درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

عزیز دلم...

آقا جونم...

خودمونی...

به کی میخوام عید مبارک بگم...

به کی ...


خودت که میدونی یتیم دارم میشم...

نه آقا اشتباهه ...

یتیمیم...

مگه نه؟؟؟

دلم به کی میخواد خوش باشه...

به بهانه ی اومدن سال نو بهم  تبریک میگیمو ... بعدانگار نه انگار عیدمون داره عزا میشه...

...

چقدر سخته فاصله ی بین من وتو

یکی برا خودش سعی حق و باطل میکنه ...

بی انکه بدونه کجاست...

وقتی حتی عاشورا اذیتش میکنه...

وقتی حتی روضه ازارش میده...

وقتی...





آه عزیزم ...

القصه...

رفقام دارن از دستم میرن...

قبل سال تحویل که رفتم پهلوش حال خوشی نداشت...

انگار دیگه میخواد پر بکشه...

درد می کشید...

یکی از پرستارامیگفت فکر نمیکنم دیگه خونوادش بخوان ببیننش...

متوجه بود و می شنید...

لبخند زد و گفت  ...

راحت میشن...

چرا اینطور شدیم...

بهمین راحتی...

کی دلش میاد...

اره








امشب دوباره خاطراتت جان گرفته

یک چفیه و تسبیح و عکسی یادگاری

باید تو را توصیف کرد این گونه شاید:

شمعی که سرگرم است با شب زنده داری

 

فریاد تو با موج های "کرخه" رقصید

در عمق جان " راین" هم حتی اثر کرد

چیزی بگو، حرفی بزن همراه بغضت

باید جهان را از شکوهت باخبر کرد

نظرات 1 + ارسال نظر
رقیه سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:41 ب.ظ

خدایا به حق حضرت زینب همه ی کسانی رو که به خاطر اسلام و قرآن با عشق اهل بیت جونشون رو تو طبق اخلاص گذاشتن و از سلامتیشون چشم پوشیدن لباس عافیت به تنشون کن

آمین یا رب العالمین

امین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد