درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

دختری با تاج نورانی

و خداوند آدم و حوا را آفرید. آنان در بهشت به خود بالیدند. آدم به حوا گفت: خداوند خلقى زیباتر از ما نیافریده است.
همان دم که آدم این سخن را بر زبان آورد، خداوند به جبرئیل فرمود: آدم و حوّا را به فردوس اعلى ببر.

آنها وارد فردوس شدند. دختری را دیدند که روی تختی نشسته بود و تاجى از نور بر سر و دو گوشواره از نور در گوش داشت و بهشت از نور چهره اش روشن شده بود.
آدم که از دیدن دختر تعجب کرده بود، رو به جبرئیل کرد و گفت: حبیبم جبرئیل! این دختر که بهشت از زیبایى چهره ی او روشن شده کیست؟

جبرئیل پاسخ داد: این فاطمه (س) دختر محمد پیامبر (ص)، از فرزندان توست که در آخرالزمان خواهد آمد.
آدم گفت: این تاجى که بر سر دارد چیست؟
- شوهرش على بن ابى طالب است.
آدم پرسید: این دو گوشواره که در گوش دارد چیست؟
جبرئیل گفت: دو فرزندش حسن و حسین است.
آدم دوباره سوال کرد: حبیبم جبرئیل! آیا آنان پیش از من خلق شده اند؟
جبرئیل جواب داد: آنان در علم پوشیده ى خدا موجود بودند، چهار هزار سال قبل از آنکه تو آفریده شوى.

منبع: کشف الغمه: ج 1 ص 456 به نقل از کتاب الآل ابن خالویه به نقل از پیامبر (صلى الله علیه و آله)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد