درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

اگه گناهی داری که نمی توانی ترکش کنی بخوان!

انسان ها با توجه به محیطی که در آن به دنیا می ایند تربیتی که در خانواده می شوند خصوصیاتی که اصطلاحا ارثی هستند، مدرسه ای که می روند، معلمان و اساتیدی که خواهند داشت، دوستانی که در آینده با آنها نشست و برخواست می کنند و ... یک سری صفات خوب و بد را ممکن است بدون زحمت داشته باشند.

یک نکته ی قرآنی: برسد به دست هرکسی که فکر می کنه گناهی داره که نمی تونه ترکش کنه شح نفس یعنی بخل شدید قلب که با حرص همراه است.

تعبیر قرآن این است : شح را برای انسان به منزله یک دشمن تلقی کرده‏ است. در آیه 14 سوره تغابن قرآن می خوانیم: «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم، برخی از همسران و فرزندان شما دشمنان شما هستند ، و بعد خداوند چنین فرمود: «انما اموالکم و اولادکم فتنه، اموال شما و فرزندانتان صرفا (وسیله) آزمایشند» (تغابن/15)

در اینجا دیگر ازواج ذکر نشده است. اولاد دو بار، ازواج یک‏بار و اموال هم یک بار ذکر شده است. در آیه‏ مورد بحث می‏فرماید: «و من یوق شح نفسه» شح باز مربوط به مال‏ است. هر کسی که نگهداشته بشود از شر شح، یعنی از این دشمن.

می‏بینیم‏ شح که صفتی مربوط به مال است مانند یک دشمن تلقی شده است. نتیجه این‏ می‏شود که همان‏طور که ازواج و اولاد عملا گاهی به‏صورت دشمن درمی‏آید، مال و ثروت هم گاهی به‏صورت دشمن درمی‏آید ولی آن که دشمن است خود وجود عینی مال نیست بلکه آن صفت قائم به نفس انسان است که نامش ''شح'' است. کسانی که از شر این دشمن نگهداشته بشوند آنها رستگاران‏ هستند، یعنی درصورتی که کسی از این شر نگهداشته نشود هیچ وقت رستگار نمی‏شود.

یادمه چند سال پیش در یک کارگاه تفسیر ، استاد وقتی می خواستند این عبارت قرآنی رو معنا کنند و برای اینکه حسابی مطلب جا بیفتد ماجرای جالبی رو نقل کردند که در حدی که یادم مانده باشد -نقل به مضمون - برایتان تعریف می کنم:

ایشان می گفتند: چند سال قبل که برای ضبط تفسیر با صدا و سیما همکاری می کردم رسیدم به آیه ای در مورد حجاب

خب مطلب را گفتم وقتی ضبط برنامه تمام شد ، خانمی از آن مجموعه که در مصرف پارچه صرفه جویی کرده بود،  آمدند و گفتند امکان دارد چند لحظه وقتتان را بگیرم؟

گفتم: بفرمایید.

 

گفت:حاج آقا من نمازهایم قضا نمی شود، روزه هایم را می گیرم، سعی می کنم به کسی ستم نکنم، سعی می کنم دل کسی را نشکنم، دعای کمیل و ندبه ام را تقریبا همیشه می خوانم، غیبت نمی کنم، دروغ نمی گویم، تهمت نمی زنم، بد کسی را نمی خواهم و ... اما این یکی را نمی توانم و به موهایش اشاره کرد. گفت این یکی را کوتاه بیایید من واقعا نمی توانم از بچگی در محیطی بزرگ شده ام که به این شکل بوده و واقعا واقعا نمی توانم از آن دست بردارم

گفتم: می دانی فرق ما با خدا چیست؟

گفت: متوجه نمی شوم؟

گفتم فرق ما اینه که اگر یکی بیاید بگوید از بیست تا کاری که به من گفته اید من نوزده  تای آن را دقیق و درست انجام می دهم اما این یکی را نمی توانم شما از این یکی بگذر، ما می گوییم خب می شوی نوزده، نوزده هم برادر بیسته. قبول عالی تموم شد برو اما می دانی خدا چه می گوید؟

خدا می گوید اونو نمی خوام این مهم نیست اون یکی برام ارزش نداره  و ... می گوید من فقط همین یکی که می گویی برایم مهم است !

گفت: خب چرا خدا چنین می کند؟

گفتم: حکمت خدا اقتضا می کند انسان ها برای زندگی در این دنیا شرایط متفاوتی داشته باشند قبول دارید انسان ها از نظر شرایط خانوادگی، روحیات و استعدادها، محیط و ... با هم فرق دارند؟

انسان به این دنیا آمد تا در فرصت این دنیا کامل شود مثل کلکسیونی از خوبی ها، اشرف مخلوقات شود راه رسیدن به آن جایگاه دوری از رذایل و کسب فضایل است که توسط دین به ما معرفی شده.

حالا انسان ها با توجه به محیطی که در آن به دنیا می ایند تربیتی که در خانواده می شوند خصوصیاتی که اصطلاحا ارثی هستند، مدرسه ای که می روند، معلمان و اساتیدی که خواهند داشت، دوستانی که در آینده با آنها نشست و برخواست می کنند و ... یک سری صفات خوب و بد را ممکن است بدون زحمت داشته باشند.

مثلا یک نفر در یک خانواده ای هست که اینها تمام صفات خوب را دارند اما دروغ می گویند، یکی دیگر در یک خانواده ای رشد کرده که همه ی خوبی ها را دارند اما دزدی می کنند، یکی دیگر همه ی خوبی ها اما غیبت می کنند، یکی دیگر در خانواده و شرایطی ست که زود عصبانی می شوند، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما متکبر است، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما حجاب ندارد، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما چشم چران است، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما کینه ای ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما ترسو ست، یکی دیگر همه ی خوبی ها را دارد اما اسراف کار است ، یکی همه ی خوبی ها را دارد اما فحش می دهد و ...(واضح است که مثالها برای تقریب به ذهن است وگرنه معمولا مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها وجود دارد.)

یعنی یک نفر با توجه به همه ی آنچه شاید دست خودش نبوده و برایش زحمتی نکشیده یک سری خوبی ها را حاضر و آماده دارد می ماند.

 

اصلاح چند مورد که نفس او بر آن صفت بخیل و حریص شده (شح نفس) و دست برداشتن از آن چند مورد برای او بسیار سخت است یا لااقل به راحتی دیگر ویژگی ها که حاضر و آماده در او بودند نیست.

خب به نظر شما بندگی انسان در کدام ویژگی ها و صفات او مشخص می شود؟ آنچه که به دلیل شرایط حاضر و آماده در او بوده یا آن چند ویژگی که در او حاضر و آماده نبوده بلکه نفس او بر آن بدی خو گرفته و راحت از آن دست برنمی دارد و کنار گذاشتنش مجاهده با نفس می طلبد ضمن اینکه احتمالا محیط پیرامون هم با آن صفات خو گرفته باشند و انسان را به باقی ماندن در آن صفت ناپسند ترغیب و به خاطر ترک آن ملامت می کند؟

در حقیقت برای ترک این صفت زشت، هیچ انگیزه ای جز خدا ندارید نه نفس آن را می پسندد نه خانواده نه محیط پیرامون و نه گاهی فضای حاکم بر شهر و کشور و دنیا و فقط یک چیز هست و ان اینکه می دانی این دستور خداست، برای خداست، و فقط خدا می پسندد.

برای ترک چنین صفتی ست که می توانید بگویید: خدایا همه مرا ملامت می کنند برای انجام آنچه رضایت توست، خانواده ام، دوستانم، فامیل، غریبه ها، حتی خودم هم خوشم نمی آید بلکه برایم بسیار سخت است نفسم با آن خو گرفته و بسیار بر آن بخیل و حریص است و از آن دست برنمی دارد من فقط و فقط به خاطر توست که آن را ترک می کنم زیرا فقط تو خدای منی و از بین آنچه برایم عزیز است تو عزیز ترینی

اینجاست که بندگی انسان ثابت می شود

اینجاست آن عمل ابراهیمی که انسان را خلیل می کند

این است معنی عملی و والای لا اله الا الله

و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون

به بهانه شما یاابن رسول الله...دستخط

احمد بن اسحاق در حجره ی مولایش امام حسن عسکری(ع) نشسته بود که نگاهش به قلم و دواتی افتاد که امام(ع) در نگارش از آنها استفاده می کردند. با دیدن قلم و دوات، او با خودش گفت که چقدر خوب می شد که من هم، نمونه ای از خط مولایم را داشته باشم.


شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت باد


همان لحظه، برای بیان خواسته اش رو به امام حسن عسکری(ع) کرد و در حالی که نگاهش را به زمین دوخته بود، گفت: آقا جان، می شود من نمونه ای از دستخط شما را داشته باشم؟


امام(ع) تقاضایش را پذیرفتند و فرمودند: اى احمد! خطّ، از هر کسى که باشد متفاوت خواهد بود، چون قلم یکسان نیست و ریز و درشت دارد، سپس حضرت قلم و دوات را برداشتند و  مشغول نوشتن شدند. احمد دیگر پلک هم نمی زد، تمام حواسش را داده بود به نوشته ی امام(ع).

امام حسن عسکری(ع) وقتى که مى خواستند قلم را از دوات خارج کنند سر قلم را به لبه دوات مى کشیدند تا جوهر اضافى پاک شود و خطّ تمیز و زیبا شود.
اما دل احمد به داشتن دستخط راضی نشد و با خودش گفت: اى کاش امام(ع) این قلم را به عنوان یادبود و هدیه، به من می دادند.
امام حسن عسکری(ع) نوشتن را تمام کردند و در حالی که مشغول صحبت با احمد بودند با دستمالی، قلم را پاک کردند و فرمودند: بیا احمد، این قلم را بگیر.
آقا مثل همیشه از دل یارش باخبر بود.(1)

***
خورشید بخشش گل کرده  و تا می توانست زمین را گرم کرده بود. رنگ ریگ های بیابان به سرخی مایل شده بود. عده ای بیابان نشین با لباس های خاکی و لبهای خشک از عطش، بی آنکه تاب و توانی داشته باشند خودشان را نزد امام حسن عسکری(ع) رساندند. آنها این بار هم مثل همیشه برای حل مشکلاتشان نزد مولا آمده بودند.

مردی از میان جمع لب به سخن گشود و گفت: آقا جان! به دادمان برسید، کم آبی و خشکسالی اشکمان را درآورده، جان فرزندانمان در امان نیست. جان جدتان، کاری کنید.
امام حسن عسکری(ع) این سخنان را که شنیدند، براى آنها خطّى نوشتند و باران شروع به باریدن کرد و آنها راهی دیار خود شدند.

ساعتی گذشت. دوباره همان بادیه نشینان آمدند و گفتند: یاابن رسول اللّه! دستمان به دامانتان، بارش باران زیاد شده و الان است که زندگیمان را آب ببرد.
در آن لحظه، حضرت(ع) لحظه ای درنگ کردند وبعد روى زمین علامتى کشیدند و باران قطع شد و دیگر نبارید.(2)
 
منبع:
1. اصول کافى : ج 1، ص 513، ح 27، إثبات الهداة : ج 3، ص 407، ح 30، مدینة المعاجز: ج 7، ص 563، ح 2550؛ به نقل از چهل داستان و حدیث از امام حسن عسکری، صالحی.
2. مدینة المعاجز: ج 7، ص 573، ح 2561، إثبات الهداة : ج 3، ص ‍ 32، ح 125؛ به نقل از چهل داستان و حدیث از امام حسن عسکری، صالحی.

نامه امام عسکری(ع) به مردم شهر قم

لطف و احسان امام نسبت به مردم قم فراوان بود. در مناقب آل ابیطالب(ع)در نامه ای که آن حضرت برای اهل قم و آبه نوشت، از خداوند متعال برای آنان آرزوی رحمت، عمر طولانی، رشد و هدایت نمود.
به گزارش موعود  به نقل از عقیق، قم در زمان امام حسن عسکری (علیه السلام) کانون فرهنگ شیعی بود؛ از این رو، مردم به بهانه های مختلف از پرداخت خراج به دولت بنی عباس امتناع می ورزیدند. مردمی که در یک نوبت، احمد بن اسحاق 160 کیسه طلا و نقره آنان را به پیشگاه امام حسن عسکری (علیه السلام) نثار کرد، به بهانه کسر خراج، پرچم انقلاب را علیه حکومت بغداد برافراشتند. «بلاذری» در فتوح البلدان چنین می نویسد:
«به روزگار ابوعبداللّه معتز ـ پسر متوکّل ـ مردم قم باز پیمان بشکستند. معتز، موسی بن بُغا را بدان جای فرستاد. موسی خود از جانب او امارت جبل داشت تا با طالبیان که در طبرستان قیام کرده بودند، بجنگد. وی قم را به جنگ فتح کرد و خلقی بسیار بکشت. المعتز نامه ای به او نوشت که گروهی از سرانِ ایشان را نزد وی فرستد.»

