درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

بن لادن و ادعاى مهدویت

محمد شفیعى سروستانى


 اشاره :
بر اندیشمندان به ویژه ساکنان شرق اسلامى پوشیده نیست که غرب استعمارى طى یکى دو قرن اخیر همواره جهت سلطه بر سرزمین هاى اسلامى سعى در فرقه سازى و فرمایش نیروهاى مسلمین داشته است تا با ایجاد اختلاف زمینه هاى بیشترى را براى سلطه خود فراهم سازد.
 بولتن G2 یک سرویس خبرى به روز1 است که به صورت تخصصى به بررسى موضوعات اطلاعاتى و امنیتى مى پردازد و مطالب آن تنها براى مشترکین آن ارسال مى شود. سردبیر این بولتن را ژوزف فره، با سابقه 25 سال فعالیت ژورنالیستى، برعهده دارد. مطلب زیر، خلاصه مقاله اى با عنوان »آیا بن لادن همان مهدى است؟« است، که در تاریخ 29 مارس 2004 (9 فروردین 83) در این بولتن منتشر شده است که با هم نگاهى گذرا به این مطلب مى اندازیم.

 
به گزارش بولتن G2، کارشناسان اطلاعات و امنیت ارتش ایالات متحده مشغول بررسى قطعه فیلم به دست آمده از اسامه بن لادن هستند که در آن فیلم وى در کنار صحرایى ایستاده و تابلویى که عبارت عربى »مهدى منتظر« بر روى آن نوشته شده است.
هیچ یک از افرادى که این قطعه فیلم ویدیویى را بررسى کرده اند در مورد معناى دقیق این عبارت مطمئن نیستند. اما احادیث - مجموعه اى از نوشته هاى مقدس اسلامى که مکمل قرآن هستند - پیشگویى کرده اند که چهره اى مسیحایى در آخرالزمان ظهور مى کند که مهدى نامیده مى شود. این مهدى به همراه عیسى مسیح، مؤمنین را به سوى نبرد و پیروزى بر کفار رهبرى خواهد کرد.
سوالى که این قطعه ویدیویى ایجاد مى کند این است که آیا بن لادن خود را مهدى مى داند؟ و یإ؛  این که منتظر قیام کس دیگرى است که رهبرى را در دست گیرد. به هر صورت، افزوده شدن ابعاد پیشگویى هاى آخرالزمانى اسلام به فضاى پر تنش جنگ بین المللى تروریسم ممکن است به طور جدى، تصمیم گیرى را براى استراتژیست هاى غربى دشوار کند.
براساس اخبار واصله منابع نظامى بولتن G2 ، برخى از بازداشت شدگان اردوگاه گوانتمانو به بازجویان گفته اند که به این علت به تشکیلات القاعده پیوسته اند، که تصور مى کردند، بن لادن »مهدى منتظر« است.
از سوى دیگر نیروهاى اطلاعاتى ارتش ایالات متحده مستقر در عراق گزارش کرده اند که برخى از تروریست هایى که حین ورود به عراق در مرزهاى این کشور دستگیر شده اند، در بازجویى ها اعتراف کرده اند که به دلیل اعتقادشان به پیشگویى هاى آخرالزمان اسلام، به القاعده پیوسته اند.
مسلمانان معتقد - چه سنى و چه شیعه - انتظار دارند که روزى مهدى براى برقرارى عدالت در جهان باز گردد. مهدى به عظمت پیامبر اسلام نیست ولى چهره و شخصیتى مسیحایى است که تمام فرق اسلامى به آن اعتقاد دارند و نقطه مشترک اعتقادات همه مسلمین است.
از اواخر سال 2001 بن لادن امضاى »اسامه بن محمد بن لادن« را به جاى امضاى همیشگى خود »اسامه بن لادن« به کار مى برد. این موضوع بسیار قابل توجهى است، زیرا به اسامه بن لادن رهبر القاعده بعدى آخرالزمانى مى بخشد. چرا که براساس مطالعات اسلام شناسان، در حدیث آمده است که مهدى در میان دیگران، با این حقیقت که نام پیامبر را به همراه دارد، متمایز است. »المهدى« در زمانى که مسلمانان در هر گوشه دنیا در مضیقه و تنگنا قرار دارند ظهور مى کند. او با کافران مى جنگد، مسلمین را متحد مى کند، عدالت و صلح را به جهان مى آورد، بر اعراف حکم رانى مى کند و زمانى که مسیح ظهور خواهد کرد، در مکه نماز مى گذارد.
 برخى از تحلیل گران مسایل جهان اسلام انتظار داشتند که بن لادن براى مشروعیت بخشیدن به فعالیت هایش، خود را به عنوان »خلیفه« معرفى کند. اما با توجه به ساختار غیر منطقه اى، تشکیلات سازمانى القاعده، او به قدرتمندترین عنوان در اسلام، یعنى »مهدى« متوسل شده است.
مهدى و عیسى مسیح، دو شخصیت مثبت پیشگویى هاى آخرالزمان اسلام هستند، که در آخرالزمان ظهور مى کنند و با یکدیگر به نبرد با کفار و نیروهاى شیطانى مى روند.
براساس تحقیقات دکتر تریموتى فرنیش، خلاصه خصوصیات مهدى؛ برگرفته از منابع اسلامى به صورت زیر است:
    × او از نوادگان پیامبر اسلام و از نوادگان فاطمه دختر پیامبر است.
    × او همنام پیامبر است.
    × پیشانى بلند و بینى برجسته دارد.
    × او بسیار بخشنده و نوع دوست است.
    × از سرزمین عربستان قیام مى کند و با تشویق و تحسین و هوادارى مردم، در مکه، رهبرى مسلمانان را در دست مى گیرد.
    × او از طرف ارتشى از سوریه که بعدها در بیابان فرو مى روند؛ مورد تهاجم قرار مى گیرد.
    × او زمین را از عدالت و برابرى پر مى کند.
    × او مدت 5، 7 و یا 9 سال با همراهى عیسى مسیح حکومت مى کند و پس ازآن، بعد از مدت نامعلومى قیامت فرا مى رسد.
حال باید دید اگر بن لادن یا یکى دیگر از رهبران مسلمین، خود را مهدى بنامد، آیا این موضوع تغییرى در سیاست هاى استراتژیست هاى ایالات متحده ایجاد خواهد کرد؟
فرنیش مى نویسد: اگر این ادعا براى جهان اسلام قابل قبول باشد، ایالات متحده دیگر نمى تواند ادعا کند که تنها با تروریسم مى جنگد و در اصل جنگ بر علیه تروریسم به یک جنگ بین المللى مذهبى بدل مى شود.
 

پیشگویی های منجم یهودی و سطیح کاهن


 کاهن به معناى غیبگو است و"سطیح کاهن "یکى از مشهورترین غیبگویان تاریخ است. وى از مردم یمن بوده وهمواره بر زمین افتاده بود ومیگویند 50 سال عمرکرده است. (2) مرحوم علامه مجلسى درکتاب "بحارالانوار" ازکتاب مشارق الانوار تألیف حافظ رجب برسى، که از علما ومحدثان شیعه است، خبرى را درباره ظهور امام زمان (ع)از سطیح کاهن بدین مضمون نقل نموده است:



  • منجم یهودى   

  هنگام تولد حضرت ولى عصر(ع)منجمى یهودى در قم اقامت مى کرد که در آن سامان شهرت بسزایى داشت. احمد بن اسحاق که از شخصیت هاى معروف قم و وکیل امام حسن عسکرى (ع)در قم بود، پیش منجم یهودى رفت وگفت: براى ما در فلان روز مولودى به دنیا آمده است، فالى او را براى ما ببین. یهودى گفت: آن چه من از محاسبه هاى خود به دست مى آورم، این است که او یا پیامبر خواهد بود و یا وصی پیامبر. او شرق و غرب جهان را تحت حکومت و سیطره خود در خراهد آورد. من چنین در مى یابم که احدى روى زمین نمى ماند، جز این که در برابر او تسلیم مى شود(1)




  • سطیح کاهن
   
  کاهن به معناى غیبگو است و"سطیح کاهن "یکى از مشهورترین غیبگویان تاریخ است. وى از مردم یمن بوده وهمواره بر زمین افتاده بود ومیگویند 50 سال عمرکرده است. (2) مرحوم علامه مجلسى درکتاب "بحارالانوار" ازکتاب مشارق الانوار تألیف حافظ رجب برسى، که از علما ومحدثان شیعه است، خبرى را درباره ظهور امام زمان (ع)از سطیح کاهن بدین مضمون نقل نموده است: ذاجدن پادشاه براى استفسار از موضوعى که در آَن تردید داشت به دنبال سطیح کامن فرستاد . چون سطیح آَمد خواست او را امتحان کند، لذا یک دینار درکفش خود پنهان کرد و آَن گاه به وى اجازه داد که داخل شود. چون وارد شد، شاه گفت: اى سطیح براى تو چه پنهان کرده ام سطیح گفت: درکفش خود یک دینار پنهان کرده اى شاه پرسید: این را ازکجا دانستى؟ سطیح گفت: از یک نفر جن که مانند برادر، همه جا با من همراه است. شاه گفت: اى سطیح از آَن چه در روزگاران پدید مى آَید مرا مطلع گردان سطیح گفت: هنگامى که نیکان از میان بروند واشرار به جاه و مقام برسند، و مقدرات الهى را تکذیب نمایند، واموال را به سختى حمل کنند... و اختلاف کلمه پدید اَید... ستارهء دنباله دارى که عرب را پریشان کند، طلوع نماید. در آَن هنگام، باران نبارد و رودها خشک شود و اوضاع روزگار دگرگون گردد... آن گاه مردى از اولاد صَخر (3) خروج میکند وپرچم هاى سیاه را به پرچم هاى سرخ تبدیل مى نماید و محرمات را مباح میگرداند... در آن موقع مهدى فرزند پیغمبر ظاهر مى شود و این در وقتى است که مظلومى در مدینه وپسر عموى وى در خانه خداکشته شود .... او حق را به اهل حقبرگرداند و میهمانی را در میان مردم افزون گرداد و با عدالت خوى غبار ضلالت را از میان ببرد (4)

پینوشت ها:
1.روزگار رهایی ج 1، ص 141.
2. بحارالانوار ج 51، ص 65 غیبة طوسى، ص 13 1 کشف الغمه، ج 3، ص 263 و 267.
3. صَخر: نام ابوسفیان پدر معاویه است و مقصود از او سفیانى مشهور مى باشد.
4.بحارالانوار ج 51 ص 162

منبع: پایگاه مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت

در هر گوشة جهان کسانی ...



  • اشاره:
مسیحیان بسیاری به پیشگویی حوادث آخرالزمان پرداخته‌اند. حوادثی چون بازگشت عیسی(ع)، وقوع جنگ آرماگدون، ورود ضد مسیح، دوران محنت، رهایی و بسیاری بلایای طبیعی. این مطلب حاوی فهرستی از پیشگویی‌هاست که پیشگویان آنها احتمال می‌دهند بین سال‌های 2005 تا 2010 روی دهند. در گذشته نیز پیشگویی‌های بسیاری از این دست صورت گرفته که همگی در یک نکته مشترک بودند: هیچ یک به واقعیت نپیوستند. احتمال دارد بسیاری (یا حتی هیچ یک) از پیشگویی‌های حاضر نیز به حقیقت نپیوندند.


  • پیشگویی‌های آینده نزدیک

 جنبش کشیش‌های وابسته به ماری1 اعلامیه‌ای با این عنوان صادر نمود: «چرا من هنوز می‌گریم؟» این اعلامیه ظاهراً به نقل از مریم مقدس می‌گوید:
انسان بیش از همیشه فاسد، ملحد، شرور و ظالم می‌شود. تنبیهی سخت‌تر از طوفان نصیب این بشر بیچاره و گمراه خواهد شد. آتش از آسمان زبانه می‌کشد و این نشانه این است که «عدالت خدا»، زمان ظهور خود را قطعی نموده است.
متأسفانه در این اعلامیه زمان شروع این همه سوزی مشخص نشده است.
 «دنیل دل مایو»2 عقیده دارد بشقاب پرنده‌ها در طول تاریخ به زمین سرکشی کرده‌اند. هدایت این سفینه‌ها را موجودات هوشمندی در دست دارند که کره خاکی را آفریده‌اند. او معتقد است در زمین نیروهایی وجود دارند که سعی می‌کنند به ما بگویند به‌زودی مورد هجوم بیگانگان قرار خواهیم گرفت. سپس کل بشریت متوجه آماده‌سازی خود و طغیان علیه چنین حمله‌ای خواهد شد. اما، در واقع، «تهاجم» توسط عیسی مسیح و سربازانش که برای نجات زمین بازمی‌گردند صورت می‌گیرد.
 گروه ناشران «تیندل هاوس»3، «باشگاه غیب‌گویی متروک»4 را ایجاد نموده‌اند. آنها در ژانویه سال 2004 به پنج حادثه در سال 2003 اشاره کرده و معتقدند این حوادث علائم حتمی پایان زمان در آینده‌ای نزدیک هستند:
1. اسرائیل در حال ساختن دیوار 320 مایلی حائل است تا خود را از سرزمین فلسطینیان جدا کند.
2. سقوط صدام حسین که احتمالاً  موجب بازسازی شهر بابل خواهد شد.
3. ژاک شیراک، رئیس جمهور فرانسه پیشنهاد ایجاد یک «گروه پیشگام» در اتحادیه اروپا، به‌صورت مجزا از گروه اصلی، را ارائه کرد. این حرکت می‌تواند همان پیشگویی ده پادشاه که در کتاب دانیال نبی به آن اشاره شده است، باشد.
4. این گروه احساس می‌کند کلیسای اسقفی آمریکا، با حرکت به سمت حقوق مساوی برای همه، بخش‌هایی از کتاب مقدس را نادیده می‌گیرد. براساس کتاب مقدس، ارتداد یکی از علائم آخرالزمان است.
5. آنها فکر می‌کنند روی کار آمدن «ولادمیر پوتین» و حزبش، ممکن است به بازسازی روسیه و تبدیل شدن آن به بازیگر برجسته‌ای در صحنة جهان منجر شود. همانگونه که در کتاب «حزقیال نبی» پیشگویی شده است.
 کلیسای سنتی کاتولیک آمریکا پیشگویی می‌کند «سه روز ظلمت» در اندک زمانی زمین را فرا می‌گیرد. علامت هشداردهنده این واقعه، صلیبی است که در آسمان نقش می‌بندد و همه آن‌را می‌بینند:
... دروازه‌های آسمان باز خواهد شد و شیطان وارواح اهریمنی آزاد گشته و اجازه می‌یابند محدودیت در زمین سیر کنند. سه روز تاریکی مطلق حکمفرا خواهد بود.
گویی زمان متوقف شده است. تنها منابع روشنایی، شمع‌هایی خواهند بود که با تشریفات سنتی کلیسای کاتولیک تقدیس شده‌اند
.
 «آگیپ پرس»5 گزارش داد اسقف «هوای هریس»6 73 ساله، از اولین پرستشگاه موقت وابسته به عید پنجاهه در شهر «الکتون» ایالت مریلند می‌گوید:
آنچه من می‌بینم واقعیت یافتن کتاب مقدس در برابر دیدگانم است.
براساس این گزارش آنچه او بعد از این منتظر آن است بازگشت مسیج به عنوان منجی یهودیان می‌باشد
.
 سایت« Prophecykeepers.com » بیان کرد در پی حقیقت یافتن پیشگویی‌ها، در 31 ماه می سال 2003، خورشید در حالی که حلقه‌ای نادر از نور یا حلقه‌ای از کسوف آتش تشکیل داده بود، به‌صورت یک پارچه خاکستر بر فراز اروپا و خاورمیانه ظاهر گشت. آنها پیشگویی کرده‌اند که سیکل ویرانگر پیشگویی‌های کتاب مقدس آغاز شده است.


  • 2012ـ1998: «گوردن میشل اسکالیون»7 حوادث و فجایع عمده را اینگونه پیشگویی می‌کند: گرم شدن کره زمین، آب شدن توده‌های یخ قطب، زلزله، فوران آتشفشان و غیره

.

  •  2009ـ1999: «جری فالول» در ژانویة سال 1999 پیشگویی کرد عیسی مسیح تا ده سال دیگر ظهور می‌کند، اما قبل از آن ضد مسیح می‌آید. فالول با اشاره به ضد مسیح گفت:

آیا  او زنده است؟ احتمالاً. چون در دوران محنت و رنج ظاهر گشته و خود را مسیح معرفی می‌نماید. او مطمئناً یک یهودی است و مطمئناً خود را مسیح معرفی می‌کند. و چون عیسی مسیح به زودی خواهد آمد و او در آن زمان انسان بالغی است، پس باید الان جایی در این زمین زنده باشد.
در پی این سخنان، خاخام جیمز رابین اظهار داشت، مسیحیان باید نسبت به چنین اظهارنظرهایی محتاط باشند. وی گفت سخن فالول نمایشگر بعضی مخالفت‌های تاریخی و پنهان با یهودیان است. فالول بعداً به‌خاطر گفته‌هایش عذرخواهی کرد.

 قرن بیست و یکم: «توماس چیس»8 پیشگویی کرد زمانی که جمعیت زمین به 66/6 میلیارد نفر برسد، جنگ آرماگدون رخ می‌دهد. در سال 1999 جمعیت کره زمین به 6 میلیارد نفر رسید.
 6 آوریل 2005: «وارن جف»10، پیشگوی کلیسای بنیادگرای مسیح، در سال‌های اخیر حداقل سه بار به پیشگویی آخرالزمان پرداخته است. او پیروانش را جمع کرده تا همگی به سوی آسمان بالا روند. پیشگویی‌های او تاکنون واقعیت نیافته است. جف دلیل آن را برعهده اعضا می‌داند. گفته می‌شود او منتظر حادثه‌ای مهیج در ششم آوریل سال 2005 است. این تاریخ یکصد و هفتاد و پنجمین سالگرد تأسیس این کلیسا توسط جوزف «اسمیت» است.10

  • سال 2006

«میشل دروزین» در کتاب خود با عنوان: کد کتاب مقدس می‌نویسد:
کدهای کتاب مقدس حوادث آینده را به‌خوبی مشخص کرده‌اند. در کتاب مقدس به صورت رمز به «قتل عام جهانی» و «جنگ جهانی» اشاره شده است و براساس کدها هر دو این حوادث در سال 2006 رخ خواهند داد.
 «آنی استانتون» برخورد یک شهاب سنگ را به زمین پیشگویی کرده که در پی آن عیسی(ع) باز می‌گردد و دوره هزار ساله صلح آغاز می‌شود.
 براساس نوشتة «ساندی تایمز»، یک گروه مذهبی با نام «خانواده» پایان جهان را در سال 2006 انتظار می‌کشند. گفته می‌شود اعضای این گروه مشغول ذخیره غذا هستند و می‌خواهند در غاری در هند مخفی شوند.
 به پیش‌بینی «ویکلی ورلد نیوز»، در سال 2006 بمب‌های هیدروژنی در لندن، واشنگتن و تلاویو منفجر خواهند شد و این شروع جنگ آرماگدون خواهد بود.
2007: باز به پیش‌بینی «ویکلی ورلدنیوز»، در ساعت 7 روز هفتم از هفتمین ماه تقویم عبری که برابر است با سال 2007 میلادی مسیح همزمان در اورشلیم، بغداد، واشنگتن، مسکو و همة پایتخت‌های جهان ظاهر می‌شود.

  • سال 2008

 21 مارس 2008: گروه انگلیسی «شاهدان لرد»11 بعداز محاسبات طولانی به این نتیجه رسیدند که شروع آرماگدون در این تاریخ خواهد بود و در این نبرد سه چهارم جمعیت جهان از بین می‌روند. این اتفاق درست 666 ماه عبری پس از تأسیس سازمان ملل در سال 1945 است.

 6 آوریل 2008: «فیلیپ بی. براون»12 پیشگویی کرده بود که دوران محنت بزرگ با ظاهر شدن دو نمونه از شواهد کتاب مکاشفه در هفتم آوریل سال 2001 آغاز می‌شود. او همچنین پیشگویی کرد شروع سلطنت هزارساله عیسی(ع) از ششم آوریل سال 2008 خواهد بود.

 29 آگوست سال 2009: «جان داچمن»13 ادعا می‌کند اخترشناس رصدخانه «مونت ویلسون» است. او ظاهراً معتقد است که ستاره کوچکی در حال عبور از ابر ارت، یعنی جایی مجاور منظومه شمسی که ستاره‌های دنباله‌دار از آن جا سرچشمه می‌گیرند، است. داچمن می‌گوید: نیروی گرانش این ستاره یک سوم ستاره‌های دنباله‌دار را ـ بیش از یک میلیون ستاره ـ به سمت خورشید می‌کشاند. او پیشگویی می‌کند زمین مورد اصابت صدها ستاره دنباله‌دار قرار می‌گیرد که قطرشان 100 تا 900 متر می‌باشد. او انتظار دارد برخوردها در 29 آگوست سال 2009 صورت پذیرد.

 2010 : فیل استون از مؤسسة « Bible Time » بازگشت مسیح را 2000 سال بعد از زیارت او از معبد در سن 12 سالگی در سال 12 میلادی تخمین می‌زند و چون تقویم کتاب مقدس تقریباً کوتاه‌تر از تقویم شمسی است، وی سال 2010 را مشخص نموده است. احتمالاً وضعیت وخیم‌تر از پیش‌بینی استون است. چون بیشتر دین‌پژوهان معتقدند عیسی(ع) 4 تا 7 سال قبل از میلاد متولد شده است. یعنی پیشگویی این فرد باید زودتر به حقیقت برسد.

پی‌نوشت:
منبع: www.religioustolerance.org

 

1. The Marian Movement Priests.
2. Daniel Dl Maio.
3. Tyndale House Publishers.
4. Left Behind Prophecy Club.
5. Agape Press.
6. Haey Harris.
7. Gorden Michael Scallion.
8. Thomas Chase.
9. Warren Jeff.

10. این تاریخ نیز سپری شد و ظاهراً اتفاقی رخ نداده است.

11. Lord’s Withesses.
12. Philip B. Brown.
13. John Dutchman.

 

مترجم: ف. شفیعی سروستانی

پیشگوئیهاى نوسترآداموس و انقلاب «جهانى امام مهدى(عج)»

 مقدمه
هنگامى که پل ترنر (Paul Turner) تهیه کننده معروف استرالیایى در طى برنامه‏اى ماهواره‏اى تحت عنوان: نوستر آداموس: مردى که فردا را پیش‏بینى مى‏کند. خطر روزافزون ایران وانقلاب اسلامى ایران براى غرب و تمدن غربى مطرح کرد و در طى این برنامه تمام آنچه را که نوسترآداموس در بیش از 390 سال پیش از آن تاریخ «آگوست 1989م» پیشگوئى کرده بود منتسب به ایران کرد؛ هیچ سیاستمدارى حرف وى را چندان جدى نگرفت؛ چرا که موقعیت ایران در سال 1989، نه تنها به هیچ وجه مناسب نبود؛ بلکه به واسطه جنگ تحمیلى و عواقب ناشى از آن و تحریمهاى شدید اقتصادى بسیار شکننده و حساس بود. لیکن پس از به واقعیت پیوستن واقعه یازدهم سپتامبر در آمریکا که اتفاقاً در فیلم به صراحت به آن اشاره مى‏شود (وقوع دو انفجار مهیب و عظیم در New City) همگان شگفت‏زده و نگران شدند؛ به نحوى که رئیس‏جمهور نه چندان باهوش آمریکا، پس از وقوع این حادثه به تبعیت از نوسترآداموس، ایران را هم یکى از «محورهاى شرارت» در جهان معرفى کرد و از این طریق بر وحشت و ترس عمیق هیأت حاکمه آمریکا از ایران (پرشیا) صحّه گذاشت.


در این مقاله سعى نگارنده بر آن نیست که بر پیشگوئیهاى نوسترآداموس صحّه بگذارد یا از آن دفاع کند و یا به هر طریق ممکن آن را خزعبلاتى هذیان‏گونه جلوه دهد؛ بلکه حداکثر کوشش نگارنده بر آن است که دیدگاه غرب و تمدن غربى نسبت به پیشگوئیهاى شگفت‏آور نوسترآداموس را مورد بررسى و مداقه قرار داده و این پیشگوئیها را که اغلب درباره ایران یا کشورهاى اسلامى بوده؛ مورد بررسى قرار دهد. البته بایستى در نظر گرفت که بدون شناخت این پیشگوى کبیر نمى‏توان حساسیتهاى انسان غربى نسبت به انسان شرقى را شناخت؛ چرا که اغلب سیاستمداران و متفکران غربى عمیقاً به ستاره‏شناسى، طالع‏بینى و آینده‏نگرى همراه با ادبیات رمزى (Occult) معتقدند و حتى نظریه‏پرداز معروف هاروارد؛ یعنى ساموئل هانتینگتون نیز تئورى برخورد تمدنها (The clash of civilizations) را از نوسترآداموس به عاریت گرفته است. پیشگویى نوسترآداموس درباره واقعه یازدهم سپتامبر و تأثیر شگرفى که بر نگرش و فرهنگ آمریکایى گذاشت مى‏تواند منجر به تحولى اساسى نسبت به دیدگاه غرب درباره انقلاب اسلامى ایران شود، همانکه نباید به سادگى از کنار آن گذشت.

... آسمان، در چهل و پنج درجه (مختصات جغرافیایى نیویورک؟!) خواهد سوخت، آتش به شهر جدید (New City)، نزدیک مى‏شود.1

جالب‏ترین نکته در مورد پیشگوئیهاى نوسترآداموس آن است که وى به ندرت نام کشورى را به صراحت و آشکارا ذکر مى‏کند، حال آنکه در مورد ایران (Parsia) به صراحت عنوان مى‏کند که ایران، جهان را تسخیر خواهد کرد. ایران از طریق آناتولى، فرانسه و ایتالیا را فتح خواهد کرد و بالاخره ایران باعث وقوع جنگ جهانى سوم خواهد شد.2 بنابراین، در گام نخست بایستى نوسترآداموس را بیشتر و بهتر بشناسیم و راز و رمز تأثیرگذارى وى بر تمدن غربى را از این طریق دریابیم.

میشل دونوسترادام (Michel De Nostradame) که بیشتر با نام لاتین خود؛ یعنى نوسترآداموس (Nostr Adamus) شناخته شده است؛ در روز چهاردهم دسامبر سال 1503 م. در ناحیه سن رمى فرانسه متولد شد.

خانواده وى از شجره پزشکى یهودى و ایتالیایى الاصل بود. پدر بزرگ وى در شکل‏گیرى و تربیت نوسترآداموس نقش اساسى داشته و آموزه‏هاى اشراقى مکتب کابالیست‏ها را مستقیماً به وى تعلیم داده است. نوسترآداموس در سن 22 سالگى از دانشگاه بسیار معتبر آن روزگار فرانسه؛ یعنى مون‏پلیه در رشته پزشکى فارغ‏التحصیل شد و براى نجات بیماران از بیمارى مرگ سیاه یا طاعون، بلافاصله مشغول به کار شد. شاوینى، پیرو و مفسر معروف نوسترآداموس مى‏نویسد که وى سه سال تمام بر روى نخستین اشعار وحى‏آمیز خود که از آینده و رویدادهاى آن خبر مى‏آورد کارکرد و در سال 1555م. دفترى را - که در بر گیرنده بیش از سیصد پیشگویى شعرگونه بود - به پسرش سزار هدیه کرد. سپس در سالهاى بعد مجموعه کاملى از شعرواره‏هاى نوسترآداموس در 1000 قطعه؛ یعنى 10 سانتورى که هر سانتورى مشتمل بر 100 قطعه بود، را منتشر شد. نوسترآداموس بر خلاف شایعات واهى و عبثى که پیرامون شیطان‏پرستى و خداستیزى به وى نسبت داده‏اند، فردى عمیقاً مؤمن و پاى‏بند به مذهب کاتولیک به بود و در نامه‏اى به پسرش صریحاً متذکر مى‏شود که:

... و از زمانى که اراده ذات خداوند متعال بر این قرار گرفته که تو فقط در نور طبیعى و در این نقطه زمین به دنیا بیایى... از آنجایى که برایم ممکن نیست نوشته‏اى را به صورت رسمى و کامل برایت به ارث بگذارم؛ چون بر اثر بى‏عدالتى و گذشت زمان نابود خواهد شد...؛ چون که همه چیز تحت اختیار و سلطه قادر متعال و خداوند یکتا قرار دارد.
در واقع او با این عبارات، صریحاً اشاره به عدم اصالت ادبیات رمزى علم اخترشناسى و طالع‏بینى نموده است و همه اراده‏ها را موکول به خواست و اراده خداوند متعال مى‏نماید.

بررسى پیشگوئیهاى نوسترآداموس درباره جهانى شدن انقلاب اسلامى ایران


شاهزاده عرب، مریخ، خورشید، ناهید، شیر، حکومت کلیسا را از طریق دریا از پاى در خواهد آورد، از جانب ایران (پرشیا) بیش از یک میلیون پرهیزگار به بیزانس و مصر، به سوى شمال هجوم خواهند آورد.3

از کشور عربى خوشبخت (در منطقه غنى و ثروتمند اعراب) شخصى قدرتمند و مسلط بر شریعت [حضرت] محمد(ص) زاده خواهد شد، اسپانیا را به دردسر انداخته و بر گرانادا (غرناطه) مستولى مى‏شود. از طریق دریا بر مردم نیکوزیا ظفر خواهد یافت.4

مرد مشرقى از محل استقرار خویش خارج خواهد شد، براى دیدار فرانسه از کوه آپونین خواهد گذشت، از فراز آسمان، از برف‏ها، دریاها و کوهها گذر خواهد کرد و همگان را با عصایش مضروب خواهد کرد...5

ادبیات رمزآلود، واژه‏اى است که به بهترین نحو مى‏تواند عمق معانى شعرواره‏هاى نوسترآداموس را بیان کند؛ چرا که طبق نظر اغلب مفسران معروف نوسترآداموس؛ یعنى اریکاچیتهام، گى بوحک و ژان شارل دو فن برون، حداقل وقایع ذیل را مى‏توان بدون هیچ شک و تردیدى از میان شعرواره‏هاى رمز آلود نوسترآداموس بر شمرد:

آتش‏سوزى بزرگ لندن در سال 1666م. اعدام چارلز اول، روى کارآمدن حکومت مذهبى کرامول در انگلستان، وقوع انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه، رویارویى استالین و تروتسکى پس از مرگ لنین، اضمحلال رژیم شوروى، اعدام لویى شانزدهم و مارى آنتوانت، به قدرت رسیدن ناپلئون و انتخاب لقب امپراتور توسط وى، به قدرت رسیدن هیتلر و رژیم نازى، به قدرت رسیدن موسولینى در ایتالیا و ژنرال فرانکو در اسپانیا، ترور کندى، سقوط شاه ایران و وقوع انقلاب اسلامى در ایران، رهبرى امام خمینى(ره) از فرانسه - او دقیقاً عنوان مى‏کند که رهبر ایران از فرانسه باعث سقوط شاه ایران مى‏شود - ، وقوع حادثه یازدهم سپتامبر و آتشى که در برجهاى دوقلوى شهر جدید (نیویورک) ایجاد مى‏شود و بسیارى از حوادث تاریخى دیگر از سالهاى 1555 میلادى به بعد که حدوداً 450 سال را دربر مى‏گیرد.

دو محاصره،
در گرمایى سوزان، انجام مى‏گیرد.
آن مرد،
از فشار تشنگى،
به خاطر دو فنجان مملو از آب،
کشته مى‏شود.
دژ نظامى، مملو مى‏شود،
و یک آرمانگراى کهنسال [امام خمینى (ره)]
نشانه‏هاى نیرا (سرزمین ایران) را
به اهالى ژنو [سازمان ملل متحد]
نشان خواهد داد.6
رهبر پاریس،
اسپانیاى بزرگ را اشغال مى‏کند،
کشتیهاى جنگى
در برابر مسلمانان [محمدى‏ها] که از پارتیا [ناحیه‏اى در ایران] و مدیا [ناحیه‏اى در ایران] برخاسته‏اند، مى‏ایستند. آن مرد، سیکلاد [اروپا] را تاراج مى‏کند، و آنگاه انتظارى بزرگ در بندر یونان حکمفرما مى‏شود.

در مجموع نوسترآداموس به این موضوع به صراحت اشاره مى‏کند که ایران (پارت، نیرا، پرشیا، مدیا) با کمک مسلمانان سراسر جهان، از جمله کشورهاى عربى و مخصوصاً سوریه، عربستان سعودى و لیبى حکومت مقتدرى را تشکیل مى‏دهند و پس از جنگى مذهبى که هسته آن از لبنان شروع مى‏شود و عمدتاً بر علیه اسرائیل است، جهان را به تسخیر خود درمى‏آورند و سپس جنگى جهانى و عظیم رخ خواهد داد و جهان نابود خواهد شد.7

در هنگامه دمیدن خورشید،
آتش بزرگ، دیده خواهد شد؛
صدا و روشنایى،
در امتداد شمال، ادامه خواهد یافت.
در میانه کره خاک،
مرگ و آواى مرگ، شنیده خواهد شد؛
مرگ از درون سلاحها،
آتش و خشکسالى
آنان را به انتظار خواهند نشاند.
در خاتمه، این سرزمین به واسطه جنگ جهانى سوم نابود و نامسکون خواهد شد.8
سرزمین مسکونى،
از سکنه خالى خواهد شد؛
براى به دست آوردن سرزمینها،
جدال و اختلاف شدیدى درمى‏گیرد؛
قلمروها به مردانى سپرده خواهد شد؛
که از غرور و سربلندى تهى خواهند بود.
سپس، براى برادران بزرگ،
نفاق و مرگ
پیش خواهد آمد.

و از چنین برمى‏آید که ایران، جهان را ابتدا از طریق حمله به ترکیه (و مقدونیه) به تصرف خود درخواهد آورد:
شب در آسمان، مشعلى رو به خاموشى، دیده خواهد شد. در مرکز رن، جنگ و خشکسالى به بار مى‏آید، کمک خیلى دیر مى‏رسد. پرشیا (ایران) حمله آورده و ماگدونیا و در جاى دیگر مى‏گوید: (مقدونیه) را به محاصره درمى‏آورد.9

تو اى فرانسه!
اگر،
از آبهاى لیگوریا گذر کنى؛
خود را،
در میانه دریا و جزایر،
در محاصره خواهى یافت؛
و پیروان محمد،
در برابر تو خواهند ایستاد.
و همچنین
تو، اى دریاى آدریاتیک!
استخوان خران و اسبان را
خواهى جوید.10
و باز مى‏گوید:
آن مرد،
با سلاحها و آتش درخشان،
در نزدیکى دریاى سیاه،
از پرشیا براى تسخیر ترابوزان
خواهد آمد.
فاروس و میتیلن به لرزه در خواهد آمد؛
خورشید،
دریاى آدریاتیک را که مملو از اجساد اعراب است؛
روشن خواهد کرد.11

و سپس نوسترآداموس، عواقب جنگ اتمى و نابودى تدریجى جهان به واسطه جنگ جهانى سوم را شرح مى‏دهد:
کسوفى در پیش خواهد بود که از زمان آفرینش گیتى تا زمان مرگ و مصائب حضرت مسیح و از آن زمان تا به امروز هرگز رخ نداده است و جهان چنین ظلمتى به خود ندیده است...12

که در این مورد آیات مربوط به قیامت در سوره قیامت به ذهن انسان تداعى مى‏شود:
فإذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر یقول الإنسان یومئذ أین المفرّ.

هنگامى که بینایى خیره مى‏گردد، و ماه فرو مى‏رود، و خورشید و ماه گرد هم آیند، آن روز انسان مى‏گوید: به کجا فرار کنم؟

مرد والامقامى از تبار عرب به زودى پیش خواهد تاخت. از سوى اهالى بیزانس به او خیانت خواهد شد. از شهر قدیمى رودس به پیشواز او خواهند آمد، از جانب هانگرى [مجارستان] متحمل آزار بسیار خواهد شد.13

در حوالى دریاى آدریاتیک بر اثر توفانى عظیم، کشتى غرق مى‏شود و زمین به لرزه درآید و به سوى آسمان پرتاب مى‏شود و دوباره فرو مى‏افتد؛ در مصر جنبش پیروان محمد افزایش مى‏یابد و پیکى به (آن سوى مرزها) فرستاده مى‏شود تا خبر را اعلان کند.

... شهرها آلوده و کثیف گشته، باعث اعتراض و شرمسارى زیادى خواهد شد، و تاریکى و جهل فقط با درخشش نور از بین مى‏رود و با تغییراتى حکومت جهل و ظلمت پایان خواهد یافت...

رهبرى اصلى مشرق زمین با شورشهاى زیادى روبرو خواهد شد، که اکثراً از طرف شمالى‏ها و غربى‏هاى مغلوب شده است، که عده‏اى کشته و برخى مورد آزار قرار گرفته‏اند و بقیه در حال گریزند و فرزندانشان که از زنان متعددى هستند، زندانى شده‏اند.14

م.پ. ادوارد در کتاب خود در باب پیشگوئیهاى نوسترآداموس نقل مى‏کند که سانتورى هشتم، قطعه 6 مربوط به وقوع جنگ جهانى سوم است:

... جنگ و خونریزى براى مرتبه سوم حتمى است؛ آتش به حدى است که دریاها به جوش مى‏آید و از دولت‏ها فقط دو دولت و از جهان فقط نیمى باقى مى‏ماند...15

شاهزاده لیبیایى [که نماینده حکومت ایران است] در غرب به قدرت خواهد رسید، یک فرانسوى از اعراب به شدت مکدر خواهد شد، دانشمند ادیب [ادبا] خود را با اوضاع وفق خواهند داد، زبان عرب بر فرانسه پیشى مى‏گیرد...16

در نزدیکى سوربن جهت حمله به مجارستان
قهرمانى از اهالى برودها [سیاه‏پوستان] به آنان هشدار خواهد داد.
رهبر بیزانس، سالون از اسلاوینا،
آنان را به شریعت محمد[(ص)] در خواهد آورد.
همچنین نوسترآداموس در چنین مى‏سراید که:
امپراتورى مقدس به آلمان خواهد آمد؛
پیروان اسماعیل جایگاه بى‏مانع خواهند یافت.
آدمهاى نادان همچنان خواستار کارمانى [شریعت کهنه] هستند. تمامى حمایت کنندگان [محمدص] سراسر گیتى را خواهند پوشاند.17

بنابراین، نوسترآداموس در اغلب سانتورى‏ها از جمله سانتورى 5 نسبت به فتح جهان به وسیله شریعت حضرت محمد(ص) به غرب و تمدن غربى هشدار مى‏دهد و به جهانیان اعلام مى‏کند که روزى مسلمانان به رهبرى ایران و تمدن ایرانى بر جهان مسلط خواهند شد که این بى‏شک در پیوند با گسترش و جهانى شدن انقلاب اسلامى ایران است.



رسول نیمروزى


پى‏نوشتها:

1 . سانتورى‏هاى (5/25 ، 10/75 ، 2/29 و 10/31).
2 . (قطعه 5/25).
3 . (قطعه 5/55).
4 . (قطعه 2/29).
5 . (سانتورى 4 / قطعه 59).
6 . (3/63)
7 . (سانتورى 2 / قطعه 91)
8 . (سانتورى 2 / قطعه 95)
9 . سانتورى 2 / قطعه 96
10 . (سانتورى 3 / قطعه 23)
11 . (5/27)
12 . سانتورى 5 / قطعه 47
13 . سانتورى 2 / قطعه 86
14 . نوسترآداموس، نامه به فرزند، ص274
15 . سانتورى 3 / قطعه 27
16 . سانتورى 10 / قطعه 62
17 . سانتورى 10، قطعه 31

نماز اول وقت

الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

برای این که سالم به مقصد برسید، صلوات بعدی را بلندتر بفرستید!
صدای صلوات بعدی، بلندتر می شود و اتوبوس با سرعتی هرچه تمام‌تر، در گرگ و میش هوای دل‌انگیز صبح‌گاهی، بر بدن سخت و زبر جاده می‌خزد و پیش می‌رود. پس از لحظاتی، فضای اتوبوس، دوباره به حالت اول برمی‌گردد. بعضی‌ها که با صدای صلوات چرتشان پاره شده، حالا بار دیگر، پلک‌های نیمه بازشان را روی هم می‌گذارند و زود خوابشان می‌برد. نگاهم را که زیر نور قرمز رنگ چراغ‌های سقف اتوبوس روی مسافران می‌چرخد، برمی‌گیرم و روی پیرمرد کنار دستی‌ام رها می‌کنم. کلاهش را تا روی چشمانش پایین کشیده. او هم بعد از گرفتن چند صلوات از مسافران، آرام گرفته و زیر لب دعا می‌خواند. نمی‌دانم، شاید، دعای عهد است که آخر هم حفظ نشدم... . و من، اما، طبق عادت دوران تحصیل، که باید مسافت زیادی را هر روز از پانسیون اجاره‌ای تا کالج مرکز شهر لندن، و فقط هم با اتوبوس طی می‌کردم، نمی‌توانستم بخوابم. از لحاظ روان‌شناسی، خاطرات آن روزها تداعی می‌شد و باید استرس و هیجان زیادی را تحمل می‌کردم. یقة بارانی‌ام را بالا می‌دهم و سرم را به شیشة اتوبوس تکیه می‌دهم، از پشت شیشه‌های دودی رنگ و بزرگش، باز هم می‌توان خورشید سرخ رنگ را دید که اولین پرتوهای طلایی رنگش را سخاوتمندانه روی سر و صورت دشت پاشیده. چقدر دلم برای این صحنه‌های زیبا تنگ شده بود. در فرانسه، هیچ‌گاه این صحنه‌ها را ندیدم. نمی‌دانم شاید به خاطر آسمان همیشه ابری آن‌جا بود، شاید هم آسمان‌خراش‌های بی‌روح.
بفرما دکتر جون!

سرم را می‌چرخانم. شاگرد راننده، کیکی را به طرفم دراز کرده.
ـ بفرمایید، اوستا گفت، حالا که شما بیدارید، ناشتایی‌تان را بخورید، بلکه ضعف نکنید.
ـ متشکرم، اما الآن میل ندارم.
ـ بخور دکتر جون! سهمت است. به بقیه هم می‌دهیم.

گرچه تعارف نمی‌کنم، اما نمی‌دانم چرا شاگرد راننده، دست‌بردار نیست، به ناچار کیک و به دنبالش ساندیس و نی را از او می‌گیرم و تشکر می‌کنم. نگاهم به پیرمرد کناردستی‌ام می‌افتد. لب‌هایش که تکان نمی‌خورد، می‌فهمم خوابش برده. بار دیگر به جاده و بیابان و دشت‌های دو طرف جاده، چشم می‌دوزم. سال‌ها پیش، وقتی، این مسیر را به طرف تهران، طی می‌کردم، آن هم درست روی صندلی اول، دست چپ، طرف شیشه نشسته بودم. همه‌اش فکر مادرم بودم و نگرانی‌های مادرانه‌اش. برای قبولی در کنکور خیلی درس خواندم. مادرم می‌گفت: چون نیت تو خیر بوده، خدا کمکت کرده است. همین طور هم بود، چرا که نمازهای امام زمان(ع) که مادرم می‌خواند و دعاهای من نیز، سرانجام جواب داد و قبول شدم. آن هم با رتبه‌ای که از طرف وزارت علوم و دانشگاه، مستحق دریافت بورسیه، برای ادامة تحصیل در خارج از کشور شدم. مادرم شاید، فکر این‌جایش را نمی‌کرد. یادم هست، وقتی شب قبل از پرواز، مرا تنها، کنار حوض، در حیاط دید، سراغم آمد و بغض‌آلود، نگاه پرمحبتش را ریخت توی چشمانم و گفت:

ـ یوسفم می‌دانم اگر بروی دیار غربت، شاید، چند سال نتوانی بیایی ایران، برو، خدا پشت و پناهت. من توی همین خانه، تک و تنها، سر می‌کنم و منتظر آمدنت می‌شوم. فقط یک نصیحت مادرانه بهت بکنم، می‌ترسم فردا صبح، وقت این حرف‌ها نشود، ... دستی به خنکای آب حوض زد و گفت:

ـ اگر خدای ناکرده، در دیار غربت، به سختی افتادی یا اصلاً دلت گرفت، مثل همین جا، که به آقا، متوسل می‌شدی، آنجا هم آقا و مولایت را فراموش نکن، او آقای همه است، در هر جای دنیا که باشد، ایران و غیر ایران ندارد. صدایش که کنی، هر جا باشی به دادت می‌رسد. ... او را در میان دستانم فشردم و روی گونه‌های خیس و مهربانش، بوسه‌ای از سر سپاس و قدردانی، نثار کردم. و فردا صبح، سرانجام میان دود اسفند و صدای صلوات، از زیر قرآن رد شدم و سوار بر اتوبوس، از یکی از شهرهای مرکزی ایران به سوی تهران به راه افتادم.

صدای گریة کودکی شیرخواره، مرا به خود می‌آورد. کیک و ساندیس، نزدیک بود از دستم بیفتد. کودک، لحظه‌ای بعد، ساکت می‌شود. اما بعضی مسافران که از صدای گریة کودک بیدار شده‌اند، غرولندکنان، زمزمه‌هایی می‌کنند و دوباره پلک روی هم می‌گذارند... . کیک را باز می‌کنم و لقمة کوچکی را با ساندیس فرو می‌دهم. تا چشم کار می‌کند، بیابان است و تا گوش می‌شنود، صدای نفس‌های سکوت. حالا دیگر آفتاب تازه درآمده، و سر شاخه‌های درختان بیابانی و سر کوه‌ها، رنگ آفتاب به خود گرفته است. چراغ‌های کوچک وسط سقف اتوبوس، خاموش شده است. اتوبوس بعد از نماز صبح حرکت کرد و خیالم از بابت نماز صبح راحت شد. برای نماز ظهر اما، هنوز دل‌شوره دارم. گرچه، هنوز خیلی، زمان باقی است.

کیک و ساندیسم تمام می‌شود، دور ریختنی‌اش را به سطل قرمز کوچکی که پایین صندلی آویزان است، تقدیم می‌کنم. پس پلک‌هایم را روی هم می‌گذارم و با تکان‌های نرم اتوبوس، بار دیگر به پنج سال پیش برمی‌گردم.

... به هر سختی که بود، پس از مدتی بالاخره، پایم به کشوری اروپایی، یا به قول مادرم، دیار غربت باز شد. همه چیز از ایران و تهران، قبلاً هماهنگ شده بود و تنها کاری که باید می‌کردم، این بود که به دفتر کالج1 بروم و خودم را با مدارک کاملم و معرفی‌نامه از طرف وزارت علوم ایران، به آن‌ها معرفی و نشان دهم. همه چیز خوب پیش می‌رفت، جز یک مشکل و این‌که فاصلة کالج تا خانة اجاری‌ام خیلی زیاد بود. و تنها یک اتوبوس، هر روز صبح، این مسیر را طی می‌کرد. یعنی از خارج شهر، شروع می‌شد و مقصد آن، مرکز شهر لندن بود.

وقتی، مشکلم را با مسئولان کالج، در میان گذاشتم، آن‌ها تنها گفتند که بسیار متأسفند. من هم با انگلیسی دست و پا شکسته، از این که با من همدردی کردند و ابراز تأسف کردند، تشکر کردم.

البته، این فاصلة زیاد، حسنی هم داشت، این‌که مرا منظم کرده بود. صبح زود از خواب بر می‌خواستم و پس از صرف صبحانه مختصر، و آماده شدن خودم را به ایستگاه اتوبوس می‌رساندم و من یکی از مسافران همیشگی اتوبوس آن مسیر شده بودم. با صندلی مخصوص خودم. صندلی‌های طرف چپ اتوبوس، اولین ردیف، کنار شیشه. چند سال، همه چیز، به همین نظم و روزمرگی پیش می‌رفت، تنها موردی که کمی جا به جا می‌شد، نمازم بود. اما همیشه می‌خواندم، شاید پس و پیش، اما ترک نمی‌شد. فقط یک بار که خیلی دلم سوخت، روز جمعه‌ای بود، به دلیل فشار درس زیاد که باید چند واحد را با هم پاس می‌کردم و هم واحدهای جدیدی می‌گرفتم، شب خسته و درمانده، داشتم برای خواب آماده می‌شدم که تازه یادم افتاد، نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشا را هنوز نخوانده‌ام. برخاستم و هر چهار تا نماز را خواندم. دلم خیلی گرفت. از شما چه پنهان ... خیلی هم گریه کردم. به خودم دلداری دادم که تقصیر من چیست که این‌جا جمعه تعطیل نیست. نه صدای اذانی، نه قرآنی، نه ذکر توسلی، بعد به خودم نهیب هم زدم، خب، آن‌ها اعتقاداتی هم ندارند، امام زمانی(ع) هم ندارند. این تویی که منتظر یک روز جمعه‌ای، آقایت ظهور کند. و اگر همان جمعة موعود، امروز بود چه؟

از خودم کلافه شدم. چرا که هیچ وقت کلاس‌هایم دیر نمی‌شد. همیشه جز اولین سرویس اتوبوس بودم، علتش، شاید، اضطرابی بود که از خواب ماندن یا دیر شدن کلاس‌هایم داشتم. این‌که نمی‌خواستم به عنوان یک شرقی، خصوصاً ایرانی، انگشت‌نما شوم.

اضطرابی که تا آن روز خاص و آن اتفاق، هیچ‌گاه برای نماز نداشتم. ترس از گذشتن وقت نماز. نگرانی از تأخیر افتادن آن.
آن اتفاق شیرین بود که دیدم را نسبت به نماز کاملاً عوض کرد...
ـ ای بابا این هم شد حرف، مگر می‌شود؟
شاگرد راننده با آن تن بلند صدایش مرا متوجه خودش می‌کند، به روی خودم نمی‌آورم که در عالم دیگری سیر می‌کردم. پلک‌هایم را باز می‌کنم. شوفر باز هم حرف می‌زند.
ـ آهان! قوربون آدم چیزفهم، پس اگر قبول داری که سخت است، خب دست بردار، داداش من!
سرم را می‌چرخانم تا طرف صحبت کمک راننده را ببینم.
زن و مرد جوانی، کودک شیرخوارشان را در بغل گرفته‌اند و می‌خواهند تا برای تعویض جا و لباس کودک، اتوبوس توقف کند... پیر مردی که کنار نشسته و حالا در روشنایی روز، چهرة آفتاب سوخته‌اش کاملاً نمایان است، با عصا سمت کمک راننده اشاره می‌کند که:
ـ پسر جان! هی نگو، تا قهوه‌خانه نگه نمی‌داریم. بلکه کسی احتیاج پیدا کرد. حکم خدا که نیست. شاید، ماشین خراب شد، شاید کسی نیاز پیدا کرد، وقتی مجبور شوی، نگه می‌دارید... .

شاگردکه می‌خواهد خودش را از طرف مؤاخذه، خلاص کند، می‌گوید:
آخر، خدا را خوش می‌آید، ملت معطل بشود که چی، این بچه، خودش را خراب کرده، بد می‌گویم، دکتر جون؟
نگاه‌ها روی صورتم می‌نشیند، مات نگاهش می‌کنم. دل‌شوره‌ام برای نماز زیاد می‌شود.
دست سنگین شاگرد که دستمال یزدی تیره‌ای دور مچش بسته، روی شانه‌ام می‌نشیند:
ـ طبق برنامه، باید ساعت 3 بعد از ظهر، قهوه‌خانه باشیم. هر کسی هر کاری دارد، بگذارد ساعت 3، قهوه‌خانه، هان؟
زبانم در دهانم نمی‌چرخد. ساعت 12 اذان ظهر گفته می‌شود و تا ساعت 3،...
چشمانم از پشت شیشة شفاف و ته استکانی عینکم روی صورت استخوانی وسیاه شاگرد، خیره می‌شود. نمی‌دانم چرا یک دفعه، جسارت می‌کنم و می‌گویم:
ـ برای نماز که باید نگه دارید! سر اذان ظهر، ... هر جا که باشد... هان...
می‌زند زیر خنده. حرفم، آن قدر برایش بی‌اهمیت است که بدون جواب می‌رود و روی صندلی خودش کنار راننده که در آیینه نگاهم می‌کند می‌نشیند. پیرمرد کنار دستی‌ام، عملاً بلند می‌گوید:
ـ چرا نگه ندارد؟ قصه نماز با قصه‌های دیگر توفیر دارد. نماز اول وقت، خیلی فضیلت دارد... خیلی...
ـ فضیلتش به جا پدرجان! اما ملت نباید معطل شود. ساعت 3 قهوه‌خانه، هر کسی هر کاری داشت، آن موقع...
شوفر این حرف‌ها را که می‌زد، همچنان با عرقچین دور گردنش را خشک می‌کرد. چندشم می‌شود، می‌گویم:
ـ آقای عزیز فکر نمی‌کنم، اتفاق خاصی بیفتد اگر به درخواست چند نفر، اتوبوس توقف کوتاهی داشته باشد، هم حال و هوای مسافران عوض می‌شود. اما ما به نماز اول وقت خود می‌رسیم و هم آن خانم و آقا، به کودکشان.
ـ شما که این همه اهل کمالاتید، می‌خواستید برنامة نمازتان را با ساعت حرکت اتوبوس هماهنگ کنید.
ـ درست صحبت کنید. لطفاً آن پارچه را این قدر به سر و صورتتان نکشید. آن هم مقابل دید مسافران...
بحث دارد بالا می‌گیرد که پیرمرد می‌گوید:
ـ چرا این قدر خون خودتان را بی‌جهت کثیف می‌کنید. ببینم پدرجان! مگر نذر داری؟ هان؟ نذر داری که نمازت را اول وقت بخوانی؟ بی‌حوصله می‌گویم:
ـ نخیر، حرف نذر نیست. من برای خودم دلیل خاصی دارم. هر کدام از مسافران هم بدشان نمی‌آید، تا هوایی تازه کنند.

