درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

کنیز فاطمی...


مدینه سوت و کور شده بود، کوچه کوچه ی شهر پر بود از یاس و ناامیدی. دیگر اشیا هم تاب تحمل این همه ظلم را نداشتند.

دشمن کار خودش را کرده بود و دیگر نه رسول (ص) بود و نه دخت رسول (س).

ام ایمن که همیشه کنار حضرت زهرا (س) بود، دیگر تاب تحمل نبود سرورش را نداشت و تصمیم گرفت تا از مدینه بیرون برود و زین پس در مکه زندگی کند.

***

خورشید به وسط آسمان رسیده بود و بیابان حرارت شدیدی را تجربه می کرد. ام ایمن دیگر نای راه رفتن نداشت. عطش به سراغش آمده بود و جز سراب در بیابان چیز دیگری نمی دید.

در حالی که او از شدت تشنگی روی زمین افتاده بود، دستانش را سوی آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من خدمتگزار فاطمه (سلام الله علیها) بوده ام و تو می خواهی مرا با عطش بمیرانی؟

در همان لحظه، خداوند برای او جرعه ای آب از آسمان فروفرستاد و او از آن نوشید و راهش را ادامه داد.

***

حالا هفت سال بود که ام ایمن از دوری دخت پیامبرش، حضرت فاطمه زهرا (س) در مکه زندگی می کرد و تا به آن روز نیازی به آب و غذا پیدا نکرده بود، حتی در داغ ترین روزهای مکه!

کنیزی فاطمه (س) هم برای ام ایمن، عالمی داشت.

منبع: بحار الانوار، ج 43، ص 28؛ به نقل از 360 داستان از فضایل مصائب و کرامات فاطمه زهرا (س)، عباس عزیزی

نظرات 1 + ارسال نظر
میلاد چهارشنبه 13 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 07:11 ب.ظ http://erfan-net.blogfa.com/

سلام
وبلاگ پرمحتوایی دارید. دوست عزیز لینک وبلاگتون را در وبلاگم قرار دادم. ممنون میشم شما هم به وبلاگم لینک بدید.
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد