درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اشکت نبینم ...



عکس اوّل را آورد:«این پسر اولمه، محسن» عکس دوم را گذاشت روی آن: «این پسر دومم محمد هستش، ٢سال از محسن کوچیکتر بود.»  عکس سوم را آورد؛ تا خواست حرفی بزند، دید شانه های امام (ره) از گریه می لرزد،

عکسها را جمع کرد و زیر چادرش گذاشت و خیلی جدی گفت: «٤تا پسرامُ دادم که اشکتُ نبینم.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد