درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اسطوره

روزگاری
مادری
سهرابی
در آغوش خود پروراند.
 
برای بازوی او
نه حرزی زد و
نه وردی خواند؛
بلکه
مُهر امانت چسباند: وقف رُستم زمان!
 
و سهراب
در میدان جنگ
نه علیه رستم
که در کنار او بود.
چرا که مادر سهراب
آداب پدرداری و برادرنوازی را
نه!
بلکه غلامی را
خوب به او آموخته بود.
 
و سهراب
رستم را
از همان ابتدا
خوب شناخت.
و رستم
او را عصای دست خود کرد.
 
هر چند
اسطوره رفت
اما
از بازو و
مَشک و
چشمانش

افسانه های تازه آغاز شدند...

ابالفضل(ع)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد