم به من گفت: سلمان شیعه شده ای؟ من هم جرات نکردم بگویم: آره. تقیه کردن را هم بلد نبودم. گفتم: اگر خدا قبول کند. گفت: نه گولت زدند.

گفتم. من یک عمری به مردم می گفتم شما گول شیعه را نخورید حالا شما به من می گویید گول خورده ای؟‌ نشستم و با پدر شروع کردم به بحث و مناظره کردن. و به کمک اهل بیت (علیهم السلام) با حضور ذهن کافی، با استفاده از صحیح نجاری و مسلم توانستم جوابش را بدهم . یکسری از دوستان پدرم آمده بودند و با آنها هم بحث کردم و آنها هم محکوم شدند.

گفتم: من که کردستان و سنندج بودم و هستم، پیش شیعه ها که نرفتم تا آموزش ببینم . این مطالب همه از کتاب های خودتان است نه کتاب های شیعه . من در 6 ماه با کمک از اهل بیت با 18 نفر صحبت و مناظره کردم و خیلی ها هم شیعه شدند.

فقط هم از کتاب های صحیحشان روایت می خواندم و هرگز از روایات ضعیف استفاده نمی کردم. آنها وقتی کم می آوردند یا فحش می دادند با تهمت می زدند. من خنده ام می گرفت که سال ها ما را آموزش داده بودند که هر وقت کم آوردید با تهمت و فحش جواب طرف را بدهید و نگذارید بر شما پیروز شود حالا خودشان این روش را در برابر من به کار گرفته بودند؟

وقتی دیدند این طوری نمی توانند جوابم را بدهند، پدرم مرا تطمیع کرد و به من گفت: سلمان، ماشین زیر پایت چی هست؟ گفتم: زانتیا. گفت: این را بگذار کنار، برایت ماکسیما می خرم به شرطی که دیگر هیچ اسمی از شیعه نبری. (شیعه باش، هر کاری می خواهی انجام بده ولی برای شیعه تبلیغ نکن)

من خندیدم و گفتم: ماکسیما نمی خواهم. مگر الان هم قرن وسطی است چون آن موقع (بهشت و جهنم را می خریدند و می فروختند و من نمی خواهم جهنم را بخرم)

6 ماه مرتب، مرا تحقیر و اذیت می کردند و چاره ای جز تحمل آنان نداشتم. و زندگی برایم خیلی سخت شد (با خانمم در کردستان آشنا شدم سنی بود که شیعه شد – یک سنی عادی بود. خانمم بادار بود. و زندگی به من فشار می آورد. به خانمم گفتم این طور نمی شود زندگی کرد، من می روم تهران تا شغلی پیدا کنم، خانه ای اجاره می کنم و بعد دنبالت می آیم تا از اینجا برویم.

از خانه بیرون رفتم. دیدم پدرم با چند نفر، سر کوچه ایستاده اند. گویا فهمیده بودند که می خواهم از آنجا بروم. همسرم گفت من تا سر کوچه با تو می آیم.
گفتم: نه، همین جا بمان. ولی اصرار کرد و با من آمد. به سمتشان رفتم. مانع عبور من شدند.

آنها 5 ، 6 نفری بر سرم ریختند و یکی شان با چوب دستی که در دست داشت محکم بر سرم کوبید و من بر اثر آن ضربه آنجا افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم و بواسطه آن ضربه لکنت زبان گرفتم.

خانمم که قصد داشت از من دفاع کند، جلو آمده بود تا مانع آنها شود، که یکی از آنها با لگد به او زد ، و بر اثر آن ضربه، بچه اش را که 4 ماهه بود سقط کرد ولی خدا رو شکر، من آن صحنه را ندیدم. مردم به پلیس زنگ زدند و پلیس آمد و بعد از آن اورژانس ...

بی درنگ یاد مظلومیت علی (علیه السلام) می افتم که در جلوی چشمش همسرش را زدند ولی نمی توانست از او دفاع کند. نمی دانم در آن صحنه چه کشید؟ واقعا او اول مظلوم عالم است.

دو، سه روز که در بیمارستان بی هوش بودم وقتی به هوش آمدم گفتند خانمت بچه اش را سقط کرده و من هم بر اثر ضربه ای که بر سرم وارد شده لکنت زبان گرفته ام و به سختی می توانم صحبت کنم.(که الان هم قرص های بسیاری برای این مسأله می خورم)

شبانه از بیمارستان فرار کردیم و با سختی خودمان را به ارومیه، نزد یکی از دوستانم رساندیم. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: ما هر چه داشتیم آنجا گذاشتیم و پیش شما آمدیم. به ما کمک کنید و یک خانه ای برای ما بگیر. (جریان شیعه شدنم را برایش توضیح دادم)

جالب بود ایشان که از مذهب اهل سنت هیچ چی نمی دانست و اصلا عمرو ابوبکر را نمی شناخت و امیرالمومنین را نمی شناخت و هیچ گونه التزام عملی به مذهبش نداشت و حتی نمی دانست نماز چند رکعت است؛ به من گفت: نه؛ تو اگر هزار قتل مرتکب می شدی یا هر جرم دیگری مرتکب می شدی من کمکت می کردم ولی چون که شیعه شدی نه از من کمکی ساخته نیست !

آنجا بود که از خانه اش بیرون رفتم و برای اولین بار در طول عمرم، با همسر مریضم که بچه اش را سقط کرده بود در خیابان خوابیدیم .

با مقدار پولی که داشتیم، خودمان را به قم رساندیم و چون هیچ کس را در قم نمی شناختیم و جایی برای ماندن نداشتیم، مدت 45 روز در جمکران ماندیم.گرسنگی می کشیدیم ولی وقتی یاد گرسنگی و آوارگی و پای برهنه ی اهل بیت امام حسین (علیه السلام) می افتادم تحملش برایمان آسان می شد.

مدتی که در جمکران بودیم، سال 85 بود که حتی کفش هم نداشتیم حتی پول نداشتیم یک ماشین بگیریم خلاصه یک کاغذی پیدا کردیم و نامه ای به امام زمان نوشته که آقا خیلی گیر هستم و به خاطر شما همه چیز را ترک کردم و آمدم.

به لطف آقا امام زمان(عج) بود که هر طور شده یک وعده غذایی برای ما جور می شد. حالا یا نذری بود یا هیئتی می آمد و شام می داد یا به هر نحوی دیگر، غذا گیر ما می آمد.

شبها روی کارتون می خوابیدم مدت ها که گذشت یکی از انتظامات جمکران که ما را چند روزی زیر نظر داشت، آمد و گفت: کارت شناسائی تان را ببینم ! شما کی هستید؟

کارت شناسایی را نشانش دادیم . وقتی اسم سنندج را دید گفت: شما اینجا چه کار می کنید؟‌

با لکنت زبان شدیدی که در اثر ضربه به سرم وارد شده بود، بهش گفتیم: ما شیعه شده ایم. گفت: کار بدی نکرده اید آیا قم جایی را دارید؟

خجالت کشیدم بگویم نه ، گفتیم یک جایی داریم . رفت و 20 دقیقه بعد برگشت و گفت: 30 هزار تومان شما را بس است تا به شهر خودتان برگردید؟ گفتم: من پول نمی خواهم !

گفت: ما شیعه ها اینقدر بی غیرت نیستیم که ناموسمان توی خیابان بخوابد و بی تفاوت باشیم. پول را به من داد و بعد از دو ماه و خورده ای توانستم با آن پول به حمام بروم و موهای سرم را کوتاه کنم .

به حرم حضرت معصومه رفتیم . خیلی از بی بی خواهش و التماس کردیم گفتیم: ما به خاطر شما و اجداد شما آمدیم .هیچ جایی را بلد نیستیم. هیچ چیز هم نمی دانیم، فقط تو را می شناسیم.

آن پول را تقسیم کردیم و هر روز یک چیز خیلی کمی می خریدیم و می خوردیم. چند روزی متوسل شدیم و یک روز به یکی از خادم های حرم گفتیم: آقا ما گدا نیستیم ولی هرچه باشه مهمان شما هستیم و از او درخواست کمک کردم. گفتم ما شیعه شدیم ولی نمی دانیم چه کنیم؟!

گفت: این خیابان را برو دفتر هر مرجعی که رسیدی آنها کمکت می کنند. اول دفتر آقای مکارم شیرازی رفتم . بعد دفتر مقام معظم رهبری رفتم .آقایی آنجا نشسته بود. تا آمدم جریان را تعریف کنم خانمم شروع به گریه کرد و من داستان را تعریف کردم.

او وقتی وضعیت ما را دید خیلی به ما محبت کرد و گفت: اگر می خواهید قم بمانید جایی برای شما بگیرم. گفتم: نه می خواهیم برگردیم ارومیه و در مدارس آنجا، کار پیدا کنم.

گفت: باشه و یک مقداری پول به ما داد و ما از آنجا خارج شدیم. بیرون که آمدیم به خانمم گفتم: تا اینجا که آمدیم و پول هم داریم بیا برویم زیارت امام رضا (علیه السلام)، بعد از آنجا برای پیدا کردن کار به ارومیه برمی گردیم.

رفتیم مشهد. آنجا خیلی گریه کردم. جالب است بدانید توقفمان در مشهد حدود 3 4 سال طول کشید.خانمم در طول این مدت بر اثر سختی ها و ناراحتی هایی که کشیده بود 14 کیلو وزن کم کرده بود و دچار افسردگی شده بود.

جریان گذشت و به صورت غیر رسمی طلبه حوزه‌ی مشهد شدم. کتاب های درسی شیعه را شروع کردم به خواندن. یک سال گذشت. ما بعد به قم رفتیم و آنجا با کمک دوستان یک خانه گرفتیم.

شیرین ترین خاطره شما از شیعه شدنتان چیست؟
خاطره سازترین و شیرین ترین خاطره من همان 30 هزار تومانی بود که در جمکران به من دادند و الان هم هر چی می گردم و در عکس ها و ... می گردم که آن خادم را پیدا کنم ،هنوز پیدا نکردم ایشان را (آن 30 هزار تومان خیلی برایم برکت داشت و اصلا از آن کم نیاوردم)

خاطره دیگرم این است که در سال 89 در مراسم عید حضرت زهرا (س)، دو چیز خواستم یکی ، یک بچه و دیگری زیارت کربلا.
هفته ی بعدش یک نفر هیئتی، مرا دید و گفت: دیشب خواب دیدم که شما و خانمت در حسینیه برای عزاداران امام حسین(علیه السلام) چایی می ریزید. خوابش را اینگونه تعبیر کرد باید شما و خانمت را به کربلا بفرستم . او یک بانی پیدا کرد و ما را به کربلا فرستاد . چند وقت بعد از سفر کربلا ، متوجه شدیم که بچه ی تو راهی داریم. اولش باورمان نمی شد، سالها از اون ضربه ای که به پهلوی خانمم وارد شده بود می گذشت و احتمال نمی دادیم که او دوباره حامله شود. هفت ، هشت مرتبه آزمایش دادیم و جواب همه ی آنها مثبت بود . ولی دکتر ها وقتی وضعیت جسمی خانمم را که می دیدند می گفتند : صد در صد بچه اش را سقط می کند.
 
یکی از دوستان گفت: همین الان نذر کن که اگر بچه ات دختر باشد اسمش را فاطمه بگذاری و اگر پسر بود محسن . من هم نذر کردم.
گذشت و ما از مشهد به قم آمدیم و همسرم را پیش خانم دکتر شبیری که متخصص زنان و زایمان است بردم.
 ایشان گفت: بروید و یک سنوگرافی سه بعدی از جنین بگیرید. جواب سنوگرافی را که دید گفت: تازه این بچه اگر کامل بشود وبه دنیا بیاید 700 گرم وزن خواهد داشت و حتما می میرد.
این صحبت، حدودا 20 روز قبل از تولد بچه است . ما خیلی ناراحت بودیم و آمدیم خانه و خوابیدیم . خانمم خواب دیده بود که یک خانمی در خواب ازش می پرسد که : می دانی من که هستم؟
گفته بود: نه. گفت: من فاطمه ی زهرا هستم نگران نباش ما مواظبتیم.
بعدش دست انداخته بود گردن خانمم و روضه ی سیدالشهدا برایش خوانده بود و هر دوتایشان برای سیدالشهدا (ع) گریه کرده بودند.
خانمم می گفت : با چشمان خودم دیدم که یک طرف صورت آن خانم ، کبود شده بود.
بعد چند روز دیدم خانمم درد دارد ، بردمش دکتر و بچه در عرض یک ساعت، به دنیا آمد و 2 کیلو و 800 گرم وزن داشت.
من خوشحال از اینکه پدر شده ام و بچه به سلامتی به دنیا آمده است . طبق نذری که کرده بودم اسم بچه را فاطمه گذاشتم و از آن روز تا حالا ، فاطمه هیچ گونه مریضی مانند زردی و حتی سرماخوردگی نگرفته است!
با آنهمه سختی که کشیدیم ، با آن خوابی که خانمم دید و روضه ای که خانم فاطمه زهرا (س) برایش خوانده بود افسردگی اش کاملا بر طرف شد و صحیح و سالم شد


نگاه شما قبل از شیعه شدن به امیرالمومنین علی علیه السلام چگونه بود؟
قبل از اینکه شیعه شوم چهره ی امام علی در نگاهم یک آدم عادی بود و به نظرم کسی بود که بسیار اشتباه کرده که با عایشه جنگیده و یا با معاویه جنگیده. بعد از شیعه شدن چهره ی حضرت در نگاه من این است که هر چه خوبی در باره ی ایشان بگویند حتی اگر سند آن هم ضعیف باشد آن را قبول دارم و آنقدر ایشان را دوست دارم که هر حرفی را از ایشان می پذیرم.

اگر بخواهید امیرالمۆمنین را در یک جمله وصف کنید چه می گویید؟
خیلی سخت است که حضرت را در یک جمله وصف کرد. و اصلا نمی شود. مگر می شود یک اقیانوس را در یک جمله جمع کرد؟
بهترین چیزی که در عالم امکان وجود دارد و بهترین مأمن و پناهگاه در این عالم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است که هر کسی که هر مشکلی دارید اگر حضرت علی را به حق خانمشان حضرت زهرا قسم دهیم مشکل قطعا حل می شود هیچ گاه برای خودم و مشکلم چیزی نخواستم همیشه سلامتی امام زمان را از خدا خواستم.

فکر نمی کنید که آن گریه ای که در شب عاشورا برای امام حسین علیه السلام در حالی که وهابی بودید، کردید باعث نجاتتان شد؟
آن گریه واقعا یک گریه ی خاصی بود یک لطف بود آن شب به قدری گریه کردم که تمام لباسم خیس شد. همان سفینة النجاة بودن حضرت سیدالشهدا آن شب تأثیر خودشان را روی من گذاشت.
به نظرم آن 4 سالی هم که خواندم و مطالعه کردم و طول کشید برای این بود که پایه های من قوی شود که در هر مناظره ای همه را شکست دهم که وقتی یک مسیحی می آید و به من چیزی می گوید من به او نخندم و هیچ شبهه ای برای من هیچ گاه بوجود نیاید.

آنقدر شیعه و پایه ی آن را بالا و قوی می دانم که در مقابل هیچ دینی سر تسلیم فرو نیاورم.

