درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

ره یافتگان-4

علامه سید بحر العلوم در محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه):
مرحوم «میرزای قمی» صاحب قوانین نقل می کند که:
من با علامه بحرالعلوم به درس آقا «باقر بهبانی» می رفتیم و با او درسها را مباحثه می کردیم و غالباً من درسها را برای سید بحر العلوم تقریر می نمودم. تا اینکه من به ایران آمدم، پس از مدتی سید بحر العلوم بین علما و دانشندان شیعه به عظمت و علم معروف شد، من تعجب می کردم، با خود می گفتم، او که این استعداد را نداشت، چگونه به این عظمت رسید؟ تا آنکه موفق به زیارت عتبات عالیات عراق شدم، در نجف اشرف ، سید بحر العلوم را دیدم، در آن مجلس مسأله ای عنوان شد، دیدم جداً او دریای موّاجی است که باید حقیقتاً او را بحرالعلوم نامید.
روزی در خلوت از او سؤال کردم: آقا ما که با هم بودیم، آن وقتها شما این مرتبه از استعداد و علم را نداشتید ، بلکه از من در درسها استفاده می کردید ، حالا بحمدالله می بینم، در علم و دانش فوق العاده اید.
فرمود: میرزا ابوالقاسم، جواب سؤال شما از اسرار است! ولی به تو میگویم و تقاضا دارم که تا من زنده ام به کسی نگویید. من قبول کردم، ابتدا اجمالاً فرمود: چگونه این طور نباشد و حال آن که حضرت «ولی عصر» ارواحنا فدا، مرا شبی در مسجد کوفه به سینة خود چسبانید. گفتم: چگونه خدمت آن حضرت رسیدید؟

فرمود: شبی به مسجد کوفه رفته بودم، دیدم آقایم حضرت ولی عصر(علیه السلام) مشغول عبادت است ، ایستادم و سلام کردم، جوابم را مرحمت فرمود و دستور دادند که پیش بروم، من مقداری جلو رفتم، ولی ادب کردم، زیاد جلو نرفتم. فرمودند: جلوتر بیا، پس چند قدمی نزدیکتر رفتم، باز هم فرمودند: جلوتر بیا، من نزدیک شدم، تا آنکه آغوش مهر گشود ومرا بغل گرفت، به سینة مبارکش چسباند، در اینجا آنچه خدا خواست به این قلب و سینه سرازیر شود.12


ره یافتگان-3

محمد بن عیسی بحرینی در محضر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه):
در اواخر حکومت سلسلة شاهان صفوی در ایران دستهای استعمار، کشور آباد و غنی «بحرین»9 را به سوی خود برده و آن را تحت الحمایه بیگانگان قرار دادند. در این دوران دری به تخته خورد و حوادثی پیش آمد واوضاع سیاسی به گونه ای شد که والی وامیر بحرین ، شخصی ستمکار و دست نشاندة بیگانگان از آب در آمد و به دشمنی با امیر مؤمنان(علیه السلام) و علاقمندان آن حضرت معروف بود. اتفاقاً او معاون و وزیر داشت که از رئیس خود هم بیشتر با امام علی(علیه السلام) و دودمان و شیعیانش دشمن بود. این دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شکنجة مردم بحرین شده و آنان را که به ولاء و دوستی اهل بیت مشهور بودند، با عوامل مختلف تحت شکنجه و آزار قرار می دادند. این روش ادامه داشت و لحظه به لحظه شدیدتر می شد، تا آنکه وزیر نقشه ای بسیار مرموز و خائنانه مطرح کرد و به خیال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پیاده کند و بر ضد مردم شیعة بحرینی به کار اندازد و به طور کلی از آنان سلب آزادی کند، ولی اینک ببینید چگونه این نقشه را ایفا کرده و چگونه نقش بر آب شد.

درخت انار شهادت می دهد: وزیر که نقشة خود را با موفقیت کامل به مرحلة‌نتیجه گیری رسانده بود، با کمال خرسندی در حالی که در دستش اناری بود نزد امیر آمد و گفت: این انار را بگیرید و ببینید که حتی به وسیلة این انار، درخت انار شهادت داده است که پس از پیامبر اکرم(صل الله علیه و اله) جانشین او ابوبکر، بعد عمر، بعد عثمان و در مرحله چهارم علی است. امیر خیلی دقیق انار را وارسی کرد ، دید دور تا دور ، این کلمات نقش بسته است: «لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، ابوبکر وعمر وعثمان وعلی خلفاء رسول الله».

ملاحظه کرد که به قلم خلقت و طبیعت این کلمات نگاشته شده و به هیچ وجه ممکن نیست که ساختگی باشد. رو به وزیر کرد و با لحن جدی گفت: این مطلب از دلیل های روشن و واضحی است که ما را به بطلان مذهب رافضی ها (شیعه) رهنمون می شود.

وزیر گفت: آری! همانگونه است که شما فرمودید، ولی افسوس که این طایفه (شیعه) بر اثر تعصب زیاد به مذهب خود به آسانی زیر بار این دلیل واضح نمی روند، به نظر من بهتر این است که آنان را حاضر کنید و در یک مجلس باشکوهی در ملا عام این انار را به ایشان نشان دهید، اگر بدین وسیله به حقانیت مذهب تسنن پی بردند و به آن گرایش پیدا کردند زهی موفقیت! و معلوم است که در این صورت شما به ثواب و پاداش خوب وبسیار رسیده ای و اگر امتناع ورزیدند و با مشاهدة این برهان قاطع، باز از گمراهی خود دست بر نداشتند، آنان را به انتخاب یکی از سه چیز مجبور کنید:

یا بسان یهود ونصارا به ما «جزیه» بدهند و در برابر ما ذلیل و خوار باشند و یا پاسخ قانع کنندة این دلیل روشن را بدهند و یا آنکه مردان آنان را به قتل برسانیم و زنان وفرزندانشان را اسیر کنیم و اموالشان را به غاربت ببیرم.

امیر که با دقت، گفتار وزیر را گوش می داد، گفت: پیشنهاد خوبی کردی و باید چنین کرد. به دنبال این پذیرش دستور داد علما وسادات و نیکان مردم بحرین در مجلس باشکوهی به گرد هم آیند تا آن انار کذایی را به آنان نشان داده واز آنها پاسخ این دلیل را بیاورید و یا جزیه داده و ذلیل و خوار زندگی کنید و یا آمادة قتل و غارت باشید!

بزرگان بحرین که در ظاهر دلیل قانع کننده ای بر بطلان دلیل انار نداشتند و خود را در فشار و بن بست سخت
می دیدند با خواهش و تمنا سه روز مهلت خواستند. امیر نیز سه روز به آنها مهلت داد تا شیعیان پاسخ آن دلیل را بیاورند وگرنه خود را برای اطاعت اوامر امیر حاضر نمایند. به این ترتیب، تا اینجا ترفند و نقشة وزیر در مسیر خود قرارگرفته وبه مرحله اجرا و نتیجه گیری، نزدیک می شد.

مشورت و راه حل: شیعیان و تربیت شدگان مذهب جعفری به خوبی فرمودة رئیس مذهب خود امام صادق(علیه السلام) را درک کرده بودند که : «لا ظهیر کالمشاوره؛ هیچ یاری چون مشورت واز فکر همدیگر استمداد جستن نیست .....»

اینان همگی در یک مجلس گرد هم آمدند، پراکنده نشدند که بگویند باداباد، هر چه شد بشود، در این باره به فکر راه حل افتادند و هر کس چیزی گفت تا سرانجام، گروهی گفتند: این مطلب، راه حلی جز توسل به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) که در پشت پردة غیبت است و چون خورشیدی در پشت ابرهاست و به ما روشنی و نشاط بخشیده. ندارد، باید از ایشان دادخواهی واستدعا کرد تا به داد ما برسد. در میان تمام جمعیت، ده نفر از زاهدان وشایستگان را انتخاب کردند و در میان آن ده نفر، سه نفر را که از نظر تقوا و عمل نیک، لیاقت ملاقات با امام زمان(علیه السلام) را داشتند برگزیدند تاهر یک شبی را در این سه شب به بیابان برود و مشغول عبادت وتضرع و زاری شده به امام عصر(علیه السلام) توسل جوید و از آن جناب تمنا کند بلکه عنایت خاصه آن بزرگوار بتواند در حل این مشکل به آنها کمک کند.

به این ترتیب ، در شب اول یکی از آن سه نفر به بیابان رفت ومشغول تضرع و زاری شد، ولی آن شب صبح شد و او نتیجه نگرفت . شب دوم، یکی دیگر از آن سه نفر به بیابان رفت، اما این شب هم بسان شب اول بی نتیجه به پایان رسید. در شب سوم که آخرین مهلت بود،‌شیعیان در جوش وخروش بودند تا سومین نفر به نام «محمد بن عیسی» در آن شب به بیابان رفت وتضرع و زاری را به آخرین درجه رسانید. در شب تاریک با سر و پای برهنه و حالتی خاص به امام زمان(علیه السلام) استغاثه کرد با تضرع وزاری توأم با اخلاص کامل، عرض می کرد: ای ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) به فریاد ما شیعیان برس! .....

زمان دقیقه به دقیقه می گذشت، لحظات آخر شب فرا رسید و توسل محمد بن عیسی به درجه نهایی رسیده بود . هنگام سحر ناگاه شنید در بیابان شخصی به او گفت: «ای محمد بن عیسی! این چه حالتی است که تو پیدا کرده ای و در این شب تاریک به این بیابان خلوت آمده ای؟»

محمد بن عیسی: ای مرد! با من کار نداشته باش، من برای امر بزرگی به اینجا آمده ام و آن را جزء برای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) هرگز اظهار نمی کنم و از آن بزرگوار فقط می خواهم که به داد من و شیعیان برسد!

هنوز گفتار محمد بن عیسی تمام نشده بود که از جانب همان مرد شنیدکه:

«یا محمد بن عیسی، انا صاحب الامر!؛ ای محمد بن عیسی، همانم که او را طلب می کنی، حاجت خود را بگو تا برآورم. محمد گفت: اگر تو امام زمان من هستی، حاجت مرا می دانی،‌ نیازی به اظهار آن نیست.

امام(علیه السلام) فرمود:‌ آری تو به اینجا آمده ای تا پاسخ انار کذایی را ا زمن بگیری و شیعیان را از این مهلکه نجات دهی.

محمد بن عیسی گوید: تا درک کردم که حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) است به سوی او شتافتم، بر زانویش سر نهادم، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض کردم ای سرور ما تو پناه ما هستی، به داد ما برس، ای دادرس بی پناهان.

حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) رو به او کرد و فرمود: ای محمد بن عیسی! وزیر امیر درخت اناری را در حیاط خانة خود نشانده است. آن درخت چون به ثمر رسید، او قالبی را با گفل به شکل اناری درست کرد و آن قالب را که تو خالی بود دو نصف کرد ودر دیوار داخل آن دو نصف قالب همان کلمات را به صورت برجسته نوشت، آنگاه آن دو نصف قالب را روی یکی از انارهای کوچک درخت گذارد و آنها را محکم بست. آن انار در میان آن دو نصف قالب شد تاا درون قالب را پر کرد ودر نتیجة ، آن نوشته های برجسته دیوارة داخلی دو نصف قالب، روی پوست انار قرار گرفت، رفته رفته توأم با رشد انار، آن کلمات بر پوست انار به طور طبیعی نقش بست، فردا که روز موعود هست، هنگامی که نزد امیر رفتید به او بگو من جواب دلیل انار دارم، ولی این جواب را جز درخانة وزیر اظهار نمی کنم، امیر خواه ناخواه می پذیرد ، چون به خانه وزیر رفتید ، در طرف دست راست خانة وزیر بالا خانه ای هست، بگو جواب را نمی گویم، مگر در این بالاخانه، در این هنگام، وزیر خود را در بن بست می بیند و اصرار می کند که به بالاخانه نروید، تو هم اصرار تمام کن که باید به آنجا برویم. به ناچار وزیر قبول می کند که به بالاخانه نروید، تو هم اصرار تمام کن که باید به آنجا برود، وقتی داخل بالاخانه شدید، روزنه ای را می بینی و در میان آن کیسه سفیدی را می نگری با عجله تمام آن کیسه را بردار ودر میان آن، قالب نامبرده را که از گل ساخته شده وبا آن نقشه خائنانه وزیر طراحی شده، بیرون بیاور. نزد امیر بگذار و به او بگو که این انار به وسیلة این قالب به این صورت در آمده است. در نتیجه ، امیر از حیله و خیانت وزیر مطلع شده و حقانیت شما و بطلان عقاید آنان آشکار می شود.

ای محمد بن عیسی! به فرماندار بگو که برای تصدیق گفتار خود علامت دیگری داریم و آن اینکه داخل انار از خاکستر و دود پر است و اگر قبول نداری این انار را بشکن در این هنگام وزیر انار را برداشته و می شکند خاکستر و دودآن بیرون آمده و ریش و صورت وزیر را فرا می گیرد ( این هم علاوه بر روسیاهی معنوی وزیر روسیاهی ظاهری او).

محمد بن عیسی بسیار خوشحال شد وبه دست و پای امام افتاد و تشکر کرد و به سوی رفقای خود با کمال خوشحالی مراجعه کرد. هنگام صبح مردم بحرین در مجلس امیر بحرین حاضر شدند. وقت پاسخگویی شیعه از دلیل انار اعلام شد، محمد بن عیسی آنچه را امام عصر(علیه السلام) به او دستور داده بود، یکی پس از دیگری انجام داد تا آخرین مرحله که در نزد امیر وزیر انار را شکست وخاکستر و دودف میان انار به صورت وزیر پاشید.

امیر که سخت مجذوب و تحت تأثیر قرار گرفته بود: گفت: ای محمد بن عیسی! این پاسخ را چه کسی به تو یاد داد؟ «محمد بن عیسی گفت: امام و حجت زمان(عجل الله تعالی فرجه) به من آموخت». امیر گفت: امام زمان کیست؟ محمد بن عیسی گفت: امام زمان(علیه السلام) ما از جانب خداوند حجت روی زمین است و دوازدهمین امام ما می باشد. (آنگاه اسامی همة ائمه(علیه السلام) را یکی پس از دیگری شمرد تا به صاحب الامر(عجل الله تعالی فرجه) رسید).

گواهی امیر: با اینکه امیر در عقیده باطل خود استقامت می ورزید و سرسختانه با شیعیان مبارزه می کرد، حتی حاضر بود به رهبران و ائمه آنان ناسزا بگوید، اما اینکه در برابر حادثه ای عجیب قرار گرفته و خود را در مقابل قدرتی عظیم می دید.عجز سراسر او را فرا گرفت , ناگزیر سر فرود آورد وورق قلبش برگشت , سخن قلب به وسیله زبانش اظهار شد :

«اشهد ان لا اله الا الله و ان محمد عبده و رسوله و ان الخلیفه بعده بلا فصل امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب(علیه السلام)؛ گواهی به یگانگی خداوند می دهم، گواهی می دهم که محمد(صل الله علیه و اله) بنده و رسول خداست وجانشین بلافصل بعد از او امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام) می باشد.»

سپس ائمه بعد از امام علی(علیه السلام) را یکی پس از دیگری تا امام زمان(علیه السلام) اسم برد واعتراف به امامت آنها کرد. آنگاه دستور داد تا آن وزیر خائن ودسیسه گر را اعدام کنند تا همواره خاطرة بطلان باطل و احقاق حق تجلی کند، سپس از اهل بحرین عذرخواهی کرد و به آنان احسان نمود.

به این ترتیب، این واقعه چون نوری درخشان در تاریخ شیعه دلهای دلدادگان را تا روز قیامت روشن می کند.»9

ره یافتگان-2

- علی بن مهزیار در محضر امام زمان(علیه السلام):
جناب «علی بن مهزیار» که قبرش در اهواز و زیارتگاه عموم است و بقعه و بارگاهی دارد، می گوید: نوزده سفر هر سال به مکه مشرف می شدم تا شاید خدمت مولایم حضرت ولی عصر(علیه السلام) برسم، ولی در این سفرها هر چه بیشتر تفحص کردم، کمتر موفق به اثر یابی از آن حضرت گردیدم، سرانجام، مأیوس شده و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم . وقتی که دوستان عازم مکه بودند به من گفتند: مگر امسال به مکه مشرف نمی شوی؟ گفتم: نه امسال گرفتاریهایی دارم وقصد رفتن به مکه را ندارم.
شبی در عالم خواب دیدم که به من گفته شد امسال بیا، سفرت را تعطیل نکن که ان شاءالله به مقصدت خواهی رسید.
من با امیدی مهیای سفر شدم، وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند، ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم، تا آنکه به مکه مشرف شدم و اعمال حج را انجام دادم. در این مدت دائماً در گوشة مسجد الحرام تنها می نشستم و فکر می کردم . گاهی با خودم می گفتم آیا خوابم راست بوده و یاخیالاتی بوده که در خواب دیدم.

یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و در گوشه ای نشسته بودم، دیدم دستی بر شانه ام خورد، شخصی گندمگون به من سلام کرد و گفت: اهل کجائی؟ گفتم: اهل اهواز، گفت: ابن خصیب را می شناسی؟ گفتم: خدا رحتش کند از دنیا رفت، گفت: انا لله و انا الیه راجعون، مرد خوبی بود به مردم احسان زیادی می کرد، خدا او را بیامرزد . سپس گفت: علی بن مهزیار را می شناسی؟ گفتم: بله، خودم هست. گفت: اهلاً و مرحباً ای پسر مهزیار تو خیلی زحمت کشیدی! برای زیارت مولایم حضرت بقیه الله(عجل الله تعالی فرجه) به تو بشارت می دهم که در این سفر به زیارت آن حضرت موفق خواهی شد، برو با رفقایت خداحافظی کن. فردا شب در شعب ابی طالب منتظر توهستم تا تو را خدمت آقا ببرم.

من با خوشحالی فوق العاده ای به منزل رفتم ووسایل سفرم را جمع کردم با رفقا خداحافظی کردم و گفتم: برایم کاری پیش آمده که باید چند روز به جایی بروم و آن شب به شعب ابی طالب رفتم ، دیدم او در انتظار من است.

او و من سوار شتر شدیم و از کوههای عرفات و منی گذشتیم و به کوههای طایف رسیدیم . به من گفت: پیاده شود تا نماز شب بخوانیم. من پیاده شدم و با او نماز شب خواندم و باز سوار شدیم و راه را ادامه دادیم، تا طلوع فجر دمید و پیاده شدیم ونماز صبح را خواندیم.

من از جا حرکت کردم و ایستادم، هوا قدری روشن شده بود، به من گفت: بالای آن تپه چه می بینی؟ گفتم: خیمه ای می بینم که تمام این صحرا را روشن کرده است. گفت: بله. درست است منزل مقصود همانجاست، جایگاه مولا و محبوب همانجاست. آنگاه گفت: برویم، گفتم: شترها را چه کنیم؟ گفت: آنها را آزاد بگذار، اینجا محل امن و امان است. با او تا نزدیک خیمه رفتم، به من گفت: تو صبر کن وخودش قبل از من وارد خیمه شد و چند لحظه بیشتر طول نکشید که بیرون آمد و گفت: خوشا به حالت به تو اجازه ملاقات دادند، وارد شو. من وارد خیمه شدم دیدم، آقایی بسیار زیبا با بینی کشیده و ابروهای پیوسته و برگونة راستش خالی بود که دلها را می برد، با کمال ملاطفت و محبت احوال مرا پرسید و فرمود: پدرم با من عهد کرده که در شهرها منزل نکنم، بلکه تا موقعی که خدا بخواهد در کوهها و صحراها به سر برم تا از شرّ جباران و طاغوتها محفوظ باشم و زیر بار فرمان آنها نروم تا وقتی که خدا اجازه فرجم را بدهد.

من چند روز میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم واستفاده از انوار و علومش می کردم تا آنکه خواستم به وطن برگردم، مبلغ پنجاه هزار درهم داشتم خواستم به عنوان سهم امام تقدیم حضورش کنم، فرمود: از قبول نکردنش ناراحت نشوی! این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری واین پول مورد احتیاج تو خواهد بود.

پس خداحافظی کردم و به طرف اهواز حرکت کردم وهمیشه به یاد آن حضرت و محبتهای او هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم.11

ره یافتگان-1

ره یافتگان-1
1- علامه حلی6 در محضر امام زمان(علیه السلام)


علامه حلی در حلّه یکی از شهرهای عراق سکونت داشت، هر شب جمعه از حله به کربلا می رفت. او روز پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه می افتاد و شب جمعه در حرم مطهر امام حسین(علیه السلام) می ماند وبعدازظهر روز جمعه به حله مراجعت می کرد.

در یکی از روزها که به طرف کربلا رهسپار بود، در راه شخصی به او رسید و همراه او به کربلا می رفتند، علامه با رفیق تازه اش شروع به صحبت کرد و مسائلی را بیان نمود. از آنجا که به فرمودة امام علی(علیه السلام) «المرء مخبوء تحت لسانه؛ شخصیت مرد در زیر زبانش نهفته است.»
علامه درک کرد که با مردی بزرگ و عالمی سترگ، هم صحبت شده است، هر مسأله مشکلی می پرسید، رفیق راهش جواب می داد، به طوری که علامه که خود را یگانه دهر می دانست، از علم رفیق راهش متحیر ماند. گرم صحبت بودند تا آنکه در مسأله ای ، آن شخص بر خلاف فتوای علامه فتوا داد، علامه گفت: این فتوای شما بر خلاف اصل و قاعده است، دلیلی هم که این قاعده را از بین ببرد، نداریم. آن شخص گفت: «چرا، دلیل موثقی داریم که شیخ طوسی(ره) در کتاب تهذیب در وسط فلان صفحه، آن را نقل کرده است.»
علامه گفت : چنین حدیثی را درکتاب تهذیب ندیده ام. آن شخص گفت: «کتاب تهذیبی که پیش توهست در فلان صفحه و سطر این حدیث مذکور است!».
علامه در دنیایی از حیرت فرو رفت، چرا که این شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصیات نسخة منحصر به فرد کتاب تهذیب آگاهی داشت.

علامه درک کرد که در برابر استاد علامه ها قرار گرفته، لذا مسائل مشکله ای که برای خودش حل نشده بود، مطرح کرد، در این موقع، تازیانه ای را که در دست داشت به زمین افتاد، در همین حین ، این مسأله را از آن شخص پرسید که آیا در زمان غیبت کبری، امکان ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) هست؟ آن شخص که تازیانه را برداشته بود و می خواست به علامه بدهد، دستش به دست علامه رسید، فرمود: «چگونه نمی توان امام زمان را دید، در صورتی که اینک دست او در دست توست». علامه چون متوجه شد، خود را به دست و پای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد که مدتی چیزی نفهمید، پس از آنکه به حال خود آمد کسی را ندید، به خانه مراجعت کرد و فوراً کتاب تهذیب خود را باز نمود و دید آن حدیث با همان علائم از صفحه و سطر تطبیق می کند. در حاشیه این کتاب در همان صفحه نوشت: این حدیثی است که مولایم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مرا به آن خبر داده است، عده ای از علما همان خط را در حاشیه کتاب دیده اند.7

همین علامه شنید یکی از علمای بزرگ اهل تسنن کتابی در رد شیعه نوشته وعده ای را با آن گمراه کرده است. ولی آن کتاب را در دسترس قرار نمی دهد، علامه مدتها به طور ناشناس در پیش آن عالم سنی، شاگردی کرد تا بلکه آن کتاب را به دست بیاورد و به حمایت ازتشیّع بر آن رد بنویسد، تا آنکه از آن عالم سنی تقاضا کرد که چند روزی آن کتاب را در دسترس او قرار دهد، آن عالم حاضر نبود کتاب را در اختیار علامه بگذارد، پس از مدتی حاضر شد که آن کتاب را تنها یک شب به علامه بدهد و گفت من نذر کرده ام که این کتاب را بیش از یک شب به کسی ندهم.

علامه با اشتیاق تمام آن کتاب را به خانه آورد و تصمیم گرفت همان شب از تمام آن کتاب نسخه برداری کند (تا بعداً به رد آن بپردازد) مشغول نوشتن آن کتاب شد، چند صفحه ای که نوشت، خسته شد،‌در همین حال، ناگاه دید مرد عربی وارد اتاق شده و به علامه گفت: «ای علامه! تو کاغذها را خط کشی کن، من برایت می نویسم».

علامه بی درنگ مشغول خط کشی شد، ولی در همین حال، خوابش برد وقتی که بیدار شد دید تمام کتاب را آن مرد عرب نوشته ودر آخر آن این جمله به چشم می خورد:

«کتبه الحجه؛ این کتاب را حجت(عجل الله تعالی فرجه) نوشته است.»8

چند نکته درباره مساله ملاقات با امام زمان (عج) و چگونگی آن

- منظور از ملاقات چیست؟
اهل دل وشیفتگان کوی وصال می گویند که ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به چند صورت انجام می گیرد:

الف) ملاقات و ارتباط روحی که بهترین نحوة ارتباطات است، ممکن است دائمی باشد و هیچ گاه فراق و جدایی نداشته باشد، یعنی شخص ملاقات کننده از لحاظ روحی در حدی است که هم سنخ و هم گون با امام عصر(علیه السلام) است و به گونه ای است که همیشه خود را در محضر مولایش می بیند و متنعم به نعمت هدایت معنوی حضرت مهدی است . اینان افرادی هستند که جانشان با جانف جانان همراه و محو در جمال مولا هستند.

ب) ملاقات در عالم رؤیا انجام گیرد یعنی در خواب به محضر مولا برسند.

ج) امام زمان را با همین بدن ظاهری و مادی ملاقات نمایند.

منظور از بحث ملاقات با امام زمان که معمولاً درکتابها مطرح است و قصص و حکایاتی که در مورد ملاقات اشخاص متدین و مؤمنان خالص با حضرت مهدی(علیه السلام) گفته می شود ملاقات با بدن ظاهری است که دراین دنیا زندگی
می کند، نه ملاقات روحی و نه در عالم رؤیا، یعنی افراد بیشماری در طول غیبت با همین بدن مادی به محضر مولایشان با بدن مادی رسیده اند و جمال حضرت را با چشم سر مشاهده کرده و چه بسا دستوراتی گرفته و مشکلاتشان را رفع کرده اند. این خود بهترین دلیل بر اثبات وجودمبارک آن حضرت است.



2- فایدة مطرح کردن دیدار با امام زمان(علیه السلام):

ممکن است گفته شود چیزهایی که معمولاً در داستانهای ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مطرح می شود، امور جزئی و ناچیز هستند و شما با نقل این داستانها از عظمت مقام امام و ولایت کبری می کاهید. بنابراین، نقل این نوع داستانها واساساً بحث ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بحث مفیدی نخواهد بود؟

در پاسخ چنین بینشی می گوییم: ما نیز متوجه این نکته هستیم که حضرت بقیه الله الاعظم(علیه السلام) برای اینکه کاسة آبی به دست تشنه لبی بدهد، یا در بیابان گمشده ای را به راه برساند، یا مریض مردنی را شفا دهد، بی خانه ای را صاحب خانه کند، بی فرزندی را با وساطت خود در درگاه الهی فرزند بخشد و امثال اینها، خلق نشده است، بلکه به تصریح دعای ندبه: خلقته لنا عصمتاً وملاذاً ؛ یعنی برای اینکه به وسیله شناختن وپیروی کردن او از انحراف و گناه نجات پیدا کنیم و او پناهگاه ما باشد و ما به وسیله او از ضلالت نجات یابیم واساساً او حجت خدا در زمین است و اگر در زمین حجت خدا نباشند زمین اهلش را هلاک می کند ، خداوند وجود مقدسش را خلق کرده و او را در این عالم نگاه داشته است، ولی ما در روزگاری زندگی می کنیم که مردم حتی نقل همین جریانات وانجام کارهای جزیی از این قبیل را هم نمی پذیرند ودشمنان آن حضرت، آنها را تکذیب می کنند، لذا در برابر چنین برخوردی ناچاریم این نوع ملاقاتها را مطرح کنیم؛ و اساساً در بین متدیّنان معروف است که هر کسی را یارای ملاقات با امام زمان نیست، بلکه تنها کسانی لایق این عنایتند که خود ساخته و مبرّی از هر نوع آلودگی باشند. از این رو، این خود یکی از عوامل تربیتی است که کسی که شوق دیدار دارد چاره ای جز پاک زیستن ندارد، لذا بحث ملاقات نه تنهامفید است، بلکه از بهترین و شیرین ترین و پرجاذبه ترین بحث است.



3- اگر ملاقات ممکن است ، پس چرا بایدمدعی ملاقات راتکذیب کرد؟

بعضیها ملاقات با حضرت را منکرند و می گویند ملاقات امکان ندارد و بر مدعای خود روایاتی را شاهد می آورند که می گویند: اگر کسی مدعی مشاهده و ملاقات با امام زمان(علیه السلام) شد او را تکذیب کنیدو از او نپذیرید. طبق این روایات ما نمی توانیم این نوع ملاقاتها را که در کتب نقل شده بپذیریم. به هرحال ، امر دایر است که ما سخن مردم عادی وغیر معصوم را که مدعی ملاقات هستند، بپذیریم و یا سخن معصوم را که فرمود، مدعی رؤیت و ملاقات را تکذیب کنید، معلوم است که باید به سخن معصوم عمل کنیم نه سخن دیگران.

در پاسخ چنین ادعایی می گوییم:1

اولاً، روایاتی در کار نیست، بلکه طبق تحقیق، یک روایت بیشتر نیست و آن همان توقیع حضرت ولی عصر(علیه السلام) به علی بن محمد سمری شش روز قبل از وفاتش است ، که حضرت در این توقیع به علی بن محمد (نایب چهارم) فرود: دست وپایت را جمع کن و به کسی برای بعد از خودت وصیت مکن، چرا که زمان غیبت کبرا فرا رسیده وتونیز شش روز دیگر از دنیا می روی. در آینده در بین شیعیان کسانی پیدا می شوند که ادعای مشاهدة ما را دارند، بدانید که قبل ازخروج سفیانی و صیحة آسمانی (دو علامت از علائم حتمیة ظهور) هر کسی ادعای مشاهدة ما را داشته باشد، دروغگو و مفتری است.2

آنها که ملاقات امام زمان(علیه السلام) را قبول ندارند به این روایت تمسک می کنند وگرنه روایت دیگری در کار نیست.

ثانیاً، از این روایت نیز پاسخهایی داده شده است3 که بهترین پاسخ به تناسب حکم و موضوع و با استفاده از لفظ «مفتر» که حضرت فرمود: «الا فمن ادعی المشاهده قبل خروج السفیانی والصیحه فهو کذاب مفتر .....» ، این است که منظور صرف دیدار و ملاقات نیست، بلکه دیداری است همراه با ادعای نیابت که مثلاً شخصی مدعی نیابت خاصه می شود و می گوید: من امام را مشاهده می کنم و امام زمان(علیه السلام) مرا همانند نوّاب اربعه، نایب خاص خود قرار داده است، من وکیل آقا در بین شما هستم و شما باید در کارها به من مراجعه کنید. حضرت فرمود چنین کسی نه تنها دروغ می گوید، بلکه افترا نیز می بندد چون به ما نسبت می دهد که ما او را نایب و وکیل خود قرار داده ایم .اصل صدور روایت هم در مقام نیابت است که حضرت به علی بن محمد فرمود: کسی را از جانب ما نصب مکن و دوران غیبت صغری و نیابت خاص تمام شده است. در چنین شرایطی اگر کسی ادعای رؤیت و مشاهده داشته باشد، معلوم است که منظور مشاهدة خالی از نیابت نیست.

بنابراین، اینکه مدعی می گوید: روایاتی بر تکذیب مدّعی مشاهده وارد شده است، صحیح است، بلکه تنها یک روایت، آنهم در موقعیت خاص نیابت است. ما نیز در این مسأله با مدعی هماهنگ هستیم که اگر کسی در عصر غیبت کبری ادعای مشاهده همراه با نیابت خاصه را داشته باشد، قطعاً کذاب ومفتری است، زیرا در غیبت کبری تنها نیابت عامه مطرح است نه خاصه.

پس از بیان منظور از ملاقات و اینکه مقصود صرف دیدار جمال یار است نه همراه با ادّعای نیابت و وکالت،
می گوییم: حق این است که ملاقات با آن امام همام ممکن است و هیچ استحاله ای ندارد، زیرا رؤیت شخصی که در دنیا با بدن مادی زنده است و در بین مردم زندگی می کند امری طبیعی وعادی است وندیدن بر خلاف عادت و روی مصالحی است که این غیبت را اقتضا کرده است.

کسانی که در عصر غیبت ادعای رؤیت کرده اند تعدادشان به اندازه ای است که امکان دروغ و یا تبانی و توطئه بر این دروغ وجودندارد، به تعبیر فنّی ، ادعای رؤیت از حد تواتر هم فراتر رفته و مدّعیان مشاهده نیز افرادی معمولی و یا لاابالی نیستند، بلکه افرادی چنین ادعایی را داشته اند که اغلب تالی تلْو معصوم بوده و مردم در امور دین شان به آنها اقتدا می کردند. چگونه ممکن است به افرادی همچون علامه حلی و سید بحر العلوم و مقدس اردبیلی و علی بن مهزیار اهوازی وسایر اولیای خدا، نسبت دروغ داد و گفت: اینان در ادعای ملاقاتشان قصد فریب مردم و یا رسیدن به جاه و مال دنیا را داشته و برای نیل به هواهای نفسانی و خود را در بین عوام محبوب جلوه دادن در بین مردم چنین ادعایی را کرده اند. در حالی که بسیاری از این بزرگان در حیات خود به طور عموم به مردم نگفته اند و برخی خواص هم که به این مطلب پی می بردند و از آنها درخواست شرح ملاقات می کردند پس از اخذ میثاق و عهد و پیمان که تا زنده بودن آنان برای کسی بازگو نکنند، برای آنان اعتراف می کردند وگرنه برای عامه مردم تا حد امکان نمی گفتند و اغلب پس از درگذشت آنان مسأله فاش می شد.

مرحوم حاجی نوری در کتاب نجم الثاقب می گوید: مرحوم آخوند علامه «ملا زین العابدین سلماسی» که یکی از شاگردان مرحوم «سید بحرالعلوم» است فرمود: من در محضر درس سید بحر العلوم بودم شخصی سؤال کرد: آیا امکان دارد کسی در زمان غیبت کبری حضرت صاحب الزمان را ببیند؟ سید به او جواب نداد، ولی من که نزدیک او نشسته بودم ، دیدم سرش را پایین انداخته و آهسته می گوید : چه بگویم ، در جواب او و حال آنکه حضرت مرا در بغل گرفته و به سینة خود چسبانیده است.»

به هر حال، در اینکه ملاقات با حضرت صاحب الامر ممکن و میسر است و تعداد بیمشاری از اولیاء خدا وشیفتگان آن حضرت به محضرش شرفیاب شدند و بسیاری از آنها از محضرپرفیض او بهره ها برده اند،‌تردیدی نیست ، اما اینکه چشم ما نابیناست و خفاشانه توان دیدار جمال بی مثال آن خورشید عالمتاب را ندارد، عیب ونقص است که به خود ما بر می گردد. نه از قابل درک نبودن آن وجود مقدس، زیرا که ما مدعی صحت دیدار یار هستیم نمی گوییم هر که از راه رسیده ، با همه آلودگی هایش می تواند به محضر امام زمان راه یابد ، چرا که در آن حریم، جز پاکان و نخبگان و مؤمنان خالص و عاشقان کوی ولایت و سرانجام ، رنج کشیدگان در محبت را راهی نیست. دیدار امام زمان شرطها دارد یکی از آنها، انقطاع از علایق مادی و بریدن از همه مظاهر دنیوی و محو در جمال یار شدن است. خیلی ها خواسته اند، حتی سالها کوشیده اند که به محضرش راه یابند، ولی به عللی موفق نشدند. واینک داستان صابونی را بشنوید وسپس تو خودحدیث مفصل بخوان از این مجمل:



امام(علیه السلام) به صابونی اجازة دیدار نداد:
داستان صابونی بدین قرار است که: مردی صالح وخیراندیش که در بصره عطاری می کرد، می گوید: روزی در مغازه نشسته بودم که دو نفر برای خرید سدر، و کافور به در مغازه من آمدند، از گفتار و سیمای آنان دریافتم که اهل بصره نیستند واز شخصیت های بزرگوار می باشند، زیرا اثر نجابت از چهره شان پیدا بود. ازحال ودیار آنان پرسیدم، کتمان کردند، من هر چه اصرار می کردم ، آنان نیز اصرار به کتمان کردن وپاسخ ندادن داشتند.

در پایان آن دو را به حضرت رسول الله قسم دادم که خودشان را معرفی کنند، چون دیدند من دست بردار نیستم، گفتند: ما از ملازمان و چاکران درگاه حضرت ولی (علیه السلام) هستیم. شخصی از نوکران آن درگاه با عظمت از دنیا رفته است، صاحب آن ناحیه ما را مأمور کرده که از تو سدر وکافور خریداری کنیم. وقتی فهمیدم که اینان از یاران آن حضرت هستند بی اختیار به دست و پای آنها افتاده و تضرع و زاری کردم که مرا به آن حضرت برسانید؟

یاران حضرت گفتند: مشرف شدن به حضور آن سرور منوط به اجازة‌ ایشان است، گفتم: مرا تا نزدیکی آن حضرت ببرید اگر اجازه داد زهی سعادت وگرنه هیچ؟! آنان از اقدام به این کار خودداری کردند، ولی چون من با کمال پافشاری و اصرار دست بردار نبودم، به من رحم کرده منت گذاشتند ودرخواست مرا اجابت نمودند. از اینکه آنان بالاخره تقاضای مرا پذیرفته بودند، بسیار خوشحال شدم و با شتاب تمام سدر و کافور را به آنها داده ، در مغازه را بسته و به دنبال آنها روانه شدم تا به ساحل دریای عمان رسیدیم.

آن دو نفر بدون احتیاج به کشتی روی آب روانه شدند، ولی من ترسیدم که غرق شوم وحیران ایستادم، آنان متوجه من شدند و گفتند, مترس، خدا را به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) قسم بده ورهسپار شو. من چنین کردم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبال آنها رفتم، در وسط دریا بودیم که ناگهان دیدم ابرها به هم در آمده و هوا صورت بارانی به خود گرفته و شروع به باریدن کرد، اتفاقاً من در همان روز، صابون ریخته بودم و بر پشت بام مغازه به دلیل آن که به وسیله تابش آفتاب خشک شود، گذارده بودم، همینکه باران را مشاهده کردم به فکر صابون ها افتاده و پریشان خاطر شدم، به محض این خیال مادی، پاهایم در آب فرو رفته و به کمک هنر شناوری به دست و پا وتضرع افتادم، آن دو نفر وقتی به من توجه کردند و عجز و ذلت مرا مشاهده نمودند، فوراً به عقب برگشته دست مرا گرفتند واز آب بیرون کشیدند و گفتند: این پیشامد، اثر آن خاطره صابون بود، بار دیگر خدا را به حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه) قسم ده تا تو را در آب حفظ کند. من نیز استغاثه نیز نموده و چنین کردم ومثل اول روی آب با آنان رهسپار شدم، وقتی که به ساحل رسیدیم، خیمه ای چادری را دیدم که همانند «شجرة طور» نور از آن ساطع بود و آن فضا را روشن کرده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود در میان همین پرده است، با هم به راه خود ادامه دادیم تا نزدیک چادر رسیدیم، یکی از همراهان پیش رفت تا برای من اجازة ورود بگیرد. چادر را خوب دیدم و صدای آن بزرگوار را می شنیدم، ولی وجود نازنینش را نمی دیدم، آن شخص در باره مشرف شدن من، از حضور مبارکش خواستار اجازه شد، آن جناب فرمود: «ردوه فانه رجل صابونی» به او اجازه ندهید ، برش گردانید و او را در شمار خدمه این درگاه نشمرید، زیرا اومردی صابون دوست ومادی است»؛ یعنی او هنوز دل از تعلقات دنیای دنّی خالی نکرده است و قهراً لیاقت حضور در این درگاه را ندارد.

عطار ادامه می دهد: چون چنین شنیدم، ناامید گشتم و دندان طمع از دیدار آن حضرت کشیدم و دانستم که وقتی ممکن است به زیارت آن جناب برسم که دلم را از آلودگی های مادی و معنوی زدوده و صاف گردانم.4

بنابراین، گرچه ملاقات با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) امری ممکن است، لکن ممکنی است شبیه به محال عادی یعنی شرایط سختی دارد که جز اَوْحدی از مردم وشیفتگان دیدار یار، واجد آن شرایط نیستند و تا زمانی انسان وابسته به امور مادی است و به مظاهر عالم ماده از پست ومقام گرفته تا ماده و مده و از عده گرفته تا عده دل بسته است، امکان شرفیابی محضر مقدسش را پیدا نخواهد کرد، لذا شرفیاب شوندگان به نسبت دوستان بسیام کم اند.

به هر حال، ملاقات با آن حضرت در عین اینکه بسیار مشکل است، اما می بینیم که در طول تاریخ افراد بسیاری به محضر مبارکش شرفیاب شدند. بزرگان ما بخشی از آن ملاقاتها را که پس از وفات ملاقات کنندگان ویا در حیاتشان شهرت پیدا کرده بود در کتابهایشان نقل کرده اند و یقیناً بیش از آن مقداری که به دست ما رسیده، ملاقاتهایی است که ملاقات کنندگان آن را کتمان کرده و با خود به گور برده اند، زیرا اساس بر کتمان است نه افشا. با اینکه بنا بر کتماناست، صدها مورد افشا شده و دیگران از آن آگاهی پیدا کرده اند، بنای ما در اینجا نقل تمام آن موارد نیست چرا که کتاب مستقلی را می طلبد، بلکه عنوان تیمن و تبرک به بعضی از آنها اشاره می کنیم. کسانی که مایلند از آن ملاقاتها آگاهی پیدا کنند به کتب مفصّله مراجعه کنند.5



4-چگونه افرادی توانسته اند به حضور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) برسند ؟

همان طوری که میدانید افرادی در زمان غیبت کبری به محضر مبارک حضرت ولی عصر رسیده اند و از این عنایت و موهبت الهی بهره مند شده اند .

این مطلب به حدی زیاد اتفاق افتاده است که نیاز به توضیح ندارد . تنها موضوعی که جای بحث و بررسی دارد این است که : این افراد چگونه توانسته اند به این فیض عظیم نائل شوند. آیا بخاطر تقوی و ورع و داشتن اعمال صالح بوده است ؟ یا چون درجات عالی علمی و معنوی داشته اند موفق به زیارت حضرتش شده اند؟ شاید اینها هم نبوده . بلکه مداومت بر تشرف شبهای چهارشنبه به مسجد سهله و کوفه و جمکران و امثال ذالک . موجب سرافرازی به این افتخار عظیم گشته است ؟ و یا آنکه تنها و تنها لطف و عنایت حضرت موجب شده است که به محضر مبارکشان مشرف شوند ؟

با توجه به حدیث بسیار مشهور و معروفی که ار ناحیه مقدسه حضرت بر دست نایب چهارم خود حضرت شیخ علی بن محمد سمری صادر گشته است : یعنی : الا فمن ادعی المشاهده قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کاذب مفتر ...* ( هر کس ادعای مشاهده آن حضرت را مثل کیفیت مشاهده نواب اربعه بنماید دروغگو و تهمت زننده است ) معلوم می شود که مسئله بابیت و ارتباط اختیاری با آن حضرت تکذیب شده است .پس به هیچ وجه و از هیچ راه و هیچ کس نمی تواند بطور قطعی ادعا کند که مثلا فلان کار نتیجه اش زیارت و مشاهده حضرت بقیه الله است چون در این صورت هر کس که آن کار را انجام دهد حضرتش را زیارت خواهد نمود و این خود یک نوع بابیت است .

از طرفی با دقت در قضایا و تشرفات مختلفی که از کتابهای معتبر و افراد موثق نقل می شود و به ما رسیده است این نکته روشن می شود که صاحبان آنها گاه علمای بزرگ و معروف گاه افراد صالح و متقی گاهی افراد معمولی بعضا افرادی از اهل سنت و حتی بعضی از کفار بوده اند . به همین جهت واز اختلاف حالات و روحیات این افراد معلوم می شود که تشرف به محضر مبارک آن حضرت اختصاص به هیچ قشر و گروهی نداشته و ندارد . ضمن اینکه معلوم می شود تشرف به محضر ایشان معمولا هیچ فضیلتی رابرای انسان ثابت نمی کند . یعنی نمی توان گفت که هر کس آن حضرت را ملاقات کرده است انسان صالح با ورع و کاملی است . اگر چه خود این موضوع از افتخارات او خواهد بود زیرا همینکه فردی چشمش به جمال نورانی مولای انس و جان حضرت بقیه الله بیافتد افتخاری عظیم نصیبش شده است . البته از این مطلب هم نباید چشم پوشی کرد که قسمت عمده این افراد کسانی هستند که شوق زیارت مولایشان آنها را به فکر مداومت بر عملی انداخته و بالا خره در پایان عمل یا دراثنای و گاهی در ابتدای کار به حضور پر برکت امام زمان مشرف شده اند . البته عده ای هم بخاطر مشکلاتی که داشتند به آن سرور متوسل شده اند و حضرت به طریق مختلف از آنها دستگیری نموده اند .

ولی در نهایت ازاکثر قضایا می توان حداقل به این مطلب معتقد شد که :

به فکر دیدار آن حضرت بودن و یا متوسل شدن به ایشان و امثال اینها در بسیاری از اوقات موجب شرفیابی به حضورشان می شود .

با همه اینها همانطوری که قبلا گفتیم ممکن است در بعضی از این موارد نتیجه قطعی وجودنداشته باشد . و جان سخن اینکه این افتخار فقط طبق انتخاب و نظر خود حضرت است و به تعبیر بعضی از بزرگان اهل معنی : ( تا یار که را خواهد و میلش به که باشه ) . و مسلما آن حضرت حکیم هستند و هیچ کاری را بدون حکمت انجام نمی دهند اما آن حکمت برای ما معلوم نیست لذا می بینیم افرادمختلف با روحیات مختلف ایشان را ملاقات کردند و حتی کیفیت ملاقات آنها هم به یک شکل نیست . یعنی عده ای در وقت تشرف آن حضرت را شناخته و بعضی هم نشناخته اند ولی اینها بعدا از روی قراینی متوجه موضوع شده اند . حتی افرادی که حضرت را در هنگام تشرف شناخته اند گاهی در آن تصرف شده . بطوری که غیر از سکوت و بی حرکتی و بی حسی کاردیگری نمی توانسته اند انجام دهند . ولی بعضی هم خیلی راحت با حضرت صحبت کرده اند و حاجت خواسته اند . حال همین افراد هم گاهی اشخاصی در اوج پاکی و اخلاص و بعضا افرادی معمولی و در نهایت سادگی و کم سوادی بوده اند .

بنابراین همانطوری که گفتیم معلوم می شود مصلحت را خود آن مولای عزیز تشخیص می دهد و طبق همان عمل می کنند به طوری که در بعضی از موارد صلاح در تشرف به هیچ شکلش نیست و فقط با مکاشفه یا رویا وحتی اتفاق افتاده که بدون اینها جواب داده شده است .

اما در تمامی این قضایا به صاحبانشان عرض می کنیم : هنیئا لکم و گوارایتان باد این آب حیات و خدای تعالی ازاین جرعه های حیات بخش به ما هم مرحمت فرماید .



5-فایده نقل و بازگو کردن این گونه قضایا چیست ؟

از همان اوایل غیبت کبری تا به حال یکی از کارهائی که علما و بزرگان تشیع به آن اهمیت داده اند این بوده است که قضایا و حکایات افرادی که آن حضرت را زیارت نموده و یا در خواب و مکاشفه دیده اند و توسلی داشته و اثرات توسلشان را احساس کرده اند در کتابهایشان نقل نمایند .

در این زمینه کتابهای بسیاری را می توان نام برد و از جمله کتابهائی که در آن دوره های اخیر نوشته شده است بخشی از کتابهای ارزشمند بحار الانوار علامه مجلسی . تبصره الولی علامه بحرانی . جنه الماوی. دارالسلام و نجم الثاقب که هر سه از محدث نوری هستند می باشد . و غیر از اینها اگر بخواهیم نام تمامی کتابها را ذکر کنیم از حوصله این مقدمه خارج است .

حال روی چه دلیلی این کاررا می کردند ؟ طبعا آثار و خواص اعتقادی علمی و اخلاقی زیادی در نقل آنها است .که اینطور به آن اهمیت داده شده است یعنی در خصوص اعتقاد به امام عصر نقل این قضایا موجب تقویت اعتقاد و ایمان شیعیان و حتی غیر شیعیان و غیر مسلمانان می شوند . از طرفی پشتوانه بسیار محکمی برای مردم خواهد بود که در شداید و فشارهای زندگی به ان منبع قدرت الهی و حلال مشکلات و امام مهربان امت متوسل شوند . لااقل در زیر بار فشارها ایمان خود را از دست ندهند و بتوانند با آرامش و سلامت از مشکلات خارج شوند . ضمن اینکه نقل قضایای تاریخی که واقعیت هم داشته باشند روح انسان را می سازد . همان طوری که مولی امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) امام حسن (علیه السلام) را به خواندن تاریخ توصیه می فرمایند . و بلکه خدای تعالی در قران کریم می فرماید :

فاقصص القصص لعلهم یتفکرون .* ( حکایت گذشتگان رابرای مردم نقل کن تا به فکر ترقی و رشد خود بیافتند .)




پی نوشت ها:

1- برای آگاهی بیشتر و پاسخهایی که علما داده اند، ر.ک: به محدث نوری، جنه المأوی در بحار، ج 53 از ص 318 تا آخر کتاب ، بحار، ج 52، ص 151 – 172.

2- مجلسی ، بحار ، ج 52، ص 151.

3- ر. ک: همان.

4- حضرت مهدی ، فروغ تابان ولایت، ص 245، به نقل از : دارالسلام عراقی، ص 172 با توضیحاتی از نگارنده.

5- از قبیل: بحار الانوار، ج 53، جنه المأوی، نجم الثاقب محدث نوری ، دارالسلام عراقی، منتخب الاثر صافی، کمال الدین صدوق ، مهدی موعود ، انوار نعمانیه ، ج 2 از سید نعمت اله جزایری؛ کشف الغمه فی معرفته الائمه ، ج 3 از اربلی والزام الناصب ، ج 2 از شیخ علی یزدی و ملاقات با امام زمان از سید حسن ابطحی و .....

6- جمال الدین حسن بن یوسف بن مطهر حلّی معروف به «علامه حلّی» از علما و فقهای برجسته قرن هشتم هجری است ک در سال 726 هجری قمری از دنیا رفت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد، این شخصیت بزرگ علمی و مفخر شیعه، سلطان محمد خدابنده پادشاه مغول را به مذهب شیعه در آورد ودر این مسیر خدمت شایانی به مذهب حقّه جعفری نمود. و او در تمام علوم استاد ماهری بود وتألیفات او را بیش از پانصد جلد تخمین زده اند.


برگرفته از کتاب سیمای آفتاب