مردم قم بار دیگر در زمان معتمد شورش کردند و «حسین کوکبی» و یارانش را یاری نمودند تا بر قزوین و زنجان تسلّط یافته، حکومت مستقل تشکیل دهند. مردم قم این بار نیز از پرداخت مالیات به حکومت بغداد خودداری کردند. در سال 258 ق. «معتمد»، موسی بن بُغا را که والی بلاد جبل بود، مأمور کرد تا قزوین و زنجان را از دست سادات علوی بیرون آورد و شعله انقلاب قم را فرو نشاند. او «عبدالرّحمن بن مفلح ترک» را همراه سپاهی بزرگ به قم روانه داشت. مردم قم او را به شهر راه ندادند؛ ولی او با نیرنگ، شبانه خود را به درون شهر رساند و رهبران نهضت را قتل عام و گروهی را نیز زندانی کرد. مردم متواری شدند؛ او شهر را ویران کرد و خراج چهارساله قمیّون را وصول کرد و جانب ری رفت و به موسی پیوست.

»تفرشی»، نویسنده «نقد الرّجال» در این باره می نویسد:

«لمّا توجّه موسی بن بغا الی قم فوطئها وطئة خشنة و عظم بها ما کان فعل بأهلها فکتبوا بذلک الی ابی محمّد علیه السلام صاحب العسکر یسألونه الدّعاء لهم فکتب الیهم: ان ادعوا بهذا الدّعاء فی وترکم؛
پس از بیداد موسی بن بغا به مردم قم، آنان به ساحت مقدّس امام عسکری (علیه السلام) متوسّل شدند و از آن حضرت خواستند تا دعایی به آنها یاد دهد و شرّ آن ستمگر را از آنان رفع نماید... »

در بحارالانوار حضرت دعایی بسیار طولانی به آنان آموخت که در قنوت نمازهای خود ـ خصوصاً نماز وترـ بخوانند تا خداوند شرّ آن ستمگر را برطرف نماید:

«اَللّهُمَّ وَ لاتَدَعْ لِلْجَوْرِ دَعامَةً اِلاّ قَصَمْتَها وَ لا جُنَّةً اِلاّ هَتَکْتَها، وَ لا کَلِمَةً مُجْتَمِعَةً اِلاّ فَرَّقْتَها... اَللّهُمَّ فَکَوِّرْ شَمْسَهُ، وَ حَطِّ نُورَهُ، وَ اَطْمِسْ ذِکْرَهُ، وَ ارْمِ بِالْحَقِّ رَأْسَهُ، وَ فَضِّ جُیُوشَهُ، وَ ارْعَبْ قُلُوبَ اَهْلِهِ...»

نامه ماندگار

 
لطف و احسان امام نسبت به مردم قم فراوان بود. در مناقب آل ابیطالب(ع(در نامه ای که آن حضرت برای اهل قم و آبه نوشت، از خداوند متعال برای آنان آرزوی رحمت، عمر طولانی، رشد و هدایت نمود:
 
»أَنَّ اللّهَ تَعالی بِجُودِهِ وَ رَأْفَتِهِ قَدْ مَنَّ عَلی عِبادِهِ بِنَبیِّهِ مُحَمَّدٍ بَشیراً وَ نَذیراً وَ وَفَّقَکُمْ بِقَبُولِ دینِهِ وَ اَکْرَمَکُمْ بِهِدایَتِهِ وَ غَرَسَ فی قُلُوبِ اَسْلافِکُمُ الْماضِینَ رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِمْ وَ اَصْلابِکُمُ الْباقینَ تَوَلّی کِفایَتَهُمْ وَ عَمَّرَهُمْ طَویلاً فی طاعَتِهِ، حُبَّ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ فَمَضی مَنْ مَضی عَلی وُتَیْرَةِ الصَّوابِ وَ مِنْهاجِ الصِّدْقِ وَ سَبیلِ الرَّشادِ».
 
امام (علیه السلام) نامه ای با مضامین عالی برای مردم قم ارسال داشت و در پرتو دعای خود آنان، گذشتگان و آیندگانشان را مشمول لطف خویش قرار داده، زندگی سرشار از صفا و معنویت را برای آنان در سایه سار همای امامت و عترت هادی، در پیمودن منهج پارسایی و امامت خواستار شد.

نقش امام حسن عسکری(علیه السلام) در آماده سازی شیعه برای عصر غیبت

هشتم ربیع الثانی در تقویم شیعیان بزرگداشت ولادت امامی است که نام گرامی او یادآور نام فرزند برومندش امام مهدی حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه) است؛ امامی که با تمهید و زمینه‏ سازی روحی و عقیدتی، شیعیان را برای رود به دوران غیبت آماده کرد.

امام یازدهم شیعیان حسن بن علی(علیه السلام)  نام دارد و کنیه ایشان ابومحمد و لقبش زکّی و عسکری است. ایشان در 8 ربیع الثانی سال 232 هجری در مدینه به دنیا آمد و در جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 در سن 28 سالگی به شهادت رسید و در سامرا به خاک سپرده شد.

خلفای عباسی برای اینکه امامان معصوم (علیهم السلام)  را تحت نظر بگیرند و بر فعالیت‌های فکری و سیاسی آنان احاطه داشته باشند، آنان را از مدینه منوره(که مرکز علم و دین بود) به بغداد و سامراء و خراسان (که پایتخت‌های دستگاه حاکمه بود) فرامی خواندند. به همین جهت امام حسن عسکری(علیه السلام)  تقریباً تمام عمر را یا در زندان و یا در تبعید به سر برد. حضرت 2 ساله بود که به همراه پدرش به تبعیدگاه رفت و مدت 20 سال همراه با آن حضرت در تبعید بود. به همین دلیل اصحاب نمی‌توانستند خدمت ایشان برسند اما امام حسن عسکری (علیه السلام)  با ایجاد تشکیلات سری، پیروان خود را سازماندهی کرد.

ایجاد شبکه ارتباطی وکالت برای ارتباط با شیعیان

فشار حکومت غاصب عباسی بر شیعیان به ویژه بر رهبر آنان امام حسن عسکری(علیه السلام)  به قدری در این دوره شدت گرفته بود که امام را ناگزیر کردند هر هفته در دربار حاضر شود. یکی از شیعیان نقل می‌کند در یکی از روزهایی که قرار بود امام(علیهم السلام)  به دارالخلافه برود. ما در نقطه‌ای به انتظار دیدار وی جمع شدیم، در این حال توقیعی از طرف آن حضرت بدین مضمون به ما رسید: «کسی بر من سلام و حتی اشاره هم به طرف من نکند، زیرا که در امان نیستید». این روایت به خوبی نشان می‌دهد که امام(علیه السلام)  و شیعیان تا چه حد تحت نظر و کنترل دستگاه خلافت بوده‌اند، و امام(علیه السلام)  نیز با رعایت تقیه جان خویش و شیعیان را حفظ می‌کرده است.  

خلفای عباسی به همین کنترل شدید بسنده نکرده بلکه امام را بازداشت کردند و در محله­«عسکر»­سامراء که یک منطقه نظامی بود، در تبعید نگهداشتند، به همین جهت حضرت به « عسکری» معروف شدند. اما با وجود همه این تدابیر شدید امنیتی که حکومت عباسی ترتیب داده بود از آنجا که امر الهی قطعا تحقق می یابد، امام حسن عسکری(علیه السلام)  با ایجاد شبکه وکالت، ارتباط خود را با شیعیان حفظ کرده و در عین حال آنان را برای دوران غیبت فرزند گرامی اش حضرت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه) آماده کرد.

 در زمان امام حسن عسکری(علیه السلام)  شیعیان در مناطق مختلف و شهرهای متعددی زندگی می کردند و این گستردگی و پراکندگی مراکز تجمع شیعیان، مستلزم وجود سازمان ارتباطی منظمی بود تا پیوند شیعیان را با حوزه امامت از یک سو، و ارتباط آنان را با همدیگر از سوی دیگر برقرار سازد. این نیاز از زمان امام نهم حضرت امام جواد(علیه السلام)  احساس می‌شد و به همین جهت شبکه ارتباطی وکالت و نصب نمایندگان در مناطق گوناگون، به منظور برقراری چنین سیستمی مورد اجرا گذاشته ‌شد که تا زمان امام عسکری(علیه السلام)  نیز ادامه پیدا کرد.