قبل از تشرف به مذهب شیعه، در کتب اهل سنت از فضایل امیرالمۆمنین و حضرت زهرا (علیهماالسلام) چیزی شنیده بودید؟!
در کل صحاح سته با تحقیق من تقریبا 29 روایت است که راوی آن امیرمۆمنان و یک روایت است که راوی آن حضرت زهرا سلام الله علیها است.
علمای تسنن وضعیت های این بزرگان را از ما پنهان می کردند و به قدری در گوش ما خوانده بودند و ما به آنها اعتماد پیدا کرده بودیم که به خودمان اجازه نمی دادیم که حرف های آنها را با کتب تطبیق دهیم و سندیت آنها را بررسی کنیم.

چند تا خواهر و برادر دارید؟ آنها هم شیعه شدند؟
4 خواهر و 4 برادر هستیم. یکی از برادران و یکی از خواهرهایم هم شیعه شدند و الان در تهران هستند و با کس دیگری ارتباطی نداریم. همه ی ما که شیعه شدیم از خانه و خانواده کاملا طرد شده ایم.

قوی ترین دلیل که شما را به سمت شیعه شدن جذب کرد چه بود؟!
همه ادیان را خواندم اما هیچ دینی آن روحی که در علی و اولاد علی وجود دارد را ندارد – هم تولی دارد و هم تبری دارد یک عشقی در آن است. در آن تناقض وجود ندارد.
عشق موجود در حسین در صحنه ی کربلا و اسرا – عشق موجود در حضرت زهرا در هیچ یک از ادیان وجود ندارد.

برنامه تان برای آینده چیست؟!
فقط دارم تلاش می کنم که برای شیعه مفید باشم. برای کسی جز اهل بیت کاری انجام ندهم. من با 14 معصوم کار دارم وظیفه ی ما در مقابل 14 معصوم چیست؟ برنامه ام این است که در راه امیرالمۆمنین، امام زمان و اهل بیت علیهم السلام باشم
الحمد لله رب العالمین

به نقل از تبیان

نقش خانواده در زمینه‌سازی ظهور

پروژه 'نقش خانواده در زمینه­سازی ظهور' باارائه شیوه­ها و راهکاری مناسب و مؤثر تربیتی و اخلاقی، به مباحثی همچون ویژگی­های خانواده منتظر و نقش خانواده در تربیت عقلانی و اخلاقی و عبادی فرزندان می­پردازد. ادامه مطلب ...

مهدویت پژوهی مسئله ای چندتباری است

حجت الاسلام الهی نژاد بامعرفی سرفصل های پروژه مهدویت پژوهی، گفت: این حوزه تنها با یک علم یا روش خاص نمی تواند به نتیجه برسد بلکه باید علوم مختلف دست به دست داده و به مسائل چندتباری پاسخ دهند.


ادامه مطلب ...

فرصت‌های فراموش شده

دکتر ستّار عودی از جمله نویسندگان و محقّقان پُر کاری است که تا کنون صدها مدخل از دانش‌نامه جهان اسلام را به رشته تحریر درآورده و در کنار تألیف مقالات و کتب متعدّد در حوزه‌های مختلف تاریخ اسلام به تدریس در دانشگاه‌های تهران نیز مشغول است. با توجّه به احاطه‌ای که ایشان به موضوع تشیّع در شمال آفریقا دارند، به حضورشان رسیدیم و گفت‌و‌گوی مختصری را ترتیب دادیم. بدیهی است آنچه در ادامه می‌آید همه مطالب مربوط به این خطّه جهان اسلام نیست و تنها به یادآوری نکاتی فراموش شده، پرداخته‌ایم. امید که مقبول و مطلوب طبع مخاطبان و خوانندگان عزیز موعود قرار گیرد.

 


با تشکّر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، لطفاً برای شروع بفرمایید تشیّع چگونه به شمال آفریقا وارد شد؟
شمال آفریقا در سال20 ه‍ .ق. به دست عمروعاص فتح شد. در سپاه او دیدگاه‌ها و افراد مختلفی حضور داشتند و البتّه چون گرایش به تشیّع به شکل فعلی هم چندان وجود نداشت، معدود افرادی فقط در «مصر» از طرف‌داران و هواداران امیرالمؤمنین(ع) در سپاه حضور داشتند. بعد از او در دوره عثمان و به سال 24 ه‍ .ق. عبدالله بن ابی صرح برادر رضاعی عثمان که مطرود پیامبر(ص) بود، والی آنجا شد. بدون در نظر گرفتن مکّاری‌ها و مشکلات اعتقادی عمروعاص، او از حیث سیاسی و نظامی تجربه‌اش بیشتر بود و منطقه را بیشتر می‌شناخت و از همین رو می‌توان گفت عزل او کار غلطی بود و تبعات بدتری داشت. عبدالله ده سال حاکم مصر بود. در زمان او فتوحات به سمت «تونس» ادامه پیدا کرد. هم‌زمان با او، خطّ جنوب را عبدالله بن عقبه فهری خواهرزاده عمروعاص دنبال می‌کرد.
مناطق شمال آفریقا که بربرنشین بودند، در برابر اسلام مقاومت جدّی کردند، چه رسد به تشیّع. سپاه اسلام در این مناطق به کندی پیشرفت می‌کرد و با مقاومت شدیدی روبه‌رو شد. به عکس ایران که به راحتی سپاه اسلام توانست در آن پیش‌روی کند.
در سال 36 ه‍ .ق. که امام علی(ع) به حکومت رسیدند، عبدالله خودش حکومت مصر را وا گذار کرد و به «شام» رفته و تا زمان مرگش در آنجا ‌ماند. از اینجا به بعد است که تشیّع به مصر و دیگر مناطق شمال آفریقا به طور جدّی وارد شد. ابتدا امام(ع) محمّد بن ابی بکر را که تحت تربیت خود ایشان رشد یافته بود، به آن منطقه فرستاد و قبل از او هم هسته اوّلیه حضور شیعیان در شمال آفریقا و مصر به دست مالک اشتر به عنوان یکی از هواداران سرسخت مولا شکل گرفته بود. هر چند او در «قلزم» و پیش از رسیدن به مصر با توطئه معاویه، شهید شد و به مصر نرسید؛ البتّه معاویه، محمّد بن ابی بکر را به دست معاویه بن حدیج دستگیر کرده و در پوست الاغی قرار داده و بر آتش گذاشتند.
از ابتدا شمال آفریقا به دست امویان و مخالفان تشیّع فتح شده بود و از همین رو در طول خلافت امویان در سال‌های بعد، حضور سیاسی شیعیان را به شکل تشکیل یک دولت ثابت نمی‌بینید.
در دوره عبّاسیان برای اوّلین بار حادثه مهمّ «فخ» در سال 169 ه‍ .ق.
اتّفاق می‌افتد که خاندان شیعی ادریس قیام کرده و قیامشان سرکوب می‌شود. این سرکوب به دست هادی، خلیفه چهارم عبّاسی به شدیدترین حالت و با شباهت‌هایی به واقعه «طف» و «کربلای امام حسین(ع)» انجام می‌شود. سال بعد و در دوره هارون، ادریس فرار می‌کند. او به سمت مناطق شرقی و مرکزی به سبب حاکمیّت و سلطه جدّی عبّاسیان نمی‌تواند برود،از همین رو به سمت مغرب متواری می‌شود. در این مسیر تا شمال آفریقا، شیعیان مخفی به او کمک می‌کردند و مشهورترین آنان ابن واضح یعقوبی، پدر یعقوبی مورّخ است که در آن زمان مسئول پست و برید است و امور نامه‌رسانی و امنیّتی دست او بود. هارون دستور داده بود تا تمام راه‌ها را ببندند و به شدّت همه مسیرها کنترل شود. ابن واضح خودش شخصاً ادریس را به سمت «تونس» می‌برد. خبر که به هارون می‌رسد دستور می‌دهد سر ابن واضح را قطع کنند.
ادریس در تونس نمی‌ماند و به جنوب و صحرا می‌رود و آنجا با بربرها وصلت می‌کند. بربرها هم که او را از نزدیک می‌بینند و ویژگی‌هایش را مشاهده می‌کنند، گرایش عجیبی به تشیّع پیدا می‌کنند. او از آنجا به «ولیلی» یا «تاهرت» یکی از شهرهای «مغرب» می‌رود و در آنجا مستقر شده و به کمک بربرها در سال 172 ه‍ .ق. دولتی تشکیل می‌دهد که در تاریخ به «ادریسیان» معروف شد. این دولت شیعی حدود 150 سال ادامه پیدا می‌کند. در این مدّت در «اندلس» هم نفوذ پیدا کردند و عدّه‌ای از آنها به «سیسیل» رفتند. این خاندان به دست امویان سنّی اندلس از بالا و دولت سنّی عبّاسی متعصّب از شرق سرکوب شد و از بین رفت.
عبّاسیان برای سرکوب ادریسیان دولت خودمختار «اغلبیان» را در تونس راه انداختند. آنها و به خصوص خود سالم اغلبی مؤسّس دولت در سال 184 ه‍ .ق. دشمنان سرسخت شیعه بودند. آنان نقش دیوار دفاعی را برای عبّاسیان در برابر ادریسیان ایفا می‌کردند. اغلب پدر سالم یکی از چهار نفریست که در قتل ابومسلم نقش داشتند. حکومت تونس هم در واقع پاداش این عمل پسر اغلب بود. او هم‌زمان مأمور کشتن ادریس شد و با توطئه‌ای ادریس به دست او مسموم و کشته شد.
یکی از نوادگان او شریف ادریسی جغرافی‌دان معروف است که اوّلین کره زمین را ساخت و الآن بقایایش موجود است. در آنجا به سادات، «شریف» می‌گویند.
تعدادی از راویان از شهرهای مختلف اسلامی «کوفه»، «بصره» و «مدینه» و ... به آن سمت می‌روند و برای تشیّع تبلیغ می‌کنند. هم در شمال آفریقا هم در اندلس.

 در طول سال‌های بعد از ادریسیان چه نقاط عطف و حوادث و دولت‌های شاخص شیعی‌ای را می‌توان مشاهده کرد؟

به سبب وجود دو دولت متعصّب اغلبیان در تونس و امویان اندلس تشیّع آفریقا در مغرب محصور و محدود ماند. امروز در مغرب پادشاهی به نام محمّد ششم داریم. پدرش حسن ثانی و نوه محمّد پنجم است و لقبش امیرالمؤمنین! فکر کنم او تنها شاهیست که چنین لقبی را هم در دنیای امروز یدک می‌کشد. در مسجد بزرگی که در «کازابلانکا» دارند، دیدم شجره‌نامه‌اش را زده‌اند و نسبش را تا حضرت علی(ع) و امام مجتبی(ع) از طریق ادریسیان می‌رسانند.
پس از آنان، ما حدود 250 سال حضور شیعیان فاطمی و اسماعیلی را داریم که آثار شاخصی را از خود در این مناطق به یادگار گذاشتند و در پی آنان ایّوبیان به طور جدّی به سرکوبی شیعیان همّت گماشتند و شیعیان را به انزوا و دوری از مناطق مرکزی سوق دادند.
محمود مکّی، استاد توانمند و مسلّم اندلس‌شناسی مقاله مفصّلی را درباره تشیّع در اندلس نوشته بود. این مقاله را آقای رسول جعفریان ترجمه و در مجموعه مقالاتش منتشر کرده است. باید در اینجا یادآور این مطلب بشوم که ما متأسّفانه درباره تشیّع در کشورهای مختلف شمال آفریقا به تفکیک و غیر از مصر، یعنی لیبی، تونس، الجزایر، مغرب و اندلس (اسپانیا) هیچ کاری نشده و جا دارد در تحصیلات تکمیلی دانشگاه‌ها دانشجویان را به سمت انجام تحقیقات و پایان نامه‌هایی در این باره سوق دهند تا مشخّص شود تشیّع در این مناطق جدا از هم چطور وارد شده و چه پیشرفت‌هایی داشته و الآن چه وضعیتی دارد.
درباره مصر، شرایط کمی متفاوت است. شاید علّتش این باشد که در آنجا مرقدی منسوب به حضرت زینب(س) وجود دارد. همان طور که می‌دانید علاوه بر شام و دمشق، در مصر هم چنین بقعه‌ای وجود دارد؛ البتّه ما به مرقد موجود در شام از حیث تاریخی بیشتر اعتبار می‌دهیم و هر چند درباره مرقد موجود در مصر هم گزارش‌ها و روایاتی وجود دارد، به ندرت درباره دومین بارگاه موجود در قاهره صحبت می‌کنیم.
می‌دانید حضرت زینب(س) بعد از فاجعه کربلا در سال61 ه‍ .ق. به مدینه بر می‌گردد و بعد از عزاداری‌ها و تبلیغات علیه دولت یزید، حاکم مدینه جریان را گزارش می‌دهد و مأمور به تبعید ایشان می‌شود. البتّه روایت دیگری هم وجود دارد که سفر به همراهی همسرشان عبدالله بن جعفر و برای دل‌جویی بوده است. از لحاظ تاریخی تبعید از مرکز و مدینه و احتمالاً شام و مناطق شیعه‌نشین منطقی‌تر به نظر می‌آید تا شیعیان نتوانند با ایشان ارتباط داشته باشند؛ البتّه ایشان تنها یک سال پس از واقعه کربلا زندگی کردند.
امّا مصری‌ها اکثراً گرایش به شاخه شافعی دارند و سپس مالکی؛ به این علّت که خود شافعی امام معروف اهل سنّت در مصر به سال 204 ه‍ .ق. مدفون شده است. همین وجود مقبره او باعث افزایش گرایش مردم به سمت او شده است. شافعی هم نسلش به هاشمی‌ها می‌رسد و از حیث گرایش هم نزدیک‌ترین مکاتب اهل سنّت به تشیّع است.
علاوه بر حضرت زینب(س) ما در مصر بارگاه سیّده نفیسه خاتون(س) را هم داریم. ایشان نیز از نوادگان و خاندان اهل بیت(ع) بودند. این سه بارگاه که در منطقه متوسط و غیر اعیانی و تقریباً نزدیک هم قرار دارند، به طور طبیعی مردم را به تشیّع و اهل بیت(ع) متمایل کرده است.
آقای مراغی کتابی را با عنوان «تشیّع در مصر» نوشته است. در آنجا رگه‌های تشیّع در این کشور و بارگاه‌های اهل بیت(ع) را و تأثیر آن بر گرایش به تشیّع را گرد آورده است. به نظر من دوست‌داران تشیّع و اهل بیت(ع) در مصر خیلی بیشتر از مغرب است که حاکمش ادّعای سیادت و هاشمی بودن را دارد. غیر از ضعف سلسله سند ظاهراً ساختگی او، مغرب خیلی غرب زده‌تر از مصر است. مصر به سبب وجود ابزارهای بازدارنده‌ای مانند مراقد یاد شده و «دانشگاه الازهر» کاملاً غرب زده و خودباخته در برابر فرهنگ و تمدّن مغرب زمین نشد، هر چند مدّتی مستعمره انگلستان و اندکی هم تحت سیطره ناپلئون قرار داشت. آنها زبان عربی‌شان را حفظ کردند و زبان انگلیسی زبان دوم آنهاست. حال آنکه در مغرب زبان اصلی فرانسه است.

پراکندگی شیعیان در شمال آفریقای کنونی به چه شکل است؟
بربرهایی که زمان ادریس وجود داشتند، در صحرای جنوب لیبی و مغرب حضور داشته‌اند، هنوز هم هستند؛ امّا در جاهایی کاملاً منزوی و بدون علاقه به ارتباط و مراوده با دیگر مردم. واقعاً جا داشته و دارد وزارت خارجه و ارشاد و دیگر نهادهای بین المللی و فرهنگی ما سراغ «رباط‌ها» و «زاویه‌های» آنها که همانند «خانقاه‌های» داخل کشور ماست، می‌رفتند و از آنها اطّلاعاتی کسب می‌کردند. خیلی از این قبایل موجود در حوالی صحرای آفریقا شیعه هستند. جالب است بدانید اینها آثار مکتوب زیادی دارند؛ ولی حاضر نیستند آنها را به دیگران بدهند. چون این آثار را مقدّس می‌شمارند. شاید در ارتباط با آنان و دیدن و گرفتن این آثار، بتوانیم برخی حلقه‌های مفقوده تاریخ تشیّع را پیدا کنیم و نقاط ابهام را برطرف نماییم.
فاطمی‌ها که شیعیان شش امامی به شمار می‌آیند، در همین مناطق حضور داشته و چهار خلیفه اوّل فاطمی در تونس بوده‌اند. سپس به مصر و شام منتقل شده‌اند. این مسیر قابل پیگیریست. خود حضور اسماعیلی‌ها در آن منطقه، جای تحقیق و مطالعه جدّی دارد. الآن مؤسّسه آقای دفتری در «انگلستان» که به مطالعات اسماعیلی‌شناسی مشغولند، تعدادی از محقّقان خود را لابه‌لای این مردم برای کشف و شناسایی منابع مربوط به اسماعیلیه می‌فرستند. مطالعات اسماعیلی هم می‌تواند به نفع ما باشد؛ چون بالأخره بخشی از تاریخ تشیّع تا زمان امام ششم(ع) را می‌تواند برای ما مشخّص کند.
الآن این شیعیان در «جنوب الجزایر» و قبایل «طوارق» سبک زندگی جالبی دارند. به این شکل که مردانشان روبند استفاده می‌کنند و زنانشان بدون روبند به متن جامعه می‌آیند. از تونس به پایین و در «مسجد قیروان» و «عقبه» تعدادی شیعه و آثار تشیّع را می‌توانیم ببینیم؛ هر چند اغلبیان از 184 تا 296 ه‍ .ق.
مانع گسترش تشیّع بودند. بعد از آنان، شیعیان فاطمی و اسماعیلی از 297 تا 567 ه‍ .ق. سرکار می‌آیند. بدون شک آثار زیادی را در این مناطق داریم که اگر احیا بشوند، خیلی از نکات مهم و مبهم تاریخ تشیّع را می‌تواند برای ما مشخّص کند.
بعد از فاطمیان ایّوبیان می‌آیند که آنها در تعصّب کم‌نظیر بودند و به شدّت شیعیان را سرکوب کردند و احتمالاً رفتار امروز شیعیان در پنهان‌کاری، ریشه در رفتار تدافعی در برابر ایّوبیان داشته باشد.

آیا شیعیان در جریان‌ها و مناسبات سیاسی امروز این مناطق نقش یا حضور فعّال و قابل توجّهی دارند؟
ابداً حتّی در جریان‌های بیداری اسلامی شیعیان برای اینکه همراهی با دیگران داشته باشند، شاید اساساً تشیّع خود را ابراز نکنند. البتّه فراموش نکنیم که تونس به سبب موقعیّت جغرافیایی و سیاحتی‌اش، رشد دینی جدّی و زیادی نداشته است و همین طور است جزایر و مغرب که رسوخ استعمار فرانسه در آنها چشمگیر است. در این مناطق شیعیان اگر گرایش و فعّالیتی داشته باشند، کاملاً شخصی و غیر اجتماعی است؛ حتّی در مصر با آن همه برتری و مزایایی که برای تشیّع برشمردم، شیعیان نقش آن‌چنانی ندارند و حزبی که به حکومت رسیده «اخوان المسلمین» و با گرایش‌های ازهری، سلفی است.
گفتنی است که در این مناطق، ما کم لطفی و کم‌کاری هم داشته‌ایم. اگر در این مناطق هم، مانند لبنان وقت و انرژی صرف کرده بودیم، نتایج بهتری را برداشت می‌کردیم. همان طور که اگر در لبنان هم مانند این مناطق کوتاهی کرده بودیم، تشیّع همانند امروز جلوه و بروزی نداشت. ما می‌توانیم الآن چنین کانون‌هایی را در «تونس»، «صفاقس»، کنار «مسجد عقبه»، «مراکش» و دیگر مناطق و شهرها تشیّع را احیا کرده و به نفع خود بهره‌برداری کنیم. این در حالی است که با برخی از این مناطق، الآن رابطه ما کاملاً قطع شده است. قبلاً روابط محدودی وجود داشت و الآن به طور کامل قطع شده است. نتیجه این قطع روابط هم، بی‌شک فشاریست که از ناحیه دشمنان بر شیعیان آن مناطق وارد می‌شود. در این شرایط در تونس و الجزایر به خوبی می‌شود کار کرد و نتیجه گرفت. آقای بوطفلیقه رئیس جمهور الجزایر رابطه‌اش با ما بد نیست. ما می‌توانیم کانون تشیّعی را در جنوب این مناطق و سمت صحرا به وجود بیاوریم. در این مناطق از «کوه‌های نفوسه» تا مغرب، شهرها و زوایا و رباط‌های فراموش شده زیادی با گرایش شیعی وجود دارند. شیعیان چون تحت فشار و سرکوب بودند، چاره‌ای جز فرار به صحرا و مناطق حاشیه‌ای و دور افتاده و دور از دسترس نداشتند که این مطلب تا به امروز هم ادامه داشته و به جاست که ما در راستای احیای آنها قدم برداریم.

این احیا چه نتایجی را می‌تواند به دنبال داشته باشد؟
حضور شیعه در دنیای امروز بسیار کم‌رنگ است. سازمان کنفرانس اسلامی 57 عضو دارد که ما نمی‌توانیم همه کشورهای اسلامی آنجا را به خاطر بیاوریم و نام ببریم، جز چند کشور شاخص و بزرگ اسلامی. درباره تشیّع اطّلاعات ما بسیار کلّی است و خیلی از جزئیّات را نداریم. با این احیا کردن و تلاش در راستای آن، حدّاقل اطّلاعات جزیی ما از پراکندگی، زندگی، آثار تشیّع حتّی اسماعیلیه در دنیا و به خصوص آفریقا و شمال آن تکمیل می‌شود. قبلاً اشاره کردم دسترسی به منابع اصیل و قدیمی هم می‌تواند اطّلاعات مبهم و گنگ ما را برطرف کرده و با آنها حلقه‌های مفقود اطّلاعات و تحلیل‌هایمان را به دست بیاوریم. حدود 4 سال پیش، شنیدم نسخه دیگری از «نهج البلاغه» متفاوت با آنچه در دسترس ماست، در «واتیکان» پیدا شده است! خطبه‌های دیگری در آن نهج البلاغه وجود دارد که در نهج البلاغه کنونی ما نیست. هم باید روابط سرد یا قطع خود را با مصر و مغرب اصلاح کنیم و هم از حسن روابطمان با سه کشور دیگر نهایت استفاده فرهنگی و نه سیاسی را ببریم. همان کاری که اسماعیلی‌های انگلستان و نیز فرانسوی‌ها دارند در آنجا انجام می‌دهند. بدیهی است با شکل‌گیری کانون‌های شیعی در فرصت‌های آتی و روزهای پیش رو، می‌توان از آنان استفاده‌های مقتضی و به جا هم کرد.
الآن اگر از ما پرسیده شود پراکندگی شیعیان در کجاست؟ می‌گوییم ایران، عراق، لبنان، حیدرآباد دکن هند و از دیگر مناطق اطّلاعات قابل توجّهی نداریم.

 اگر مطلبی درباره تشیّع در شمال آفریقا باقی مانده، بفرمایید.

به نظر من باید دولت، مؤسّسات شیعه‌شناسی و مهدویّت «قم» و «تهران» را برای انجام مأموریت‌ها و فعّالیت‌های یاد شده در آفریقا و دیگر نقاط دنیا به طور جدّی و البتّه غیر محسوس و غیررسمی تقویت کند تا حسّاسیت‌زا نشود. کرسی‌های متقابل شیعه‌شناسی در ایران و کشورهای دیگر را باید با جدّیت و اهمّیت بیشتری دنبال کرد. در شمال آفریقا الآن چنین کرسی‌هایی وجود ندارد و باید تشیّع را در این مناطق با عمل و نه حرف، احیا کرد. بالأخره باید ما طرف مقابلمان را در این مناطق بشناسیم که چه کسانی هستند و در کجا و به چه شکل زندگی می‌کنند تا فرصت‌ها و تهدیدهایمان را در حدود آنها بفمیم و شناسایی کنیم. در این راستا باید پژوهش‌های متنوّع و کاربردی و متعدّدی داشته باشیم تا اگر لازم شد، به طور مناسب و اثر بخش و مفید به آنها کمک مادّی و غیر مادّی بکنیم. آنان را هم باید به کشورخودمان دعوت کنیم تا شیعه و تشیّع ایران را از نزدیک ببینند و مبلّغ فرهنگ و باورهای ما در کشورهای خودشان شوند. در این راستا ما کم کاری یا کوتاهی داشته‌ایم. فراموش نکنیم، در فتح این مناطق ده هزار خراسانی و ایرانی حضور داشته‌اند. ما الآن درباره سرنوشت آنان در این مناطق مطلقاً، هیچ نمی‌دانیم. فتح «سیسیل» به دست اسد بن فرات خراسانی به همراه ده هزار هم‌وطنش بوده است. بسیاری از آنان در این مناطق زیسته‌اند، از خود آثاری به یادگار گذاشته‌اند و مرده‌اند تا بیش از این دیر نشده باید برای جبران فرصت‌های از دست رفته و کوتاهی‌هایی که داشته‌ایم، اقتدا کنیم؛ زیرا معلوم نیست چقدر وقت خواهیم داشت و رقبا و دشمنان تا چه حد این فرصت‌ها را از دست ما ربوده و می‌ربایند.

 از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، مجدّداً تشکّر می‌کنم.