زمزمه‌های خفیفی در اتوبوس پیچیده، هر کسی چیزی می‌گوید. و در این میان، پیرمرد کنجکاو شده تا از موضوع من سر در بیاورد. پس بار دیگر و باز هم با صدای بلند می‌پرسد؟

ـ نگفتی چرا این همه اصرار می‌کنی، دلیلت را بگو، بلکه همه بشنوند، و همگی مثل تو شویم.
به دنبال سکوت من، بعضی‌ها درخواست پیرمرد را تکرار می‌کنند. شاگرد هم ساکت شده و دمغ روی صندلی، لم داده. برای رهایی از سنگینی نگاه‌ها، و وادار کردن راننده، برای توقف اتوبوس، چاره‌ای جز بیان خاطرة آن روز نمی‌یابم، پس لب تر می‌کنم و می‌گویم: من به عزیزی قول دادم... راستش را بخواهید از پنج سال پیش و به دنبال عزیمتم به خارج از کشور، جهت ادامة تحصیل در یکی از دانشگاه‌های لندن، همیشه امید داشتم که روزی درسم به پایان برسد و با افتخار و سربلندی و اخذ مدرک به میهنم برگردم. همه چیز به خوبی پیش می‌رفت تا آن‌که یک روز که قرار بود، آخرین امتحان اخذ مدرک فارغ‌التحصیلی‌ام، برگزار شود. اتفاق عجیبی افتاد.
اتوبوسی که باید مرا به مرکز شهر لندن می‌رساند، با سرعت هرچه تمام‌تر، مثل هر روز، بر بدن زبر و خشک جاده پیش می‌رفت. طبق معمول، نماز صبحم را کمی قبل‌تر از حرکتم به سوی ایستگاه خوانده بودم. و از خداوند خواسته بودم که مرا به خاطر این همه تأخیر در نمازم ببخشد. بادی که از لابه‌لای درختان و چمن‌زارهای دو طرف جاده، روی صورتم می‌نشست را هنوز به خاطر دارم. آن روز شوق خاصی داشتم. روز امتحان فارغ التحصیلی‌ام و تعیین کنندة زحمات چند ساله‌ام. در فکر بازگشت به ایران بودم که ناگاه متوجه شدم سرعت اتوبوس رفته رفته کم شد، تا آن‌که از مسیر جاده به کناری، هدایت شد و یک دفعه خاموش شد.

رانندة اتوبوس فریاد کشید و گفت:
ـ اوه، لعنتی! حالا چه وقتش بود؟
ـ اتفاقی که طی این سال‌ها، هرگز اتفاق نیفتاده بود، اینک در شرف وقوع بود. اتوبوس بی‌هیچ علتی، یا حداقل، علتی که راننده با سوابق و تجربیاتش از آن سر در بیاورد، خاموش شده بود. به ساعتم نگاه کردم. هفت و سی دقیقه بود و من در حالی می‌باید ساعت هشت و سی دقیقه به مرکز شهر می‌رسیدم که تازه نصف مسیر، طی شده بود. من نیز نگران و اندوهناک، به دنبال سایر مسافران که از دیر شدن سر کار یا به هم خوردن قراردادهای شرکتشان، دچار اضطراب بودند، از اتوبوس پیاده شدم. برگه‌ها و جزوه‌ها را درون کیفم گذاشتم و کیف در دست، کنار جاده ایستادم، تا بلکه شاید، اتومبیلی در آن صبح زود از آنجا عبور کند و مرا از میان آن همه مسافر منتظر و مستأصل، انتخاب و سوار کند... خیلی زود یاد مادرم افتادم. این که در آخرین تماس تلفنی‌ام وقتی خبر بازگشتم را شنید، کلی ذوق‌زده شده بود...

ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود. ترس از دست دادن همه چیز. ترس از به هم خوردن همة برنامه‌ها. چندین بار طول اتوبوس را قدم‌زنان طی می‌کنم و تا می‌توانم صلوات می‌فرستم. ذکر می‌گویم و دعا می‌خوانم. برخی، متوجه اذکار و حرکات و اشک‌هایم شده‌اند، برایشان جالب شده‌ام. چند ثانیه بهت‌زده نگاهم می‌کنند. به مغزم فشار می‌آورم، تا راه چاره‌ای پیدا کنم. نمی‌شود. راننده همچنان با تیغ جراحی‌اش ـ آچار ـ به جان اتوبوس افتاده... می‌خواستم از غصه منفجر شوم که ناگهان جرقه‌ای در ذهنم روشن می‌شود. یاد سفارش مادرم در شب قبل از سفر می‌افتم. توسل به امام زمان(ع)؛ گوشه‌ای نشستم، قوز کردم و در خودم شکستم و با زبان دل و با زبان سر شروع به راز و نیاز و توسل کردم. گریستم، چون کاری به جز آن، از دستم بر نمی‌آمد. گریستم به خاطر همة تلاش‌هایی که طی این سال‌ها انجام داده بودم و اینک در معرض از بین رفتن بود...

سکوت معنی‌داری در فضای اتوبوس در حال حرکت برقرار شده، بعضی‌ها، از جمله پیرمرد کناردستی‌ام، گریه می‌کنند. شاگرد که کیک و ساندیس به دست مسافران می‌دهد هم، در فکر فرو رفته... و من نفسی تازه می‌کنم و به بیان خاطره‌ام ادامه می‌دهم...
در آن موقعیت حساس و عذاب‌آور، با خودم فکر کردم حالا که به امام زمان(ع) متوسل شده‌ام، پس چه بهتر که قول و عهدی میانمان برقرار شود. و چون نمازهایم را اغلب دیر وقت می‌خوانم، به آقایم قول دهم که اگر اوضاع رو به راه شود و من به جلسة آزمون برسم، از آن پس، نمازهایم را در اول وقت به جا آورم. هر کجا که باشم. و این قول را طی دعا و توسلات، چندین بار با خود زمزمه کردم. تا توجه مولا را به خود جلب کرده باشم...
در همین اوضاع و احوال، یکی از مسافران که با تلفن همراهش مشغول صحبت بود، به طرف راننده اشاره کرد و گفت:
ـ اوه، بالاخره یکی پیدا شد، شاید این یکی بتواند کاری کند...
به مرد تازه‌وارد نگاه کردم. به نظرم رسید، او را قبلاً در جایی دیده‌ام. خیلی برایم آشنا بود. چهره‌اش به غربی‌ها نمی‌خورد. نه چشمان آبی داشت، نه موهای بلوند. بر عکس چشمانی درشت و سیاه و موهایی مشکی و قامتی متعادل داشت. با راننده به زبان محلی سخن گفت و پرسید: چی شده؟ پیش رفت و شانه به شانة راننده سر در موتور اتوبوس کرد...
اشک در چشمان شاگرد راننده و بیشتر مسافران جمع شده، بغضی گلوگیر راه نفسم را سد می‌کند. برخی‌ها کم و بیش از موضوع سر در آورده‌اند. مثل پیرمرد بغل‌دستی‌ام. من هم که ماجرا را می‌دانم پس طاقت از کفم می‌رود و بغضی که داشت خفه‌ام می‌کرد را همراه اشک و زاری رها می‌کنم... اتوبوس همچنان راه را می‌شکافد و مسافران گریان را با خویش به جلو می‌راند...
دقایقی طولانی می‌گذرد اما، در لندن، آن روز خاص، از وقتی آن مرد ناشناس اما آشنا آمده بود و سر در موتور اتوبوس داشت انگار، زمان سرعت گرفته بود. مرد ناشناس به راننده گفت:
ـ برو استارت بزن!
راننده، با عجله، پشت فرمان قرار گرفت و سوییچ را چرخاند، با اولین استارت، صدای موتور اتوبوس، همه را ذوق‌زده کرد.
با خوشحالی در حالی که ساعتم گذشت ده دقیقه را نشان می‌داد، سوار اتوبوس شدم، بقیه نیز در صندلی‌های خود جای گرفتند که با تعجب دیدم، مرد ناشناس نیز از اتوبوس بالا آمد، مسافران را رد کرد و وقتی به من رسید، در کمال ناباوری مرا به اسم صدا زد و در ادامه فرمود:
ـ یوسف! قولی که به ما دادی یادت نرود! نماز اول وقت را فراموش نکن!
اتوبوس در کنار قناتی که چشمه‌ای را جاری کرده است، نیش ترمزی می‌کند. به آفتاب می‌نگرم که تا وسط آسمان پیش آمده، شاگرد راننده فرز از جای می‌پرد و می‌گوید:
ـ مسافران محترم! تا اذان ظهر نیم ساعتی وقت است. تا وضویی بگیرید و آماده شوید: وقت نماز هم رسیده است. با توقف اتوبوس، صدای صلوات بار دیگر در فضا چرخ می‌خورد:

ـ الّلهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم...

پی‌نوشت‌ها:
 ٭ بر اساس ماجرایی واقعی برگرفته از: میر مهر، مسعود پورسید آقایی، با اندکی تصرف.
1. کالج: دانشگاه