درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

تو خود بخوان حدیث مفصل (کسب اطلاعات نظامی در مورد قریش..)

رسول خدا (ص) و مسلمانان پس از اینکه مطلع شدند که عده ای از قریشیان به سمت بدر آمده اند، مثل همیشه ابتدا به کسب اطلاعات نظامی از طرف مقابل خود اقدام کردند.
برای مثال نخست خود پیامبر (ص) با یک سرباز دلاور، پس از طی مسافتی، نزد رئیس قبیله ای رفتند و در خلال صحبت، از او پرسیدند: از قریش و محمد (ص) و یاران او چه اطلاعی داری؟

او چنین گفت: به من گزارش داده اند که محمد (ص) و یاران او در فلان روز از مدینه حرکت کرده اند. اگر گزارش دهنده راستگو باشد، اکنون او و یارانش در فلان نقطه هستند (نقطه ای را نشان داد که مسلمانان در آنجا مستقر شده بودند) و نیز به من خبر داده اند که قریش در چنین روزی از مکه حرکت کرده است، اگر گزارش رسیده صحیح باشد، احتمالا حالا در فلان نقطه هستند (نقطه ای را معین کرد که قریش درست در آنجا تمرکز داشتند.)

علاوه بر این یک گروه گشت که در میان آنها زبیر عوام و سعد ابی وقاص هم بودند، به فرماندهی حضرت علی(ع)، کنار آب بدر رفتند تا اطلاعات بیشتری به دست آورند و این نقطه معمولاً مرکز تجمع و دست به دست گشتن اطلاعات بود. این افراد در اطراف آب، به «شترِ آب کشی» با دو غلام که متعلق به قریش بودند، برخورد کردند و هر دو را دستگیر کرده به محضر پیامبر (ص) آوردند. پس از بازجویی، معلوم شد که آن دو مأمورند که آب به قریش برسانند.

پیامبر (ص) از آنها پرسیدند که قریش کجا هستند؟ گفتند: پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته است. سپس از تعداد نفرات سوال کردند. آنها گفتند: دقیقاً نمی دانیم. حضرت (ص) فرمودند: روزی چند شتر می کُشند؟، گفتند: یک روز ده شتر و روز دیگر 9 شتر. حضرت رسول (ص) فرمودند: پس نفرات آنها بین نهصد و هزار است. و بعد از سران آنها سوال نمودند و آنها پاسخ دادند: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوالبختری بن هشام، ابوجهل بن هشام، حکیم بن حزام و امیة بن خلف و ... در میان آنها هستند. در این هنگام پیامبر (ص) رو به اصحاب خود کردند و فرمودند :«مکه جگر پاره های خود را بیرون ریخته است». سپس دستور دادند این دو نفر زندانی گردند تا تحقیقات ادامه یابد.

از دیگر اقداماتی که برای کسب اطلاعات جنگی در مورد دشمنان انجام شد این بود که دو نفر ماموریت پیدا کردند وارد دهکده «بدر» شوند و اطلاعاتی از کاروان کسب کنند. آنها در کنار تلی نزدیک به آب پیاده شدند و وانمود کردند که تشنه هستند و آمده اند آب بخورند. اتفاقاً در کنار چاه دو زن را دیدند که با یکدیگر سخن می گویند. یکی به دیگری می گفت: چرا قرض خود را نمی پردازی، می دانی که من نیازمندم؟ دیگری در پاسخ او گفت: فردا یا پس فردا کاروان می رسد و من برای کاروان کار می کنم، سپس بدهی خود را ادا می نمایم . «مَجدی بن عمرو» که در نزدیکی این دو زن بود، گفتار بدهکار را تصدیق کرد و آن دو زن را از هم جدا نمود.
هر دو سوار از شنیدن این خبر خوشحال شدند و پیامبر (ص) را از آنچه شنیده بودند آگاه ساختند.

بالاخره کارها انجام شد و لشکر مسلمانان خود را آماده جنگ با قریش کرد. در این وقت سپاه مجهز قریش از راه رسید و چون از تپه ای که رو به روی مسلمانان بود، سرازیر شدند، رسول خدا (ص) سر به سوی آسمان بلند کرده و فرمودند:

«بار الها این قریش است که با تمام نخوت و تکبر خود به سوی ما می آیند تا به دشمنی با تو برخاسته و رسول تو را تکذیب کنند، پروردگارا! من اینک چشم به راه نصرت و یاری تو هستم. همان نصرتی که به من وعده داده ای، پروردگارا! تا شب نشده آنان رانابود کن.»

منبع: فروغ ابدیت، آیت الله جعفر سبحانی، ج1، ص407؛ با تصرف و تلخیص.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد