یاسی به رنگ سبز ز گلخانه می رود
یا رب خدای درد ز کاشانه می رود
پیچیده بین چــادر خاکی مادرش
بر دست ها، غریبه ای از خانه میرود
اینجا هـــــزار تیـــر به تشییع آمده
تا کـَس نگوید از چه غریبانه می رود
خون می چکد به دوش اباالفضل از کفن
گویی دوباره فاطمه بر شانه می رود
فریاد خواهری پی تابوت می رسد
مادر ندارد این که غریبانه می رود
آنـــقدر نـفس مـی کــشم …
تـــا،
تمـــام شـود..
همـه ی آن “هوایی” کـه،
ســـراغ ِ تـــو را مـی گــــیـرد …