درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

مســجد امام حسن مجتبی (ع)

« مســجد امام حسن مجتبی (ع) » با لطف و عنایت خود حضرت ســاخته شده و مورد توجه دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقای عســکری که برای خودشــان در آنجا اتفاقــی افتاده در ســال چهل شمســی نقل می کنند . آقای احمد عسکری می گوینــد : من در تهران جلســه ای قرآنی داشــتم که نوجوان ها و جوان ها در آن مجلس شــرکت می کردند وهمین طور با جوان های محل آشنا بودیم . یک روز پنج شنبه ســه تا از جوان ها آمدند منزل ما.

اگــر از جادة کمربندی قم کــه از اصفهان به تهران مــی رود رد شــوید در اثنــای آن کمربندی بــه تقاطعی برخورد می کنید که شــما البته از روی پل رد می شــوید منتها در خیابانی که از زیر پل رد می شــود و به ترمینال قم می رود در آنجا تقاطعی هســت ســمت راست مسجد باشکوهی اســت که دارای گنبد و گلدسته هست و کنار مســجد هم حسینیه ای ســاخته اند که آن هم دارای یک گنبد و گلدسته ای هم هست . اگر فرصت کردید بروید هم نمازی بخوانید و هم توسلی داشته باشید .
این مسجد به نام « مســجد امام حسن مجتبی (ع) » اســت که با لطف و عنایت خود حضرت ســاخته شده و مورد توجه دوستان حضرت هم هست . داستانش را آقای عســکری که برای خودشــان در آنجا اتفاقــی افتاده در ســال چهل شمســی نقل می کنند . آقای احمد عسکری می گوینــد : من در تهران جلســه ای قرآنی داشــتم که نوجوان ها و جوان ها در آن مجلس شــرکت می کردند وهمین طور با جوان های محل آشنا بودیم . یک روز پنج شنبه ســه تا از جوان ها آمدند منزل ما. ســه تا از جوان هایی که شغل مکانیکی هم داشتند و گفتند حاج آقای عسکری امروز پنج شــنبه است بیایید برویم . جمکران چون شما آبرومند در خانة خدا هســتید همراه ما بیایید تا ما به امید دعای شــما مطمئن باشیم دعای ما مستجاب می شود . من اول شرمنده شــدم و گفتم، من که هســتم که بخواهم برای شــما دعا بکنم ولی دیدم جواب رد دادن به این جوان ها خوب نیست .
خودشان ماشین داشتند همان صبح پنج شنبه حرکت کردیم . پیش از ظهر بود که رســیدیم مسجد امام حسن مجتبی (ع ) که حدوداً آن موقع هفت، هشت کیلومتر تا قم فاصله داشت و بیابان بود . در آنجا ماشین خراب شد . دوستان هر سه نفر مکانیک بودند، ایســتادند ماشین را درســت کنند . من هم فرصت را غنیمت شمردم و چون احتیاج به دستشویی داشتم آفتابه را برداشــتم و آب هم در ماشــین بود و گفتم تا اینها ببینند عیب ماشین چیست بروم کنار بیابان و برگردم . یک مقدار فاصله گرفتم و آمدم تا آن قسمتی که الآن مسجد هست . دیدم یک ســیدی با هیبت ایستاده اند مثل برخی افراد خراســانی هستند که عمامه ای سبز بر سر می بندند، ایشــان هم عمامه ای سبز به سر بســته بودند و خالی به صورتشان و یک نیزه ای نسبتاً بزرگ هفت، هشت متری دستشــان بود که داشتند روی زمین با آن علامت گذاری می کردند . من ســلام کردم و پیش خودم گفتم، این سید در این هوای گرم چرا ایستاده این کار را می کند؟ آن هم در زمانی که توپ و تانک هســت چرا نیزه دست گرفته است . در ذهنم آمد که ایشان را راهنمایی کنم و بگویم : بروبه درست برس، درست را بخوان . در ذهنم این مطالب دور می زد و رفتم یک گوشــه ای قضای حاجــت بکنم که یک وقت دیدم آقا فرمودند : « آقای عســکری آنجا ننشین، اینجا مسجد اســت . » جا خوردم و با اینکه روحیه ام این است که زود و بــدون چــون و چرا اطاعت نکنم بــدون اختیار گفتم چشــم . بعد فرمودند « برو آن طرف » پشت تپه ای بود، من.هم بی اختیار رفتم . تا رفتم و برگردم فکرهایی در ســرم آمد که بگویم سید برو درست را بخوان، بیکار ایستاده ای در این گرما، اینجا چه کار اســت انجام مید هی . نکتة دیگر اینکه شما بیرون شهر، هفت هشت کیلومتر فاصله است برای چه مسجد میخو اهی بسازی، کی اینجا نماز میخو اند؟ و نکتة سوم هم اینکه میخو استم بگویم شما مسجد نساخته، حکم مسجد را بر آن بار کردی؟ برگشتم دیدم آقا هنوز مشغولند .

آمدم جلو و در ذهنم اول گفتم بگذار ســر به سرش بگذارم، شوخی بکنم . ما با ســادات که شوخی می کردیم میگفتیم ســادات چهارشــنبه ها یک مقدار کارهاشان نامتعارف است ولی شــیوخ هر روز کارهاشــان این طور است . این مرسوم شده بود . در ذهنم آمد که بگویم مگر امروز چهارشنبه است که ایســتاده ای و این کارها را می کنی؟ یک وقت دیدم آقا از ذهــن من خبر داشــتند و گفتند : « آقای عســکری امروز
پنج شنبه است . » یک تبسمی هم کردند و من جا خوردم که آقا پیشــاپیش از فکرم اطلاع داشــتند . بعد در ذهنم آمد که سؤالاتم را بپرسم، آقا فرمودند : « سؤالاتت را بپرس . » گفتم واقعش این اســت که میخو استم ببینم شما این مسجد را برای چه کســی می سازید، جن میخو اهد اینجا نماز بخواند یا فرشــته که در این فاصله از شــهر مســجد می ســازید؟ فرمودند : « اینجا مســجد می شــود، مردم هم می آیند اینجا نماز میخو انند . » باز به ذهنم رســید که اینجا هنوز مسجد ساخته نشــده شما حکم مسجد به آن دادید؟ چرا می گویید اینجا نجاست کردن صحیح نیست؟ فرمودند : « اینجا یکی از فرزندان حضرت فاطمه (س ) شهید شده است » و بعد اشاره کردند به طرف همان جا که الآن محراب مســجد ســاخته شــده است و آن طرف هم که آلآن دستشویی های مسجد ساخته شده است را نشان دادند و فرمودند : « آنجا هم بعضی از دشــمنان خدا کشته شــده اند . لذا از این جهت احترام به خاک را میگفتم نه اینکه مســجد است . » بعد هم فرمودند :« آن قســمت هم حسینیه می شود . » تا گفتند حسینیه دیدم اشکشان جاری شد، خود آقای عسکری میگفتند , خود من هم بی اختیار اشکم جاری شد، نفهمیدم چه شد؟ همین که نام امام حســین (ع ) برده شد خود آقا اشکشان جاری شد و ما هم بی اختیار گریه کردیم . بعد گفتم که چه کسی کمک می کند؟ برنامه چیست؟ اینجا که زمین بایر است؟ همین طور نگران و متحیر بودم که جریان چیست؟ آقا فرمودند : « اینجا ساخته می شــود، کتابخانه ای هم آن طرف ساخته می شود، کتاب هایش را بده، شــما کتاب هایش را مید هی؟ » گفتم : انشاءالله زنده باشم، این مسجد هم ساخته شود . آقا فرمودند : « انشاءالله . » گفتم زنده باشم چشم، کتاب هایش را مید هم . اما شــما بگویید کی اینجا را می سازد؟ بانی مسجد کیست؟
آقــا فرمودند : « یدالله فوق أیدیهــم » گفتم من قرآن بلدم و بالاخــره مید انم یدالله فوق ایدیهــم اما بالاخره یعنی چه؟

باز فرمودند : « بانی مســجد را شــما می بینی سلام مرا به او برسان . » گفتم باشد . آمدم و از آقا فاصله گرفتم تا رسیدم به ماشین دیدم دوستان، همان لحظه ماشین را تعمیر کرده اند .

گفتم ماشین درست شــده؟ گفتند : بله همین الآن که شما آمدید ماشین درست شد . گفتند : آقای عسکری چقدر معطل کردیــد؟ گفتم با آن آقا داشــتم صحبت می کردم و صورتم را برگردانــدم، دیدم هیچ کس نیســت و زمین خالی خالی اســت . یک مرتبه منقلب شدم . دیگر به روی خود نیاوردم و با جوان ها هم زیاد صحبــت نکردم اما دیگر در حال خودم نبودم؛ سوار ماشین شدیم و آمدیم قم . حضرت معصومه (س ) را زیارت کردیم و من هم همین طور حالم منقلب بود . ناهار را هم خوردیم و جوان ها همین طور با من صحبت می کردند امــا من در فکــر دیگر بودم . در فکــر آن جریانی که اتفاق افتاد . آمدیم مســجد جمکران بعد از ظهر پنج شنبه بود . نماز امام زمــان (ع ) را خواندم و تســبیحات حضرت زهرا (س ) و بعد صد تا صلوات در ســجده دارد . رفتم به سجده صلواتی بفرستم . در حالی که طرف راستم یک پیرمردی بود و طرف چپــم یــک جوانی . من هم در حال خودم بــودم و به خاطر آن جریان حالم منقلب بود . در حالت ســجده داشتم صلوات می فرســتادم . صدای آقا را مجدداً شــنیدم . آقای عسکری ســلامی علیکم . دیــدم صدا عین همان صدایی اســت که پیش از ظهر از آقا شــنیده بودم . تا ســلام را شنیدم جواب سلام دادم . اما دیگر حالم منقلب شد . گفتم در حالت سجده صلواتی می فرســتم و بعد بلند می شــوم و این بار دست به دامنشان می شوم . بلند شدم دیدم کسی نیست . از آن پیرمرد پرســیدم این آقا که ســلام کردند کی بودند؟ گفت : کسی اینجا نبود . به آن جوان هم گفتم . گفت :نه کسی نبود . مجدداً حالم منقلب شد . افتادم و ظاهراً بیهو ش شدم . آن دو، سه نفــر جوانی که با ما بودند، آمدند مــا را بغل کردند و مرتب میگفتند چه شده؟ من روی خودم نیاوردم . این جمله را هم فراموش کردم . آنجا در بیابان وقتی میخو اســتم از آقا جدا شــوم آقا فرمودند : « به آن جوانان بگویید , ما حاجت شما را دادیم و مشــکل شما حل شد . » لذا به آن جوان ها هم گفتم شــما مشکلتان را حل شده تصور کنید با اینکه هنوز نیامده بودند و توســل هم نکرده بودند، آقا پیشاپیش فرمودند، به این جوان ها بگویید ما مشکل شما را حل کردیم .


برگشتیم آمدیم تهران و مدتی هم از این جریان گذشت یــک روز یکی از این رفقای ما فوت کرده بود، جنازه اش را گفته بودند می آوریم قم . ما هم جزء تشییع کنندگان بودیم . وقتی نزدیک قم رســیدیم، دیدم همانجایی که آقا فرموده بودند مســجد می شود پایه های مسجد و جای گلدسته ها را مشخص کرده اند و یک مقدار کار بنایی داشت می شد . یک مرتبه فکرم افتاد به آن قضیه ای که آقا فرموده بودند اینجا مسجد می شود و ســلام من را به بانی مسجد برسان، یک مرتبه حال من منقلب شــد . باز خودم را نگه داشتم تا رفتیم قم . رفقا داشــتند تشییع جنازه می کردند گفتم تا شما کارها را می کنید من یک کاری دارم، می روم و برمی گردم . فوری سوار ماشین شــدم، آمدم کنار همان مکان و از افرادی که آن اطراف بودند، پرســیدم بانی مسجد کیست؟ آنها درست نمی شــناختند، گفتند ظاهراً پســران حاج حســین سوهانی هســتند . رفتیم ســراغ گرفتیم دیدیم نه آنها نیستند . گفتیم پس کی بانی مســجد است؟ آنها می شناختند و گفتند حاج یدالله . تا گفتند حاج یدالله یک مرتبه بدنم لرزید و یاد جملة اقــا افتادم که فرمودند : « یــدالله فوق ایدیهم » فکرم منتقل به آن آیه شــد . گفتند چه شد؟ گفتم چیزی نیست . جای او کجاست؟ گفتند فلان جا کارخانه دارد . فوری رفتم کارخانه، کارگرها گفتند نیست، ایشان منزل هست . از همانجا گفتم
تلفــن بزنید من یــک کار فوری بــا او دارم . تلفنی به حاج یــدالله گفتم مــن یک کار فوری با شــما دارم و یک مقدار کتاب میخو اهم بــرای کتابخانة این مســجد هدیه بکنم . وعده گذاشــتیم، هفتة آینده، منزلــش را آدرس داد و گفت بیاورید اینجا . ما برگشــتیم با رفقا رفتیم تهران و هفتة بعد یک ماشــین را بــار کردیم کتاب برداشــتیم و طبق آدرس آوردیم منزل همین حاج یدالله، فامیل او هم « رجبیان » بود . گفت : من این کتاب ها را قبول نمی کنم تا داســتان را برای من بگویی چیست؟ این کتاب ها از کجا آمده؟ از کجا حواله داده شده است؟

مــا هم اصل جریان را تعریــف کردیم و گفتیم موقعی که اینجا آمدیم آقا اینجا ایســتاده بودنــد و این صحبت ها بین ما رد و بدل شــد . از جمله بانی مســجد را که پرسیدم، آقا فرمودند : « یدالله فوق ایدیهم » و من هم نمید انســتم تا اینکه فهمیدم اســم شــما حاج یدالله است و آقا هم به شما سلام رساندند . خیلی برای او عجیب و جالب بود، کتاب ها را هم ما هدیه کردیم و از او جدا شــدیم . بعد در طول ساختن مسجد یک جریان دیگری هم اتفاق افتاد و آن اینکه بنایی که آنجا مسجد را می ساخت، چند تا کارگر هم داشت رسم این بود که روزهای پنج شــنبه مزد کارگرها را مید ادیم بعد از یــک هفته که کار می کردند . اســتاد بنــا، یک روز عصر پنج شــنبه که آمد مزد خود و کارگرانش را بگیرد یک جمله اضافــه کرد و گفت : حاج یدالله وقتی ما کار می کردیم یک آقــای ســیدی آمدند و کار مــا را برانداز می کردنــد و نگاه می کردند، یک مقدار قدم زدند، آنقدر زیبا بودند و جمالشانجذابیت داشــت که من همین طور میخو استم دست از کار بکشــم و آقا را تماشــا کنم . ضمن اینکه کار می کردم آقا را برانداز می کردم که چه می کنند دیدم دور فضای شبســتان مســجد که نیمه کاره بــود قدم می زدند و بعــد آمدند کنار داربســتی که ما داشــتیم آنجا کار می کردیــم و یک پنجاه تومانــی درآوردند و فرمودند : « این پنجــاه تومانی را بدهید
به بانی مســجد . » من گفتم بانی مسجد از کسی پول قبولنمی کنند و میخو اســتم پول را نگیرم . آقا فرمودند : « بگیر، این پول را قبول می کنند . » ما هم گرفتیم . آقا تشریف بردند به یکــی از کارگرها گفتم برو ببین آقــا کجا می روند؟ چه می کنند؟ او هم رفت و برگشــت و گفت، رفتند . گفتم سوار ماشین شدند . گفت نه همین طور رفتند تا دیگر ندیدمشان . مــا پنجاه تومانــی را که نگاه کردیــم دیدیم روی آن نوشــته برای مسجد امام حســن مجتبی (ع ) . اسم مسجد را روی آن نوشــته بودند و پنجاه تومانی را داد به حاج یدالله .

ما پول را گرفتیم و خیلی خوشــحال شدیم که اسم مسجد هم از طرف خود آقا حواله شده . پول را در جیبمان گذاشتیم . مثل اینکه مصلحت نبود آن پول را نگه داریم . یک خانمیآمده بود از ما کمک میخو است ما هم حواسمان نبود دست کردم در جیبمان و پنجاه تومانی را دادم به او . بعد که رفت یــادم آمد که آن پنجاه تومانی را میخو اســتم نگه بدارم و اصلاً خرجش نکنم اما تا مدت ها هر چه پنجاهتو مانی دستم می رســید نگاه می کردم ببینم روی آن نوشــته شده یا نه؟ دیدم نه مصلحت نبود که آن پول در دست ما بماند . اکنون به چند نکتـه از این ماجرا میخو اهیم توجه بکنیم :
۱ . شــب های جمعه تعلق به آقا بقیةالله (ع ) دارد . از این جهت انســان می تواند آن شــب و همچنیــن روز جمعه در توســل توجه بیشــتری بکند . اگر چه مسجد جمکران وقت خاصی ندارد نه شــب جمعه و نه شــب های دیگــر، اصلاً زمــان خاصی ندارد فقط نماز حضرت را گفته شــده که در آنجا بخوانند ولیکن بعضی ها آنجا را با مســجد سهله تشبیه کرده اند . مسجد سهله هم شب های چهارشنبه است وگرنه
ما دســتور خاصی نداریم و رسم آن دستور دینی ندارد . شب جمعه را هم دســتور خاصی نداریم ولی چون شــب جمعه متعلق به حضرت اســت و از این جهت اگر توســلی بشود مناسبتش بیشتر است .

۲ . گاهی ما نیاز به واسطه داریم برای واسطه . جوان ها که آمده بودند گفته بودند شما با ما بیایید تا برای ما دعاکنید بلکه امام زمان (ع ) لطف بکنند . چهارده معصوم (ع ) واســطه هستند ولیکن باز ما گاهی احتیاج داریم که واسطه ای را در
خانه آنها ببریم . یک شــخص آبرومنــدی را نزد آنها ببریم . مثلاً امام زاده ها و علما می توانند چون انسان های آبرومندی هستند به خصوص آنها که از دنیا رفته اند و دستشان بازتر از آنهایی اســت که زنده هستند منتها آنهایی که زنده هستند، انســان حضوری می رود خدمتشــان، یک مقــدار اطمینان بیشــتری دارد که آنها دعایش کرده اند . در هر صورت افراد آبرومند را انســان می تواند واســطه قرار بدهد . دســتور هم داریم . ظاهراً به یکــی از اینها خدای متعال فرمود : با زبانی که با آن گناه نکرده ای مرا صدا بزن . آن پیغمبر گفت اینکه نمی شــود بالاخره یک زمانی ما گناه کرده ایم . خطاب شــد یعنی اینکه از دیگران بخواهی که دعایت بکنند چون شــما بــا زبان دیگران که گناه نکــرده ای اگر هم گناه کرده ای با زبان خودتان گناه کرده ای . لذا دیگری در دعای برای شــما زبانش بازتر است یعنی وسیلة پاکی را در خانة خدا برده اید .
یک تشــرفی هم یکی از آقایان قم داشــته اند که بعضی از علمای حاضر ایشــان را می شــناختند حضرت به او فرموده بودنــد : « خدا را به حق جیرهخو اران ما قســم بدهید . » گفته بودند : جیرهخو ارانتان چه کســانی هســتند؟ فرموده بودند : » . همین طلبه ها « این دســتور خود حضــرت بوده و علــت آن چه بوده، من احتمال مید هم ایشــان به چشم کمی به طلبه ها نگاه می کرده لذا حضرت هم فرموده اند به چشــم کم به طلبه ها نــگاه نکن، اینها جیرهخو اران ما هســتند و دعایت را اگر با اینها ببری جلو، من دعایت را مســتجاب می کنم . این نظیر شــهادت بر شهادت اســت . گاهی اوقات کسی که شهادت مید هد خودش ندیده اســت ولی می گوید من شــهادت بر این شــهادت مید هم . روز قیامت هم برنامه همین اســت، دوازده امــام شــهادت مید هند بر اعمال مــردم . می گویند مــا دیدیم این آقا چــه کرد، آن آقا چه کــرد . . . تمام اعمال عمرش را شــهادت مید هند . بعد خداوند می فرمایند پیامبر هم شــهادت بر شهادت امامان مید هد که بله، اینها درست شهادت مید هند .
`
۳ . لازم است که مسجد پاک باشد، لزومش هم فوری است، درحدی که فقها نوعاً این مسئله را مطرح می کنند که اگر وارد مسجد شدید و دیدید مسجد نجس شده حق ندارید نمــاز بخوانید، باید اول مســجد را پاک کنیــد، با این همه ســفارش هایی که روی نماز اول وقت شــده می گویند نماز را به تأخیر بیندازید و اگر تطهیر مسجد را به تأخیر انداخت بســیاری از فقها می گویند نمازش باطل است و بحث نهی در عبادت را مطرح می کنند .
من یک نکته ای را به مناسبت نهی در عبادت میخو اهم اضافه بکنم و آن این است که اگر شرایط نماز جمعه صحیح بود و نماز جمعه برپا شــد، اقامــه نماز جماعت از نظر اصل قربت بی اشکال نیست . ببینید مثلاً من وارد مسجد می شوم می بینم مسجد نجس اســت میخو اهم نماز بخوانم : چهار رکعــت نماز ظهر به جا می آورم قربتاً الی الله؟ ! در حالی که (الله ) می گویــد این کار را نکن، می گوید برو مســجد را آب بکش . من که با این نماز به خدا نزدیک نمی شــوم چون او نهی کرده اســت . بچة شما هم که نافرمانی شما را می کند از شما دور می شــود پس باید بگوید چهار رکعت نماز ظهر میخو انم تعبداً من الله نه تقرباً الی الله . بنابراین ظهر جمعه چطــور من میخو اهم نماز ظهر بخوانــم و بگویم قربتاً الی الله . خــدای متعــال می فرماید این نماز را نخــوان، در نماز جمعه حضور پیــدا کنید . منتها نمیخو اهم بگویم حضور در نماز جمعه واجب اســت اما تأکید در آن نشده است . مرحوم آیت الله العظمی خویی (ره ) به خاطر همین احتیاط می کردند و میگفتند که اگر نماز جمعه با شــرایطش برپا شد، احتیاط واجب می کردند که شرکت بکنید و اگر کسی هم نرفت به هر دلیلی مثلاً تنبل است یا بیمار است احتیاط می کردند که اول وقت نماز نایســتد . یک مقدار تأخیر بیندازد تا حدی که دیگر نمی رســد به نماز جمعه مثلاً ســه ربع ساعت . من که وجه دقیق شرعی برای اینکه اول وقت بایستد نماز بخواند را نمی توانم پیدا بکنم مگر اینکه کســی امام جمعه را قبول نداشته باشــد و بگوید شرایط نماز جمعه درست نیست . که به فتوای خود آقای خویی هم همان اول وقت می تواند نماز بخواند . حضرت امام (ره ) احتیاط واجب نمی کردند میگفتند واجب تخییری است ولیکن تأکید می کردند که شرکت کنید به لحاظ مســائل اجتماعی و سیاســی که بالأخره شکوهی
 
۴ . امام (ع ) توجه به فکر ما دارند . یعنی آن سؤالی که در ذهن آقای عسکری آمده بود فوری گفته بودند . میخو است بگوید امروز چهارشنبه است آقا هم فوری فرموده اند : امروز پنج شنبه است، چهارشنبه نیست . یا سؤالاتی که آماده کرده بود . این احاطة حضرت به فکر ما نکته ای اســت که ما باید بدانیم، اینجا هم که نشسته ایم فکرمان هم باید کنترل شود . هم رفتارمان و هم فکرمان . همه جا همین طور است، مؤمن هیچ وقت در فکرش خیانت نمی آید . کفار به عکس هستند، مخالفیــن و منافقین .
آن وقتــی هــم کــه اذیت نمی کند ولی در فکرش خیانت است . چرا اذیــت نمی کند؟ چون نمی تواند؛ مثل آمریکا . بــه اصطلاح علمی می گوییم آنها ســوء فاعلــی دارنــد یعنی بد آدمی اســت . اما عمــل بــد انجام مید هد یا نه؟ ســوء فعلی هــم دارد یا نه؟ دائماً نیســت . گاهی اوقات بدعملی انجام مید هــد و گاهی هم یک عملــی را انجام مید هد که به نفع ما تمام می شــود ولیکن مؤمن حســن فاعلی دارد، گاهی هم ممکن است سوء فعلی داشته باشــد . اگر چه گاهی در عمــل ضربــه هم می زنــد ولــی نیتش ضربه زدن نبود .

۵ . تبــرک بــه مکان اســت . اختلاف هســت که تبرک به مکان به چه چیزی اســت؟ مثلاً یک مکانــی که حرمت و احترام دارد به چه چیزی اســت برخی معتقدنــد که برکت یک مکان ذاتی اســت یعنــی ذاتاً این مکان با آن مکان فرق دارد . قول دوم این اســت که تبرک مکان به واســطة ولیّ خداست مثلاً یک ولی خدا اینجا نماز خوانده یا شهید شده و . . . . قول سوم هم این است که هر دو است یعنی گاهی برکت ذاتی است و گاهی به خاطر انسان اســت . راجع به زمان هم همین ســه قول وجود دارد . مثلاً شــب های قدر را بعضی می گویند ذاتــی یک زمان خاصی اســت و با بقیة شــب ها فرق دارد ولی بعضی می گویند، نه، شــب قدر به خاطر ولی خداســت که حضور ملائکه در نزد اوست تا تقدیرات مشخص شود . مسجدالحرام را هم بعضی می گویند ذاتاً شــرافت دارد ولی بعضــی می گویند به خاطر حضور پیامبر اکرم (ص ) اســت . در دعا هــم دارد که پیامبر مشرف و معظم آنجا هستند . در این جریان هم دقت کردید که یک ولی خدا آنجا شــهید شــده لذا حرمت آن مکان را اینچنین گفتند . دشــمنان خدا را هم گفتند چون آنجا کشته شده اند دستشویی مسجد می شود .


. نکتة ششــم بحث « یدالله فوق ایدیهم » اســت که نکتة خیلی مهمی اســت و دو نکته دارد که حضرت، اســم حــاج یدالله رجبیان را با آیه با کنایه بیان کردند و هم اینکه دست خدا فوق دست ها اســت و اگر خداوند اراده بکند کار انجام می گیرد . آیة ۰۱ ســورة فتح است و اولش این اســت که : « إنّ الذین یبایعونک إنّما یبایعون الله یدالله فوق أیدیهم . » اگر ما به این آیه توجه بکنیم یک نکتة خیلی مهم میتو انیــم از آن  بفهمیم، آیه این است :
کســا نی کــه آمدند بــا پیامبر خدا بیعت کنند با خــدا بیعت می کنند، در حالی که آمده اند دســت پیغمبر را برای بیعت می گیرند . این چیست؟
مثل این اســت که شــما تقلید از مرجع تقلید می کنید اما در واقع دارید فرمان خدا را می شنوید . چرا؟ واضح است . وقتی من فرمان خدا را می شــنوم به خاطر اینکه خدا گفته است . اگر نگفته بود اطاعت نمی کردم . لذا ما چندگانه پرست نیســتیم، ما موحدیم . از دو جا هم فرمان نمی گیریم بلکه از یک جا . خداست که فرموده از پیغمبر تبعیت کنید می گوییم چشــم . اگر نگفته بود تبعیت نمی کردیم . خداوند فرموده از دوازده امام تبعیت بکنید گفتیم چشم . خداوند گفت مجتهد جامع الشــرایط بر شما ولایت دارد، فقیه ولایت دارد . گفتیم چشــم . حال ما از چند جا تبعیــت می کنیم؟ ظاهراً اگر نگاه کنیــد از جاهــای مختلفی تبعیت می کنیم ولــی در واقع از یک جاســت . بچه هم از پدر و مادرش تبعیت می کند پس آیا او مشــرک اســت؟ نه، در واقع از یک جا تبعیت می کند .
اگر خدا نفرموده بود فرمان پدرش را هم نمی شــنید . این را دقت بکنیم، بیعت با خداست، بیعت با ولی فقیه بیعت با امام زمان (عج ) اســت . فرقی نمی کند، یکی است مخالفتش هم همین اســت . در آن روایتی که مرحوم شیخ حر عاملی نقل کرده اند حضرت فرمودند : اگــر مجتهد را رد کردید و قبول نکردید در حد مشــرک به خدا هستید . این یعنی چه؟ برخی فکــر می کنند مــن تعبدی این حــرف را زدم . نخیر تعبدی نیســت . دلیل عقلی دارد، و آن این اســت که آن وقت که انسان می پذیرد فرمان خدا را می پذیرد و آن وقت که فرمان پــدر و مادر با ولی فقیه را نشــنید، دارد از نفســش تبعیت می کند پس نفســش شد شریک خدا . یعنی از دو جا اطاعت می کند پس مشرک می شود . این همان معنای « یدالله فوق ایدیهم » است . در ضمن بدانیم هر کاری که انجام مید هیم فوق آن دست خداست . اگر هم خدمتی را به کسی کردیم، از دید خودمان حواســمان باشد که اگر مشکل کسی را حل کردیم فکر نکنیم ما مستقل در آن کار هستیم . تا خدا اراده نکند دست ما تکان نمیخو رد .

۷ . بحــث کمــک فرهنگی اســت . ببینیــد حضرت به حاج احمد آقا گفته بودند شــما کتاب های مســجد را بیاور . می توانستند بگویند ساختمان مسجد را شما بساز . پول برای کاشی های مســجد بده یا محراب مسجد را شما بساز . ولی فرمودنــد کتاب های آن را شــما بیاور . کمک کردن فقط به کمک های ظاهری نیســت که یک کاشی بیاورم بزنم بعد اســم هم بزنم، چنانکه برخی می کنند، تا خوب علنی بشود . می گوید اســمم را بنویسید تا مرتب ببینند و مرا دعا بکنند . بندة خــدا تو نیکی می کــن و در دجله انداز . بــا خدا داری معامله می کنی . اســم دیگر چیست؟ اصلاً این اسم چیست که روی مسجد یا مدرسه اسم گذاشته بشود . مگر تو با مردم معامله می کنی؟ خداوند فوق آن را به تو مید هد . یک بندة خدایــی یک عبا به پدر ما داده بود و عوض آن را گفته بود هــر وقت یادتان افتاد یک یاد خیری از پدر ما بکنید . پدر ما
آمدنــد منزل و گفتند این عبا را یــک آقایی داده و این طور گفته اســت . شما قبول می کنید؟ شرطش هم این است که هــر وقت یادتان افتاد پدر او را دعا کنید . گفتم نه من اصلاً قبــول نمی کنم . گفتند چرا؟ گفتم من وســواس فکری پیدا می کنم . مرتب حســاس می شــوم که هر وقت یادم افتاد او را دعا کنم . بندة خــدا تو میخو اهی کمک به پدرت بکنی، همان عبا را که مید هی دیگر طرف را به زحمت مینداز . تو باید راحتش بکنی . خدمت به آن شــخص این است که عبا را بــه او بدهی و بگویی هیچ از تو نمیخو اهم . خلاصه این چنین صحبتی شــد و پدرم هم چیزی نگفتند چون صحبت استدلالی بود . بعد از یک چند روز یکبندة خدایی آمد پیش من و گفت حاج آقا من میخو اهم این عبا را به شما بدهم و هیچ چیزی هم عوض آن نمیخو اهم . من هم ماجرای قبلی را برایــش تعریف کردم که اگر شــرطی دارد موجب عذاب روحی آن شخص می شود که عبا روی دوشش هست و تو که نمیخو اهی عذاب روحی را برای پدرت هدیه بفرستی . او هم گفت نه این عبا هیچ شــرطی روی آن نیست . در منزل عبا را نشــان پدرم دادم و گفتــم آن عبا را قبول نکردیم به جایــش این عبا آمد . حاج آقا هم یــک نگاه کردند و گفتند این همان عباست .

در هر صورت خواهشــی که از شــما دارم این اســت که کمک هــای فرهنگی بکنید . الآن ببینیــد یک روحانی می رود در یک منطقه ای، تبلیغ دین میخو اهد بکند . بچه ها می آیند . بالاخره دورة سال که روحانی را نمی بینند یک ماه رمضانی مثلاً این روحانی رفته، میخو اهد بچه را جذب این مسجد بکند . باور کنید ده تا، بیست تا جایزه باید دست این روحانی باشد ببینید او چه می کند از همان اول این جوایز را
نشــان مید هد، کنار مســجد می گذارد . این جوان ها هجوم می آورند به مســجد، مطالب علمی می شنوند، داستان، آیه و . . . بعد هم یک مســابقه ای گذاشــته می شــود و به ده تا، بیســت تا از آنها جایزه داده می شود . این برکت نیست؟ ده هزار تومــان داده ولی یک مرتبه می بینید با همین ده هزار تومــان یک محله را آباد می کند . کتــاب تهیه بکنید بروید بیمارستان عیادت مریض ها بعد هم یکی از این کتاب های داســتان های امیرالمؤمنیــن، امام حســین (ع ) و . . . را به آنها بدهید . او هم میخو اند، هم وقتش پر می شود و هم انسش با اهل بیت بیشــتر می شــود . باور کنید بعضی از اینها اصلاً نماز نمیخو انند . کتــاب را که مید هی اصلاً او نمازخوانش می کنــد . حالا شــما یک دســته گل ببرید بــرای او، یک کمپوت، یک شــیرینی . فکر شما چیست؟ حتی در مجالس عقد و عروسی هم عقیدة من همین است . یکی از روحانیون
این حرف ما را شــنیده بود . در مجلس عقدش شیرینی که تعارف کردند برداشــتم دیدم دور آن یک کاغذ پیچیده بود، کاغــذ را که باز کردم دیدم یک حدیث در آن نوشــته بود . شــیرینی آن حدیث برای من بیشتر از خود شیرینی ای بود که مربوط به جسم من اســت . فکر بکنید . در همان جلسة عقد و عروســی هم بنشینید فکر بکنید . همان طور که فکر می کنید بهترین میوه چیست؟ از کجا بخرم؟ یک فکری هم برای فکر اینها بکنید که اینها فقط نیایند پذیرایی جســمی شــوند و بروند . یک روحانی را ببینید بگویید ده تا حدیث به من بده، با خط خوب بنویسید و در و دیوار مجلستان را مزین بکنید . کار خیلی ساده ای است . اگر انسان بنشیند فکر بکند، خیلی چیزها به ذهن او می رســد . مثلاً شــیرینی یا بستنی را حذف بکنید، اگــر میخو اهید خرج زیاد هم نکنید و پول همان را کتاب بخرید و هدیه بدهید . ببینید اثر آن چیســت .
این ماندنی است، می رود در خانه ها، بچه ها میخو انند، نماز خوان می شوند . باقیات الصالحات اینهاست .

۸ . توجه به مســجد جمکران اســت که به دستور خود حضرت ســاخته شده، خواهشــمندم توجه زیاد به آنجا پیدا کنید که البته دارید .

۹ . فرمودند حاجت این ســه تا جوان را ما داده ایم . قبل از اینکه آنها بروند مســجد جمکران حاجت آنها داده شــده اســت، خیلی عجیب اســت . گاهی اوقات بهانه است، نماز حاجتی که میخو انیم یا می رویم جایی تا توسل پیدا بکنیم، قبل از اینکه انســان برود کارش را بکنــد در عالم ملکوت حاجتش داده شــده است . منتها باید اقدام را بکنیم مثل آن بنده خدا نشود که میگفتند یک کسی هر دفعه هزار تومان به بچه اش مید اد و میگفت برو خرد کن میخو اهم صدقه بدهم . این مرتب می رفت و خرد می کرد اما صدقه نمید اد . دو مرتبــه فردا همین طور می کرد . آخــرش به پدرش گفت شما هر روز پول به من مید هی خرد کنم اما من تا به حال ندیده ام صدقه بدهی . پدرش گفت مگر نشنیده ای « الاعمال بالنیــات » ، « نیّة المؤمــن خیر من عمله . » مــن نیتش را می کنم، بهتر از عملش اســت . نخیر، او در واقع نیتش این است که ندهد . یعنی از او که سؤال بکنید تصمیمت چیست؟ می گوید تصمیم این اســت که پــول را خرد کنم اما صدقه ندهم . « نیة المؤمن خیر من عمله » آن وقتی است که نیت می کنــد بدهد ولیکن به مانع برخورد می کند . در هر صورت اقدام به عمل بکنید ولی بدانید گاهی اوقات قبل از عملتان حاجتتان داده شده است .

۰۱ . نکتة آخر کمک خود امام (ع ) اســت به مســجد و اینکــه نام مســجد را معرفی کردند . میخو اهــم بگویم اگر کار خیر انجام دادید از لطف بالای ســرتان هست . می آیند کمکتان می کنند، بــه فکرتان الهام می کنند که میخو اهی کار خوب بکنی، این کار را بکن . انشــاءالله خداوند ما و شما را به بهترین کارهای خوبی که در رضایت امام زمان (ع ) در آن است موفق بدارد .

پی نوشت :
* این سخنرانی در ماه رمضان 1426 ایراد شده است .


جمکرانی دیگر

 گاه برخی از بخش‌های زمین آنقدر عزیز می‌شوند و اعتبار می‌یابند که آسمان حتی به حال آنها غبطه می‌خورد و در سر خود آرزوی خاکی شدن را می‌پرورد، جمکران نیز از همین دست است.
جمکران مسجدالاقصای دل است، وقتی از طرف عرش به معراج خوانده می‌شود و تا قاب قوسین خدا پیش می‌رود.
جمکران نقطة تلاقی پیشانی است با خاک. یعنی درست همانجایی که غرور و تکبر قربانی می‌شوند و تا خونشان ریخته نشود هیچ نمازی قبول نمی‌شود.
جمکران نمایش تصویری «إیاک نعبد و إیّاک نستعین» است که صف طویلی از فرشتگان به تماشای آن نشسته‌اند.
جمکران قطعه‌ای از آخرین عاشقانه‌ای است که خداوند سروده و آهنگ بی‌نظیر آنرا تقدیم حجتش نموده است.
جمکران آوردگاهی است که ذکر برفراز آن می‌ایستد، دست‌هایش را تا نزدیکی گوش بلند می‌کند و تکبیرة الاحرام می‌گوید تا فرادای ظلم و جور را به جماعتِ «یا عدلُ یا عدلُ یا عدل» فرابخواند.
شاعران معاصر هریک از دریچة جان خود به این قطعة سبز زمین نگریسته و حس و حال خود را بیان داشته‌اند. از جمله محمدعلی مجاهدی که جمکران را چنین می‌بیند.

جمکران درمانگاهی است که دوا و شفا و طبیبش بی‌مزد و منّت در خدمت آنانند که بیمة ولایت شده‌اند:
اگر درمان درد خویش می‌خواهی، بیا اینجا
دوا اینجا، شفا اینجا، طبیب دردها اینجا
جمکران بلند جایی است که دامنه‌اش پوشیده از پر و بال ریختة از «خود» گذشتگانی است که می‌روند تا قلّة رفیعش را فتح کنند و پر و بالی دیگر بیابند:
شکسته بالی ما، می‌دهد بال و پری ما را
اگر از صدق دل آریم روی التجا، اینجا
جمکران اجابتگاه همة حرف‌های نگفتنی است و چه مغبونند آنان که خاموش بمانند و هیچ نخواهند:
طلب کن با زبان بی‌زبانی، هرچه می‌خواهی
که سر داده‌ست گلبانگ اجابت را خدا اینجا
جمکران عظمت لبیک خداست بی‌گفت و شنود عبد و بنده.
به گوش جان توان بشنید لبیک خداوندی
نکرده با لب خود آشنا حرف دعا، اینجا
جمکران ایستگاه اهالی کوی دل است:
هزاران کاروان دل، در اینجا می‌کند منزل
اگر اهل دلی ای دل! بیا اینجا، بیا اینجا
جمکران پژواک رسای نگاه بیدلان مؤمنی است که سراغ گمشدةشان را از یکدیگر می‌گیرند:
دل دیوانة من همچو او گم کرده‌ای دارد
ز هر درد آشنا گیرد سراغ آشنا، اینجا
جمکران تابلوی بی‌شمار طرح و رنگی است که هر بیننده‌ای، سزاوار عقل و عشق خود از لذت نگاهش سرمست می‌شود:
ز هر سو جلوه‌ای، دل را به خود مشغول می‌دارد
هزاران پرده می‌بینند ارباب صفا اینجا
جمکران، تکرارِ چشم به راهیِ آمدنِ آرامشی است که اگر نباشد، خورشید هرگز از پسِ ابر سر برون نمی‌کند:
صدای پای او در خاطر من نقش می‌بندد
مگر می‌آید آن آرام جان‌ها از وفا اینجا؟!
جمکران گذرگاه عزیزی است که هوای پیراهن یوسف، تا بدین جا او را کشانده و تا سیراب نگردد، خیال رفتن ندارد:
به بوی یوسف گمگشته می‌آید، مشو غافل
توانی چنگ زن بر دامن خیر النساء اینجا
جمکران جمع دو بیکران است: مسجد و میخانه ـ که وسعت هریک از ازل است تا ابد ـ و چون به هم می‌پیوندند شوریدگی پامی‌گیرد و مخلص‌ترین عشاق عالم دست به دامان آن می‌شوند.
خوشا به حال راهیانِ جمکران...
سهیلا صلاحی اصفهانی

آشنایی با ملانصیرا بانی مسجد محدثین

مسجد محدثین در سال 1136 به فرمان حضرت ولی عصر(عج) و به دست عالم عارف ملا نصیرای بارفروشی ساخته شد.
آیت‌الله ملانصیرا مازندرانی، فرزند محمد معصوم یکی از بزرگان و رجال قرن یازدهم و دوازدهم هجری در حوالی سال 1090هجری قمری، در روستای درزی کلای نصیرایی به دنیا آمد.
وی از علمای بزرگ اواخر عهد صفویه و اوایل عهد افشاریه بوده است. ملانصیرا عالـمی عارف، زاهـدی عابد، دارای طیّ الارض و کرامات و مورد احترام عموم مردم منطقه و علمای اعلام بود.
نکته ای که بر شهرت علمی معظم له در عصر خود و در سطح مازندران دلالت می کند این که : در مجلس موسسانی که نادر شاه افشار در کلات نادری (اطراف دشت مغان) و در اسفند سال 1148 هجری قمری با حضور علمای طراز اول استان ها ترتیب داد، مرحوم ملا نصیرا به عنوان مجتهد طراز اول مازندران و شخصیت ممتاز این منطقه در آن مجلس حاضر بود.

عظمت و اشتهار علمی این عالم چنان بر دانشمندان و علمای شهر واضح و آشکار بود که مرحوم آیه الله العظمی شیخ کبیر مازندرانی (متوفی 1345هجری قمری) در وصیتش چنین می نویسد: قبر مرا مقابل قبر استاد العلما ملا نصیرا قرار نداده و از قبر ایشان بلند تر نکنید.

شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ''الذریعه الی تصانیف الشیعه'' در باره او می نویسد: وی فیلسوفی است که با فلسفه مخالف است. ایشان همچنین در طبقات اعلام الشیعه ی قرن دوازدهم از ایشان این گونه یاد می کند:

محـمـد نـصـیـر بـارفـروشـی اخـبـاری مشـرب و متـأخـر از علامه مجلسی(1110ـ 1037) است، چون که در تألیفاتش از بحـار الانـوار روایت نقـل می کند. از اعلام قرن دوازدهـم می باشد. بعد از فتنه افغان که بر اصفهان و نقـاطی دیگر مسلط شده اند، زندگی می کرد. ادیب و نویسنده ای است که در نوشته هایش تعبیراتی عمیق و ترکیباتی مایل به سجع و صناعات لفظی به چشم می خورد. وی جدّیت زیادی در مسایل کلامی و اعتقادی داشت.

مهم ترین مسئله دوران حیات ملانصیرا که باعث شهرت او شده است این که: در عالم شهود حضرت ولی عصر امام زمان (عج)را دیده و ایشان دستور ساختن محراب را به وضع موجود صادر فرموده اند و ظاهرا نام این مسجد به مسجد محدثین را نیز حضرت بر آن نهاده اند.

ازکرامات این بزرگوار آنچه که در خاطر جمعی مردم شهر بابل وجود دارد اینکه: یک روز صبح که ملا نصیرا که نماز صبح را به جای آورده بود دو سکه پول به خادم مسجد داد تا خود را به روستای درزی کلا برساند و این پول را به خانمی که قصد داشت مطابق معمول هر روز محموله شیر را در سطح شهر توزیع کند بدهد و ظرف شیر را تخلیه کند. آن شخص در نزدیکی سر پل محمد حسن خان فعلی بانوی شیرفروش را مشاهده کرده و قضیه را برای او تعریف می کند او هم فرمان ملا نصیرا را اجابت می کند. پس از آنکه ظرف حامل شیر را بر روی زمین تخلیه کردند, مشاهده شد ماری بزرگ و سمی از داخل ظرف شیر خارج شده است. این کشف شهود و الهام شدن ملانصیرا و قضیه مار در داخل شیر ولوله ای در بابل به پا کرد تاکنون نقل مجالس است.

از ملا نصیرا تالیفاتی به این شرح به دست آمده است: جنه الساعی فی الاخلاق: در ابتدای این کتاب احوال بزرگانی چون حضرت عبدالمطلب و حضرت ابی طالب(ع) و اثبات ایمان وی آوره و آنگاه احوال اصحاب رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار ( ع) چون سلمان و ابی ذر و عمار و ... را شرح می دهد سپس کلام را در شرح جنود عقل و جهل بسط می دهد.

نورالیقین فی اصول الدین: در ابتدای کتاب. ضمن معرفی خود، می فرماید: از بیست سالگی بصیرتی در دین پیدا کردم و کتابهای مختلفی را مطالعه کردم... از همه کتابها ناامید گشته و بر خدا توکل کردم تا آنجا که خداوند به جود خود بر من منت نهاد و از معلومات خود این کتاب را به نام نور الیقین نگاشتم.

مرات المصلین فی تحقیق فروع الدین، حدِِیقه الداعی، کنز الشیعه لحذف حرف الشنیعه، نورالعیون، تحفه اولی الافهام فی شرح خبر هشام، شمس البدور و لولو البحور، مجموعه ای شامل رساله ای در اخلاق و بدر المنیر شامل احادیثی پیرامون مسایل اخلاقی از دیگر آثار این عالم ربانی است.

آن بزرگوار پس از عمری پر برکت در حدود 1160هجری قمری دار فانی را وداع گفته و طبق وصیت خودشان در مسجد محدثین که خود آن را بنا نموده بودند، در محله ''طوقدار بن'' بابل مدفون گردیدند.

مزار شریف این بزرگوار سمت غربی حیات مسجد قرار دارد که دو اتاق متصل به یکدِیگر است. اتاق عقب چهار گوشه و در هر دیوار آن یک در ورودی و دو طاقچه در طرفِین آن است. ضریحی مشبک در وسط این اتاق مزار ملانصیرا را پوشانده است بر مزار و ضریح او هیچ گونه نوشته ای وجود ندارد.

مقبره ایشان به همت وثوق الدوله و به امر زهیر الدوله در سال 1295قمری بنا شده است. قولی دیگر حاکی از این است که این بنا به همت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم ناصر الدین شاه متوفی 1303 ساخته شده است.

لازم به ذکر است، مسجد محدثین شامل حیاتی بزرگ است که در جانب جنوبی آن محراب مسجد قرار دارد . طول محراب سی متر و پهنای آن هفت متر است. بر بالای محراب آن سه کتیبه گچ بری بدین شرح است:

کتیبه اول: عمل محمد هادی قزوینی در قسمت بالای وسط محراب : شهرشعبان النبی 1136 کتیبه ای که پایین تر از این دو قرار می گیرد: لقد امر الشمس الخفی خاتم المعصومین ببناء هذا و سماه بمسجد المحدثین کتبه العبد نعمت الله بن الجعفر عبارت قسمت آخر کتیبه یاد آور این امر است که قبله این مسجد با هیچ محاسبه ای راست در نمی آمده است.

جالب توجه این که کلمه ''المحدثین'' بر اساس حروف ابجد برابر عدد 643 است و آن نیز برابر حروف الحجه بن الحسن است. و همچنین کلمه ''مسجد المحدثین'' مساوی عدد 750 و برابر حروف ''الموعود ابن الحسن العسکری'' است.

منابع:
1- از آستارا تا استارباد، منوچهر ستوده، انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی- تهران، ج4، ص247
2- بابل سرزمین طلای سبز، صمد صالح طبری، انتشارات فکر روز- تهران، 1378، ص239
3- بابل شهر بهار نارنج گروه مولفان، نشر چشمه- تهران، 1379، ص222
4- مجله یادگار، سال چهارم شماره ششم ( اسفند 1326) ص43
5- آشنایی با فرزانگان بابل، عبدالرحمن باقر زاده بابلی، انتشارات مبعث- بابل، 1377، ص11
6- الذریعه الی تصانیف الشیعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج 24، ص387

خبرگزاری شبستان

گذری بر اماکن منتسب به امام زمان (ع)

 مرضیه اقارب‌پرست (اصفهان)
سامرا

سامرا شهر امام زمان، جایگاه ضریح مقدس عسکریین و آرامگاه امام هادی و امام حسن عسکری(ع). مدفن سیده حکیمه خاتون دختر امام جواد(ع) و تنها شاهد ولادت امام مهدی و مدفن نرجس خاتون همسر امام حسن عسکری(ع) و مادر بزرگوار حضرت مهدی.
طلوع سامرا چه خواستنی است! با این دیار غربت نیستی. خود را انگار از اهل آن می‌دانی گویی وطن توست اینجا!
درست فهمیده‌ای این‌جا سرزمین پدری توست و تویی که خاک‌نشین یتیمی اویی. می‌بینی که آب و هوای این شهر چقدر به تو می‌سازد و چقدر تسلیت می‌دهد.
می‌روی و از کوی و برزن‌ها می‌گذری به حرم و بر در سرسرای او. این‌جا را دیگر یقین داری که گذرگاه اوست و او به پدرش، مادرش و عمه‌اش سر می‌زند. او حتماً این‌جا نفس کشیده است.
این دیوارهای غربت گرفته، این چلچراغ آویخته، این سر در رنگ و رو رفته، همه و همه او را می‌شناسد و او را بارها دیده‌اند و به او سلام گفته‌اند.
هنگامی که از روضه منور بیرون می‌زنی دست به دیوار می‌کشی و گرد گرفتگی‌اش را می‌بینی. انگشت اشاره را قلم می‌کنی و بر دیوار برای ملک نقاله وصیتی می‌نگاری:
مرهمی بر قلب صد چاکم کنید
گوشه‌ای در سامره خاکم کنید

سرداب مقدّس

بر توست که با زحمت خود را به این مکان شریف برسانی و با سوز دل و حضور قلب در آن بنگری، اذن دخول بگیری و سلامش کنی چرا که این‌جا خانه سه امام بوده و محل راز و نیاز، و آخرین دیدار که او را پس پرده غیبت کشاند و ما را به فراق.
سکوت سرداب را بانگ دعایی شکسته است حاجتی به چراغ نیست، صدا، صدای آشناست. او دارد برای من و توی بی خبر استغفار می‌کند. ما او را به فراموشی کشانده‌ایم، او یادمان هست و در رعایت حال ما اهمال نمی‌کند. وای بر ما! چگونه او همه‌اش حرص ما را می‌خورد و ما بی‌خیال در تن‌پروری خویش دفن شده‌ایم؟! چگونه او ثواب صبوری‌اش را نثار ما می‌کند، آن وقت ما جای این که باری از دوشش برداریم، دایم به غم‌هایش می‌افزاییم؟! چقدر از اهل سماوات به خاطر ما شرمگین شود؟ چقدر آستین به دهان بگیرد و آرام بگرید؟!
از این پله‌ها با صبوری پایین برو و همة ادبی را که تا امروز ذخیره کرده‌ای ارزانی او کن!
همة مهری را که اندوخته‌ای رونما و احساست را به زبان بیاور.
مولای من اگر روزگار درخشان تو را دریابم و نشانه‌های آشکار تو را درک کنم در آن حال بنده حلقه به گوش‌ات خواهم بود و امید دارم در پیش پای تو جان دهم و رستگار شوم.
(زیارت امام عصر در سرداب)

مسجد کوفه

این جا مسجد کوفه است. یکی از چهار مسجدی که برای کسب فیض و بهره‌گیری معنوی سزاوار است، به آن جا بار سفر بست و نماز مسافر را شکسته یا تمام خواند. این‌جا محل اقامه نماز پیامبران الهی است و نماز فریضه در آن با حج پذیرفته شده برابری می‌کند.
و تو به یاد فرق شکافته امیرالمؤمنین در محراب به امید ظهور فرزندش نماز را اقامه می‌کنی.
و به یاد او در مصلای عصر ظهورش دست به دعا برمی‌داری. گرچه هوای این شهر بوی بی‌وفایی می‌دهد، اما در گوشه گوشة این مسجد مقاماتی است که تو در کنار هر یک دو رکعت نماز می‌گذاری و یاد یار را زمزمه می‌کنی. این‌جا مقام توبه آدم است و مصلای ابراهیم و ... محراب و محلّ نیایش علی.

مسجد سهله

در آن منطقه بعد از مسجد کوفه، مسجدی است بلند مرتبه که فضیلت دو رکعت نماز در آن برابر افزایش دو سال بر عمر گرانمایه است. نفخه صور از آن‌جاست و از اطراف آن مسجد هفتاد هزار نفر محشور شده و بدون حساب وارد بهشت می‌شوند. خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد مگر این که در آن نماز گذارد و در آن جا سنگی است که صورت‌های همه پیامبران در آن نقش بسته است. و هر کس که در آن جا از خدا امان بخواهد خدا از آن چه که می‌ترسد در امانش می‌دارد. شب و روزی نیست که فرشتگان به زیارت آن جا نیایند و عبادت پروردگار ننمایند. آیا می‌دانی که این‌جا وادی محبوب است.
چهل شب چهارشنبه رمزی است میان او و دلشدگانش. بسیارند آنان که با این چله‌نشینی او را به دست آورده‌اند و با این بیتوته و دلباختگی بالاخره در آغوش او اطراق کرده‌اند. وقتی آمد، این‌جا خانه او خواهد شد، خانه‌ای که صحنش معبد خضر و ادریس و ابراهیم است و اندرونش مقام و مسجد او.
و اگر چه کف این خانه از خاک باشد و سنگی و زینتی زیورش نشده باشد ولی با همه سادگی‌اش آن‌قدر آسمانی است که تو، پا برهنه می‌کنی تا به این زمین آشنا شود!
و چقدر مشتاقی که رویش غلت بزنی و خاک خورده بیت او شوی. قلبت را این‌جا پهن کن و خواستی برگردی برش ندار! شاید روزی فرش زیر پای او شود...


وادی‌السلام

قبرستانی است در شهر نجف اشرف، محل آمد و شد ارواح پاکان و عرش نشینان. وجود قبر دو پیامبر هود و صالح گواهی بر قدمت آن دارد.
این‌جا گورستان نیست و نورستان است. نورستانی که استغاثه افروخته! و تو اگر درمانده‌ای مقام او خوش‌مکانی است. برای عرض حال ناخوشت، برای گفتن این که داغان شده‌ای، خرد شده‌ای ، پوشیده‌ای! باید برای غربت او نالید، برای شکایت این که از نارفیقان عقب مانده‌ای و دلت پر می‌زند برای یک قطره شفقت فراموش شده! این جا جای ابراز این زخم‌هاست! همه را نثار قدومش کنی. که در اینجا مقامی است به نام او.
این‌جا گورستان نیست، نورستان است و هرگز از او بعید نیست یک شبه همة این لیالی ظلمانی تو را منور کند...

مسجد جمکران

در فراسوی این دیار در نزدیکی شهر قم مسجدی است که به دستور امام زمان و  «توسط حسن‌بن مثله جمکرانی» ساخته شده است و او ما را به سوی خود فرا می‌خواند و می‌گوید که این‌جا را گرامی دارید که زمین شریفی است. خداوند آن را از سایر زمین‌ها برگزیده و به آن امتیاز داده است.
هر روز که این تن خرد و خسته را به دوش می‌کشی و به کوچه و بازار می‌بری، وقتی باز می‌گردی انبوهی از دود آلودگی به سر و صورتت نشسته. نمی‌دانی این دردها را کجا معالجه کنی و کدام طبیب دارویی به تو می‌دهد که به دردت بخورد! این بی نشانی او تو را فرسوده است. تنها او درد آشنای توست و نه هیچ کس دیگر!
اما تو می‌خواهی به کجا بروی و حرف‌هایت را بزنی؟ کدام در است که نیمه شب به رویت گشوده شود و تو را مزاحم نداند؟من راهش را بلدم او در بیابانی برایت معبدی ساخته تا دستان نرمش را دور از دسترس ندانی و برای نجوا با او سرگردان نشود... «ایّاک نعبد و ایاک نستعین» و اگر جز خدا و ولیش به استعانت دیگری مطمئن باشی محکومی به شکست.
قصه کمان قامتی را باید در حریم غریم گفت، غریمی که غرامت دیده است از رنج‌های سابقه‌دار!
سیمرغ تو بر قله قاف نیست، همین نزدیکی‌هاست! به آسمان‌ها نرفته فقط نشانی آشیانش معلوم نیست! پس او را بخوان به گفت‌وگوی خودمانی، اکنون که درمعبد موعودیانی!

حج

حج یعنی پا نهادن در مخاطره‌ای بزرگ یعنی به پیکار رفتن با آلایش‌ها، یعنی کندن از ظواهر یعنی رجوع به درون...
همه زینت‌ها و زیورها را دور می‌ریزی و خودت را پنهان می‌کنی میان معصومیت احرام. این‌جا باید پایان همه تباهی‌ها باشد و ابتدای زیبایی‌ها. این‌جا باید سکوی پرواز به ملکوت باشد و فرودگان عادت خاک! و همه این‌ها مگر بدونزانو زدن در پیشگاه حجت خدا تحقق می‌یابد؟ حجتی که حال و هوای او را نداشته باشد حج جاهلی است.
وقتی این جامه به بر می‌کنی انگار بال درآورده‌ای، می‌خواهی تا دوباره به دام نیفتاده‌ای هر طور که شده خودت را به او برسانی و بگویی چقدر دوستش داری! بگویی کاری کند تو همیشه محرم میقاتش باشی و محرم میعادش. عشق را با او وعده کنی و اشتیاق را معاهده بندی.
مطمئنی به گفته نایب او که سوگند خورده، او هر سال به حج مشرف می‌شود و مردمان رؤیتش می‌کنند. «اما یرونه و لا یعرفونه؛ او را می‌بینند ولی نم‌شناسند» ولی با همین یک حرف ماتم گرفته‌ای که او مرئی باشد اما ناشناس! و تویی که همه این سفر را به خاطر او آمده‌ای و از شناسایی‌اش محروم بمانی...
اگر به طواف می‌روی به گرد وجود او می‌گردی و اگر حجر را می‌بوسی زبان حال توست برای لحظه دیدار.
و عرفات وادی دل‌سوختگان آفتاب وجودش که این‌جا و آن جایش را پرپر می‌زنی و «تمام الحج لقاء الامام کمال حج، دیدار امام»1
و خوشا به حالت اگر لقای او را دریابی که دُر یافته‌ای.

پی‌نوشت
:
1. کلینی، کافی، ج1.

امام مهدی (عج) و مسجدالاقصی

در این هنگام غضب خداوند و خشم مهدی(ع) و سپاهیانش بر سفیانی و هم پیمانان وی فرو می‌بارد، نشانه‌ها و معجزات الهی به دست مهدی(ع) آشکار می‌شود. سختی و تیره روزی به سفیانی و حامیان یهودی و رومی‌اش روی می‌آورد و به بدترین شکل شکست می‌خورند. سرانجام، سفیانی به دست یکی از سپاهیان امام مهدی(ع) دستگیر می‌شود و طبق نقل روایات، در کنار دریاچة طبریه یا در ناحیة ورودی قدس به هلاکت می‌رسد

مسجدالأقصی، واقع در شهر مذهبی بیت‌المقدس مسجدی است که از دیرباز تاکنون مورد توجه مسلمانان و دیگر ملت‌ها می‌باشد. بیت‌المقدس از جمله شهرهای مهم جهان است و به پرستشگاه انبیا معروف و نام‌های دیگر ش اورشلیم و ایلیا است. مثلاً ناصر خسرو در سفرنامه‌اش می‌نویسد:

«بیت‌المقدس را اهل شام و آن طرف «قدس» گویند، از اهل آن ولایات کسی که به حج نتواند رفتن در همان موسم به قدس حاضر شود، به موقف بایستد و قربانی عید کند چنان‌که عادت است. سال باشد که زیاده از بیست هزار خلق در اوایل ماده ذی الحجّه آنجا حاضر شوند.

قدس شهری است که بر سر کوهی نهاده و آب ندارد؛ مگر از باران و برستات‌ها چشمه‌های آبست امّا به شهر نیست و گرد شهر بارویی حصین است، از سنگ و گچ، دروازه‌ها آهنین، نزدیک شهر هیچ درختی نیست و...»1 «مقدسی» جغرافی‌دان معروف قرن چهارم هجری در وصف این شهر می‌نویسد: «در میان شهرهای فلسطین بزرگ‌تر از آن نیست. بسیاری از قصبه‌ها از آن کوچک‌ترند چون اصطخر، قاین، فرما.

نه سرد بسیار و نه گرم است...» و جغرافی‌دان مشهور دیگری نیز در کتاب مهم خود «ممالک و مسائل»، از این شهر وصف زیبایی نموده است. «بیت‌المقدس، شهری بلند و خوش است بر سر کوه‌ها و هر که خواهد آنجا رود به هر جانب که باشد، بیت‌المقدس از موضع او بلندتر است...».2 در احادیث و روایات اسلامی نیز بر فضیلت این شهر تأکید شده است. امام علی(ع) فرمودند: «یک نماز در بیت‌المقدس معادل هزار نماز است.»3 و از میمونه مولا\النبی بازگو کرده‌اند که گفت: یا رسول الله، ما را درباره بیت‌المقدس فتوا دهید، فرمودند: «ارض محشر و منشر، آنجاست، بروید و نماز را در آن بگذارید و برای این نماز در آن، مثل هزار نماز در غیر آن است»، گفتم: اگر استطاعت آن را نداشته باشم، چه کنم؟ فرمودند: «روغن زیتی برای آن هدیه بنما که در چراغ آن بیفروزند، هر کس این کار را بکند، مثل آن است که به آنجا آمده است.»4 احادیث دیگری نیز در مورد این شهر در کتب حدیثی شیعه و اهل تسنن آمده که می‌توان به کتب حدیثی همچون: «سفینـ[ البحار»، «من لایحضره الفقیه»، «صحیح بخاری» و «سنن سنائی» و... مراجعه نمود.

و در طول تاریخ دولت‌های قدرتمند برای تصرف و فتح این شهر تلاش‌های زیادی نموده‌اند، دولت‌های قدیم چون بابلی‌ها، کلدانی‌ها و... دولت روم، کشورهای اروپایی، انگلیس، فرانسه و اکنون رژیم صهیونیستی از این جمله‌اند.


  • نسبت بیت‌المقدس و امام عصر(ع)
بیت‌المقدس، معاصر ظهور امام زمان(ع) از چند جهت مورد توجّه قرار می‌گیرد. یکی از آن جهت‌ها، وقوع نبردی بزرگ در آن، میان سرسخت‌ترین دشمن امام(ع) و آن حضرت است. از دشمنان آشکار در نهضت حضرت مهدی(ع) فردی به نام «سفیانی» است. وی جنایات خود را سه ماه پیش از ظهور از شام آغاز می‌کند و شش ماه بعد از ظهور در نبردی حوالی بیت‌المقدس پروندة خونبار و سیاه وی برای همیشه بسته می‌شود. او دشمن سرسخت و رویاروی آن حضرت می‌باشد، هر چند که امام(ع) در حقیقت با نیروهای کافری که از سفیانی پشتیبانی می‌کنند روبروست. روایات تصریح کرده‌اند که خروج سفیانی از وعده‌های حتمی خداوند است.

سفیانی پس از جنایات متعدد و خونباری که از شام تا عراق و حجاز انجام می‌دهد، با تجربة اوّلین شکست خود به سبب فرورفتن بخشی از سپاهیانش در بیابانی حوالی مکه ـ بیداء ـ پس از ظهور، به مدینه و سپس عراق روانه می‌شود.

روایات، در مورد جنگ‌های سفیانی با حضرت مهدی(ع) و یارانش، تنها به ذکر نبرد فتح قدس و آزادی فلسطین پرداخته‌اند که جنگ پایانی وی خواهد بود. نتیجة این جنگ شکست او و همة هم پیمانان یهودی و غربی‌اش می‌باشد.

  • فتح قدس به وسیلة امام(ع)
از روایات مربوط به این نبرد چنین برمی‌آید که سفیانی، با مشکلات زیادی روبرو می‌شود.

حضرت مهدی(ع) در آغاز نبرد درنگ می‌کند و مدتی در حومه دمشق می‌ماند تا بزرگان و مؤمنان اهل شام؛ آنهایی که هنوز به آن حضرت نپیوسته‌اند، به او ملحق شوند. سپس حضرت از سفیانی می‌خواهد که جهت گفت‌وگو شخصاً با آن بزرگوار ملاقات کند. آنگاه یکدیگر را ملاقات می‌کنند. وی تحت تأثیر شخصیت حضرت مهدی(ع) قرار می‌گیرد و با آن حضرت بیعت می‌کند و تصمیم می‌گیرد دست از جنگ بردارد و منطقه را تسلیم امام(ع) نماید. امّا نزدیکان و پشتیبانان سفیانی وی را پس از آن سرزنش و نکوهش می‌کنند و او را از تصمیمش منصرف می‌سازند!

حضرت علی(ع) در روایتی دراین‌باره فرمود:
«وقتی سفیانی لشکری به سوی مهدی(ع) می‌فرستد در بیابان بیداء به هلاکت می‌رسند و این خبر به اهل شام می‌رسد. آنها به خلیفة خود می‌گویند، مهدی ظهور نموده است با او بیعت کن و به اطاعت وی در آی و گرنه تو را می‌کشیم. او عده‌ای را جهت بیعت نزد آن حضرت می‌فرستد و مهدی از سوی دیگر حرکت می‌کند تا در بیت‌المقدس فرود آید».14

این روایتی است که اوج حرکت مردمی دوستداران حضرت مهدی(ع) و مخالفان سفیانی را نشان می‌دهد در همین نسخه آمده است:

«حضرت مهدی می‌گوید پسر عموی مرا نزد من آورید تا با وی سخن گویم پس او نزد حضرت آمده و به او گفت‌وگو می‌کند. پس از این گفت‌وگو، وی زمام امر را به امام(ع) تسلیم و با او بیعت می‌کند! امّا چون نزد یاران خود باز می‌گردد قبیله کلب ـ خاندان وی ـ او را نادم و پشیمان می‌کنند به همین جهت او برمی‌گردد و تقاضای فسخ پیمان می‌کند امام نیز بیعت وی را فسخ می‌کند. آنگاه سفیانی لشکریان خود را برای جنگ با امام بسیج می‌کند ولی امام(ع) او را شکست می‌دهد و خداوند رومیان را نیز به دست آن حضرت منهدم می‌سازد».15

به هر حال، سفیانی موفق نمی‌شود از این جوّ مردمی طرفی بربندد و از آن فرصتی که امام مهدی(ع) به وی می‌دهد استفاده کند و مسلمانان سرزمین شام هم موفق به ساقط نمودن حکومت سفیانی و ارتش او نمی‌شوند. از این رو وی و هم پیمانانش نیروهای خود را برای جنگی بزرگ آماده می‌کنند؛ جنگی که محورهای آن به گفتة روایات از عکّا تا صور و از آنجا تا انطاکیه در ساحل دریا و از دمشق تا طبریه و تا داخل قدس گسترش می‌یابد.

ظاهراً در همین مقطع زمانی است که حضرت مسیح(ع) از آسمان فرود آمده، به یاری امام عصر(ع) می‌پردازد.

در شماری از روایت‌ها آمده است که محلّ فرود آمدن عیسی(ع) در قدس خواهد بود همچنین آن حضرت پشت سر امام مهدی(ع) نماز می‌گزارد و با تصریح به وزارت آن حضرت برتری جایگاه حضرت حجّت(ع) را بر خویش به نمایش می‌گذارند، همچنین هر سال به حج خانه خدا مشرف می‌شود و مسلمانان به همراهی وی به نبرد با یهود، روم و دجال می‌پردازند.16 حضور ایشان به نحوی است که حداکثر یاری رسانی به حضرت ولیّ‌عصر(ع) را به دنبال دارد. در نماز چنان‌که با فعالیت‌ها و اقدامات تبلیغی زمینة گرایش خیل عظیم مسیحیان مؤمن و غیرمغرض را به ایشان فراهم می‌آورد:

در این هنگام غضب خداوند و خشم مهدی(ع) و سپاهیانش بر سفیانی و هم پیمانان وی فرو می‌بارد، نشانه‌ها و معجزات الهی به دست مهدی(ع) آشکار می‌شود. سختی و تیره روزی به سفیانی و حامیان یهودی و رومی‌اش روی می‌آورد و به بدترین شکل شکست می‌خورند. سرانجام، سفیانی به دست یکی از سپاهیان امام مهدی(ع) دستگیر می‌شود و طبق نقل روایات، در کنار دریاچة طبریه یا در ناحیة ورودی قدس به هلاکت می‌رسد. در ادامة وقایع ظهور با وساطت حضرت مسیح(ع) میان سپاه امام و غربیان پیمان صلحی ده ساله منعقد می‌شود که‌اندکی پس از آن، غربیان صلحنامه نقض می‌کنند و زمینة بروز فتح‌المبین دوم اسلام و تکرار خاطرة صلح حدیبیّه را فراهم می‌آورند با این تفاوت که در اوّلی، اسلام بر شبه جزیرة عربستان حاکم شد و در دومی بر تمام زمین. تفصیل این اقدامات را می‌توان در کتاب‌های «عصر ظهور» نوشتة آقای علی کورانی و نیز «شش ماه پایانی» نوشته آقای مجتبی السادة مطالعه کرد.

آمنه حاجتی

پی‌نوشت‌ها:

1. همو، ص 269،270، به نقل از ناصر خسرو قبادیانی، سفرنامه.
2. اصطخری، ابواسحاق ابراهیم، ممالک و مسالک، ترجمه: محمدبن اسعد بن عبدا...، به کوشش افشار، ایرج، انتشارات ادبی و تاریخی 1373 ص 69،70.
3. کمره‌ای حاج میرزا خلیل، بیت‌المقدس و تحول قبله، به نقل از شیخ صدوق، من لایحضره ا لفقیه.
4. کمره‌ای، حاج میرزا خلیل، به نقل از: سنن، ابن ماجد، ص 429، سنن، بیهقی، ص 441.
5. حمیدی، سیدجعفر، تاریخ اورشلیم (بیت‌المقدس) چاپ دوم انتشارات امیرکبیر، 1381، ص 18 و نیز کمره‌ای، بیت‌المقدس و تحول قبله.
6. اسعدی، مرتضی، بیت‌المقدس، دایر\المعارف اسلامی، تهران، چاپ اول 1367، ص 18.
7. انصاری اراکی، حاج شیخ محمدعلی، ص 2.
8. حمیدی، سیدجعفر، تاریخ اورشلیم، ص 240.
9. همو، ص 242ـ243.
10. اسعدی، مرتضی، بیت‌المقدس، ص 93ـ94.
11. حمیدی، سیدجعفر، تاریخ اورشلیم، ص 225.
12. همو، ص 264
13. بخش اوّل مطلب با استفاده از مقاله خانم آمنه حاجتی تهیه شده است.
14. نسخة خطّی ابن حماد، ص 96.
15. همان، ص 97.
16. عصر ظهور، ص 342.