درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

مجبورمان کن خوب شویم!



بارها گفته ام ببخش

و باز...
بعد از دو ماه بارش رحمتت
به خودم که نگاه می کنم،
از اختیار خودم خجالت می کشم...
پای سفره ی میهمانی ات اعتراف می کنم:
خودم را بهتر از هر کسی می شناسم
یه همین خاطر حرف آخرم را می گویم:
آخدا!
 ما را به جبر هم که شده سر بزیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیار ها ...

و لاتکلنی الی نفسی ...(1)

پی نوشت:

1. مرا به خودم وامگذار

(بازخوانی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد