نمی دانم شما صبحتان را چگونه آغاز می کنید؟ با نام که؟ با یاد که و چگونه؟ بعضیها بهترین عشق دنیا نصیبشان شده و هر روز را با یاد و نام او شروع می کنند. این شروع که نوعی نیایش و سرود صبحگاهی عاشقان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه است، به «دعای عهد» مشهور است. یکی از نزدیکان امام خمینی (ره) میگوید: «یکی از چیزهایی که امام در روزهای آخر به من توصیه می کردند، خواندن دعای عهد بود. ایشان می گفتند: صبحها سعی کن این دعا را بخوانی؛ چون در سرنوشت دخالت دارد.
مصطفی آبیار
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
1. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
2. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
3. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا
یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا
میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر
در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را
تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و
برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در
آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز
اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامی به «عصر
انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی
برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند،
مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح
مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛
در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته
نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین
خلقتِ این پیشتازانِ قافلة بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و
مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود
نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و
راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود،
بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر
میسازد.
از آدم میگوید ... از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید ...
از محمّد(ص) و خاندان او میگوید ... «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به
تصویر میکشد، تا جان را به جلوة جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و
درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای
تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند
و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و
از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات
انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار،
بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمة
جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص)
را پروریدة سایهسار محبّت الهی، از خمیرة نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و
مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک
از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجرة رسالت معرفی میکند. علی(ع) را
مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهرة تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این
شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت
آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی
آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
... طنین آواز دلنواز ندبه
همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این
«منظومة نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ
هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد...
... «بادهای
فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای
کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر
مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر
صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و
بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون،
همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیرة
محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینة امامت، به جرم جانبازی در راه
حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید
آماج طغیان بغض و کینة نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات»
حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را
مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو»
میترکد... ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه
بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران
سواره بر دوش و سینة محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن
«ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
... گاه در لالهزار دشت امامت،
حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای
تابنده و فرزندان برگزیدة حسین را سراغ میگیرد و ...
... از خاموشی
چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی
پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از
راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای
ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این
فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و
تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر
انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجة چپاولگر مصیبتها، به
حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و
«وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای
نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
...
بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ
ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای
نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و
صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهندة» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل
اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقة کلّیة الهیة» امام
معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب
اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنة ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر
بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم
کاملة الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای
نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به
عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که
نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان
عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این
نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از
جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهرة اجتماع و بالأخره در هم شکستن
ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح
میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای
پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب
آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از
زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را
بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آمادة «عصر ظهور» کند.
حال این پروریدة
دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت
و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و
«شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به
مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنة چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا
او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای
مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او
برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ
ظهورِ» آن سرچشمة حیات و دستگیرة نجات برمیآید... .
... بر بالهای
شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد
و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه
زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمة علمش کویر
دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم
پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت،
نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده ... و جَبهههای سپاس
مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ... .
... زمزمة مناجاتِ «ندبه» این خلسة دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا،
ای گردانندة بلاها و ای شنوندة نالهها، ستمها را از من بران و لهیب
سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم ... و
از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
... دعا پایان
میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم
به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید
برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای
بشکفانند و دل رمیدة او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدة ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحلة قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
تفسیر ادبی دعای ندبه
مصطفی آبیار
عصر انتظار، با سه مشکل عمده روبهروست:
1. نابه سامانیها و آشفتگیهای درونی انسانها؛
2. مفاسد و تباهیهای اجتماع؛
3. ناشایستگیهای حاکمان و ناکارآمدی حکومتها؛
امّا
یک چیز است که این قطعه از تاریخ بشر را از تمام روزگاران گذشته جدا
میکند؛ بلکه بر آنها برتری میدهد و آن، احساس خودجوش انسانهای این عصر
در نیاز به «منجی» است.
انسان عصر انتظار، مکتبهای گوناگون بشری را
تجربه کرده و از فراوردههای رنگینشان جز طعمِ تلخ ناکامی چیزی نچشیده و
برای فلسفهبافیها و طرحاندازیهای رؤیاییشان تعبیری نیافته است و در
آرزوی «انسان برتر» و «نجاتدهنده»، ناباورانه به دنیای خیالانگیز
اسطورهها و حماسهها چشم دوخته است.
«دعای ندبه»، پیامی به «عصر
انتظار» است، که تصویری واقعی نه اسطورهای و تخیّلی را از انسانهایی
برتر، که هر یک در زمان خود «چراغ هدایت» و «کشتی نجات» بودهاند،
مینمایاند و با اشاره به «مشکلات عصر انتظار»، اصلاح جهان در حکومت صالح
مهدوی را دستیافتنی میداند.
چهرهای که ندبه از منجی ترسیم میکند؛
در حالی که صورتی دلپذیر دارد، تجسّم عینی خود را در وجود پیشوایان گذشته
نشان داده و بر کرسی حقیقت نشسته است؛ چرا که ندبه از لحظههای آغازین
خلقتِ این پیشتازانِ قافلة بشری که «بار امانت» را عاشقانه بر دوش گرفتند و
مستانه «پیمان» سپردند که دلفریبیهای دنیای پست، آنها را اسیر خود
نسازد، شروع میکند و با عبور از زوایای سرنوشتساز و نقطههای پر رمز و
راز زندگی آنان، از فطرتهای بیدار و وجدانهای بیزنگار مخاطبان خود،
بهترین گواه را بر شایستگی این انسانهای نمونه، برای رهبری و نجات بشر
میسازد.
از آدم میگوید ... از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی میگوید ...
از محمّد(ص) و خاندان او میگوید ... «عکسی از مهرویان بستان خدا» را به
تصویر میکشد، تا جان را به جلوة جمال آنها بشوراند و از درجات معنوی و
درونمایههای روحی و انسانی آن بزرگان سخن میگوید، تا از طرفی نهادههای
تعالی و معنویّت در فطرت انسانها را در میدان جاذبیّت کمالات آنها بجنباند
و جانهای فسرده در رحم دنیا را به تپش وادارد:
هین بگو تو ای امیرالمؤمنین
تا بجنبد جان به تن همچون جنین
و
از طرف دیگر، شایستگیِ این آزادْشدگان از اسارت نفس امّاره را برای نجات
انسانها و جوامع بشری بر کرسی انصاف بنشاند و به انسان عصر انتظار،
بیاموزد که شفای دردها، مرهم زخمها و حیات جان و دل را از این سرچشمة
جوشان فیض الهی بخواهید و منجی را در این سلسله بجویید.
پیامبر اکرم(ص)
را پروریدة سایهسار محبّت الهی، از خمیرة نجابت و برتری، افضلِ پیغمبران و
مبعوثِ به جنّیان و انسیان توصیف و از زبانِ بی هوای او، خاندانش را پاک
از هر آلودگی و از جنس نبوّت و از شجرة رسالت معرفی میکند. علی(ع) را
مانند هارون برای موسی(ع)، جانشین پیامبر(ص) میداند و با عناوینی چون:
باب شهر علم نبوّت؛
وصیّ وارث کمالات رسالت؛
پیشتاز میدانهای گذشت و شجاعت؛
فاروق هدایت از ضلالت در دوران فتنه و ظلمت؛
یکّهتاز عرصههای فضیلت؛
در راه خدا، بیباک از هر گونه ملامت؛
و صاحب حوض کوثر، در نوشانیدن شراب حقیقت به اهل ولایت؛
و فروغی از چهرة تابناک آن خورشید هدایت ترسیم میکند.
«این
شرح بینهایت، کز حسن یار گفتند»، اگر چه «حرفیست از هزاران، کاندر عبارت
آمد» ولی خود بهترین گواهِ امتداد خطّ هدایت نبوی، در سلوک علوی و تجلّی
آفتاب حقیقت محمّدی(ص) در وجود علی(ع) است.
... طنین آواز دلنواز ندبه
همچنان ادامه دارد، تا اینکه پیکِ دعوتِ الهی، پیامآوری که ندبه، این
«منظومة نجات» را از زبان خاندان او سروده است، به جوار حق میخواند و چراغ
هدایت نبوی در جوار عزّت و رحمت الهی میآرامد...
... «بادهای
فتنهای» که چشمانِ اشکبارِ آن رسول رحمت وزش آنها را میدید و «صاعقههای
کینه و عداوتی» که لبان لرزانِ آن مسافر دیار ابدیّت، در آخرین زیارتش بر
مزار شهدای احد ریزششان را در گوش علی(ع) زمزمه میکرد، بیرحمانه بر
صفحههای ندبه میتازد و اوراق عطرآگینش را به بوی غربت میآمیزد و
بهارستان پرآذینِ آن را به خزانی مرده و زمستانی فسرده میریزاند.
اکنون،
همان علی(ع)، همان انسان برتر، همان پیشتاز پیروی از سنّت و سیرة
محمّد(ص)؛ بلکه همان تجلّی نبوّت در آیینة امامت، به جرم جانبازی در راه
حقیقت و خشم بر زورمدارانِ بیفتوّت و خروش بر زراندوزان بی مروّت، باید
آماج طغیان بغض و کینة نابکاران باشد و خود و خاندان پاکش را در راه «نجات»
حقّ و حقیقت قربانی کند.
اینجاست که نام ندبه نیمرخی از مسمّای خود را
مینمایاند و بغض ندبه در تفسیر «صبر بر خار در چشم و استخوان در گلو»
میترکد... ندبه است که سر بر «چاهِ» ولایت میگذارد و غریبانه و دردمندانه
بر پرپر شدن «گلهای بوستان نبوّت» و نادیده گرفتن مقام و منزلت «یادگاران
سواره بر دوش و سینة محمّد و بر خاک افتادنِ «ماههای هدایت» و سوختن
«ستارگان فضیلت» سرشک ماتم میباراند..
... گاه در لالهزار دشت امامت،
حسن و حسین را صدا میزند، گاه از افقهای گلگون خاندان عصمت، خورشیدهای
تابنده و فرزندان برگزیدة حسین را سراغ میگیرد و ...
... از خاموشی
چراغهای فروزنده و بر خاک افتادن رایتهای روشنیدهنده میپرسد شاید کسی
پیدا شود و معمّای دیرین «گریز خفّاشان از روشنایی» را بگشاید و پرده از
راز «ستیز اهریمنان با پریسیرتی و فرشتهخویی» بردارد.
امّا تو ای
ندبه، این رنجنامهای که سرودی، خود از بهترین افشاگریهاست و اکنون این
فریاد مظلومیّت توست که از دورانهای سیاه اموی و قرون ننگین عبّاسی و
تمام روزگاران گذشته و اینک در پهنهای به وسعت تمام دلهای حقجوی عصر
انتظار طنین افکنده است.
آری؛ تمام اینها، پنجة چپاولگر مصیبتها، به
حکم حکیمِ «إِنَّ الْأَرْضَ للهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» و
«وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ» در نصرت صالحان و «وَ الْعاقِبَةُ
لِلْمُتَّقینَ» در رستگاری پرهیزکاران نمیتواند گلهای امید و شکوفههای
نوید را از گلستان ندبه بریزاند:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و رهِ انتظار دوست (حافظ)
...
بالأخره، نسیم رحمت الهی میوزد و ابرهای اندوه و افسردگی را از آسمانِ
ندبه میپراکند و طلایههای آفتاب «مهدویّت»، از افقهای انتظار، گونههای
نمناک ندبه را مینوازد و تحقّق وعدههای الهی در «نجات مستضعفان و
صالحان» را بشارت میدهد:
جمال بخت، ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل، به فریاد دادخواه رسید
کجاست صوفیِ دجّالْفعلِ ملحدْشکل؟
بگو بسوز که مهدی دینپناه رسید (حافظ)
«ندبه» به معرفی مصلح جهانی میپردازد و اقدامات «نجاتدهندة» او را در عصر ظهور، شرح میدهد:
اصل
اساسی تمام معارف امام شناسی را که «ولایت مطلقة کلّیة الهیة» امام
معصوم(ع) است، به شکلی دلپذیر در وجود آن حضرت مینمایاند: او را
«باب الله» یعنی: گذرگاه ورود به شاهراه نجات؛
«وجهالله» یعنی: چشمانداز جمال و کمال الهی؛
«سبب
اتّصال ارض و سماء»، یعنی روزنة ریزش رحمتها و عنایات خداوندی بر
بندگان، فرزند کمالات محمّدی، دانشهای علوی و نورانیّت فاطمی و وارث علوم
کاملة الهی و حجّتهای آشکار ربّانی و نعمتهای فراگیر ربوبی معرفی میکند.
و تمام اینها را در حالی که نشانِ شایستگی منجیِ عصر انتظار، برای
نجات انسان از مشکلات این عصر، مشکلات فردی، اجتماعی و حکومتی است، به
عنوان درخشندهترین گوهرهای دریای «معرفت امام زمان»، بر «آنان که
نمیخواهند در مرگ جاهلیّت بمیرند»، نثار میکند.
«ندبه»، نیازهای انسان
عصر انتظار را به خوبی دریافته و اقدامات «منجی» را در پاسخ به این
نیازها، یعنی: هدایت دلها به سوی نور معنویّت و ریزاندن تارهای گناه از
جانها و زدودن مفاسد و آثار و لغزش از چهرة اجتماع و بالأخره در هم شکستن
ظالمان و جبّاران تمام روزگاران و بنا نهادن «اساس، بر برتری تقوا» تشریح
میکند.
اکنون، زمانی است است که در پرتو این آموزههای ناب و زمزمههای
پر التهاب، «ندبه»، جرعهنوش کوثر «ولایت»، خود ساقی منتظران تشنه لب
آخرالزّمان گشته و نکتهآموز این دفتر، خضر راه گردیده است. آری، «ندبه» از
زبان «انسان عصر انتظار» پیام خود را ادامه میدهد تا «فرهنگ انتظار» را
بیاموزد و «انسان عصر انتظار» را آمادة «عصر ظهور» کند.
حال این پروریدة
دعای «ندبه» است که در بادهای مسموم آخرالزّمان و واپسین لحظاتِ عمر عدالت
و ایمان، با گونههای نمناک خود دست در دستان پر مهر دعای ندبه گذاشته و
«شکستهوار به درگاهِ» منجی عصر انتظار میآید، چرا که «طبیب ندبه به
مومیایی لطف او» حوالتش داده است:
شکستهوار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی لطف توام حوالت کرد
خواهم شدن به کوی مغان، آستین فشان
زین فتنهها که دامنِ آخر زمان گرفت (حافظ)
از جدایی مینالد و از روزگار «مهجوری و مشتاقی»، شکوه میکند و «نینامه»اش را در شکایت از دوران هجران، میسراید:
تشنة چشمههای علم و تقوا،
و سرگردانِ مولا؛
گاه او را در سرزمین «رضوی» سراغ میگیرد؛
و گاه از «دیار طوی» جویای او میگردد.
امّا
او از مکتب امامت آموخته که جایگاه اصلی و ظهور باطنیِ امام، در دلهای
مؤمنان است. با این شناختها که از او یافته و راهِ قلبیای که به سوی او
برایش گشوده شده، عطر حضور او را میبوید و در جستوجوی روزنهای به «عصرِ
ظهورِ» آن سرچشمة حیات و دستگیرة نجات برمیآید... .
... بر بالهای
شهود عارفانهاش مینشیند و مرزهای دوری و دیوارهای جدایی را پشت سر مینهد
و به روزگارِ ظهور میرسد: امام را میبیند که اهل ایمان به دور او حلقه
زده و صبح و شام از شعاعِ جمالش فروغ بینایی گرفته و از سرچشمة علمش کویر
دلهای خود را آب حیات مینوشانند؛ دوستان و مؤمنان بر اریکههای عزّت، طعم
پیروزی را میچشند و تلخابههای شکست را در کامِ دشمنان میریزند؛ بشریّت،
نجات یافته و عدالت، تا منتهای آن گسترده شده ... و جَبهههای سپاس
مؤمنان، بر درگاه الهی ساییده میشود ... .
... زمزمة مناجاتِ «ندبه» این خلسة دلپذیر را میشکند:
«پروردگارا،
ای گردانندة بلاها و ای شنوندة نالهها، ستمها را از من بران و لهیب
سینهام را به دیدار مولایم فرو نشان، تا در سایهسار عنایتش بیارامم ... و
از زلال کوثر نبوّت، به دست مولایم سیرابم گردان».
... دعا پایان
میپذیرد و بر ساحل سکوت پهلو میگیرد؛ امّا «انسانِ عصر انتظار»، هنوز هم
به امید لبخند صبح «ظهور»، دوردستهای انتظار را به نظاره نشسته تا شاید
برقی از افق انتظار بجهد و لبانِ خشک و ترکخوردهاش را به خندهای
بشکفانند و دل رمیدة او را انیس و مونس شود:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیدة ما را انیس و مونس شد
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
در راه عشق، مرحلة قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام، قافلهای از دعای خیر
در صحبت شِمال و صبا میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
مولی [حافظ] سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت (حافظ)
![]() حسین هراتی «اَللّهُمَّ اِنّى اُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَیَّامى، عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا اَحُولُ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً .... اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنى وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى...؛ خدایا به راستی من تجدید عهد میکنم برای او در بامداد امروز و هر روز که زنده باشم، به گونهای که از آن برنگردم و برای ابد دست برندارم. خدایا! اگر فاصله شد بین من و او به وسیلة مرگ، همان که بهطور قطع و یقین بر بندگانت مقرّر فرمودی، پس بیرون آر از قبرم، در حالی که کفن به کمر بسته باشم و شمشیر کشیده باشم و نیزهام را افراشته باشم و لبیک بگویم فراخوان (بزرگ و نجاتبخش) او را.» هر صبحگاهان که انسان از خواب برمیخیزد، معمولاً به آیینه نگاه میکند تا وضعیّت ظاهری خود را ببیند، وضعیّت صورت، چشم، مو و خلاصه جسم و بدن را که در چه حالتی قرار دارد، این آیینه یک آیینة مادّی و ظاهری است و هر مسلمان شیعة منتظر نیز، یک آیینة معنوی و باطنی دارد که در آن ویژگیها و خصوصیّات روانی، عاطفی، فکری و رفتاری خود را باید ببیند و نظاره نماید. آیینهای که باید در آن برنامة «روزانه»، «هفتگی»، «ماهانه» و «سالانه» مبتنی بر «استراتژی» (راهبرد) و فراتر از همة اینها، برنامة تمام عمر و هستی خود را در آن ژرفاندیشی و عمل نماید! آیا تصوّر میکنید جز دعای معروف و معتبر «عهد» که پیماننامة الهی و جاودانه با موعود عصر(عج) میباشد، آیینة دیگری، توان پاسخگویی به امروز، فردا و چشمانداز شیعة راستین و منتظر در آیندة بشریّت را دارد؟! قطعاً پاسخ منفی است، چرا که رسالت سترگ مکتب تشیّع در دوران حسّاس و سرنوشتساز، جز زمینهسازی و بسترآفرینی برای رؤیت خورشید انتظار چیز دیگری نیست. چنانچه پیامبر عالیقدر اسلام(ص) فرمود: «یَخرُجُ ناسٌ مِنَ المَشرِقِ فَیُطوّئونَ لِلمهدی سَُلطانه؛ گروهی از مشرق زمین (ایران) بپا خاسته و زمینهساز حکومت امام مهدی(ع) میشوند.» نیکوست به ذکر خاطرهای روحبخش و شورانگیز از یک دوست قدیمی در مورد فراز دعای یاد شده مبتنی بر روحیة با صفا، خالص و انتظارگونه بپردازم: پدر من، مردی بود به ظاهر ساده و عامّی که دلی پاک، پرصفا و آکنده از محبّت خاندان پیامبر(ص) داشت، شیفته و علاقهمند به امام زمان(ع) بود و به راستی در انتظار به سر میبرد، شمشیری بزرگ و سنگین از پولاد آبدیده مهیّا ساخته و در خانه نهاده بود، بامداد جمعه، پسرخالة پدرم که در شور و اشتیاق نسبت به حضرت مهدی(ع) همدرد بود، با شمشیری مشابه به خانة ما میآمد، دو پسر خاله با عشق و اشتیاق نسبت به تیز کردن، پاک ساختن و برق انداختن سلاحهای خود میپرداختند و در همان حال دعای پر سوز «ندبه» را زمزمه میکردند و اشک میریختند، آنگاه برخاسته، زمانی دراز، گرم شمشیربازی میشدند و با زدن هر ضربه فریاد «عجّل علی ظهورک یا صاحبالزّمان» از دل برمیکشیدند، سپس خسته از تلاش و افسرده از اینکه آن روز هم ظهور واقع نشده، سلاح در نیام کرده، مهیّای نماز ظهر میشدند. به یاد دارم یک روز پدرم، مرا که حدود بیست سال داشتم فراخواند و گفت: این شمشیر را بگیر، دور سرت جولان بده و یک ضربه محکم فرود آور. این کار را کردم، گفت تکرار کن، این بار تا آن را چرخاندم، دستم یاری نکرد و نتوانستم، پدرم به خشم آمد و با لحن تندی گفت: اینطور میخواهی امام زمانت را یاری کنی! آنگاه مرا وادار ساخت به ورزشخانه بروم. سالها گذشت و پدرم پیر و فرسوده گشت، بیمار و ناتوان در بستر افتاد، غروب یک روز مرا صدا زد و گفت: مرا هر طور هست بنشان؛ به کمک چند بالش او را نشاندم، دستور داد شمشیر را بیاور، در شگفت شدم که در این شدّت کسالت، سلاح برای چه میخواهد؟ آن را آوردم، اشاره کرد تا آن را از غلاف بیرون بکشم، پس دستی به قبضه و دستی به تیغة شمشیر گرفت و تمام نیرویش را در بازوانش جمع کرد تا آن را از روی زانوانش بلند کند، دستهایش لرزید، عرق بر رخسارش نشست ولی بیش از چند بند انگشت نتوانست آن را از روی زانوانش بلند کند، دست از تلاش برداشت، اشک در دیدگانش موج زد و بر گونههایش ریخت، نگاهی اندوهبار و دلگداز به سوی قبله افکند و اینگونه زیر لب با محبوبش نالید: ای فرزند امام حسن عسکری(ع) یک عمر چشم به راهت بودم و قلبم در انتظارت، از ته دل آرزو میکردم، بیایی و با این شمشیر در رکابت جانفشانی کنم، ولی ... افسوس... اکنون دریافتهام که این سعادت نصیب من نیست، زیرا نمیتوانم آن را از زمین بردارم، چه رسد به اینکه با ضرباتش یاریت کنم، پس از این، زندگی میگذرم و سرم را روی همین شمشیر میگذارم و جان میدهم تا بدانی که تا آخرین نفس به یادت بوده و در انتظارت زیستهام، پس همچون سربازی وفادار و وظیفهشناس سلاحش را زیر سرش نهاد، به توحید خدا، نبوّت پیامبر(ص) و ولایت امامان(ع) شهادت داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. رحمت خداوند بر او باد. پینوشتها: 1. بحارالانوار، ج 53، ص 9؛ ج 86، ص 285؛ مصباح الزائر، ص 455. 2. سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1368، ح 4088. |
۳۸۹