 امام حسن عسکری(علیه السلام) نمایندگانی از میان چهره‌های شاخص و شخصیت‌های برجسته شیعیان برگزید و در مناطق متعدد منصوب کرد و از این طریق با پیروان خویش در ارتباط بود. امام از طریق اعزام پیک‌ها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار می‌ساخت و از این راه مشکلات آنان را برطرف می‌کرد. به عنوان نمونه می‌توان از فعالیت‌های «ابوالأریان» یکی از نزدیکترین یاران امام یاد کرد، او نامه‌ها و پیام‌های امام را به پیروان آن حضرت می‌رساند، و متقابلاً نامه‌ها، سؤال‌ها، مشکلات و وجوه ارسالی شیعیان را در سامراء به محضر امام می‌رساند.

مبارزه امام حسن عسکری(علیه السلام)  علیه فرقه های مختلف انحرافی

در دوران امام یازدهم، یعنی نیمه اول قرن سوم هجری، فرقه‌ها و مذاهب مختلفی در درون جامعه اسلامی شکل گرفته بود. عالمان این مذاهب درصدد گسترش عقاید باطل و انحرافی خویش بودند. امام حسن عسکری(علیه السلام)  علاوه بر مبارزات سیاسی که عمدتاً به صورت پنهان و در قالب سیستم پنهانی وکالت دنبال می‌شد، با این فرقه‌های منحرف نیز برخورد داشت، انحرافات آنها را بیان می‌کرد و شیعیان را از افتادن در دام آنان نجات می‌داد. از جمله این فرقه‌های انحرافی غالیان، صوفیان، مفوضه، واقفیه، معتزله، ثنویه و جاعلان حدیث بودند.

از سال 240 و بعد از دوره معتصم عباسی یک جریان ضد معتزله و ضد عقلانیت پدید آمد که از متوکل عباسی شروع شد. متوکل عباسی قشری‌ترین خلیفه بنی عباس بود و از نظر تفکری، نهضت «احمد حنبل» که حدیث گرا بود را تأیید می‌کرد. متوکل با اینکه خود فردی فاسق بود خیلی ظاهرگرا بود و علیه عقلانیت معتزله که در زمان مأمون و معتصم حاکم بود اقداماتی کرد که نتیجه آن ظاهرگرایی، یکی ظهور مذهب «حنبلیه»، و بعدها در قرن چهارم نیز باعث ظهور «اشاعره» شد که حدیث گرا و قائل به جبر بودند.

بر خلاف معتزله و شیعه که عقلانی بودند و نسبت به حکومت وقت معترض بودند اشاعره چنین نبودند و حکومت وقت را مورد پذیرش قرار می‌دادند. بر این اساس بود که در زمان متوکل عباسی هم رهبران معتزله زندانی بودند و هم رهبران شیعه. این عوامل سبب شد تا شرایط خفقان اجتماعی پدید بیاید. نتیجه این شرایط اجتماعی نوعی مخفی گرایی بود که امامان شیعه از جمله امام حسن عسکری(علیه السلام) اعمال می‌کردند.

امام حسن عسکری بیش از 28 سال عمر نکرد ولی در مدت 6 سال امامت و ریاست روحانی اسلامی آثار مهمی از تفسیر قرآن و نشر احکام و بیان مسائل فقهی و جهت دادن به حرکت انقلابی شیعیانی که از راههای دور برای کسب فیض به محضر امام می رسیدند بر جای گذاشت .

شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام)

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربیع الاول سال 260 هجری نوشته اند. در شرح چگونگی شهادت آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبیدالله بن خاقان گوید روزی برای پدرم ( که وزیر معتمد عباسی بود ) خبر آوردند که امام حسن عسکری رنجور شده، پدرم به سرعت خبر را به خلیفه رساند. خلیفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه کرد .

یکی از ایشان «نحریر» خادم از محرمان خاص خلیفه بود، امر کرد که ایشان پیوسته ملازم خانه آن حضرت بوده و بر احوال آن حضرت نظارت داشته باشند. یک طبیب را مقرر کرد هر بامداد و پسین نزد آن حضرت رفته و از احوال او آگاه شود. بعد از دو روز برای پدرم خبر آوردند که مرض آن حضرت سخت و ضعف بر او مستولی شده است. پس بامداد نزد آن حضرت رفت و اطبا را امر کرد که از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضی القضات را طلبید و گفت ده نفر از علمای مشهور را حاضر گردان که پیوسته نزد آن حضرت باشند.

این کارها را برای آن می کردند تا آن زهری که به آن حضرت(علیه السلام)  داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم وانمود کنند که آن حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته است، بعد از گذشت چند روز از ماه ربیع الاول سال 260 هجری قمری آن حضرت در سن 28 سالگی به سرای باقی شتافت .

بعد از آن خلیفه خطر فرزند امام حسن عسکری(علیه السلام)  را احساس و درپی یافتن وی برآمد زیرا شنیده بود فرزند آن حضرت بر عالم مستولی شده و اهل باطل را منقرض خواهد کرد، این تفحص ها دو سال ادامه داشت.

این جستجوها نتیجه هراسی بود که معتصم عباسی و خلفای قبل و بعد از او از طریق روایات مورد اعتمادی که به حضرت رسول الله(صلی الله علیه واله) می پیوست شنیده بودند که از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)  فرزندی پاک‌گهر ملقب به «مهدی آخر الزمان»، همنام با رسول اکرم (صلی الله علیه واله ) ولادت خواهد یافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدین جهت به بهانه های مختلف در خانه حضرت عسکری (علیه السلام) رفت و آمد بسیار می کردند تا از آن فرزند گرامی اثری بیابند و او را از بین ببرند .

ماجرای جانشین بر حق امام عسکری (علیه السلام)
ابوالادیان از اصحاب امام حسن عسکری می گوید : من خدمت حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) می کردم . نامه های آن حضرت را به شهرها می بردم . در روزهای آخر زندگی روزی امام من را طلب فرمود و چند نامه نوشت تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از 15 روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای گریه و شیون از خانه من خواهی شنید ، در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .

ابوالادیان به امام عرض می کند: ای سید من ، هرگاه این واقعه دردناک روی دهد امامت با کیست ؟ فرمود : هر که جواب نامه من را از تو طلب کند .ابوالادیان می گوید : دوباره پرسیدم علامت دیگری به من بفرما . امام فرمود : هرکه بر من نماز گزارد .ابوالادیان می گوید : باز هم علامت دیگری بگو تا بدانم . امام می گوید : هر که بگوید که در همیان چه چیز است او امام شماست .ابوالادیان می گوید : مهابت و شکوه امام باعث شد نتوانم چیز دیگری بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از 15 روز برگشتم . وقتی به در خانه امام رسیدم صدای شیون و گریه از خانه امام بلند بود. داخل خانه امام ، جعفر کذاب برادر امام را دیدم که نشسته، شیعیان به او تسلیت می دهند و به امامت او تهنیت می گویند. من از این بابت بسیار تعجب کردم پیش رفتم و تعزیت و تهنیت گفتم. اما او جوابی نداد و هیچ سؤالی نکرد.

چون بدن مطهر امام را کفن کرده و آماده نماز گزاردن بود خادمی آمد و جعفر کذاب را دعوت کرد که بر برادر خود نماز بخواند. چون جعفر به نماز ایستاد طفلی گندمگون و پیچیده موی و گشاده دندان مانند پاره ماه بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و گفت : ای عمو عقب بایست که من به نماز سزاوارترم .

رنگ جعفر دگرگون شد. عقب ایستاد. سپس آن طفل پیش آمد و بر پدر نماز گزارد و امام را کنار امام علی النقی(علیه السلام) دفن کردند. در این موقع عده ای شیعه از شهر قم رسیدند، چون از وفات امام با خبر شدند مردم به جعفر اشاره کردند . چند تن از مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو نامه هایی که داریم از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است؟ جعفر گفت : ببینید مردم از من علم غیب می خواهند ! در آن حال خادمی از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : ای مردم قم با شما نامه هایی است از فلان و فلان و همیانی ( کیسه ای) که در آن هزار اشرفی است که در آن ده اشرفی است با روکش طلا .

شیعیانی که از قم آمده بودند گفتند : هر کس تو را فرستاده است امام زمان است ، این نامه ها و همیان را به او تسلیم کن .جعفر کذاب نزد معتمد خلیفه آمد و جریان واقعه را نقل کرد . معتمد گفت: بروید و در خانه امام حسن عسکری (علیه السلام) جستجو کنید و کودک را پیدا کنید . رفتند و از کودک اثری نیافت.