درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

سایه ات کم نشود

سایه زیاد دیده ام؛
امّا وقتی غرق خنکایش شدم،
آفتاب چرخید
سایه بر سر دیگری افتاد.
 
پناهگاه زیاد دیده ام؛
امّا وقتی در پناهش رفتم،
او را بی پناه تر از خویش یافتم.
 
از دست دیگران،
نان
زیاد خورده ام؛
امّا
نان خور که زیاد شد،
دست دِهش، کم آورد.
 
تکیه گاه زیاد دیده ام؛
امّا تکیه که کردم
زمین خوردم.
 
از محبت زیاد شنیده ام؛
بی دریغش را
در خواب دیده ام...
 http://alatash.com/photos/data/media/1/IMG_0500_Medium_Small.jpg
تو را یافتم و
دیدم:
سایه ات را گسترده بر سر هستی،
آغوشت را باز بر بی پناهان،
نانت را بر سر هر سفره،
شانه ی خستگی ناپذیرت را،
محبت بی منت بی دریغت را.
 
می دانم
«پدر»
انتخاب کردنی نیست؛
امّا
از وقتی محبتهای پدرانه ات را دیده ام
احساس یتیمی می کنم.
آقا!
می شود مرا به فرزندی بپذیرید؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد