مدینه سوت و کور شده بود، کوچه کوچه ی شهر پر بود از یاس و ناامیدی. دیگر اشیا هم تاب تحمل این همه ظلم را نداشتند.
دشمن کار خودش را کرده بود و دیگر نه رسول (ص) بود و نه دخت رسول (س).
ام
ایمن که همیشه کنار حضرت زهرا (س) بود، دیگر تاب تحمل نبود سرورش را نداشت
و تصمیم گرفت تا از مدینه بیرون برود و زین پس در مکه زندگی کند.
***
خورشید
به وسط آسمان رسیده بود و بیابان حرارت شدیدی را تجربه می کرد. ام ایمن
دیگر نای راه رفتن نداشت. عطش به سراغش آمده بود و جز سراب در بیابان چیز
دیگری نمی دید.
در حالی که او از شدت تشنگی روی زمین افتاده بود،
دستانش را سوی آسمان بلند کرد و گفت: پروردگارا! من خدمتگزار فاطمه (سلام
الله علیها) بوده ام و تو می خواهی مرا با عطش بمیرانی؟
در همان لحظه، خداوند برای او جرعه ای آب از آسمان فروفرستاد و او از آن نوشید و راهش را ادامه داد.
***
حالا
هفت سال بود که ام ایمن از دوری دخت پیامبرش، حضرت فاطمه زهرا (س) در مکه
زندگی می کرد و تا به آن روز نیازی به آب و غذا پیدا نکرده بود، حتی در داغ
ترین روزهای مکه!
کنیزی فاطمه (س) هم برای ام ایمن، عالمی داشت.
منبع: بحار الانوار، ج 43، ص 28؛ به نقل از 360 داستان از فضایل مصائب و کرامات فاطمه زهرا (س)، عباس عزیزی
سلام
وبلاگ پرمحتوایی دارید. دوست عزیز لینک وبلاگتون را در وبلاگم قرار دادم. ممنون میشم شما هم به وبلاگم لینک بدید.
موفق باشید